به گزارش مشرق، از اواسط دهه 80 و بهویژه از ابتدای دهه 90 سیر صعودی ادبیات داستانی ایرانی اگر نگوییم روند نزولی به خود گرفته است، دیگر شتاب سابق را ندارد، بسیاری از نویسندگان شاخص حوزه انقلاب، دفاع مقدس و حتی اجتماعینویسها کمتر دست به قلم برده و آثار خلقشده در این سالها نیز رمان دندانگیری از آب در نیامده است. عدم معرفی برگزیده بخش ادبیات در دورههای متعدد جایزه کتاب سال و جایزه جلال آلاحمد در این سالها خود گواه این ادعاست. کنار این سکوت نسبی نویسندگان شاخص دهههای 70 و 80، جوانگرایی البته در ادبیات داستانی دهه 90 رشد یافته و آثار خوبی از نویسندگان جوان در این سالها منتشر شده است، با این حال منتقدان بر این باورند که در دهه 90 ما با تولید انبوه اما ضعیف آثار ادبیات داستانی روبهرو هستیم.
ادبیات دینی نیز در سالهای اخیر دچار توقف رشد شده است، اگر در دهه 70 و 80 رمانهای شاخصی چون «کشتی پهلوگرفته» و ... منتشر شد، میتوان گفت، در دهه 90 رشد رمان دینی متوقف شده است، اما چرا در جامعه دینداری چون ایران نوشتن از دین کمرنگ شده است؟ ابراهیم اکبری دیزگاه، رمان نویس معتقد است که ما هیچگاه در ادبیات دینی خود به وجه تمایز شیعه با ادیان دیگر را که همان وجود امام حاضر حضرت ولیعصر (عج) است، نپرداختیم. این نادیده گرفتن برخی موضوعات مهم تنها به ادبیات دینی اختصاص نداشته است، بلکه در ادبیات اجتماعی و تاریخی نیز شاهد آن بودهایم. این گفتوگو به شرح ذیل است:
**: ادبیات داستانی در سالهای پس از پیروزی انقلاب در دهههای نخست پیشرفت قابل قبولی داشت، انقلاب نویسندگانش را خلق کرد و نویسندگانش نیز رمانهای قابل قبولی را خلق کردند، اما این روند تسری به دهههای بعدی نیافت، در نیمه دهه 80 و اوایل دهه 90 تاکنون ادبیات داستانی به نوعی دچار رکود شده است، از یک طرف نویسندگان انقلاب کم کار شدهاند و از طرف دیگر در جبهه روشنفکری نیز اثر شاخصی دیده نمیشود. علت چیست؟
ابتدا اجازه دهید، بگویم که این را باید بدانیم که برخی رماننویسان و داستان نویسان ما با شکلگیری کانون نویسندگان ایران به عنصر سیاسی تبدیل شدند و همیشه رسالت خود را فراموش کردند، به جای قصهگویی کار سیاسی کردند و از این رهگذر هم حاکمیت معمولا با نویسندگان این قشر میانه خوشی نداشته است. بخش اعظم از آن بر میگردد به خود نویسندهها. به هر حال ادبیات ما اغلب در این زمینه هزینههای گزاف داده است.
برای نمونه یک نویسندهای که باصدای بلند میگوید من کاری به سیاست ندارم، در دورهای کتابش را ده سال نگه میدارند و مجوز چاپ نمیدهند، در حالیکه اگر کتاب مجوز بگیرد، نهایت ده هزار نسخه میفروشد، اما با ممانعت از انتشار آن هزینههای بسیاری میدهیم و هم نویسنده و هم کتاب را مشهور میکنیم.
