به روایت مشرق، نشست «هویت ایرانی در قاب سینما»، هفته جاری با سخنرانی دکتر علیاصغر فهیمیفر، عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد.
فهیمیفر ابتدا با اشاره به اینکه فیلمهای زیادی پس از انقلاب تولید شده است، تأکید کرد: همانند تولید فیلم، ادبیات علمی عمیقی تولید نشده است. بین اندیشه و هنر یک نسبت مستقیم هست. هنر صورت و ترجمان فرهنگی و زیباییشناختی اندیشه است.
اندیشه بهصورت متعینشده، وجود ندارد. هر هنری متناسب با امکانات خودش و مضایق و عدم امکاناتش، اندیشه را در خودش متبلور میکند. مثلاً از ویژگیهای زیباییشناختی عکاسی «سکون» است اما در سینما با توجه به این که تکامل سینما از امتداد عکاسی شروع شده است، ویژگی ذاتی سینما، حرکت است؛ یعنی تصویر به علاوه حرکت.
هر اندیشهای مبنای شکلگیری یک بیان و تکنیک است. از این رو هیچ تکنیکی در خلأ به وجود نمیآید. تکنیکها مدلول و معلول یک اندیشه است. بنابراین اگر ما به اندیشه و تفکر بیتوجه باشیم، قادر نخواهیم بود ابداعات تکنیکی انجام دهیم. مثلاً وقتی نئورئالیزم ایتالیا مجموعهای از ابداعات تکنیکی است که آن را از سینمای کلاسیک متمایز میکند و مبتنی بر اندیشههایی مثل توجه به تودهها، جامعهگرایی، دوری از تصنع و ... است.
او با بیان اینکه هر دورهای که در آن شکوفایی فرهنگی اتفاق افتاده است، شاهد آثار هنری باشکوهی هستیم، گفت: رنسانس یک اندیشه بود که در آراء دکارت مطرح شد. سوژهای که دکارت مطرح کرد، تبلورش رمانتیسیسم است. مکتب صفویه که یکی از اوجهای هنر ایرانی است، قبل از آن یک تاریخ اندیشه بسیار بزرگ بوده است.
فهیمیفر این بحث را مطرح کرد که اگر بخواهیم هنر و سینمای ملی داشته باشیم باید ببینیم که خاستگاه فکری و فرهنگی آن تا چه اندازه مهیاست. او ادامه داد: از 200 ، 300 سال پیش به این سو، با فقدان اندیشه فلسفی در ایران، هنرهای ما به زوال رفته است. فلسفه اینجا یعنی قدرت تبیین سیستماتیک دوره معاصر خودش و ایجاد راهحل برای آینده.
او درباره فرهنگ ایرانی و اسلام گفت: آمدن اسلام به فرهنگ ایرانی، این فرهنگ را دچار انقطاع نکرد.
بلکه یک تدوام ایجاد کرد. یکی از دلایلش ایجاد مکاتبی مانند حکمت خسروانی سهروردی است که تبیین فلسفی از این تداوم میدهد. عقل ایرانی در زمان اسلام در این مکتب، با عقل ایرانی پیش از اسلام متعارض نیست.
دومین مؤلفهای بین فرهنگ ایرانی و اسلام پیوند زده است، دین است. مرحوم دکتر بهار در کتاب پژوهشی در اساطیر ایران میگوید اینقدر رابطه دین و فرهنگ زیاد است که میتوانیم واژه فرهنگ را معادل دین قرار دهیم.
سومین مؤلفه عرفان است. اگر کسی عرفان را نشناسد میتواند جریانی که از سنایی در هنر و ادب ایرانی شروع شد را تحلیل کند؟ همین عرفانگرایی سبب شکلگیری ژانرهای خاصی در هنر و ادب ما مثل غزل شد.
مؤلفه بعدی اسطوره است. نوع شخصیتپردازیای که ما در ادبیات عامه خودمان داریم مبتنی بر اسطوره است. مؤلفه بعدی فلسفه سیاسی است. هنر ما وابسته به دربار بوده است. هنرهای ما بهشدت تحت تأثیر گفتمان دربار و حکومت هستند. جغرافیا، انسانشناسی و مؤلفههای دیگری هم در این زمینه مطرح هستند.
فهیمیفر تأکید کرد که در هر دورهای یک مؤلفه بهعنوان گفتمان غالب مطرح میشود. او افزود: در دوره حاضر مؤلفههای فرهنگیای در جامعه ما وارد شده است که هنوز در فرهنگ ما استحاله نشده است. مثلاً از دوره مشروطه به بعد مثلاً ظهور چاپ تأثیراتی را بر نقاشی گذاشت. ما باید چنین مؤلفههایی را در فرهنگ خودمان استحاله کنیم. بسیاری از عناصر زیباییشناسی هنر مدرن در فرهنگ ما هضم نشده است. هیچ هنری در دوره مدرن به اندازه سینما، ادبیات تولید نکرده است. اینها باید بررسی شود و نسبتش با مؤلفههای فرهنگی خودمان پیدا کنیم.
