پاسداشت سالروز «آزادی خرمشهر»

ناخدا! سی و سه روز است که هر روز می گویی کمک می آید که هنوز هم خبری از کمک نیست. حالا پس از دادن این همه شهید می گویی باید عقب نشینی کنیم؟ ما با چنگ و دندان جنگیده ایم و شهر را گرفته ایم تا سقوط نکند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - فردا 4 آبان ماه، مصادف با خاطره تلخ اشغال کامل خرمشهر به دست مزدوران بعث عراق است. همانطور که سوم خرداد برای ما خاطره ای دل انگیز ساخت، باید از درس های 4 آبان 1395 هم غافل نشد. آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از خاطرات ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر از روز سوم و چهارم آبان ماه 1359 است که در کتاب تکاوران نیروی دریایی خرمشهر از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده...

بعدازظهر روز سوم آبان سرهنگ حسنی سعدی با بی سیم به من دستور داد خرمشهر را تخلیه کنم و به آبادان عقب بنشینم. عین سخنان ایشان این بود: جناب ناخدا صمدی! آماده باشید برای عقب نشینی.

پل آبادان و خرمشهر زیر آتش بود و هیچ تدارکات و مهماتی نمی رسید. عراقی ها نود درصد شهر را اشغال کرده بودند. شمار مدافعان تکاور و نیروهای مردمی به سیصد نفر هم نمی رسید. نیروهای عمل کننده مردمی و تکاور داخل شهر هم خسته بودند و روحیه چندانی برای ادامه مقاومت نداشتند. بنابراین، همه این عواملی ایجاب می کرد خرمشهر را تخلیه کنیم تا در وقتی دیگر و با قدرتی بیشتر، بتوانیم دشمن را از آن بیرون برانیم.

با وجود همه این تحلیل های نظامی و عقلانی، قلب و احساسم چیز دیگری می گفت. برای چند دقیقه ای مات و مبهوت ماندم و به فکر رفتم. در مقاومت خونین خرمشهر گردان یکم تکاوران دریایی بوشهر متحمل ضربات سنگین و کمرشکنی شده بود. ما حدود ششصد نفر وارد خرمشهر شدیم که تعداد ۷۶ نفرمان در روزهای مختلف جنگ در خرمشهر به شهادت رسیدند و حدود ۳۰۰ نفر هم زخمی و مجروح شدند. یعنی در مجموع از گردان ششصد نفره ما، ۳۷۶ نفر شهید و مجروح شده بودند.

به راستی جواب آن همه خون و از جان گذشتگی را چه کسی می توانست بدهد؟ یاد بچه ها و جوانهای رعنایی افتادم که در این یک ماه و چند روز مقاومت، مثل گل پرپر شدند و از دست رفتند. یاد ناوی وظیفه سنگلی افتادم که در بغل خودم شهید شد؛ یاد ناوسروان مرادی افتادم که جلوی چشمان حیرت زده ام، سرش پرید و هنوز داشت می دوید. یاد محمدعلی صفای عزیزم افتادم که چه شب و روزهای خوشی با هم داشتیم؛ یاد بچه های سپاه پاسداران خرمشهر افتادم که مظلومانه و در خواب زیر آوار رفتند و شهید شدند؛ یاد محمد مختاری افتادم که برای رساندن مهمات به ما شهید شد و هیچ چیزی از پیکرش باقی نماند. به خودم که آمدم چهره ام از اشک خیس بود. چاره ای نبود و باید تلخ ترین خبر ممکن را به افسران و درجه دارانی که هنوز در شهر مشغول مقاومت بودند، می دادم.

ناچارم اینجا از فرصت استفاده کنم و صرفاً برای ثبت در تاریخ به موضوع تلخ و دردآوری اشاره کنم و آن این است: اصلا چه کسی فرمان عقب نشینی و تخلیه خرمشهر را در روز سوم مهر ۱۳۵۹ صادر کرد؟ در برخی از کتاب های تاریخی و حتی خاطراتی که برادران و خواهران منتشر کرده اند، مرا (ناخدا هوشنگ صمدی) مسئول اصلی تخلیه خرمشهر قلمداد کرده اند. حتی برخی از دست اندرکاران ماجرا گفته اند که صمدی سرخود دستور عقب نشینی را صادر کرده است! سؤال من این است که مگر در آن تاریخ چه سمتی در فرماندهی جنگ داشتم که می توانستم چنین فرمان خطیر و پرمسئولیتی را صادر کنم؟ من و تکاوران تحت امرم با نظارت ستاد عملیات جنوب مستقر در آبادان می جنگیدیم و مجری فرامین و دستورات آنجا بودیم و سر خود هیج اقدامی نمی توانستیم بکنیم. اگر خودسرانه عمل می کردم، پس از عقب نشینی حتماً باید مرا دستگیر و محاکمه صحرایی می کردند و به جوخه اعدام می سپردند. در حالی که ارتقای پست من در منطقه دوم نیروی دریایی ثابت می کند که من سرخود عمل نکرده ام و تابع دستورات مقامات بالاتر از خودم بوده ام.

یکی از مصیبت های من پس از دریافت فرمان تخلیه خرمشهر و عقب نشینی به ساحل شرقی کارون و خرمشهر شرقی، قانع کردن تکاوران و افسران و پاسدارانی بود که در کنار خودم در شهر مشغول مقاومت بودند. همه آمدند. یادم هست محمد جهان آرا نبود، بلکه معاونش که اسمش یادم رفته حضور داشت. برخی از مقامات هم که در مسجد جامع بودند، آمدند.

