حسینیه مشرق - میگویند گاهی بساط عشق خودش جور میشود. اینجا در خانه قدیمی یک پیرخادم اما، تقریباً همیشه بساط عشق جور است. یک مرثیهخوان موسپید، همسری که همیشه اولین منبری او بوده و یک گوشه دنج خانه باصفایشان؛ همینها کافی است برای برپایی یک مجلس روضه 2 نفره در هر ساعت از شبانهروز، هر لحظه که چشمه ذوق این پیرغلام بجوشد. حکایت خادمی حاج «رمضانعلی حاجی قربانی» متخلص به «شیدا نیشابوری» در دستگاه اهل بیت (ع)، از آن داستانهای دلنشینی است که تا دنیا باقی است و عشق در جریان، پایانی برایش نمیتوان نوشت. جوان پرشوری که قریحه شاعریاش را از خوان کرم اهل بیت (ع) وام گرفت و عهد کرد از آنچه میگیرد، ببخشد، حالا 50 و اندی سال است بر قرار و پیمانش استوار مانده و آنقدر در بذل رزق شاعریاش سخاوتمند بوده که آنبهآن بر برکت ابیاتش افزوده شده و به قول خودش؛ عمری است قلمش برای نگارش ابیاتِ ارادت از حرکت نایستاده است.
... شیفته شبیهخوانها شدم
«همه کودکیام پر بود از ابهت تصاویر شبیهخوانهای روستایمان. اغلب مردان روستای عبدالله آباد نیشابور ازجمله اقوام مادری خودم، تعزیهخوان یا بهاصطلاح آن روزها، شبیهخوان بودند و به همین دلیل آن منطقه معروف شده بود به عبدالله آبادِ شبیهخوانها. محرم که از راه میرسید، مردم از تمام روستاهای اطراف میآمدند و در محوطه میدانگاهی روستای ما به تماشای مجلس شبیهخوانی مینشستند. هنوز هم این مجالس با شکوه بسیار زیاد در آنجا برگزار میشود. من در آن فضا و با این عشق بزرگ شدم که یک روز بتوانم به همان زیبایی شبیهخوانی کنم اما با این حال، از همان اول هم شاعری و نوحهخوانی در دستگاه امام حسین (ع) را بیشتر دوست داشتم.» حاج آقا مکثی میکند و برمیگردد به حدود 60 سال قبل و ادامه میدهد: «11 ساله بودم که به دلیل شرایط نامساعد مالی خانواده، به همراه مادرم که تنها کس و کارم بود، به تهران مهاجرت کردیم. در محله دروازه غار ساکن شدیم و من شروع کردم دنبال کار گشتن. در همان محله هم پایم به هیئت باز شد و دیگر از آن مجالس جدا نشدم. مرحوم «مش مالک»، بقال محله، یک هیئت داشتند و یک روز عاشورا من در همان هیئت برای اولین بار مداحی کردم و تشویقهای مستمعین آن مجلس، باعث شد بهطور جدی در این مسیر قدم بگذارم.» یک اتفاق اما برای مداح جوان آن روزها، شبیه اتمام حجت بود: «تمام اقوام مادری من، سادات هستند. یک شب خواب دیدم تمام فامیل، شال سبز بر گردن در یک صحرای وسیع ایستادهبودند و یک چهارپایه در مقابل جمعیت بود. تا من رسیدم، گفتند: برو بالا و بخوان. با تعجب گفتم: من؟! گفتند: گفتهاند تو بخوانی. و من بالا رفتم و در مقابل سیل جمعیت سبزپوش شروع به مرثیهسرایی کردم. صبح که از خواب بیدار شدم، گفتم: من از امروز، کار دیگری نمیکنم. بهاینترتیب هنوز 20 ساله نشدهبودم که تمام زندگیام شد هیئت و نوحهخوانی و خدمت به مجالس اهل بیت (ع).»
گفتم به من عطا کنید تا به دیگران بدهم
«میدانستم این مسیر، یادگرفتن میخواهد. بنابراین بهطور مرتب در مجالس و انجمنهای مختلف مانند انجمن نغمهسرایان مذهبی شرق تهران شرکت و در محضر اساتید بزرگوار شاگردی میکردم و اصول مداحی را یاد میگرفتم. اما قضیه شعر، متفاوت است. اینطور رسم بوده و هست که مداحان از شاعران شناختهشده برای مجالسشان درخواست شعر میکنند. رویه من هم همین بود. یکبار که خودم را برای مجلس شهادت امام موسی کاظم (ع) آماده میکردم، به 2 شاعر خوب آن دوره مراجعه کردم و شعر خواستم. اما اتفاقی که افتاد، این بود که شعرهایی که به من دادند به دلم ننشست و نتوانستم خودم را راضی کنم آنها را در مجلس بخوانم.» این همان نقطه عطف زندگی قهرمان قصه ما بود؛ مقطعی که او با یک نظر عنایت، از کوچه ناامیدی کوچ کرد و همسایه دائمی معجزه و لطف شد: «شب شهادت آقا (ع) غمگین و مستأصل ماندهبودم که مجلس فردا را چه کنم. آن موقع با مادرم یک اتاق 3 در 4 متر اجاره کردهبودیم. و جالب است بدانید آن روزها که مصادف بود با مقطع ترور منصور، خانهمان دیواربهدیوار خانه آسید علی اندرزگو، روحانی مبارز بود که چند سال بعد در جریان مبارزات علیه رژیم پهلوی به شهادت رسید. القصه، نیمههای آن شب به آقا موسی بن جعفر (ع) متوسل شدم و عرض کردم: آقا (ع) کمک کنید خودم بتوانم برای مجالس شعر بگویم و مجبور نشوم درِ خانه دیگران بروم. آقا (ع) شما به من عطا کنید تا من هم بدون چشمداشت به دیگران بدهم. عنایت آقا (ع) بود که همان موقع قلم به دست گرفتم و شروع به نوشتن شعر اولین نوحه کردم:
سلطان عالم، ماه مشرقینم
سرباز دین جد خود حسینم
موسی جعفرم، خلق را رهبرم، از دل و از جان
باکی ز زندان و ز جان ندارم
خوش جان خود در راه حق سپارم
تا ابد فخر من، باشد این زجر من، در ره قرآن
گر کنج زندان سالها نشینم
ظلم فراوان از عدو ببینم
یاری دین کنم، حفظ آیین کنم، در ره سبحان»
شاعر و مداح پیشکسوت حوالی میدان خراسان خوب یادش است در فضای ملتهب سیاسی آن سالها، این ابیات تا چه حد میتوانست برایش دردسرساز شود اما به فضل الهی و عنایت اهل بیت (ع) انگار تنها چیزی که به دلش راه نداشت، ترس و واهمه از عکسالعمل رژیم بود.
حاج آقا نفسی تازه میکند و در ادامه از یک عهد فراموشنشدنی میگوید: «این چشمه شعر جوشیدن گرفت و به لطف اهل بیت (ع) تا همین امروز لحظهای حرکت قلم من روی کاغذ متوقف نشدهاست. من هم بر سر عهدی که آن شب بستم، پابرجا بودهام و یکی از افتخاراتم این است که عمری است پاسخگوی درخواستهای نوحهخوانان، مداحان و ریزهخواران آستان سیدالشهدا (ع) هستم و هر زمان، از هر کجا، در هر موضوع و سبکی و بهصورت حضوری یا تلفنی از من شعر خواستهاند، در حد توان در خدمتشان بودهام. و به لطف خدا، قرآن و اهل بیت (ع) در 50 و چند سال گذشته موردی نبوده که شرمنده کسی شوم.»
الو! بابا جان شعرت آماده است، یادداشت کن!
«بسیاری از نوحهخوانان و مداحان شماره تلفن مرا دارند و هرکدام مرا به دیگری معرفی میکنند. اینطور است که مثلاً از کاشان و یزد و... تماس میگیرند که برای شب اول محرم، شب حضرت علیاصغر (ع)، روز تاسوعا یا... شعر میخواهیم. یا فیالبداهه برایشان شعر میسازم و تلفنی میخوانم یا میگویم یکی دو ساعت دیگر تماس بگیر، شعرت آماده است انشاالله. بعضیها هم که خانهمان را بلدند، حضوری دنبال شعر میآیند. یک وقتهایی نزدیک محرم مداحانی از ورامین و شاه عبدالعظیم (ع) درِ خانهمان میآمدند و منتظر میایستادند تا از هیئت برگردم. بعد، دعوتشان میکردم داخل خانه و کارمان شروع میشد. آنها موضوعات و سبکهایی که مدنظرشان بود، مشخص میکردند مثلاً میگفتند: در سبک «واویلا» یا سبک «مرحوم حاج اکبر ناظم» شعر میخواهیم. من هم در سبکهای موردنظرشان شعر میساختم و تحویلشان میدادم. گاهی تا ساعت یک نیمه شب در خانهمان میماندند و بعد با دست پر میرفتند. بعضیهایشان هم فیالمجلس شعرها را حفظ میکردند.» شاهد از غیب میرسد و در همین لحظه تلفن همراه حاج آقا زنگ میخورد: «بله بابا جان. مداح هستی؟ گفتی همه کتابهای شعر سالهای قبل را داری و شعر جدید میخواهی؟ بارک الله. ماشاالله. من 7،8،10 تایی شعر برای محرم امسال ساختهام. کپی میگیرم، بیا ببر. آدرس خانه را یادداشت کن.» متعجب از سخاوتمندی شاعر متواضع اهل بیت (ع)، میپرسم: «چطور میتوانید اینقدر راحت شعرهایتان را به دیگران بدهید، به افرادی که حتی نام و نشانشان را نمیدانید، آن هم بدون هیچ چشمداشتی؟» حاج آقا لبخند بر لب در جواب میگوید: «معتقدم اگر به من هم عنایتی میشود، از دعای همین افراد است که به واسطه این شعرها کارشان راه میافتد و میتوانند مجالس اهل بیت (ع) را بهخوبی برپا کنند.»
آیت الله «سعید» با یک تلفن دستور انتشار کتابم را داد
گنجینه شیدا نیشابوری حسابی غنی است. علاوهبر اشعار پراکنده بشماری که او در این 50 سال بهصورت تلفنی یا حضوری به متقاضیان آشنا و غریبه هدیه کرده و در جایی ثبت نکرده، او حدود 40 جلد کتاب شعر آیینی هم دارد: «50 سال قبل در سال 1390 هجری قمری تصمیم گرفتم اشعارم را چاپ کنم. یک روز دستنوشتههایم را بردم کتابفروشی «خزر» در چهارراه سیروس. آقای سجادی، مسئول آن انتشارات و کتابفروشی، کاغذها را برانداز کرد و با دیدن اسمم (رمضانعلی حاجی قربانی) گفت: یک تخلص برای خودت انتخاب کن. سررشتهای در این مسائل نداشتم. گفتم: به نظر شما چه باشد، بهتر است؟ گفت: «شیدا.» من هم قبول کردم و با توجه به اصلیتم، از همان موقع تخلصم شد: شیدا نیشابوری. بهاینترتیب اولین کتابم با عنوان «نالههای شیدا»، به بهای هر جلد یک تومان به چاپ رسید.» هنوز هم ماجراهای چاپ آن کتاب خاطرهانگیز، خاطره فراموشنشدنی شاعر گزارش ماست: «اطلاعیههای چاپ کتابم را که روی دیوار میچسباندم، پاسبانها پرسیدند: این چیه؟ گفتم: بهزودی میآید بیرون، بخرید ببینید چیه. اما موضوع آنقدرها هم که من فکر میکردم، ساده نبود. برخلاف انتظارم، 2 کارشناس کتابخانه ملی، که اتفاقاً یکیشان هم روحانی بود، به کتابم مجوز ندادند و چون مفهوم بعضی اشعار به مذاقشان خوشنیامدهبود، جلوی توزیعش را گرفتند. کار به جایی رسید که گلایهام را پیش آیتالله حسن سعید، عالم بزرگ تهران در آن زمان بردم. من شبهای پنجشنبه در مسجد جامع بازار، پای منبر ایشان میخواندم. اصلاً به اذن ایشان مداحی را شروع کردم و با دست ایشان لباس مداحی پوشیدم. ایشان تا شنیدند، گفتند: بیجا کردند کتابت را نگهداشتند. همین الان درستش میکنم. زیر لب گفتند: بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا اباعبدالله (ع). بعد، تلفن را برداشتند و با کتابخانه ملی تماس گرفتند و گفتند: آقا چرا به کتاب این مداح ما مجوز ندادهاید؟ از آن طرف گفتند: اشعارش سیاسی است. آیتالله گفتند: نه آقا. من ایشان را سالهاست میشناسم. پای منبر من مرثیهسرایی میکند. اهل سیاست نیست. همه سرمایه زندگیاش را برای چاپ این کتاب گذاشته. مجوزش را به هر صورت که شده، صادر کنید. آنها هم گفتند: چشم. اینطور بود که با وساطت این عالم بزرگ، مشکل کتابم رفع شد.»
هر محرم، یک کتاب شعر، وقتی موبایل نبود!
«قصه کتابهای من از همان سال شروع شد؛ بعد از آن با لطف خدا و اهل بیت (ع) تقریباً هر سال در آستانه محرم یک کتابچه شعر چاپ میکردم تا اشعار جدیدم در اختیار علاقهمندان بهویژه مداحان قرار بگیرد و بتوانند مجالس محرم را با نوحههای جدید اداره کنند. ابتدای هر شعر، سبک آن را هم مینوشتم تا نوحهخوانان و مداحان بهویژه جوانترها راحتتر بتوانند آن شعر را در مجلسشان اجرا کنند. در این میان، چند کتابچه ویژه هم دارم که به مناسبتهایی مانند فاطمیه، ماه مبارک رمضان و... سروده و جمعآوری شدهاند. بهطور مثال، کتاب «اشک و سرود» حاوی اشعاری درباره مناسبتهای ماه رجب تا ماه ذیالحجه ازجمله میلاد حضرت علیاصغر (ع)، میلاد حضرت امالبنین (س) و... است.» ولی افتاد مشکلها... شیدا نیشابوری سری به افسوس تکان میدهد و در ادامه از یک پدیده ناخوشایند میگوید: «2 سال است دیگر کتاب چاپ نمیکنم. چرا؟ چون دیگر کسی دنبال کتاب شعر نیست. همه از روی گوشیهای تلفن همراهشان در مجالس شعر و نوحه میخوانند! این نهفقط به جایگاه مداح اهل بیت (ع) ضربه میزند، بلکه صنعت نشر کشور را هم دچار آسیب میکند. از چاپ یک کتاب، مجموعهای از افراد شامل نویسنده، حروفچین، ناشر و کتابفروش منتفع میشوند و یک زنجیره کار و تولید به جریان میافتد. اما با جایگزین شدن گوشی تلفن همراه به جای کتاب، این زنجیره پاره شده و بسیاری از افراد متضرر میشوند. امسال در آستانه محرم بیش از 20 تماس از افراد مختلف داشتهام که سراغ کتاب جدیدم را میگرفتند و با پاسخ من ناامید میشدند. در واقع این افراد علاقهمند هم در این میان لطمه میخورند.»
گوشیهایی که جای استاد را گرفتهاند
«بالاترین ضربه برای یک مداح این است که از روی گوشیاش شعر بخواند چراکه او را تنبل میکند؛ دیگر دنبال پیدا کردن شعر خوب، مطالعه کتاب و مهمتر از همه دنبال استاد نمیرود. با خودش میگوید: همهچیز در اینترنت هست. اما حواسش نیست که با این روش، چقدر ضریب اشتباهاتش بالا میرود. بارها اتفاق افتاده که مداح شعری را از اینترنت پیدا کرده و در مجلس خوانده و متوجه نشده که عبارتهای آن اشتباه تایپ شده است یا نحوه صحیح ادای بعضی کلمات را نمیدانسته و آنها را اشتباه ادا کرده است. علت چنین اتفاقات ناخوشایندی این است که خود را از محضر استاد محروم کرده است. از قدیمالأیام قاعدهاش این بوده که مداح جوان باید شعرش را جلوی استاد بخواند تا قبل از اجرا در مجلس، اشتباهاتش گرفتهشود.» پیرغلام اهل بیت (ع) مکثی میکند و ادامه میدهد: «آسیب بعدی این است که مداح به دلیل اطمینان به گوشیاش دیگر نیازی نمیبیند اشعار را حفظ کند و این، نقطه تمایز مداحان امروزی و مداحان پیشکسوت است. یادش بخیر، مرحوم «آ سید کمال حسینی» تعریف میکرد: من شاگرد حاج «مرزوق» بودم؛ نوحهخوانی که از کربلا به ایران آمد و اولین کسی بود که سینهزنی یکدستی را باب کرد. آسید کمال میگفت: وقتی میخواستیم در مقابل حاج مرزوق بخوانیم، باید قصیدههای بلند را هم از حفظ میخواندیم. اگر در آن میان، یک کاغذ دستمان میگرفتیم، درجا میگفت: بنشین! مرحوم حاج «رحمت الله نجفی» هم میگفت: تا 30 قصیده حفظ نکردم، استادم اجازه مداحی در مجلس به من نداد.» شیدا نیشابوری اما این روزها دل پردردی دارد از تغییر حال و هوای بعضی مجالس مداحی: «آن روزها مداحی اصولی بر این شیوه بود و نمره قبولی را کسی میگرفت که محفوظاتش بیشتر بود. اما حالا بعضی مداحان جوان اصلاً نیازی به حفظ کردن اشعار نمیبینند. سئوال من این است؛ اگر گوشیات را بدزدند یا گم و خراب شود، چه میخواهی بکنی؟ اینطور که همه داشتههایت به فنا میرود. البته، از روی کاغذ خواندن هم به همین ترتیب است. واقعیت این است که شیوه مداحی در مجالس امروز جوری شده که از نظر قدما قابل قبول نیست و چنین مداحی، مؤثر هم نخواهد بود. شرط تاثیرگذار بودن شعرخوانی یک مداح، حضور قلب، حفظ بودن شعر، توجه به جمع حاضران و قدرت کنترل مجلس است. منِ مداح تا خودم دلم نسوزد و اشکم جاری نشود، نمیتوانم روی جمعیت تأثیر بگذارم. وقتی من حواسم مدام پی کاغذ یا گوشی باشد که شعر را از دست ندهم، دیگر تمرکز و توجه و حضور قلبی باقی نمیماند.»
همسری که در شاعری و خادمیام سهیم است
هر لحظه که حاج آقا لب به مرثیهخوانی باز کند، میداند یک مستمع مشتاق خواهد داشت، همراه خستگیناپذیری که در هر حال باشد؛ درست کردن غذا، جارو کردن خانه، دم کردن چای و... تمام هوش و حواسش را میدهد به نوحهخوانی او و درست مثل اینکه در مجلس روضه نشستهباشد، صورتش خیس اشک میشود. «شیدا جان» از زبانش نمیافتد و یک لحظه از حال حاج آقا غافل نیست. حاج خانم «فاطمه یگانه نصر» 46 سال است زندگی پیرغلام اهل بیت (ع) را رتق و فتق کرده، جوری که بینگرانی از پرورش 6 فرزند، تماموقت و با همه وجود در خدمت دستگاه اهل بیت (ع) باشد. حاج آقا شیدا نیشابوری از زحمات و همراهی همسرش در این سالها قدردانی میکند و حاج خانم برمیگردد به روزهای 28 سالگی حاج آقا و 13 سالگی خودش و میگوید: «شیدا جان با برادرم دوست و هم هیئتی بود و اغلب مجالس هفتگی هیئتشان هم در خانه ما برگزار میشد. با همین شناخت هم مادرم با خواستگاری او از من موافقت و حسابی مراعات حالش را کرد. مادرم برای ازدواجمان اصلاً سخت نگرفت. شیدا با شراکت دوستش تازه یک خانه نقلی خریدهبود. مادرم گفت: دستش تنگ است، نمیخواهد خرید بروید. لباس عروس را از یکی از آشنایان قرض گرفت و حتی حلقه ازدواجم را هم خودش خرید. همین که دامادش جوان سالمی بود، برایش کافی بود. برای من هم.» فاطمه خانم لبخند بر لب ادامه میدهد: «در این 46 سال هیچ وقت چیزی از حاج آقا نخواستهام. شاید باور نکنید اما در حالیکه ایشان 96 سفر کربلا رفته است، حتی یک بار از او نخواستهام مرا به زیارت ببرد. نه اینکه او نبردهباشد، بلکه من وظیفه اصلیام را مراقبت از بچهها میدانستم.
باور کنید گاهی در ماه 3 بار بهعنوان مداح کاروان به کربلا میرفت و من میماندم و 6 بچه قد نیمقد. موقع جنگ، داوطلبانه به جبهه رفت و باز من ماندم و بچهها و ترس و تنهایی. اما هیچوقت به او گلایه نکردم. همیشه با آرامش و لبخند بدرقهاش میکردم تا با خیال راحت برود و وظیفهاش را انجام دهد. و همه اینها را خدمت به اهل بیت (ع) میدانستم و میدانم.» حاج خانم یگانه هم در خدمت به همنوع دستکمی از حاج آقا شیدا نیشابوری ندارد: «از بچگی از مادرم یاد گرفتم نسبت به همنوعانم بیتفاوت نباشم و هرطور میتوانم به نیازمندان کمک کنم. مادرم بعد از فوت پدرم بهصورت روزمزد در یک کارخانه کار میکرد اما بیشتر حقوقش را صرف خرید شیر خشک، لباس، خوراکی و... برای جنگزدهها میکرد. بعد از فوت مادرم، من و خانواده راه او را ادامه دادیم و در تمام این سالها این جریان کار خیر ادامه داشتهاست. با کمک خیّران و مردم نیکوکار در زمینه تهیه جهیزیه، سیسمونی، تهیه دارو، مواد غذایی و لوازم التحریر برای خانوادههای نیازمند فعالیت میکنیم و به لطف خدا توانستهایم لبخند را بر لب نیازمندان بسیاری بنشانیم. خوب است بدانید خودم برای تحقیقات و بررسی شرایط زندگی افراد معرفی شده تا دورترین روستاهای اطراف تهران میروم تا مطمئن شوم کمکهای مردمی به نیازمندان واقعی میرسد. البته خط قرمز ما، حفظ آبروی این خانوادههای عزیز در مرحله تحقیقات و موقع اهدای کمکهاست. مثلاً موقع اهدای جهیزیه، طوری عمل میکنیم که انگار این وسایل را خود خانواده عروس از بازار خریدهاند، حتی اجازه نمیدهیم خانواده داماد خبردار شوند.»