گروه جهاد و مقاومت مشرق - نام مصطفی رحماندوست برای بچههای 3 نسل اخیر با خاطرات خواندن شعرها و قصههای جذاب سالهای کودکی و نوجوانی مترادف است؛ شاعر و نویسنده مولفی که در این سه دهه آثار بیشماری در حوزه ادبیات کودک و نوجوان منتشر کرده اما این روزها در ساختمان بلند بالای انتشارات امیرکبیر در حوالی میدان بهارستان و چهارراه مخبرالدوله روزگار نسبتا آرامی را سپری میکند. رحماندوست معتقد است در این آشفتهبازار اقتصادی، مردم مجالی برای خواندن کتاب ندارند و کتابخوانی به یک «پز» اجتماعی تبدیل شده اما خانوادههای بیبضاعتی که دستشان از زرق و برقهای زندگی امروزی دور مانده بیشتر به کتاب روی خوش نشان میدهند. او با دلایل مستدلی که حاصل چند دهه فعالیت در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است با طعنه میگوید کتاب خواندن تنها موردی است که ژن خوب نمیخواهد و قشر فرودست جامعه هم به آن دسترسی دارند. گفتوگوی ما با شاعر و نویسنده کودکان با واکاوی دلایل از رونق افتادن بازار کتاب شروع شد و به معضلات اقتصادی و اجتماعی جامعه رسید.
بهعنوان سرشناسترین کارشناس ادبیات کودک و نوجوان، وضع این حوزه را چگونه ارزیابی میکنید؟
بهطور کلی باید بگویم حال کتاب در کشور ما خوب نیست. چند روز قبل دنبال کتاب بزرگسالان بودم و میدانستم کدام ناشر چاپ کرده است. بیشتر کتابفروشیهای مقابل دانشگاه تهران را گشتم اما پیدا نکردم. دست آخر با ناشر کتاب تماس گرفتم و متوجه شدم 200نسخه از آن چاپ و بهطور محدود توزیع شده است. در خیلی از کشورهای دنیا از نشر بهعنوان یک صنعت نام میبرند و اگر بخواهیم در ایران هم صنعت نشر داشته باشیم چارهای نداریم جز اینکه چهارپایه نشر کتاب در کشور را تقویت کنیم. پایه نخستین، نویسنده، پایه دوم ناشر، پایه سوم توزیعکننده و پایه چهارم خواننده است.
بهنظر میرسد پایه چهارم در کشور بهشدت ضعیف شده و سرانه پایین مطالعه در کشور به آشفتگی و کسادی روزافزون بازار کتاب دامن زده است.
هر کدام از 4پایه صنعت نشر به اندازه خودش مهم است. اگر نوشته خوب نباشد خواننده هم نخواهد داشت یا اگر ناشر نتواند هزینهها را تأمین کند، تیراژ افت میکند و کتابهایی با تیراژ 200جلدی منتشر میشوند. از طرفی اگر توزیع کتاب برای توزیعکننده که 50درصد از سهم فروش کتاب را میخواهد، مقرون بهصرفه نباشد، کار روی زمین میماند.30سال قبل در کشور فرانسه با ناشری آشنا شدم و وقتی قیمت کتابهای ایرانی را برایش توضیح دادم تعجب کرد. ناشر فرانسوی گفت اگر هزینه انتشار یک کتاب در فرانسه مثلا 100تومان تمام شود، آن کتاب 400تومان قیمت خواهد خورد درحالیکه در همان برهه اگر هزینه نشر کتاب در ایران 100تومان تمام میشد حداکثر 130تومان به فروش میرسید.
البته وضعیت اقتصادی کشور را هم باید درنظر گرفت. فکر نمیکنید خرید کتاب باید برای خانوادههای ایرانی مقرون به صرفه باشد؟
دقیقا همینطور است. فروش کتاب با سودهای معقول در جوامع پیشرفته برای مردم مقرون به صرفه است چون با وضع اقتصادی کشورها همخوانی دارد. البته کتاب در ایران در بخش مخاطب با چالشهای مختلفی روبهرو است و کمتر کسی را پیدا میکنید که کتابی که 400درصد سود روی آن کشیده شده را بخرد. در کتاب دکتر ژیواگو آمده که وقتی فقر از یک دری وارد میشود، معلم موسیقی باید از در دیگری خارج شود. خیلیها تصور میکنند ایران کشور ثروتمندی است اما درصد عظیمی از مردم با فقر پنهان دستوپنجه نرم میکنند و قدرت خرید مایحتاج عمومیشان را هم ندارند. بخش زیادی از مردم در تأمین هزینههای بهداشت و درمان و ثبت نام فرزندانشان در مدرسه ماندهاند. متأسفانه در جامعه ما فقر از یک دری وارد شده و کتابخانه و کتابخوانی از در دیگر خارج شده است. البته در حوزه ادبیات کودک و نوجوان اوضاع کمی بهتر است.همانطور که برخی پدر و مادرها سر سفره، غذای کمتری میخورند تا فرزندشان سیر شود، علاقهمندان فرهنگ و کتابخوانی هم گاهی از خواستههای خودشان مثل خرید کتابهای متنوع صرفنظر میکنند و به جایش برای فرزندانشان هزینه میکنند تا از نظر فرهنگی رشد کنند.
فکر نمیکنید فرهنگ قرار دادن کتاب در بین ملزومات اصلی زندگی، بین عموم مردم وجود ندارد یا دستکم کمرنگ است؟
متأسفانه فرهنگ رفتن به رستوران و خوردن فست فود یا خرید لباسهای مارکدار روزبهروز در حال گسترش است و جزو ملزومات زندگی شهری شده اما خرید کتاب جز موارد خاص مثلا در حوزه ادبیات کودک و نوجوان جزو ضروریات زندگی اغلب مردم نیست.معتقدم در جامعه امروز با دو نوع فقر مواجهیم؛ یکی فقر فرهنگی و دیگری فقر اقتصادی و متأسفانه فقر فرهنگی بر فقر اقتصادی غالب است. بنابراین حاضریم از اقوام و آشنایان قرض بگیریم و ماشین بخریم تا بهاصطلاح«پز» بدهیم اما برای خرید کتاب و سایر اقلام فرهنگی هزینه نمیکنیم. یادم هست پدرم همیشه برای خانهمان فرشهای کوچک میخرید اما مادرم میگفت فرش بزرگ بخر تا تمیز کردنش راحت باشد. پاسخ پدرم قابل تعمق بود. او میگفت وقتی همسایهها مهمان دارند و برای قرضگرفتن فرش در خانه را میزنند نمیتوانیم فرشهای بزرگ و سنگین را به آنها بدهیم و با همین استدلال همیشه فرشهای کوچک میخرید. میخواهم بگویم فرهنگ پزدادن از روزگار قدیم در فرهنگ ما جاری بوده و نکته جالب اینکه بستر اصلی برخی داستانهای جلال آلاحمد و فصیح را همین قرضدادن و قرضگرفتن از همسایه و بلاهایی که سر امانتیها آمده، تشکیل داده است. خواندن و با سواد بودن بچهها هنوز جزو پزهای فرهنگی ما نشده است. حتی در زمینه کلاس کنکور رفتن و ثبتنام در فلان مؤسسه آموزشی یا مشاوره با فلان مؤسسه هم به پز فرهنگی رسیدهایم و به همین دلیل بیش از 80درصد گردش مالی بازار کتاب به کتابهای کمک آموزشی تعلق دارد.
در حوره ادبیات کودک و نوجوان که گردش مالی قابلتوجهی دارد این پز فرهنگی وجود دارد؟
ممکن است مردم هرازگاهی برای خرید فلان کتاب در ادبیات کودک و نوجوان صف تشکیل بدهند اما صف خرید کتاب هری پاتر هم برای قشر کتابخوان به پز تبدیل شده اما فرهنگ عمومی که براساس خواندن انواع کتاب پدید میآید به پز اجتماعی تبدیل نشده تا پدر و مادرها را وادار کند از مخارج خودشان، برای خرید کتاب برای فرزندانشان هزینه کنند.
مسئولان و متولیان فرهنگی برای ترویج کتابخوانی چه کارهایی میتوانستند انجام بدهند که تاکنون انجام نشده است؟
مطالعه به نوعی پیشگیری قبل از درمان است و در جوامعی که مردم بیشتر مطالعه میکنند هزینههای درمان بسیار کمتر است. اگر همه پولهایی که تاکنون اختلاس شده را به حوزه بهداشت و درمان اختصاص میدادند همه مردم ایران میتوانستند بهطور مجانی از خدمات درمانی استفاده کنند و معالجه شوند؛ مثلا فلان مؤسسه مالی با مجوز یا بدون مجوز پولهای مردم را تصاحب کرده و بانک مرکزی مجبور است اسکناس چاپ کند تا بدهی آنها را بپردازد و عملا مردم متضرر میشوند. در این فضای اقتصادی کسی این موضوع را درک نمیکند که هزینهکردن امروز در حوزه کتاب به درد آینده میخورد.کمااینکه مسئولان بهداشتی کشور میدانند اگر امروز برای معالجه و درمان کودکان هزینه شود نوعی صرفهجویی در هزینههای آینده است اما چنین رویکردی در حوزه بهداشت هم وجود ندارد، در بخش کتاب و کتابخوانی که دیگر جای خود دارد. یادم هست حدود 25سال قبل که دولت تصمیم گرفت یارانه کاغذ را قطع کند بهشدت با این موضوع مخالفت کردم اما رئیسجمهور وقت گفت کتاب هم باید خودش را با شرایط جدید اقتصاد کشور وفق بدهد که این جواب برایم قابل تامل بود و به معاون رئیسجمهور وقت گفتم کشور در آینده تاوان چنین تصمیم اشتباهی را خواهد داد.
الان این هزینه را داریم پرداخت میکنیم؟
متأسفانه هزینههای زیادی تاکنون پرداخت کردهایم؛ مثلا مسئولان در یک برههای اعلام کردند باید رتبه اول تولید علم در منطقه را داشته باشیم. دانشگاهها هم به جای برنامهریزیهای کلان و بلندمدت و به جای اینکه نتیجه پژوهشهای استادان دانشگاهی را جمعآوری کنند، شروع به جمعآوری مقاله کردند و به همین راحتی مقالهنویسی هم به نوعی پز اجتماعی تبدیل شد.از طرفی سفارش مقالهنویسی هم روزبهروز افزایش یافت و امروزه میبینید که اطراف دانشگاه تهران عدهای مقاله خرید و فروش میکنند. نتیجهاش این شد که مدتی قبل، مراجع ذیصلاح اعلام کردند درصد زیادی از این مقالهها تقلبی و کپیبرداری است و چنین معضلی را میتوانیم محصول گرانی کتاب و سقوط سرانه مطالعه در کشور و تبدیل نشدن فرهنگ کتابخوانی به یک پز اجتماعی بدانیم. در اوایل انقلاب، تیراژ اول کتابهای من بین 50تا 70هزار جلد بود و چاپ دوم به 20تا 30هزار جلد کاهش پیدا میکرد اما حالا کتاب موفقی که 23بار تجدید چاپ شده تازه تیراژش به 50هزار جلد رسیده است.
افت تیراژ کتاب یک معضل اجتماعی است یا فرهنگی؟
در آغاز انقلاب، انگیزه که من اسمش را پز کتابخوانی گذاشتهام در جامعه وجود داشت و خانوادهها دوست داشتند فرزندانشان باسواد باشند.انقلاب این نیاز را در مردم بهوجود آورد که باید بخوانند و بافرهنگ باشند و این اتفاق باعث شد یکسری از کتابهایی که زیر تیغ سانسور بود مجوز چاپ بگیرند و بازار کتاب و کتابخوانی حسابی رونق بگیرد. از طرفی آزادی اندیشه وجود داشت و نحلههای مختلف فرهنگی برای خودشان کتاب داشتند و اساسا کسی برای اینکه مدرک تحصیلی بگیرد کتاب نمیخواند و تحصیل نمیکرد و به جای مدرک، توانایی ملاک ارزیابی سواد افراد بود.
چرا این مولفهها با گذشت زمان در جامعه کمرنگ شد؟
شاید ما اشتباه میکردیم و تصور باطلی بود که میتوان این فرهنگ را در جامعه تثبیت کرد. ما در جامعه جهانیای بودیم که مدرک معنی داشت و همه جای دنیا روی کارت ویزیتشان مینوشتند دکتر فلانی. حالا جامعه جهانی دستخوش تغییر شده است و دو دهه ای میشود که در آمریکا و اروپا ترجیح میدهند بهجای اخذ مدرک دکترا، در 2 رشته متفاوت فوق لیسانس بگیرند تا زودتر و راحتتر وارد بازار کار شوند. در ایران هم پسرها آرامآرام به این سمتوسو حرکت میکنند و ترجیح میدهند از مسیری عبور کنند که راحتتر وارد بازار کار شوند. در نتیجه یکی از مسائل و مصایب امروز جامعه ما این است که پسر دیپلم با فرهنگ دیپلمه میخواهد با دختری ازدواج کند که فوق لیسانس دارد و این موضوع در ارتباطات خانوادگی مشکل ایجاد خواهد کرد. ما جزوی از جامعه جهانی هستیم و باید با این تغییرات کنار بیاییم.
این تئوری که تعمدی برای کسادی بازار کتاب و کتابخوانی شکل گرفته را قبول دارید؟
بهنظرم یک توهم است که عدهای برای پایین نگهداشتن سطح آگاهی عمومی تلاش میکنند چرا که مسئولان فعلی کشور حتی برای این کار هم نقشه راهبردی ندارند.
شما به کشورهای مختلفی سفر کردهاید. در جوامع دیگر با چه راهکارهایی مردم بهویژه بچهها را به کتاب خواندن ترغیب میکنند؟
در 20سال اخیر کسی به اندازه من روی گسترش فرهنگ قصهخوانی کار نکرده است. برای گروههای مختلف سنی کتابهایی نوشتهام که مناسب قصهگویی است.کارگاههای آموزش قصهگویی برای مربیان و حتی مهمانداران هواپیما و کارکنان موزه برگزار کردهام تا به آنها بگویم با قصهگویی چه کارهایی میتوان کرد اما کشورهایی که برای ترویج فرهنگ کتابخوانی برنامههای کلان و درازمدت دارند به این نقطه رسیدهاند که از آغاز تولد و حتی پیش از تولد کودک باید برای آنها کتاب خواند. نتیجه پژوهشها نشان میدهد باید برای جنینی که در رحم مادر است شعر ریتمیک و حتی بیمعنی خواند. قصهگویی یک کار صرفا تفننی نیست و کمترین تأثیرش این است که بچه با کتاب مانوس میشود. متأسفانه آموزش و پرورش، صدا و سیما و سایر سازمانها و ارگانهایی که میتوانند مردم را با کتاب درگیر کنند ساز خودشان را میزنند که هرگز بر مبنای ترویج فرهنگ کتابخوانی نیست. راه اصلی این است که عدهای از مسئولان و متولیان فرهنگی کشور دور هم بنشینند و به این نتیجه برسند که ما در مسئله بهداشت و فرهنگ باید هزینه کنیم تا از هزینههای بسیار بیشتر در سالهای آینده جلوگیری شود. طبیعی است که امروز اگر به فرزندانمان ویتامین ب ندهیم فردا دچار پوکی استخوان میشوند و باید هزینه بیشتری پرداخت کنیم. باید به این باور برسیم که اگر قصههای ایرانی را برای بچههای این نسل بازگو و آنها را با فرهنگ مانوس نکنیم باید منتظر سیر صعودی وقوع جرم و جنایت در جامعه باشیم. چند ما قبل مسئولان قوه قضاییه اعلام کردند که در سال گذشته یک میلیون پرونده در مراجع قضایی باز شده و این بدان معناست که 3-2میلیون نزاع در کشور داشتهایم. علت این حجم پرونده قضایی در کشور این است که عده زیادی از مردم فرهنگ و سواد ندارند و بعد از هر مشاجره لفظی به جای گفتوگو دعوا میکنند.این مهمترین پیامد سرانه پایین مطالعه در کشور است. بهنظرم با مقایسه پروندههای ورودی به مراجع قضایی کشورها متوجه میشویم فرهنگ کدام کشور بالاتر است.
آمار جرم و جنایت برای سنجش سطح فرهنگ عمومی جوامع شاخص معتبری است؟
فکر میکنم شاخص مهمی است؛ چرا که معتقدم مردم بافرهنگ کمتر با هم دعوا میکنند.
مردم بافرهنگ الزاما کتاب میخوانند؟
مردم بافرهنگ کتاب میخوانند چون فرهنگ تزریق کردنی نیست و ژن خوب و بد هم ندارد.
رسانهها چه نقشی ایفا میکنند؟
در یک کشور جهان سومی مثل مصر برنامه 7ساله گسترش مطالعه تدوین کردند اما بعد از وقوع انقلاب مسکوت ماند.قرار بود در این طرح 7ساله خانوادهها و مدارس و رادیو و تلویزیون درگیر شوند. معتقدم ما هم برای ترویج و گسترش فرهنگ مطالعه در کشور به یک برنامه کلان ملی نیاز داریم که بودجه قابلتوجهی را هم میطلبد. درست مثل زمانی که آبله شیوع پیدا کرده بود و آنقدر برای واکسینه مردم هزینه کردند که این بیماری ریشهکن شد.اگر مدیران متفکر، کارکشته و باتجربه فارغ از هر حزب و جناح سیاسی دور هم جمع شوند و حاصل پژوهشهای محققان حوزه فرهنگ را به مرحله اجرا برسانند میتوانیم با یک برنامه کلان 7یا 10ساله مردم را به مطالعه عادت بدهیم و بیماری بیفرهنگی را در جامعه درمان کنیم. وقتی مطالعه عادت شود با لذت توأم خواهد شد.
خانوادهها چگونه میتوانند بچهها را به کتابخوانی علاقهمند کنند؟
خانواده مهمترین نهادی است که میتواند این درد اجتماعی را درمان کند. همانطور که پدر و مادرها با آموزش مسواک زدن و استحمام بهموقع و سایر مسائل بهداشتی، بچهها را از بیماری در امان نگهمیدارند در مورد مطالعه هم معتقدم خانواده میتواند از بدو تولد یا حتی قبل از تولد برای کودک کتاب و شعر و قصه بخواند.
شما درباره تأثیر شعرخوانی و قصهگویی مادر روی جنین صحبت کردید.در این زمینه پژوهشی انجام دادهاید؟
30سال قبل در یکی از بیمارستانهای تهران، با کمک یک پزشک متخصص زنان و همکاری تعدادی از مادران باردار یک کار پژوهشی انجام دادیم که نتیجهاش شگفتانگیز بود.پزشکان سنسورهایی روی شکم زنان باردار گذاشتند و من از اتاق دیگری برای جنین شعر و قصه میخواندم. در مرحله بعد همین کار به پدرها واگذار شد و دست آخر مادران خودشان برای جنین شعر و قصه خواندند. حاصل کار این شد که فهمیدیم جنین نسبت به صداهای بیرونی بهخصوص صحبتهایی که با حس بیان شود واکنش نشان میدهد. بعد فهمیدیم صدای پدر خیلی تاثیرگذارتر از صدایی است که مثلا از رادیو پخش میشود و از همه مهمتر صدای مادر به شکل شگفتانگیزی از همه تأثیرگذارتر بود. واکنش جنین به قصهای که من میخواندم با قصهای که مادر میخواند بسیار متفاوت بود. پس به این نتیجه میرسیم که پدر و مادرها بهتر از هر موجود دیگری میتوانند در مانوس شدن بچهها با کتاب تأثیرگذار باشند.
هماکنون مشغول چه کاری هستید؟
زندگی میکنم.هماکنون روی 5پروژه کار میکنم و امیدوارم تا پایان سال به سرانجام برسد.حداقل روزی 15ساعت کار میکنم و یک وعده غذا هم کمتر میخورم.هنوز توفیق دارم که روزی 15ساعت برای بچههای این سرزمین کار کنم و آرزویم این است که پشت میز کارم بمیرم.اگر زمانی خبرش به شما رسید با تیتر درشت بنویسید مصطفی رحماندوست به آرزویش رسید.
تجربیات چند دهه فعالیت در حوزه ادبیات کودک و نوجوان را به جوانها انتقال میدهید؟
با مؤسسههایی که در این وانفسای اقتصادی هنوز برای بچهها کار میکنند همکاری دارم و این کار را با برگزاری کارگاههای قصهگویی برای جوانهایی که تازه وارد این مسیر شدهاند انجام میدهم؛هم در فرهنگسراها و مساجد جنوب پایتخت و شهرهای دورافتاده کارگاههای قصهگویی داشتم هم در مناطق مرفه و برایم جالب است که در خانوادههای کمبضاعت امید به گسترش فرهنگ بهمراتب بیشتر است. در همین خانوادههای کمبضاعت دیدم که چگونه بچهها با ولع کتاب میخوانند و به اطرافیانشان پز کتاب خواندن میدهند.
فکر میکنید چرا قشر بیبضاعت جامعه بیشتر به کتاب و کتابخوانی اهمیت میدهد؟
بهنظرم بهتر است جامعهشناسان به این پرسش پاسخ بدهند.
شما هم بهعنوان یکی از استادان نویسندگی و قصهگویی حتما به سرنخهایی رسیدهاید؟
شاید یکی از دلایلش این باشد که خانوادههای بیبضاعت، امکان اینکه پز اقتصادی بدهند را ندارند و بهناچار به سمت پز فرهنگی میروند؛ مثلا اینکه پدر و مادر هر شب برای فرزندش قصه میگوید و شعر میخواند تبدیل میشود به پز اجتماعی. شاید این هم بضاعت خانوادههای کمدرآمد باشد.شاید اگر همان پدر و مادرها پولدار بودند به جای کتاب خریدن و کتاب خواندن برای فرزندشان، برای خرید مبل و میز ناهارخوری هزینه میکردند.
شما بهعنوان نویسنده، شاعر و مترجم، حوزههای مختلفی را تجربه کردهاید. دوست دارید بهعنوان نویسنده شما را بشناسند یا شاعر یا مترجم؟
دوست دارم بهعنوان خدمتگزار بچهها مرا بشناسند. وقتی کتاب«قصه دو لاکپشت تنها» در ایتالیا بهعنوان کتاب سال شناخته شد مرا به این کشور دعوت کردند تا جایزهام را بگیرم. در آن مراسم خطاب به برگزارکنندگان گفتم من این کتاب را برای بچههای ایرانی نوشتم و اینکه به زبان ایتالیایی ترجمه شده فقط طعمش را برایم دلچسبتر میکند. هر قصه یا شعر یا ترجمهای را بنا به ضرورت مینویسم؛ مثلا سوژهای در ذهنم شکل میگیرد که برای شعر مناسب است و گاهی سوژههایی دارم که باید به قصه تبدیل شود.
به بحرانهای زندگی بچههای امروزی مثل مشکلات بچههای طلاق هم بهعنوان سوژه فکر میکنید؟
گاهی اوقات اتفاقی پیرامونم رخ میدهد که مرا به این سمت و سو میبرد. چندی قبل بانویی به من نامهای ایمیل کرد که با این جمله شروع میشد:«جناب آقای رحماندوست! من یک عفریته هستم!» مضمون نامه این بود که در جامعه امروز ما که آمار طلاق رو به افزایش است همسرم بعد از متارکه با همسر قبلیاش با من ازدواج کرده و تمام تلاشم را برای تربیت صحیح فرزندش میکنم اما اطرافیان بهحدی گفتهاند که زنبابا عفریته است که تلاشهای من ثمر نمیدهد.این نامه چنان تأثیری روی من گذاشت که گروهی را تشکیل دادم و داریم روی موضوع طلاق و بچههای طلاق کار میکنیم و قصد داریم کتابهایی با این موضوع برای بچهها منتشر کنیم.تردیدی وجود ندارد که بچههای طلاق آسیب میبینند اما با کار فرهنگی میتوانیم درصد آسیبپذیری آنها را کاهش بدهیم.
شعرهایی که متعلق به من نیستند
شهرت و محبوبیت مصطفی رحماندوست بین دهه شصتیها به حدی رسیده بود که هر شعر دلنشینی را به او منتسب میکردند. شاید هنوز هم خیلیها اشعار به یادماندنی مثل «خوشا به حالت ای روستایی» یا «یار مهربان» را متعلق به رحماندوست میدانند اما او اصل ماجرا را روایت میکند: «این دو قطعه شعر برای من نیست اما به نام من تمامشده است. شعر یار مهربان برای مرحوم عباس یمینی شریف است و در کتابهای درسی به نام او نوشته شده اما وقتی به یکی از استانهای کشور سفر کردم در فرودگاه بنری نصب کرده بودند که روی آن نوشته شده بود: یار یار مهربان به شهر ما خوش آمدی. همان موقع متوجه شدم که مردم تصور میکنند این شعر برای من است. شعر خوشا به حالت ای روستایی را هم جعفر ابراهیمی گفته است و نمیدانم چرا این دو شعر را به من منتسب میدانند. یکی از دوستانم به شوخی میگفت وقتی اشعار حافظ و فردوسی را هم برای بچهها میخوانیم انتظار دارند در پایان بگوییم «شعر از مصطفی رحماندوست». از همین جا اعلام میکنم فقط شعر صد دانه یاقوت برای من است و نام دو شاعر بزرگ کشور پای شعرهای به یادماندنی و خاطرهساز خوشا به حالت ای روستایی و یار مهربان ثبت شده است».
*****************************
صد دانه یاقوت شعر جبهه است
شعر به یادماندنی «صد دانه یاقوت» که در کتاب فارسی مقطع دبستان چاپ میشود، هنوز هم برای بچههای دهه 60 با حس نوستالژیک همراه است. رحماندوست ماجرای سرودن این شعر را به روزهای ابتدایی دفاعمقدس که بهعنوان رزمندهای جوان در جبهه حضور داشت مربوط میداند؛ «صد دانه یاقوت شعر جبهه است. در نخستین روزها و ماههای جنگ تحمیلی که نیروهای مسلح هنوز سر و شکل نگرفته بود با گروه جنگهای نامنظم که شهید چمران تشکیل داده بود به جبهه رفتم. یک روز در محاصره دشمن قرار گرفتیم و فرمانده دستور داد روی زمین بخوابیم تا از دید دشمن پنهان بمانیم. این خوابیدن بیش از 30ساعت طول کشید و تا زمانی که از دید عراقیها خارج شدیم حسابی به تشنگی و گرسنگی رسیدیم. هنگام بازگشت از خطمقدم یک جعبه شامل نان و ماست برایمان فرستادند و توی این جعبه 2 عدد انار هم بود. وقتی رزمندهها برای خوردن نان و ماست ولع داشتند، خواستم ادب به خرج بدهم و برای همین سراغ آن 2عدد انار رفتم. یکی از آنها را شکافتم و چند دانه به بیرون پرید. همان لحظه تصور کردم شکل یاقوت است و مرا یاد گردنبند مرحوم مادرم انداخت که چند عدد یاقوت داشت. از همانجا تا وقتی که به قرارگاه برسیم شعر صد دانه یاقوت متولد شد. چند روز بعد هم شعر را به تهران ارسال کردم و خیلی زود در کتابهای درسی به چاپ رسید».