وقتی همه را جمع کردم، گفتم: «از ستاد عملیات جنوب فرمان عقب نشینی صادر شده و باید عقب بنشینیم.» هیچ کس زیر بار حرفم نرفت. همه شوکه شدند. یکی دو نفر هم بر سر خود زدند و روی زمین افتادند و شروع کردند به گریه کردن. بغض گلوی خودم را هم می فشرد، اما در آن اوضاع حساسی و بغرنج و سرنوشت ساز، نمی توانستم احساساتم را بروز بدهم. بعد جر و بحث با بچه های خودم و سپاه و مسجدی ها شروع شد. بعضی چنان عصبانی بودند که به من اعتراض و توهین می کردند. یکی با صدای بلند گفت: «ناخدا! سی و سه روز است که هر روز می گویی کمک می آید که هنوز هم خبری از کمک نیست. حالا پس از دادن این همه شهید می گویی باید عقب نشینی کنیم ؟ ما با چنگ و دندان جنگیده ایم و شهر را گرفته ایم تا سقوط نکند، آن وقت خودمان بیرون برویم و دو دستی شهر را تقدیم عراقی ها بکنیم؟ من این کارا نمی کنم. همین جا می مانم تا کشته شوم! مرگ بهتر از تحمل شرمساری عقب نشینی است!» کمی که احساساتش فروکش کرد، گفتم: «ببینید آقایان ما نظامی هستیم. تا حالا گفته بودند مقاومت بکنید، ما هم کردیم. حالا می گویند عقب نشینی کنیم، باز هم اطاعت می کنیم.» باز اعتراض و حتی پرخاش کردند. وقتی دیدم قانع نمی شود، گفتم: «اقایان! من الان به ستاد و شخصی جناب سرهنگ سعدی بیسیم می زنم، شما خودتان گوشی کنید!» همه قبول کردند.

یادم هست همان موقع، ناخدا ابو طالب ضربعلیان، ناخدا فتح الله عسکری، ناوسروان ژاله، ناخدا علی دهقان، ناوسروان سلیمان محبوبی و... هم بودند. خوشبختانه همه آنها الان زنده هستند و می توانند شهادت بدهند. بیسیم را گرفتم و گفتم: «جناب سرهنگ ! شما دستور عقب نشینی داده اید، اما پرسنل حاضر جناب سرهنگ حسنی سعدی در حالی که صدایش را همه می شنیدند گفت: «من از شما خواهش می کنم بهشان توضیح بدهید ما نظامی هستیم. تا حالا دستور مقاومت بود، الان باید عقب نشینی بکنیم.»

- اقایان می شنوید؟ عقب نشینی بکنید!

امیر، سرلشگر حسنی سعدی

همه شنیدید! بعد هم گفتم: «تکلیف از من ساقط شد. الان قایق برای بردن ما می آید. هرکس می خواهد بیاید و هرکس نمی خواهد بماند. مسئولیت با خودش است.»

دیدم عده ای گریه می کنند. نمی دانم چطور شد که یک دفعه به ذهنم رسید نکند بعضی از پرسنل خودکشی کنند! یاد یک ماجرای تاریخی افتادم. پیش از انقلاب و در اول دهه پنجاه شمسی، در ماجرای قطع پشتیبانی شاه و رژیم ایران از کردهای عراقی که با حزب بعث و دولت عراق می جنگیدند، وقتی ملامصطفی بارزانی به نیروهایش دستور عقب نشینی داد، حدود یک گردان از نیروهای رزمنده کرد خودکشی کردند. تفنگ هایشان را زیر گلویشان گذاشته و به خود شلیک کرده بودند. می ترسیدم افسران و پرسنل من هم دست به این کار بزنند! بنابراین، هر طور بود آنها را قانع به عقب نشینی کردم. همین قدر بگویم که از غروب آفتاب تا حدود دوازده نیمه شب با آنها حرف زدم تا بالاخره راضی شدند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 6
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • محمد باقری IR ۱۲:۰۰ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۳
    19 12
    برادرا در حق ارتش خیلی ظلم کردند...
    • IR ۱۷:۱۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۳
      10 21
      هيئت واگذاري زمين!! باز سر بلند كرده .... ميگويد من ....
    • قاسم IR ۱۸:۰۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۳
      3 0
      ناشناس دوم نه تاریخ خوندی نه سواد نظامی داری نه شعور نظر دادن ارتش و سپاه دو بازوی اقتدار کشور هستند توهین به ارتش توهین به سپاه هم هست اگر تاریخ جنگ بخونی
  • حسین IR ۱۲:۵۹ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۳
    17 6
    حرف عقب نشینی که میشه،اسم ارتش بولد میشه! ولی حرف مقاومت که میشه،نیروهای ارتش اصلا نبودن! اینم بگین ناخدا صمدی به نویسنده کتاب دا چی گفت و چه جوابی شنید(خانم ادا کرده بود دو دختر 15 و 16 ساله امدن از ارتشی ها دو تنفگ 106 گرفتن و بردن! نمیدونسته تفنگ106 اسم یه نوع توپه و 230 کیلو وزنشه) چقدر تحریف؟ چقدر پنهانکاری؟
  • IR ۱۳:۰۵ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۳
    3 18
    "مزدوران بعث عراق" دیگه مزدور نیستند که . سرباز و ارتش هستند
  • خانواده شهید. IR ۲۰:۰۵ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۳
    9 0
    چه خوبه مسئولین وبنیاد شهید در این ایام یادی از خانوادهشهدا خصوصا شهدای فاقد والدین ومجرد را بررسی ویادی از این خانوادهشهدا بکنند بخدا ضرر نمی کنید

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس