به گزارش مشرق، در میان اهالی کردستان خانوادههایی هستند که نسل به نسل در خط انقلاب حضور دارند و در این مسیر خونها دادهاند. اگر امروز میبینیم که گروههایی مانند پژاک، با افکار جداییطلبانه شیطنتهایی انجام میدهند، باید حواسمان باشد که حساب مردم کردستان با ضدانقلاب جداست. خانواده امینی از جمله همین خانوادههای انقلابی کردستان هستند که دو برادر شهید دادهاند. پیشتر مطلبی در خصوص شهید بختیار امینی منتشر کردیم که در سال ۸۹ وقتی که ۳۵ سال داشت، در قامت یک پاسدار به شهادت رسید. محمدصدیق امینی برادر بزرگتر وی نیز جزو اولین شهدای کردستان است که تنها یک ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توسط ضدانقلاب ترور شد. در گفتوگو با مهربان و سیروان امینی دو خواهر شهید، بیشتر با زندگی و مرام او آشنا میشویم.
مهربان امینی
عاشق امام
محمدصدیق اوایل انقلاب، اعلامیه امام خمینی (ره) را به منزل میآورد و مطالعه میکرد. سخنرانیهای ایشان را میشنید و با خانواده پای سخنرانی و مواعظ ضبط شده مینشست. آن زمان برادرم هر کاری از دستش برمیآمد برای انقلاب انجام میداد. در راهپیماییها شرکت میکرد و برای خون دادن به مجروحین داوطلب میشد. یادم است وقتی به بهمن ۱۳۵۷ رسیدیم، همه شور و شوق آمدن امام را داشتیم. همان روزها برادرم را که کمتر در خانه میدیدیم، به خانه آمد و به مادرم گفت که میخواهد همراه بچههای کمیته انقلابی شهرمان باشد. رفت و دو، سه روزی از او خبری نبود. پدر و مادرم خیلی نگران شدند. میترسیدند مأمورهای رژیم بلایی سرش آورده باشند. هر جا میرفتند خبری از او نبود. بچههای کمیته هم میگفتند چند روز پیش اینجا آمد و بعد رفت. پدر و مادرم آن قدر میگردند تا اینکه یکی از بچههای کمیته میگوید: نگران نباشید محمدصدیق به محض شنیدن خبر ورود امام به ایران برای استقبال از ایشان به تهران رفته است. از همان زمان برایمان مسجل شد که محمدصدیق سرباز امام است و میخواهد عمرش را در این مسیر صرف کند.
برادر غیرتی
از همان دوران کودکی محمدصدیق به ما که خواهرش بودیم سفارش میکرد مبادا بدون روسری یا حتی بدون جوراب بیرون برویم. بچه غیرتی بود. وقتی دوره راهنمایی تحصیل میکرد، چون پسر بزرگ خانواده بود، احساس مسئولیت کرد و درس را کنار گذاشت. جذب بازار کار شد و به پدرمان کمک میکرد. یک مدتی دوره ریختهگری را در تهران گذراند و در یک شرکت ایتالیایی در شهرستان سنندج مشغول کار شد.
از همان زمان رفت و آمدش به تهران زیاد شد و همان جا هم جذب فعالیتهای انقلابی شد. هر وقت از تهران میآمد ساکی در دست داشت که آن را مخفی میکرد. بعدها فهمیدیم داخلش اعلامیههای سیاسی ضدرژیم است. سپس همراه پسرعمویم حسین عضو کمیته شدند و تمام فعالیتهای انقلابیشان را با برنامههای کمیته تنظیم میکردند.
۲برادر شهید
شهید محمدصدیق امینی پسر بزرگ خانواده بود و برادر دیگرم شهید بختیار امینی فرزند کوچک خانواده. محمدصدیق به بختیار خیلی علاقه داشت. وقت فرصت میشد او و برادر دیگرمان فردین را به میدان آزادی میبرد و با آنها عکس میگرفت. همیشه بختیار بغلش بود. من بیشتر مهربانیهای محمدصدیق به یادم مانده است. شاید همین مهربانیها بود که باعث شد بختیار هم بعدها راه او را ادامه دهد و به شهادت برسد. بعد از انقلاب خانواده ما خیلی زود اولین شهیدش را تقدیم کرد. از شهادت او گریههای سوزناک مادرم و اشکهای بیقرار پدرم را به یاد دارم. با پیروزی انقلاب دشمن خیلی زود دست به کار شد تا با ترور فرزندان انقلاب، جان بگیرد، اما نمیدانستند که هر شهیدی پیروی دارد و باعث بیدار شدن دیگران میشود. محمدصدیق اگر فقط یک پیرو داشت، آن هم بختیار برادر کوچکترش بود که وقتی به سن بزرگسالی رسید، سالها در سپاه خدمت کرد و بلای جان ضدانقلاب شد.
سیروان امینی
دیدار با امام
وقتی محمدصدیق روز ۲۰ خرداد ۱۳۳۹ به دنیا آمد، ما در محله قطارچیان سنندج زندگی میکردیم. برادرم تا مقطع ابتدایی درس خواند و بعد به کار آزاد و رانندگی مشغول شد. او گرایش درونی به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشت. همان طور که خواهرم مهربان گفت، محمدصدیق یکی از اعضای فعال در راهپیماییها و اعتراضات مردمی علیه رژیم پهلوی بود. همیشه در صف اول اعتراضات مردم در راهپیماییها حضور داشت و با تشکیل ستاد انقلاب اسلامی یکی از اعضای اولیه این کمیته در شهرستان سنندج شد. حضرت امام که به ایران آمد، محمدصدیق به استقبال ایشان رفت، اما وقتی برگشت، ضدانقلاب او را مورد بازخواست قرار دادند. میخواستند برادرم دست از فعالیتهای انقلابیاش بردارد، اما او قبول نمیکرد. برای همین هم فقط یک ماه از پیروزی انقلاب گذشته بود که گروهکها او را ترور کردند. در واقع عشق برادرم به امام باعث حسادت و خشم ضدانقلاب میشد. آنها روز ۲۸ اسفند ۱۳۵۷ محمدصدیق را در سنندج ترور کردند. پیکر برادرم را در گلزار شهدای تپهشیخ محمدباقر شهرستان سنندج دفن کردیم. اما جوشش خون او باعث شد تا کمی بعد برادر دیگرم بختیار امینی اسلحه محمدصدیق را به دست بگیرد و سالها با ضدانقلاب و دشمنان بجنگد.ای شهیدان...
من دلنوشتهای برای محمدصدیق و بختیار دو برادر شهید مظلوم خانوادهمان نوشتهام. شهادت آنها واقعاً برای ما سخت بود. خصوصاً ما خواهرها که دلبستگی زیادی به ایشان داشتیم.
جاودانگی اگر تصویر میشد به رنگ خونتان درمیآمد. عزت اگر تجسم مییافت، تندیسی از حماسه شما میگشت. حماسه اگر زبان داشت، نام شما را بر زبان میآورد. شماای شهیدان دیباچه شرفید و عنوان ایمانید، نامتان نگین زینتبخش عاشقان است. شما، شمع جمع مایید، فروغ بیانتهایید، زنده و جاویدید، تفسیر حیاتید، پشتوانه انقلابید و شفیع مایید، هر کوچه که به نام شما آذین یافته، عطر شهادت دارد. هر معبری که تصویر شما بر آن نقش بسته، آگهی بهشتی شدن شماست. هر دفتری که یادی از شما را دربر دارد، گلبرگ صداقت و ایثار است. کُردستان، وطنم، که نامش را همسنگ با خوبیها در دل میسرایند. کُردستان، سربلندیات را به بلندای کوسالان به نظاره نشستهام که در همیشه ایام سرافراز بودی و خواهی بود.
ایران، سرزمین من، در غربت من بودم و تنهایی دل. نام تو را پرسیدند، گفتم: ایرانیام، در پاسخم گفت: ایرانت را میشناسم، با حماسهسرای بزرگ وطنت فردوسی، با پهلوانان تاریخی شاهنامهات رستم و جوان رشیدش سهراب، ایرانت را میشناسم با کمانگیر عاشقش، آرش کمانگیر که مرز ایران و تورانت را مینگارد. گفتم آری، دیگر چه؟
قصه مهربانی مردم جنوب وطنم را گفت. قصه سرسبزی شمال وطنم، قصه هر گوشه سرزمینی که نشان از عشق دارد و مهربانی، از هنرمندی اصفهان و کاشیکاریهای دلفریب میدان بزرگش برایم سخن راند.
از ستونهای به یاد ماندنی تاریخ کهن سرزمینم در تخت جمشید برایم سخن گفت. کلامش که به پایان رسید برخاستم و این گونه سرودم آری ایرانیام در کنار همه آنان که در دل راندی و هر آن چه بر زبان زمزمه کردی، بگذار ایران را به گونهای دیگر برایت بسرایم همه ایرانیان فردوسی و ۳۰ هزار بیت عاشقیاش را میسرایند، همه ایرانیان از زبان پدربزرگ و مادربزرگ قصه پهلوانی رستم و گذر از هفت خوانش را بارها شنیدهاند و سرودهاند، اما بگذار پهلوانی دیگر برایت بسرایم، رستمی دیگر که رستم شاهنامه در مقابل سربلندیاش سر تعظیم فرود میآورد.
نام «شهید محمدصدیق امینی» را شنیدهای، نام قهرمانان دیار کُردستان (شهید بختیار امینی) را شنیدهای؟ سرداری، چون شهید بختیار امینی و همه مردانی که زمین و زمان در مقابل عظمتشان سر تعظیم فرود آورد، چرا میسرایی آرش کمانگیر را، بگذار «شهید محمدصدیق امینی» را برایت زمزمه کنم، که آسمان وطنم قصه عاشقیشان را نیک میسراید، چرا گفتی سهراب را، نام، ولی امینی قهرمان روستای پایگلان را شنیدهای؟
هر سوی کُردستان نشان از قامت رعنای مردی دارد که برای سربلندی وطن خم گشته است. پایگلان را با ۴۱ شهید رعنا قامتش میشناسند، پایگلانی که دین خود را به اسلام ادا کرد نشان از قامت رعنای مردان مرد دارد و نشان از دلیرانی که جان دادند تا ایمان جان نبازد.
منبع: روزنامه جوان