او در بخش دیگری از سخنانش درباره آثار علی حاتمی گفت: تسلط حاتمی بر ادبیات اجتماعی و عامه ما، باعث شده است که بدون کاتزدنهای تند و تکنیکهای اینچنینی قصه را شیرین جلو ببرد. این نکته هویتی بسیار مهم است. ادبیات ما، تعلیقش صرفاً معمایی نیست، بلکه ساختار طراحی جمله قصه را جلو میبرد. کارهای سعدی انتظارآفرینی را صرفاً بر غیبت موضوع استوار نمیکند بلکه سیالیت و زبان را محور قرار میدهد. این در سینمای ما کم است. فیلمسازان ما ادبیات ما را نمیخوانند. چند درصد سینماگران ما مولوی و سعدی خواندهاند؟ سنت داستاننویسی ما در همه ژانرها حرف دارد. سینما یک سازه کاملاً بصری است، اما حاتمی کاملاً این را برعکس کرده بود. سکانسها از طریق نماهای ساکن جلو میرود. نماهایی که ایماژ دارد.
فهیمیفر با تأکید بر اینکه با یک هویت جهانی نداریم، گفت:هر هویتی که ادعای جهانی بودن داشته باشد، خودش محلی و بومی است. آمریکا و اروپا هم در یک جغرافیای فرهنگی شکل گرفته است اما بهقدری عمیق و قوی است که توانسته شکل جهانی پیدا کند. با جهانیشدن منقطع از منطقه نداریم. اما هر چه یک فرهنگ بتواند انسانیتر شود؛ یعنی با فطرت انسان و ارزشهای ناب انسانی پیوند بخورد، میتواند شانس جهانی شدن داشته باشد. مولانا به همین دلیل جهانی شده است. انسان، سوژه هنر است. هر چه بتوانیم مخرج مشترک ارزشهای ناب انسانی را که در فرهنگ خودمان مستتر است، برجسته کنیم، مخاطب جهانی پیدا میکنیم. باید به مخاطب جهانی فکر کنیم و از تعصبات کور و غیرارزشی دوری کنیم. خداوند در قرآن میفرماید «ای کسانی که ایمان آوردید»، «ای انسان»، «ای مردم». نمیگوید ای قریش! به همین دلیل جهانی میشود.او در پاسخ به این سؤال که «آیا فیلمهای ایرانی توانستهاند برای نمایش هویت ایرانی از مدیوم سینما بهخوبی بهره بگیرد»، گفت: اگر واقعاً ظرف سینما نتواند محتوا را تبدیل به بخشی از ذات خودش بکند، به آن میگویند «گلدرشت» و شعاری شده است. زبان اینقدر باید گویا باشد که محتوا را تبدیل به ساختار کند. این فرمالیزم نیست.
این توفیق هنرمند است که اتحادی ذاتی بین فرم و محتوا ایجاد کند. سینمای ما دو گونه است: یکی سینمای بدنه و یکی هم سینمایی که توجه خارجیها را بهدلیل قابلیتهای فرمی جلب کرده است. لیکن نظر من این است که این قابلیتهای فرمی سینمای ملی نیست. من به کارهای آقای کیارستمی و ابراهیمیفر احترام میگذارم اما اینها قابلیتهای ابداع ایرانی نیست. ریشه در تجربیات هنرهای ما ندارد. مثلاً در فیلم «یه حبه قند» خیلی سعی شده است که به سینمای ملی برسد و توفیقات زیادی هم داشته است اما نحوه دکوپاژش ایرانی نیست. اگر به نحوه دکوپاژی که در نقاشیهای سنتی ما وجود داشت توجه میکرد، شاید به یک ابداعی در «یه حبه قند» میرسید. کار آخر آقای کیارستمی را هم من ایرانی نمیدانم. ایشان بیشتر تحت تأثیر اندیشههای فیلسوفان مدرن فرانسه است. کسانی که برای حقیقت، وجودی خارج از ذهن قائل نیستند و آن را برساخت ذهن میدانند. برعکسش «قصههای مجید» آقای پوراحمد خیلی ایرانی است. آقای عیاری هم در کارهای اخیرش نئورئالیسم را ایرانی کرد. این یک بلوغ است.
فهیمیفر گفت: سینمای ما بهلحاظ فرم، سیر نزولی داشته است و در مافیای پول افتاده است. نماهای خارجی نداریم. بر ضعفهای مخاطب مانند جاذبههای اروتیک دست میگذارد و آن را به دیالوگ تبدیل میکند.
*صبح نو