به گزارش مشرق، امیر سرلشکر حسین حسنی سعدی از جمله فرماندهان دفاع مقدس است که در روزهای خطیر محاصره شهر آبادان، در کنار آیت الله حاج شیخ غلامحسین جمی حضور داشته و دشواری های آن روزها و نیز نقش کم بدیل آن روحانی فقید در حفظ روحیه رزمندگان و تقویت مقاومت را از نزدیک شاهد بوده است. او در گفت و شنود حاضر، شمهای از خاطرات خود از آن دوران را باز گفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان دفاع مقدس را مفید افتد.
*جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیتالله جمی آشنا شدید؟ این آشنایی درچه شرایطی انجام شد؟
در پی حمله رژیم بعث عراق به ایران و اشغال خرمشهر و آبادان، بنده از طرف سرهنگ فروزان، فرماندهی عملیات آبادان ـ خرمشهر را به عهده گرفتم و به خسروآباد ستاد آبادان رفتم و بهجای سرهنگ رضوی، کار را شروع کردم. در آنجا اولین کسی که به سراغم آمد، حضرت آقای جمی(رحمت الله علیه) بودند. ایشان موقعیت را برایم تشریح کردند و بعد جملهای گفتند که هم مرا بسیار شرمنده کرد و هم هر وقت صحبت از ایشان میشود، دلم میخواهد بارها تکرار کنم، که: «من هیچ مزاحمتی برای شما فراهم نمیکنم، فقط به من بگویید چه کاری از دستم ساخته است و چه کار میتوانم بکنم؟» چند دقیقه هم بیشتر ننشستند و گفتند: مزاحم شما نمیشوم... و تشریف بردند. این جمله ایشان از همان لحظه اول آشنایی، در ذهنم نقش بست. بعد هم که شرایط، روز به روز دشوارتر شد و در انجام مسئولیت سنگینی که به دوشم نهاده شده بود، واقعاً وجود ایشان نعمتی بود.
* از روزهای دشوار اشغال خرمشهر و آبادان برایمان بگویید. به عبارت دیگر، آن روزها را چگونه توصیف میکنید؟
در روز سومی که در آبادان بودم، خبر آمد خرمشهر کاملاً به تصرف نیروهای عراقی در آمد و نیروهای ما از پل خرمشهر، به سمت آبادان در حرکت هستند. شرایط بسیار حادی بود و واقعاً بعد از این همه سال، نمیتوان آن وضعیت را بهدرستی توصیف کرد. ما نگران بودیم نکند دشمن از پل عبور کند و به آبادان وارد شود. رزمندهها مدتها بود درگیر جنگ و فوقالعاده خسته بودند، اما چارهای نداشتیم. آنها را جمع کردیم و مسئولیت حفاظت از پل خرمشهر را به آنها سپردیم و شهید اقاربپرست را هم مسئول آنها قرار دادیم. بعد هم با عجله تعدادی مین را روی پل ریختیم که اگر دشمن خواست شبانه حمله کند، بهنوعی مانع شویم. روز چهارم آبان تصمیم گرفتیم علیه نیروهای دشمن عملیاتی انجام بدهیم، چون نگران بودیم از پل ایستگاه ۷ و ۱۲،وارد آبادان شوند. تمام توان نیروهای موجود در آبادان را به کار گرفتیم و تا حدی نیروهای عراقی را از آبادان دور کردیم.
* نقش مرحوم آقای جمی در این وضعیت دشوار چه بود؟
در آن شرایط دشوار فقط میشد با معنویات و توجه به لطف و یاری خدا، روحیه رزمندهها را تقویت کرد و این کار فقط از دست امثال ایشان برمیآمد که در جنگ نقش بسیار مؤثری داشتند. پیامهای حضرت امام و حضرت آقا - که آن موقع درجنگ حضوری فعال داشتند - در کنار سخنان دلگرمکننده مرحوم آقای جمی، در تقویت روحیه رزمندگان تأثیر تعیینکننده داشت.
وجود ایشان در آبادان حقیقتاً نعمت بزرگی بود. در روز پنجم آبان، احساس کردیم پل ایستگاه ۷ و ۱۲ در معرض خطر است و دشمن، هر لحظه امکان دارد وارد آبادان شود. ساعت ۱۱ شب بود که برای مرحوم آقای جمی پیام فرستادیم و وضعیت را تشریح کردیم و گفتیم: ضروری است تمام نیروهایمان را به ایستگاه ۷ و ۱۲ اعزام کنیم! خودمان هم به طرف مسجد جامع رفتیم تا در نماز جماعت شرکت کنیم. رزمندگان فوقالعاده خسته بودند و میخواستند در آنجا استراحت کنند، ولی ما آنها را حرکت دادیم تا به ایستگاه ۷ و ۱۲ برویم و در آنجا، در برابر نیروهای عراق بایستیم. در هفتم آبان، نیروهای عراق به طرف نخلستانهای شمال بهمنشیر حرکت کردند و در همان شب، شهید تندگویان در جاده ماهشهر ـ آبادان اسیر شد.
آن شب نیروهای عراق از نخلستان رفتند، ولی فردای آن روز آمدند و نخلستان را اشغال کردند! بعد از ظهر روز هشتم، به طرف نخلستانها رفتیم. مرحوم سرهنگ شکرریز- که در آن روزها جانشین دانشکده افسری بودند- به کمک ما آمدند. گروهی به نام فداییان اسلام هم به فرماندهی شهید مجتبی هاشمی در منطقه، در کنار ما میجنگیدند.
ما داشتیم با ماشین ایشان به منطقه میرفتیم و نزدیک بود اسیر شویم! شب نهم تصمیم گرفتیم هر طور شده، به آن سوی بهمنشیر برویم و عراقیها را از نخلستان بیرون کنیم، ولی نشد! تا ساعت ۵ صبح در قبرستان آبادان بودیم و صدای غرش ماشینها و ارابهها را میشنیدیم و نمیدانستیم این سر و صداها از کجا میآید؟ ساعت یک ربع به ۷ صبح، به قرارگاه آبادان برگشتیم تا کمی استراحت کنیم. هنوز ده دقیقه نگذشته بود که خبر آوردند عراقیها وارد آبادان شدهاند! بهسرعت نیروها را که شامل گردان ۱۵۳ سرهنگ کهتری، نیروهای ژاندارمری، نیروهای شهربانی، نیروهای سپاه آبادان و نیروهای فداییان اسلام بودند، به طرف کوی ذوالفقاری حرکت دادیم و خداوند واقعاً لطف کرد که توانستیم تا غروب، آنها را از ذوالفقاری و بهمنشیر بیرون کنیم. آنها تا نزدیکیهای جاده خسروآباد آمده و موشکهای ۴۰۰، ۵۰۰ متری را در آنجا مستقر کرده بودند تا محاصره آبادان را تکمیل کنند.
مرحوم آقای جمی یک لحظه آرام و قرار نداشتند و بین رزمندهها در حرکت بودند و به همه جا سرکشی میکردند. انسان وقتی این مرد بزرگوار را با آن وضعیت جسمی میدید که چگونه تلاش میکرد، واقعاً نمیتوانست در وظیفهاش کوتاهی کند! ایشان نهایت تلاش را برای تهیه امکانات میکردند و در همه جا حضور داشتند و واقعاً ستون محکمی برای همه بودند.
* در آن روزها، محاصره آبادان در چه شرایطی بود؟
دشمن تقریباً ۳۲۰ درجه از آبادان را در اختیار داشت و فقط ۳۰، ۴۰ درجه از شهر، در اختیار ما بود و بدیهی است در چنین شرایطی، تهیه امکانات فوقالعاده دشوار بود، به همین دلیل ایشان به ما مجوز دادند که مایحتاج نیروها و خانوادههایی را که از شهر نرفته بودند، از مغازههای آبادان تهیه کنیم. ایشان واقعاً نقش بسیار مؤثری داشتند. هر وقت وارد ستاد میشدند، چند دقیقه مینشستند و بعد هم همان جمله معروفشان را میگفتند که: از دست من چه کمکی برمیآید؟
* شکسته شدن حصر آبادان یکی از فرازهای مهم دفاع مقدس است. از آن شرایط و روزها برایمان بگویید.
واقعیت این است که نقش خرمشهر و آبادان در سرنوشت جنگ تحمیلی، تا به حال به درستی برای همه تشریح نشده است. اگر آبادان سقوط میکرد و به دست دشمن میافتاد، با توجه به اهمیت بهمنشیر،دشمن یک نیروی دفاعی قوی را برای حفظ آبادان در آنجا مستقر میکرد و دیگر به آسانی نمیتوانستیم به آبادان دسترسی پیدا کنیم و سرنوشت جنگ تغییر میکرد. دشمن به دلیل اینکه در دزفول و هویزه متوقف شده و نتوانسته بود به اهداف از پیش تعیین شده خود برسد، تمام توانش را به کار گرفته بود تا آبادان را تصرف کند. رزمندگان ما واقعاً جانفشانی کردند و با امکانات فوقالعاده اندک از آبادان دفاع کردند.
در این شرایط، زندگی مرحوم آقای جمی در آبادان، واقعاً معجزه بود. ایشان به دلیل عمل جراحی، وضعیت جسمی خاصی داشتند و باید دست کم از نظر غذ،ا به ایشان رسیدگیهای خاصی میشد، اما همیشه از همان غذای رزمندهها میخوردند. در هر حال نیروهای ما، دشمن را از بهمنشیر بیرون کردند.
سه چهار روز بعد، دشمن با قطع کردن نخلهای حاشیه بهمنشیر، سعی کرد از فیاضیه عبور کند. به لطف خدا گردان ۱۳۶ لشکر ۷۷ رسید و ما توانستیم شبانه گروهانی را بفرستیم و دشمن را از فیاضیه عقب برانیم و در امتداد ایران گاز مستقر شویم.این اخبار، دقیقاً به عرض حضرت امام میرسید و ایشان کاملاً به وضعیت آبادان اشراف داشتند. رسیدن نیرو و تدارکات از طریق زمین ممکن نبود و یا باید از طریق آب، تدارکات را به ما میرساندند و یا با هلیکوپتر که امکان بسیار محدودی داشت. دشمن هم از همه طرف آبادان را میکوبید! هر مهماتی که به دست ما میرسید، در همان روز مصرف میکردیم و برای روز بعد، ذخیرهای نمیماند! با این همه به هر زحمتی که بود، در برابر عراق یک خط دفاعی ایجاد کردیم.
یک روز سرهنگ فروزان تماس گرفت و گفت: بعد از ظهر با بنیصدر برای بازدید میآییم! با هلیکوپتر به بازدید منطقه رفتند و به ستاد آبادان برگشتند. نزدیک غروب در سالن بانک ملی میزی گذاشتیم و قرار شد من وضعیت منطقه را روی تخته سیاه تشریح کنم. شهدای گرانقدر فلاحی، فکوری، نامجو و چند نظامی دیگر هم حضور داشتند. من شروع کردم به توضیح دادن که فقط ۳۰ درجه از آبادان در اختیار ماست، با این همه نیروها با نهایت فداکاری آبادان را حفظ کردهاند و برای اینکه بتوانیم به مقاومت ادامه بدهیم، به مهمات و تدارکات نیاز داریم. داشتم توضیح میدادم که بنیصدر غش کرد!دکتر شیبانی بالای سرش آمدند و او را به زیرزمین بانک بردند و سرم وصل کردند. فردا صبح سحر هم آمدند و او را بردند. او با چنین روحیهای فرمانده کل قوا بود و میخواست به رزمندهها روحیه بدهد! حالا او را با مرحوم آقای جمی مقایسه کنید که با آن سن و سال و بیماری، همچون شمع فروزانی میسوخت و به رزمندهها نور امید میداد و فرمانده کل قوا، فقط با شنیدن توصیف شرایط غش کرد!
در هر حال حضرت امام از طرق مختلف فرماندهان سپاه، نمایندگان مجلس و امثال اینها اطلاعات کاملی را از آبادان دریافت میکردند.گذشته از همه اینها، از طریق خط تلفن مستقیم دائماً با آقای جمی در تماس بودند. اگر جنگ طول کشید، به این علت بود که عراق بعد از پیروزی انقلاب، ارتش خود را از ۶ لشکر به ۱۲ لشکر رساند، تجهیزاتش را کامل کرد و آموزش داد و با برنامهریزی دقیق خود را برای حمله به ایران آماده کرد، اما در این فاصله، ارتش ما از هم پاشید و دولت موقت سربازیِ دو ساله را یک سال کرد و دیگر سربازی باقی نماند! واقعاً لطف خدا بود که ما با آن ارتش مضمحل شده و امکانات اندک، توانستیم در برابر عراق -که از همه دنیا امکانات و کمک دریافت میکرد- مقاومت کنیم.
مرحوم ظهیرنژاد میگفت: من در اول جنگ، در جبههای به طول هزار و خردهای کیلومتر، با ۵۰ هزار سرباز وارد جنگ شدم!... بنابراین ارتش نیرو پای کار آورد، ولی امکاناتی نداشت. هدف اصلی دشمن هم تسخیر آبادان بود. همه این شرایط به اطلاع حضرت امام می رسید و اینگونه بود که پیام تاریخی شکستن حصر آبادان را دادند و در روز ۱۹ دی ماه سال ۱۳۵۹، عملیات توکل انجام شد. قرار بود از دو جبهه آبادان و جاده خرمشهر به دشمن ضرباتی زده شود.
این کار انجام شد، ولی متأسفانه حصر آبادان شکسته نشد. عراقیها یک لشکر کامل زرهی را در جاده ماهشهر ـ آبادان مستقر کرده بودند. ما عملیات شناسایی را توسط ارتش و نیروهای سپاه- که از همه استانها آمده و در آبادان مستقر شده بودند، از جمله شهید باکری که فرمانده گردان آذربایجان شرقی بود- شروع کردیم.
گردان ایشان که ۲۳۰ پرسنل داشت، اولین واحد منظمی بود که به کمک ما آمد. بهتدریج نیروهای ما در آبادان و خرمشهر تقویت شدند و لشکر ۷۷ خراسان هم بهطور کامل آمد و همراه با سپاه و نیروهای مردمی، سه عملیات از جمله عملیات مدن را انجام دادیم تا روز پنجم مهر سال ۱۳۶۰ ، طی عملیات ثامنالائمه حصر آبادان شکسته شد.
* برای نسلهای سوم و چهارم انقلاب چه پیامی دارید؟
کشور ما به دلیل شرایط خاص سیاسی جغرافیایی، همواره مورد طمع بیگانگان بوده است. ایران سه قاره اروپا، آسیا و افریقا را به یکدیگر وصل میکند و این ویژگی ممتازی است که هیچیک از کشورهای دنیا آن را ندارند. همچنین کشور ما پر از ثروتها و منابع سرشار و غنی است.
به همین دلیل ابرقدرتها، همواره در پی حضور در کشور ما هستند. شهدای ما با نثار جان خود، این کشور را در مقاطع مختلف تاریخ حفظ کردهاند. نسلهای سوم و چهارم باید حماسههای تاریخی کشور خود، بهویژه انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس را بشناسند.
واقعاً در این زمینه، آن هم در شرایطی که دشمن با تمام توان، تکنولوژی و تجربه خود در صدد تحریف تاریخ ماست، متأسفانه بسیار کم کاری کرده و آنگونه که باید رشادتهای رزمندگان شهد ایمان را به نسلها منتقل نکردهایم، اما تاریخ نشان داده است ملت ایران هر بار که کشور مورد تعرض قرار گرفته، با تمام قوا به میدان آمده و دشمن را از خاک خود رانده است. با این همه، این توانمندی چیزی از وظیفه خطیر ما، برای شناساندن این تاریخ پر از حماسه، به نسلهای فعلی نمیکاهد.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران