به گزارش مشرق، داستانِ کتاب خیلی «ساده» است: کسی هست به نام هری آگوست؛ شبِ سال نوِ 1919 به دنیا میآید، زندگیاش را میکند، سال 1989 میمیرد، بعد دوباره همان شب سال نو 1919 به دنیا میآید، اما این بار تمامِ خاطراتِ زندگیِ قبلیاش را به خاطر دارد. همیشه هم به همین شکل است. همیشه میمیرد و همیشه شب سال نو 1919 باز به دنیا میآید. هر بار که از نو متولد میشود چیزی در دنیا تغییر نمیکند ولی او تمامِ خاطراتِ زندگی(های) سابقش را دارد. همه همان کارهای سابقشان را میکنند و دنیا به همان مسیرِ سابقش میرود و میرود.
کمکم میفهمد آدمهایی مثلِ او کم نیستند و خود را معمولاً «کالَهچَکره» مینامند (که تقریباً به معنای زمانِ تکرارشونده در هندوکیشی است). کالهچکرهها محفلی را تشکیل دادهاند به نامِ «باشگاهِ کرونوس». اما این باشگاه محدود به زمان و مکانِ خاصی نیست. از حول و حوشِ بابلِ باستان شروع میشود تا آیندهی دور میرود. در همه جای دنیا هم شعبه دارند. کالهچکرهها چطور با هم ارتباط میگیرند؟ خیلی «ساده و سرراست». فرض کن همیشه سال 1919 به دنیا میآیی و میخواهی دربارهی تطورِ زبانِ انگلیسی در قرن هفدهم چیزی از کالهچکرههای آن دوران بپرسی. در این زندگیات وقتی به دنیا میآیی، میروی سراغِ کالهچکرهای که سال 1919 نزدیکِ مرگش است و به او میگویی دفعهی بعد که به دنیا میآید (مثلاً سال 1840) از کالهچکرهای که در سال 1840 پیر است بخواهد که دفعهی بعد که به دنیا میآید (مثلاً سال 1750) از کالهچکرهای که سال 1750 پیر است بخواهد که دفعهی بعد که به دنیا میآید (مثلاً 1665)، از کالهچکرهای که... الی آخر، فلان سؤال را بپرسد! بعد وقتی سؤالت به کالهچکرهی زمانِ مناسب رسید او جواب را مثلاً در یک جعبهی ماندگار و بادوام مینویسد و نزدِ باشگاهِ کرونوس میگذارد تا تو بخوانی. تا تو جوابت را بگیری چند «چرخهی حیات» گذشته و تو بارها مردهای و زنده شدهای و احتمالاً علاقهات را به جواب از دست دادهای؛ ولی بههرحال چنین امکانی برایت فراهم است. طبعاً سؤالکردن از آیندگان راحتتر است اما شنیدنِ جواب همان دشواریها را دارد و آنها باید نسل به نسل جواب را به گذشتهی خودشان انتقال بدهند.
متوجهِ ظرافتش شدید؟ چقدر زیباست! ولی... ولی... ولی...
کالهچکرهها حق ندارند تاریخ را تغییر بدهند. نباید به چشم بیایند. نباید هیتلر یا لنین یا چنگیزخان را بکشند و دنیا را جای بهتری کنند. نباید اینترنتِ عمومی را دههی هفتاد میلادی راه بیندازند. نباید سببسازِ هیچ تغییرِ بزرگی بشوند. اگر چنین کاری کنند همنوعانشان مجازاتشان میکنند (خودتان بخوانید که چطور).
داستان با این تصویر آغاز میشود: دختری به بسترِ مرگِ یازدهمِ هری آگوست میآید و میگوید دنیا به پایان میرسد اما چند «نسل» است که زودتر از همیشه رخ میدهد. گویا کالهچکرهای از روزگارِ هری آگوست مشغولِ دستکاری در کارِ جهان است اما هویتش را مخفی کرده. حالا باشگاه کرونوس و هری آگوست باید دنبالِ این فرد باشند. اما اینها ظاهرِ داستان است.
حواشیِ داستان است که جان را جلا میدهد: عدالت یعنی چه؟ کیفرِ مجرم و گناهکار؟ جبر و اختیار چه میشود؟ چرا هیتلر هر بار اینهمه آدم میکشد؟ چرا هر بار باید فلان کس به بهمان کس تجاوز کند؟ آیا باید جلویش را گرفت؟ عاشقشدن و کینهجویی و وطندوستی و مذهب و مسلکِ سیاسی و غیره و غیره یعنی چه؟ کالهچکرهها چه نظری دارند؟
روایتِ داستان کمابیش کُند است، اما دلیلش این است که التذاذِ داستان قطرهقطره نصیبِ خواننده شود، که خواننده نثر و روایت و ژرفای داستان را مزمزه و حلاجی کند. پانزده زندگی اول هری آگوست را بخوانید بخوانید بخوانید و به همه بگویید بخوانند بخوانند بخوانند.
ذرهذرهی این کتاب ذهنتان را قلقلک میدهد. نویسندهی این کتاب 28 سالش بود که پانزده زندگی اول هری آگوست را منتشر کرد (الان 31 سالش است). اما عجب نثری دارد. واژههایش شگفتانگیز، جملاتش پخته و ادیبانه و روحافزا، تصاویرش نفسگیر است. بخشهایی از داستان مملو از جزئیاتِ علمی است و بخشهایی مملو از قصهگوییهایی که عمقِ خیالپردازیاش ترسناک است. کلر نورس، این دخترِ حیرتانگیزِ شگفتیآورِ زیباذهنِ خارقالعادهی نابغهی بریتانیایی، حتا یک داستانش هم عادی نیست. یک کتابش راجع به دختری است که به محضِ آنکه از جلوِ چشمِ کسی دور میشود فراموشش میکنند، یک کتابِ دیگرش راجع به کسی است که بدنِ دیگران را اجاره میکند، آن یکی دربارهی دنیایی است که هیچ جُرمی مجازات ندارد مگر جریمهی نقدی.
پانزده زندگی اول هری آگوست را از دست ندهید.
پانزده زندگی اول هری آگوست؛ نوشتهی کلر نورس؛ ترجمهی مهرآیین اخوت؛ نشر هیرمند