اگر نویسندهای درباره مسائل اجتماعی که فکر میکند، دغدغه انسان امروز است، متنی بنویسد که متفاوت باشد، مثلا درباره جنگ متنی بنویسد که برخی نپسندند، یا قرائتی از انقلاب بدهد که برخی دیگر نپسندند، هجمه به آن فرد زیاد میشود، پس ناخودآگاه نویسندهها به دو قسمت تقسیم میشوند، عدهای مهاجرت میکنند و گم میشوند. و عدهای دیگر میمانند و زندگی میکنند و گاهی هم کتابشان منتشر نمیشود یا اگر بشود، ممکن است جمعآوری شده و خمیر شود. اما چند نویسنده حاضر به تحمل چنین وضعیتی هستند؟ یک نفر، دو نفر صد نفر این کار را میکنند، در نهایت دیگر به سراغ نوشتن نمیروند، پس میشود همین ادبیاتی که ما داریم.یکی از دلایل این است.
ماجرای بعدی به خود انسان امروز بر میگردد که فکر میکنم هنوز به بلوغ نرسیده است، در این صد سال اخیر ما چه کتابی داشتهایم که رمان برجستهای باشد یا در علوم انسانی کتاب درجه یکی باشد که بتوانیم مقابل کتابهای مهم دنیا بگذاریم؟ اینکه یک فرد کتابی بنویسد که ما قرار دهیم در مقابل آثار هایدگر، دریدا و ...نداریم، یعنی بعد از ملاصدرا تقرییاً نداشتهایم.
انسان و نویسنده ایرانی هنوز به آن بلوغ نرسیده است که حرفی برای گفتن در مقابل دنیا داشته باشد
در رمان هم وضع همین است، در شعر نیز جز حافظ و سعدی و مولانا و خیام و عطار شاعران معاصرمان جهانی نشدهاند. این است که میگویم انسان و نویسنده ایرانی هنوز به آن بلوغ نرسیده است که حرفی برای گفتن در مقابل دنیا داشته باشد طبیعتا اگر در دنیا شنیده شده باشد، در داخل کشور هم شنیده میشود.این امر دلایل مختلفی میتواند داشته باشد، از کمکاری نویسندگان گرفته تا آزادی بیان و ... ولی اگر آزادی بیان هم بی حدو حصر باشد، ما باز هم حرفی برای گفتن نداریم طیعتا چنین تشتت، بی فکری و چند فکری منجر میشود، به اینکه هر کس چیزی بنویسد، یکی دغدغه شخصیاش، یکی مسائل اجتماعی، یکی عاشقانه و...
**: جریان رماننویسی بعد از انقلاب به سمت رماننیوسی انقلاب، دفاع مقدس، ادبیات دینی و اجتماعی نویسی پیش رفته است، در ادبیات دینی با وجود اینکه جامعه ما یک جامعه دیندار است، اغلب نویسندگان ترجیح میدهند که به شیوه غیرمستقیم از دین در آن سخن بگویند، چرا؟
این یک مقدمهای نیاز دارد و آن هم این است که درباره رمان حرف زدن باید به این مسئله توجه کنیم که رمان چیزی جز روایت و تصویر حضور انسان در اجتماع نیست. انسان همیشه در ساحات مختلف با توجه به دیگری زندگیاش را یا معنا میکند یا به زندگی دیگران معنا میدهد، این دیگری ممکن است خدا باشد، انسان باشد یا موجودات دیگر.
توجه اکثری انسان در ارتباط با انسانهای دیگر رمان اجتماعی را دینی میکند، اگر ما رمان دینی را اینگونه تعریف کنیم که البته تعریف قطعی من نیز نیست، اگر روابطی که انسان با دیگری دارد، تحت امر متعالی باشد تحت عنایت الهی باشد میتوانیم بگوییم این اثر اثر دینی است، یا رنگ و بویی از دین را به خود میگیرد،
من معتقدم کسی که رمان مینویسد باید روایتش محکم و استوار باشد، مستقیم یا غیر مستقیم گفتن مسئله نیست، امکان دارد یک نفر دیگر که روایت غیر مستقیمی از امر دینی میکند، کار خوبی تولید کند و نفر دیگر که روایت مستقیم دارد، ولی زبانش لکنت دارد، روایتش دچار آسیب باشد و یا بر عکس.
آن چیزی که مهم است، این است که زبان روایت استوار باشد، اگر اینگونه باشد عناصر دیگر زبان را هم با خود حمل میکند، مثل، استعاره، محکم و متشابه، کنایه و همه عناصر زبانی که در فصاحت و بلاغت روایت کمک میکند.
**: ادبیات دینی هنوز آنطور که ضرورت دارد، مورد توجه نویسندگان به ویژه نویسندگان جوان ما قرار نگرفته است، به عبارت دیگر بسیاری از المانهای مذهبی و دینی در کشور ما که محل رجوع و توجه مردمی است توسط بدنه داستان نویسی ایران مورد توجه و دستمایه برای نوشتن قرار نمیگیرد. نویسندگان شبهروشنفکر معمولاً میگویند که رمان قالبی مدرن است و نمیتوان از آن برای استفاده از مفاهیم سنتی استفاده کرده، از همین روست که اساساً چیزی بنام رمان دینی نداریم. نویسندگان این طیف نیز معمولاً آثاری که خلق میکنند، اسم رمان دینی را یدک میکشد نظر شما در این زمینه چیست؟
سوال خیلی مهمی است، اولا قبل از این شما پرسیدید چرا به مسائل دینی در این 40 سال نویسندههای ما نپرداختند، مسائل مهمی مثل عاشورا، معراج پیامبر، واقعه ضربت خوردن حضرت علی(ع)، جنگ صفین و الی آخر. من میخواهم بگویم که ما به مسائل مهم غیردینی هم در رمان نپرداختیم، در صد سال اخیر نویسندههای ما به موضوعات مهمی نپرداختند ما اصلا این موضوعات را شناسایی نکردیم، توجه نکردیم خیل اندک نویسندههای ما به موضوعاتی پرداختند که بیشتر احتماعی است. کاوش ها نشان می دهد بعد از انقلاب این موضوع خیلی کمرنگ میشود، شکست ما در جنگ ایران و روس مسئله بسیار مهمی است که ما را واداشت به غرب روی بیاوریم، از غرب علم را وارد کنیم این مسئله مهمی است، اما کسی به آن نپرداخته است. مسائل مهم صد سال اخیر را هم نپرداختیم، واقعه 28 مرداد جز یکی دو نفر به صورت اجمال پرداخته نشده است، حتی در رمانهای مدرن نیز کسی به این ماجرا اشاره نکرده است.
رمانهای شاخص ما معمولا یک جریان جاشیهای را دستمایه قرار دادهاند
واقعه فرار رضا شاه و آمدن محمدرضا شاه نیز از جمله وقایع مهم تاریخی است که به صورت بسیار اندک مثلا «سووشون» که به استعمار ستیزی پرداخته است، مورد اشاره واقع شده است، این برمیگردد به اینکه ما عمیقاً درگیر وقایع تاریخی نشدیم، رمانهای شاخص ما اتفاقا یک جریان حاشیهای را دستمایه قرار دادهاند؛ مثل کلیدر که یک یاغی با خانی در افتاده است و یاغیگری میکند، موضوعی که به آن معنا مسئله انسان ایرانی نیست، بعد از انقلاب روالی شکل گرفت که برخی تککارها منتشر شد، اما در مجموع مرثیهای است که ناسروده مانده و ادامه پیدا نکرده است.
بنابراین ما رمان دینی به معنای واقعی نداریم، با وجود اینکه آثاری تولید شده است، اما جریانی که تبدپیل به یکی از مولفههای ادبیات ایرانی شود، نداشتیم، واقعیت امر این است که ما مهمترین و عنصرینترین مفهوم شیعه و نقطه قوت شیعه که همان امام زنده حضرت ولیعصر(عج) است را نیز مورد توجه قرار ندادیم، به این معنا که نویسنده ایرانی به موضوعی که تمایز شیعه را به همه ادیان جهان نشان میدهد نیز کاری نداشته است، چه نویسنده مذهبی و چه نویسنده غیرمذهبی. نویسندهای که به معنا و مفهوم امامت در طول تاریخ 1400 ساله بپردازد، نداریم، این مسائل به اندازهای مهم است که میتواند ادبیات دینی جهان را متحول کند. ما به این موضوع نیاندیشیدهایم، بخشی از آن ناشی از بیسوادی و جهل ماست و بخشی ناشی از نداشتن عقل کافی برای پرداختن.
نویسنده ایرانی تکلیفش مشخص نیست
نویسنده ایرانی هنوز نمیداند وقتی که قلم را برداشت باید به دست عطار، مولانا، فردوسی نگاه کند یا به دست نویسندههای غربی چون همینگوی و داستایوفسکی و... چون تکلیفش مشخص نیست. با این وضعیت نمیتوان انتظار داشته باشیم از لحاظ مسائل فرهنگی در رمانها یا داستانها اثری ببینیم. این معزلی است که باید به آن فکر کنیم.
**: اشاره کردید به اینکه ادبیات ما در جهان شناخته شده نیست، آمارهای نشر در جهان نشان میدهد هنوز هم کتابهای شاعران ایرانی چون خیام و حافط رکوردار فروش میشوند، این تناقضی با گفته شما ندارد؟
درست است، خیام بسیار فروش دارد، اما اینکه فرهنگ و فکر را تکان دهد، نه. با فروش این کتابها اتفاقاتی کوچک رخ داده است، ولی اینکه ادبیات ما را جهانی کند، شناسنامه ادبیات ما باشد، نه چنین نشده است.
**: برخی از نویسندگان روشنفکر معتقدند که جامعه ایران یک جامعه نیمه سنتی است که از حالت سنتی به سمت مدرن پوست اندازی میکند، در چنین شرایطی نوشتن از آیینها و سنتها چه توجیهی دارد؟ نظر شما در این زمینه چیست؟
این حرف حرف ناقصی است، چون فرد توجه نکرده است به ماجرا، شاید به تاریخ یا وضعیت رمان . این فرمایش را فرموده است، ما میتوانیم برایش مثال نقض بیاوریم جامعه ما که از ترکیه یا امریکای لاتین نسبت به مدرنیست عقب ماندهتر نیست، یا از چین که دورتر نیست، ما حداقل 120 تا 130 سال با مدرنیته دست و پنجه نرم میکنیم، این ژانر را میشناسیم، افراد مهمی در این ادبیات داریم که رمانهای خوبی نوشتهاند، اینها همه نشان میدهد که امریکای لاتین مثلاً پرو یا کلمبیا یا... شاید دیرتر از ما شروع کردند به مدرن شدن. و هنوز هم به سمت مدرنیته پیش میروند، آنها نویسندگان درجه یکی دارند که همه طرحهای در انداختهشان به جامعه خودشان، فرهنگشان، فرهنگ بومیشان و...برمیگردد. اتفاقاً دلیل اصلی موفقیت آنها هم به این مسئله باز میگردد که به خود نگاه کردند، به سیمای خود و فرهنگ خود نگریستند و توانستند حرفی برای گفتن داشته باشند.
آفریقای جنوبی سال 1985 برق پیدا کرد، ولی از همان جا یک نویسنده جهانی بیرون آمده است، نویسندهای که با خواندن رمانهایش احساس نمیکنی که آثار همینگوی را خواندهای یا ادای نویسندهای مثل ویکتور هوگو را درآورده است، او دقیقا از فرهنگ خود مینویسد.
رمان میتواند یکی از دینیترین ژانرها باشد
از سوی دیگر بهترین مثال برای رد این حرف این است که رمانهای بسیاری هم در غرب و هم در شرق منتشر شده است که دین در آنها بازتاب شده است، مثل آثار سلینجر که دین یهود در آنها بازتاب داده شده است. در آثار گراهام گرین افکار و اندیشههای کاتولیک روایت میشود، در آثار داستایوفسکی اندیشههای ارتودوکس مسیحی روایت میشود، کسی که میگوید این قالب قالب سکولار است، فکر میکنم که معنی کامل دین و معنی رمان را نمیداند.
اتفاقاً رمان میتواند یکی از دینیترین ژانرها باشد، چون تمامی ارادهاش معطوف به شناخت انسان است.
**: یک بعد از کم کار بودن نویسندگان در ادبیات دینی را شاید بتوان به این موضوع ربط داد که ادبیات دینی معمولا با نقد بسیار از سوی جامعه مواجه میشود، نقدی که در بسیاری از موارد با حب و بغض شخصی و نقد شخص نویسنده یکی میشود و به جای اثر این نویسنده است که مورد انتقاد قرار میگیرد، چرا بعد از همه اینسال نتوانستهایم بین این دو تمیز قائل شویم و نقد را گسترش دهیم.
سرچشمه نقد داشتن تفکر فلسفی است وقتی جامعهای که فکر ندارد، وقتی دانشگاهی که باید فکر تولید فکر کند، وجود ندارد، طبیعتاً نقد هم نداریم، ما جریان نقد ادبی نداریم اگر هم داریم، افراد منتقد افرادی معدود هستند، مثل پاینده و نفیسی و... اما در دانشگاه، دانشکدههای ادبیات نمیتوانند دستشان را بلند کنند و بگویند ما به جریان نقدادبی در کشور کمک کردهایم، اساتید از دم بیسواداند، تولید فکر وجود ندارد، حرف زیاد داریم، سخنرانی زیاد داریم، تعریف و تمجید داریم، ولی اینکه منجر به نقد و نقد ادبی شود نداریم.
بسیاری از آثار مهم ادبی توسط منتقدان معرفی و بزرگ شدهاند، مثلا کافکا نویسندهای متوسط در برابر رقیبانش است، اما از بس افراد شاخص درباره او حرف زدند، مهم شد، ممکن است بسیاری به این گفته من اعتراض کنند، حال آنکه کافکا را در مقایسه با نویسندههای شاخص غرب در رتبه نازلتری قرار دارد .
نویسندگی در کشور ما نوعی مصیبت است؛ چون باید نویسندهای تمام وقت باشد که این مجال برای نویسنده ایرانی وجود ندارد، طبیعتاً کارش کار حرفهای نمیشود.
**: اکثر کارشناسان بر این باورند که امروزه با کمبود رمان خوب مواجه هستیم. برخی فقدان نقد خوب را هم یک عامل معرفی میکنند. گویی نوشتن رمان خوب باید پشتوانه نقد کارهای گذشته را نیز داشته باشد، اما در واقعیت میبینیم که نوعی بیاعتنایی نسبت به آثار منتشرشده جود دارد، چرا چنین است؟
مشکل اصلی ما مخاطب است ما مخاطب تربیت نکردیم، آموزش و پرورش، تلویزیون و دانشگاه باید مخاطب تربیت کنند، نویسندهای کتابی را با چند سال زحمت منتشر میکند، مخاطب میگوید من نفهمیدم، من که به عنوان نویسنده نباید توضیح بدم تو باید یا خودت بفهمی یا جامعه به تو بفهماند. از یک طرف بازار کسانی که کار غیرجدی انجام میدهند، رمان زرد دینی درباره امام زمان(عج) مینویسد، 200 چاپ میخورد، مخاطب میگوید بیا شکل این بنویس. این خودش برای نویسنده سرخوردگی است.
ذائقه مخاطب ایرانی مخصوصاً مذهبیها به دنبال خاطره رفته است که البته ژانر مهمی است در دنیا هم پرفروش است، اما جای رمان را نمیگیرد چون ساحت اندیشیدن ندارد. ساحتش نقل اتفاقات است. اتفاقات گذشته روایت میشود اتفاقات تلخ و شیرین. اما نه تاویل پذیراست نه اندیشمندانه است، نمیتواند مخاطب را وادار به فکر کند، یک کتاب هزار صفحهای را مخاطب چند روزه میخواند و میگوید، خیلی خوب بود و اتفاقاً خوب هم است اما جای رمان را نمیگیرد، رمان میخواهد شکی ایجاد کند که تو بروی دنبالش بیاندیشی و ...نه اینکه تو را اغنا کند که تنها لذت ببری.
**: با این وجود راه چارهای هم است؟
من خودم را میگویم، من تصورم این است که اگر رماننویس در درجه اول به خودش برگردد، اگر در سنت دینی فکر کند، رماننویس به نوعی میگوید: «نحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» من یک قصهای را برای شما روایت میکنم، بر اساس خبری که آن خبر حق است. این تعبیر قرآن است. رمان نویس خبری میآورد، از این حیث شبیه پیامبر و نبی است و اگر نویسنده رمان به این حایگاه فکر کند، امیدها از این جا شروع میشود، اولین ویژگی نبی آوردن خبر حق است با چه زبانی؟ با زبان استوار و روشن. اگر به اینها فکر کند، دو مسئله برایش خیلی روشن میشود، یک اینکه من وقتی خبری را آوردم در مقابلش از کسی مزدی نمیخواهم، من موظفم خبرم را بدهم، من موظم روایتم را انجام دهم، در مقابلش نه از مخاطب نه از حاکمیت مزدی نمیخواهم. چون بسیاری از نویسندگان میگویند دولت، حاکمیت بیایند از من حمایت کنند تا من رمان بنویسم. اما اگر دولت بگوید من زمینه را برای رشد رمان دینی فراهم میکنم، بیایید رمان بنویسید، اشکالی ندارد.
اما اینکه رماننویس منتظر بماند که فلان سازمان چند میلیون پول دهد، رمانی درباره جنگ بنویسم، دچار خبط است، نوشتهاش هم بدرد نمیخورد.
از آن طرف من آنقدر به خودم اعتماد به نفس داشته باشم که خبری که میآورم معجزه کند. کثیری از رمان نویسان میگویند این کار را نتوانستم بازنویسی کنم، آن گونه شد، این گونه شد، خب این چه رمان نوشتنی است. حتی من نویسنده نباید منتظر نقد نوشتن بر کتابم باشد،کتاب من اگر کتاب باشد، باید راه خود را باز کند، اگر نه که بعد از مدتی فراموش میشود.
من به عنوان نویسنده باید با کتاب خود معجزه کنم، اگر نتوانم که رمان نویس نیستم، من بسیاری از داستاننویسان را میبینم که مدام انتظار حمایت دارند، اما کسی که ما را مجبور نکرده رمان نویس شویم، وقتی وارد این حوزه شدهام باید خودم کار کنم، با قلم و فکرم اگر توانستم مخاطب را قانع کنم که کتابکم را بخرد ادامه میدهم، اگر نه به فکر کار دیگری میافتم و در کنارش رمان هم مینویسم. چه صد نفر رمان را بخواند، چه هزار نفر.
رمان نویس اگر این مسیر را برود هم خبرش ارزشمند میشود و هم بیانش ارزشمند میشود و هم تاثیرش را خواهد گذاشت وگرنه راه به جایی نخواهیم برد. البته این به معنای این نیست که حاکمیت کار خود را انجام ندهد، موانعی که پیش پای رمان نوشتن وجود دارد، اگر برطرف شود به فرهنگ کشور کمک میکند. ما اگر نویسنده را محدود کنیم مجبور به واردات میشویم.
الان مسئله در فرهنگ نمود دارد، وقتی از نویسنده حمایت (نه به معنای مادی) نمیکنیم، زیرساختهای فهم ادبیات را فراهم نمیکنیم، وضعیت به گونهای میشود که یک کتاب جوجومویز در ایران در سال 200 هزار نسخه میفروشد و تاثیر آن به مراتب مخربتر از نویسنده شبهروشنفکر و دگراندیش است، از این رهگذر باید هوشیار باشیم، سیاستگذار فرهنگی ما رماننویس ما خبرنگار ما و ... باید هوشیار باشند.