به گزارش مشرق، چندی پیش کتاب «پیادهروی اربعین؛ تأملات جامعهشناختی» به کوشش آقای محسن حساممظاهری و توسط انتشارات آرما منتشر شده است. در این کتاب مقالات متعددی از نویسندگان مختلف به چاپ رسیده و مقاله انتهایی هم متعلق به خود حساممظاهری است. در این نوشته نگاهی انتقادی به این مقاله خواهیم داشت.
ترجیعبند عمده مقالات کتاب این است که پیادهروی و زیارت اربعین یک سنت «عراقی» است. این سنت با الفاظی مانند «مذهبی»، «طبیعی»، «قبیلهای»، «ملی» و ... توصیف میشود. اگر منظور قائلان این است که کربلا در کشور عراق قرار دارد و طبیعتاً مردم عراق بهدلیل همجواری با آن بیشتر به زیارت میرفتهاند و در آنجا تبدیل به سنت و روال شده که توضیح واضحات است. اما اگر مقصود این است که این آیین ابداع عراقیهاست، میتوان سؤال کرد که پس روایاتی را که بر «پیاده رفتن» به زیارت دلالت دارد، مختص مردم عراق است یا از متن دین سرچشمه گرفته است؟ به اینها باید سیره معصومین و همچنین سیره علمای اسلام را اضافه کرد که با پای پیاده به کربلا میرفتند و حتی همین مسیر نجف تا کربلا را میپیمودند. اشخاصی همچون شیخ انصاری، محدث نوری، شهید نوابصفوی، علامه جعفری و ... همچنین پیادهروی شاه عباس صفوی به اماکن زیارتی و دیگر فکتهای تاریخی نشان میدهد که «پیادهروی» به طور عام و آیین زیارت اربعین به طور خاص مختص عراقیها نبوده و ریشه در متن دین دارد.
یکی از دوگانههای کتاب، دوگانه مذهبی، سیاسی است. گویی میان این دو مرزی مشخص و متعین وجود دارد. دوگانهای که نه در واقع، نه در ذهن و نه در انگیزه کنشگران به هیچوجه قابل انفکاک نیست. آقای حسام مظاهری در مقالهاش میگوید که بنا دارد فارغ از دلایل مذهبی، زمینهها و دلایل گسترش آیین اربعین را بررسی کند. او به چهار مورد یا چهار جاذبه برای این امر اشاره میکند: جاذبه فراغتی، جاذبه سیاسی، جاذبه گفتمانی، جاذبه بینالمللی. این جاذبهها بهزعم نویسنده «بیرون از مذهب» قرار دارند وگرنه ضرورتی نداشت که آن را در عرض مذهب قرار دهد. مذهب چیست؟
احتمالاً یک حس باطنی و یک التزام تعبدی میان «فرد» و «امر مقدس» که هیچ نه ربطی به تشکیل حکومت دارد، نه ربطی به مبارزه با ظلم، نه ربطی به بسط عدالت، نه ربطی به حدود الهی در حوزه اجتماع. بهراستی زائر هم اینچنین انفکاکی در ذهن خود انجام میدهد؟ یعنی وقتی کسی میخواهد به زیارت اباعبدالله برود با خود میگوید بروم یک عمل مذهبی انجام دهم که هیچ ربطی به مبارزه با ظلم و استکبار ندارد؟! آیا اساساً بزرگداشت اربعین حسینی، بزرگداشت همه مفاهیم و ارزشهایی نیست که نویسنده آن را بیرون از قلمرو دین قلمداد میکند؟ اصلاً مگر جز با سیاست و امنیت و حکومت، گسترش چنین آیینی ممکن بود که حالا نویسنده بخواهد آن را تحلیل کند؟! او میگوید نمیخواهد گرایشهای مذهبیاش را در تحلیلش دخیل کند اما نمیداند که گرایشهای غیردینیاش را در نویسنده دخیل کرده است؟ نویسنده نگاهش به دین سکولار و بهتعبیر خودش «بروندینی» است و این نگاه بهمانند تیغی بر پیکره دین و مناسک دینی فرود میآید آن را قطعه قطعه میکند.
یکی از مغالطات روششناختی مقاله این است که مدام ادعاهایی را بهمثابه پیشفرض یا بهعنوان گزاره جزمی یا نتیجهگیری مطرح میکند، در حالیکه هیچ قرینهای برای اثبات آن ندارد. مقاله پر است از تصاویری که نمیدانیم کارکردشان دقیقاً چیست؟ تصاویر نه «فکت» است که بگوییم میتوان یک امر را به کلیت جامعه تعمیم داد، نه «نشانه» است که با غور در رموز آن معنای نهفتهاش را درک کرد، نه «نماد» است که در یک فرایند طولانی مدت و به صورت میانذهنیتی و در بافت اجتماعی، نشانگر یک مفهوم انتزاعی باشد. تمام تصاویر به نوعی «تزیینی» است! و قرار است به ما بفهماند که نویسنده همه حرفهایش مستند است. غافل از آنکه استناد وقتی ارزشمند است که بتواند مبنای صدور گزارهای جزمی (از سنخ گزارههای نویسنده) قرار بگیرد.
مثلاً نویسنده به راحتی از برچسبها و مفاهیم ذوقی و شاعرانهای نظیر «اربعین ایرانی» (درباره حضور ایرانیان در اربعین)، «تشیع سیاسی» (درباره گفتمان جمهوری اسلامی)، «تشیع هویتی» (برای جریان متعصب بر مرزبندی شیعه و سنی مثل جریان شیرازی و ...) استفاده میکند. بماند که برای بعضی از گزارهها و مفاهیم اساساً همین چند عکس تزیینی هم به عنوان فکت وجود ندارد و صرفاً با یک ادعا مواجهیم. مثل این جمله که: «... آن هم در مقطع حاضر که نشانههای افول و کمرونقی این گفتمان [گفتمان جمهوری اسلامی] در داخل کشور ظهور کرده است.».
جالب اینجاست که نویسنده یکی از مهمترین عوامل گسترش ناگهانی اربعین در ایران را تبلیغات جمهوری اسلامی و ایجاد جاذبه سیاسی میداند و در عین حال معتقد است گفتمان جمهوری اسلامی کمرونق شده است! او در انتخاب همان تصاویر معلق و بدون کارکرد هم گزینشی عمل میکند و نشانههای معارض را ذکر نمیکند. مثلاً در حالی او از شکافهای ناشی از شیعهگری یا ایرانیگری سخن میگوید که ما بارها دیدهایم که از مذاهب و ادیان دیگر در این آیین شرکت میکنند. چرا نباید با آوردن این فکتها نتیجه گرفت که اتفاقاً اربعین به همگرایی بیشتر کمک میکند؟ یا مثلاً او در حالی از سیاسی بودن اربعین ایرانی و غیرسیاسی بودن عراقیها صحبت میکند که ابراز ارادت عراقیها به آقای قاسم سلیمانی و آویختن عکس او در جای جای عراق قابل چشمپوشی نیست. حتی عکس بازیگر سریال مختار را هم به دیوار میزنند. مختاری که در آن سریال اساساً دعوایش و اختلافش با دیگران این بود که میگفت ما «بایدحکومت تشکیل دهیم».
حساممظاهری بسیار علاقهمند است که دوگانه مردم و حکومت را بر هر پدیده اجتماعی تسری دهد. از نگاه او جمهوری اسلامی یک حکومت توتالیتر و یکپارچه است که سیاستهایش بهصورت آمرانه از بالا به پایین جریان مییابد و در دستگاههای تبلیغی هم عمل متقاعدسازی مردم نسبت به این سیاستها انجام میپذیرد. او از لفظ «منظومه تبلیغی جمهوری اسلامی» استفاده میکند. کدام منظومه؟ ما که منظومهای سراغ نداریم. هر کسی یک طرف این نظام را گرفته و به سمت خودش میکشد! اتفاقاً جمهوری اسلامی از جمله حکومتهایی است که در عرصه فرهنگی و تبلیغی به اپوزیسیون خودش هم تریبون میدهد. حتی در همین صداوسیما برنامههای معارض با محتوای جمهوری اسلامی کم به چشم نمیخورد. جمهوری اسلامی همان حکومتی است که عدهای در آن کتاب مینویسند و گفتمان رسمی جمهوری اسلامی را نقد میکنند. از طرف دیگر تصوری هم که حساممظاهری از «مردم» دارد صرفاً یک انگاره خام است. همانطور که گفته شد، از طرفی گسترش اربعین ناشی از تبلیغات سیاسی جمهوری اسلامی است و از طرف دیگر به تصریح نویسنده انگیزه سیاسیون و مردم از گسترش آیین اربعین متفاوت است.
اگر به نویسنده متعرض شویم که تحلیل شما و نگاهتان سکولار است، احتمالاً میگوید که من صرفاً توصیف کردم و قضاوت ارزشی نکردم. جامعهشناس در این منطق گویا در منطقهای قرار دارد که هیچ کس حق تعرض به آن را ندارد و او هیچ مسوولیتی ندارد جز توصیف واقع. در حالی که اولاً هر مشاهدهای متضمن نوعی نگاه است و خود یک روایت برآمده از گرایشهای درونی نویسنده است. ثانیاً نویسنده مقاله، به همین قضاوت ظاهراً فارغ از ارزش هم اکتفا نکرده و در پایان در نقش روشنفکر مصلح، سخن از خوب و بد میگوید و هشدار میدهد و آسیبشناسی میکند و از توصیفاتش نتیجهگیری عملی میکند! اگر بگویی این هشداری که فیالمثل درباره ایرانیزه کردن اربعین میدهید ریشه در واقعیت ندارد، میگوید من صرفاً هشدار میدهم!
شاید بتوان این شکل جامعهشناسی را «جامعهشناسی حجتیهای» نامید. جامعهشناسی حجتیهای با تأکید بر دوگانه مردم، حکومت، پروژه اصلیاش این است که هر گونه دخالت حکومت اسلامی در دین و اجتماع را نفی کند. این جامعهشناسی با امنیت و پول و فراغتی که حکومت شیعی برایش به ارمغان آورده، همه نقاط قوت حکومت را تبدیل به نقطه ضعف میکند و پشت آسیبشناسی اجتماعی سنگر میگیرد. جامعهشناسی حجتیهای به راحتی با گرایشهای سکولار در تحلیل جامعه کنار میآید و در نهایت نسخه میپیچد که نظام باید شرش را از حوزه دین و اجتماع کم کند و با لحنی دلسوزانه میگوید که این هم به نفع دین است هم به نفع حکومت و هم به نفع جامعه!
صبح نو