سرویس سیاست مشرق-" خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف، خطر منافقین انقلاب را (همانان که التقاط، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ- به بزرگی مجمع الاضداد- به دست گرفتهاند، هم رجایی و باهنر را میکشند و هم به سوگشان مینشینند، هم با منافقین خلق، پیوند تشکیلاتی و سپس...! برقرار میکنند، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بد آنان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافقکشان میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند)، به مسئولین گوشزد کردهام ولی نمیدانم چرا؟ (گرچه نسبت به بعضی، تا اندازهای میدانم چرا!) ترتیب اثر ندادهاند.
به مسئولین بارها گفتهام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است، چرا که علاوه بر همه شیوههای منافقانهٔ منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کمکم آنان را در صفوف آخرین و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آوردهاند، به گونهای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصبها و حفظ و ابقاءها دست به تخریب میزنند و اعمال قدرت میکنند "
این سطور دردمندانه که سوز دل نویسنده از جای جای آن آشکار است، بخشی از وصیتنامه معروف مرد پولادین انقلاب، شهید اسدالله لاجوردی است. او در سال ۶۴، زمانی که در جبهه حضور داشت، این وصیتنامه را نوشت و این درست مقطعی است که در فضای سیاسی کشور، جریان موسوم به «چپ» تقریبا اقتدار کامل داشت و قطعا شهید لاجوردی می دانستند که این سخنان آتشین، که همگان می دانستند درباره یکی از گروههای کلیدی جریان چپ است، تبعات سنگینی برایش به دنبال خواهد داشت.
این که معروفترین دادستان تاریخ انقلاب اسلامی که به سازشناپذیری و مصالحهناپذیری بر سر اصول انقلاب و در دفاع از کیان انقلاب، شهرت داشت، چه رازهایی از برخی چهرههای ظاهرا سوپرانقلابی سازمان مجاهدین انقلاب در دل داشت که خطر آنها را به مراتب بیشتر از سازمان رجوی می دانست، هنوز به طور کامل از پرده بیرون نیامده، ولی گذر سالیان از سال ۶۴ و مقطع نگارش آن وصیتنامه و وقوع فتنههایی عمیق و بسیار خطرناک که دقیقا همان چهرههای مورد سوظن شهید لاجوردی در آنها نقش آفرینی جدی و محوری داشتند، دستکم حقانیت دعاوی شهید لاجوردی را بر حامیان و دلسوزان حقیقی انقلاب روشن ساخته است. حقانیتی که توام با «مظلومیت» بود، چنان که خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی (تحت مدیریت فریدون وردینژاد، مشاور سیاسی کنونی دفتر حسن روحانی)، بعد از وقوع ترور، عنوان «شهید» را هم از آن بزرگوار دریغ کرد.
البته دشمنی جریان «اصلاحات» که روشنگری از جنس لاجوردی و تکثیر لاجوردیها را خطری بزرگ و حیاتی برای ماموریتهای خود می دیدند، از دادستان پولادین انقلاب چندان دور از انتظار و عجیب نبود. «سعید حجاریان»، یکی از اعضای شاخص سازمان مجاهدین انقلاب در اوایل انقلاب، و لیدر فکری این سازمان بعد از تجدید حیات و ساختار در اوایل دهه ۷۰، کسی که در کنار بهزاد نبوی، خسرو تهرانی، محسن سازگارا، علی اکبر تهرانی، محمدکاظم رضوی و چند تن دیگر از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب، از مظنونان جدی قصور یا تقصیر در پرونده انفجار نخست وزیری و شهادت رجایی و باهنر بود، در مصاحبهای مندرج در ویژهنامه ایران ۱۰۰۰ گفت:
"لاجوردی به خود من (حجاریان) همواره میگفت که شما از منافقین هم بدتر و خطرناکتر هستید. میگفت رجوی دوراندیش نبود خیلی زود دست خود را رو کرد، اما شما خودتان را برای آینده آماده کردهاید و منتظر فرصت هستید تا شرایط به نفع شما مهیا شود. منظور شهید لاجوردی از منافقین جدید در وصیتنامهاش بچههای مجاهدین انقلاب بوده است و بر این مسئله پافشاری میکرد. "[۱]
واقع مطلب آن است که اگر سازمان مجاهدین انقلاب در اوایل عمر جمهوری اسلامی با هدف حفظ انقلاب در برابر کودتای نظامی وابستگان رژیم قبلی و شورش مسلحانه گروهکها، تأسیس شد، با تأسیس و احیای مجدد آن در سال ۷۱، ماهیت کاملاً متضادی پیدا کرد و از همان زمان به صورت خزنده، طرح و توطئه برای استحاله درونی نظام و انقلاب-زدایی را در دستور کار قرار داد.
اما کارکرد بسیار مهمتر این سازمان و اعضای آن (بعد از احیا در اوایل دهه ۷۰ طراحی توطئههای امنیتی و اطلاعاتی در جهت ضربه زدن به نظام، با هدف قرار دادن نظام در موضع ضعف و گرفتن امتیازات بزرگ و در نهایت استحاله تام و تمام جمهوری اسلامی در نظام سلطه بوده است. اینگونه است که از ۱۳۷۶، که به واسطه پیروزی خاتمی، دوباره جناح چپ رسماً وارد ساختار قدرت جمهوری اسلامی شد، در هر چالش بزرگ امنیتی (از قتلهای زنجیرهای تا فتنه کوی دانشگاه، تحصن مجلس ششم، فتنه ۸۸ و…) همیشه به نوعی پای این جریان سیاسی در میان بود.
اعضای چپ این تشکیلات هیچگاه اهل میانهروی و اعتدال (به مفهوم نبوی و علوی آن) نبودند، اگر در دهه ۶۰ به شدت تظاهر به انقلابیگری افراطی و رادیکال از نوع شبهکمونیستی میکردند، در دهه هفتاد از آن سوی بام تفریط افتادند و مرحله به مرحله از تفکرات خود ایدئولوژی زدایی کردند تا امروز که رسماً از انقلاب و حکومت دینی ابراز برائت میکنند. عدهای در فضای مطبوعاتی و ژورنالیستی به واسطه همین کردار و کنش، به «سازمانیها» لقب «چریکهای پشیمان» دادند. اما نظر شخصیتی چون شهید لاجوردی که در همان سالهای نخست عمر جمهوری اسلامی با این جریان درگیر بود و در ماجرای مبهم و مشکوک انفجار نخستوزیری، این تقابل به اوج رسید، تا پایان عمر، ماجرا را، دستکم برای برخی چهرههای شاخص آن، فراتر از «ندامت» و «پشیمانی» از انقلابیگری می دید.
لاجوردی از یک انحراف وسیع درونی و یک نفاق عمیق سخن می گفت. او از همان سال ۶۴ اعتقاد داشت که «منافقین جدید»، علقه و ایمانی ذاتی به انقلاب و امام ندارند، بلکه با طرح و برنامه و به قصد تحقق اهدافی در آینده، با ظاهرسازی و افراط در انقلابینمایی، خود را در ساختار تازه تاسیس جمهوری اسلامی نفوذ دادهاند و به گلوگاههای حساس راه یافتهاند.
اما لایههای این نفاق، از صورت جریانی که زمانی مدعی انحصاری «خط امام» بود و هر مخالفت یا انتقادی علیه عملکرد خود را در دهه ۶۰ با چماق «ضد ولایت فقیه» و «اسلام آمریکایی» می نواخت، در هیچ مقطعی به اندازه یک سال گذشته کنار نرفته است. این لایهبرداری هر اندازه که به انتخابات ۱۴۰۰ نزدیکتر شدهایم، شدت بیشتری به خود گرفته است.
به عنوان تازهترین مصداق، متنی به قلم «عبدالله ناصری»، در روز ۱۲ فروردین و به مناسبت سالگرد همهپرسی برای تاسیس جمهوری اسلامی، در کانال تلگرامی «سحام نیوز»، نزدیک به مهدی کروبی و حزب اعتماد ملی منتشر شد که به خوبی فاشگوی کینه این جریان نسبت به انقلاب، نظام و مفهوم ولایت فقیه و در کلیت «حکومت دینی» است.
عبدالله ناصری، در دوره اصلاحات رییس خبرگزاری جمهوری اسلامی بود و اکنون از او به عنوان مشاور ارشد خاتمی نام میبرند. ناصری عضو شورای عالی بنیاد باران(تشکیلات متعلق به خاتمی) و عضو ارشد و بسیار فعال تشکیلات ظاهرا منحله «سازمان مجاهدین انقلاب» هم هست. او در سال ۸۹ و در آستانه تجمع غیرقانونی ۲۵ بهمن آن سال، مدتی کوتاه بازداشت شد.
عنوان یادداشت ناصری در ۱۲ فروردین که در کانال سحامنیوز منتشر شد، «فخرفروشی گذشته نه، عبرت آری» است.
یادداشت ناصری را باید مانیفست عیان و آشکار ذهنی اعضای تشکیلات مجاهدین انقلاب (که در دستکم ۳۰ سال گذشته، محور عملیاتی توطئههای ضدولایت فقیه به ویژه دو فتنه ۷۸ و ۸۸ بودند) و البته در دهه نخست انقلاب هم نامشان پرونده انفجار نخست وزیری را در خاطر زنده می کند، در نسبت با حکومت دینی به طور خاص و ارزشهای دینی در کلیت آن دانست. البته بنا بر قراین بی شمار، این طرز فکر و این ذهنیت، مختص حلقهای موسوم به «افراطیون» اصلاحات نیست و عمومیت دارد. حرف صرفا بر سر میزان ابراز و صراحت در بیان است که ظاهرا اعضای دو تشکیلات منحله مشارکت و مجاهدین انقلاب، به واسطه این که دستشان از سالهای پیش به طور کامل رو شده، دیگر ابایی از آشکار کردنش ندارند. وگرنه مساله عبور از حکومت دینی چیزی بود که در مکتوبات و صورتجلسات درونی حزب منحله مشارکت در همان ابتدای دهه ۸۰ و زمانی که در مجلس ششم اکثریت داشتند، به صراحت عنوان شده بود.
اما مقاله عبدالله ناصری، به صراحت نشان می دهد که ماجرا صرفا از «پشیمانی» و «ندامت» از گذشته برنمی آید، بلکه این حد از سیاهنمایی و زیرسوال بردن نه فقط جمهوری اسلامی، که ارزشهای دینی و اصولا تفکر دینی، صرفا می تواند محصول یک «انحراف ذاتی» باشد.
ناصری می نویسد:
" دهه اول ج. ا. ا با همه خوبی ها (مثل حفظ سرزمین) و بدی ها (مثل تصرف سفارت امریکا و اعدام های دهه ۶۰) گذشت، اما برداشت من این است اغلب تحلیل هایی که به “نه به حکومت دینی” رسید پس از دوره صلح و بعد از دهه دوم ج. ا. ا شکل گرفت. "
او در ادامه، به صراحت اذعان و اعتراف می کند که برنامه دولت اصلاحات در کلیت خود چیزی جز «نه به حکومت دینی» نبود و در این مسیر، عملکرد آن به زعم ناصری، موفق بود. او بعد از قطار کردن انواعی از اتهامات علیه انقلاب و نظام و ترسیم حکومتی «ّبربرگونه» از جمهوری اسلامی، مینویسد:
" ترویج گفتمان انقلاب-جهاد و بر پایه آن حذف هر نشان و نماد مدرنیته مثل بیان و عقیده آزاد، برابری، دموکراسی، حقوق شهروندی، مشارکت، کاهش تصدی گری حکومت، رسمیت حق زن، اصالت “علم مدنی” و … و در مقابل شکل گیری تدریجی و سیستماتیک فساد، رانت، فقر، موازی کاری، تثبیت دوگانگی حاکمیت و … همه دوباره تئوری ”امتناع حکومت دینی” امثال آخوند خراسانی را روز به روز تقویت کرد. البته و با کمال شهامت و با اعتراف به همه نقصان ها، دوره ۸ ساله اصلاحات را یک تجربه نسبتا موفق می دانم که اگر ادامه می یافت شاید درایران و جهان ایرانی، کمپین” نه به ج. ا.ا” به این قدرت و سرعت پا نمی گرفت. البته علت این استثناء را باور عمیق سید محمد خاتمی به دموکراسی و مردم سالاری می دانم، هر چند در آن دوره به جمهوری دینی هنوز باور داشت (تأکیدم بر کلمه هنوز از آن روست که برداشت امروزم این است که او هم مثل بازرگان به ناکارآمدی حکومت بر پایه شریعت رسیده است، الله اعلم) لکن بر اصالت و اساسیت رأی و نظر مردم باور عمیق داشت. "
این تجاهلالعارف و «الله اعلم» گفتن ناصری، صرفا تعارف است، وگرنه کسی که در کنار محمد خاتمی است و حشر و نشر شبانه روزی با او دارد و عنوان «مشاور ارشد» او را یدک می کشد، قطعا به بیخ و بن فکر و باور لیدر اصلاحات باور دارد که چیزی جز «عبور از حکومت دینی» نیست. ناصر در ادامه، به صراحت مدعی می شود که رهبر معظم انقلاب با تفکر «غلط» خود موجب عقبماندگی کشور شده است:
" اگر او(خاتمی) در عصر اصلاحات اختیار می داشت رفراندم تغییر قانون اساسی را برگزار می کرد. من چالش اصلی او با حکومت را در این زمان اعتقاد به “رسالت ملی” گفتمان انقلاب می دانم، در صورتی که رهبر به غلط برای این گفتمان رسالت جهانی قائل است، همان باور و اصراری که ایران را سالها عقب انداخت."
این که چرا و چگونه، کسانی که سابقه فتنهگری و تلاش ایشان برای براندازی ساختار قانونی کشور، ثبت و ضبط است، چنین بیپروا از عبور از حکومت دینی می گویند و رهبری کشور را این چنین زیر سوال می برند و در عین حال خوش و خرم به فعالیت سیاسی مشغول هستند و عضو «شعسا» و «ناسا» و...هستند و فهرست انتخاباتی می چینند و به عنوان «مشاور» برای نهادهای همین حکومت، نسخه می پیچند و از مواهب قدرت نیز برخوردارند، در کنار دلایل عدیدهای که برای آن وجود دارد، عمدتا به یک مساله بازمی گردد: «شبکه نفوذ» رخنه کرده در ساختارهای قانونی کشور که عوض تنبیه و تأدیب فتنهگران و براندازان و معاندان، برای ایشان سپرهای حمایتی ایجاد می کند و حتی امکانات نظام و کشور و تریبونهایی که مستقیم یا غیرمستقیم از بیت المال تغذیه می شود، در اختیار ایشان می گذارد.
ناصری البته شبیه رفقای خود چون تاجزاده و حجاریان و عبدی، عاشق نشان دادن «راه نجات» به نظام هم هست:
" اینک راه نجات ایران فقط یکی است، راهی ملی که با دو تعلیق همزمان محقق میشود؛ اول تعلیق گفتمان انقلابی از سوی رهبر و تبدیل خود (رهبر) از انقلابی به سیاستمدار عرفی، و دوم تعلیق تغییر قانون اساسی به شرط حذف تمام قوانین موضوعه ۴۲ ساله مغایر با روح قانون اساسی مثل قانون مبتذل نظارت استصوابی. "
او سپس به صراحت تاکید می کند که هم ضد «ولایت فقیه» و هم ضد «جمهوری اسلامی» است و مبداء تاریخ جمهوری اسلامی را در ۱۲ فروردین ۵۸، مبداء «مباهات» نمیداند.
ناصری گرچه به صراحت «جمهوری اسلامی» را همسان و مانند جریانهای تکفیری و وهابی نمی خواند، اما شاکله و مجموعه رطب و یابسی که در این مقاله به هم می بافد با هدف همانندسازی جمهوری اسلامی و داعش و االنصره و طالبان و القاعده است. او از طریق مغالطات آشنا و کهنهای که ریشه آن به تفکرات امثال شریعت سنگلجی و حکمی زاده و کسروی در عهد رضاخانی می رسد، سعی می کند از طریق زیر سوال بردن مفهوم قرآنی «جهاد»، جمهوری اسلامی شیعه را، نظامی تکفیری به سان القاعده و داعش ترسیم کند.
البته ناصری با شیطنت و به عاریتگیری ابهام و ایهام در کلام، حتی مفهوم جهاد و جنگهای پیامبر اکرم(ص) را که با هدف تثبیت اسلام و حکومت اسلامی صورت گرفت، زیر سوال می برد. به این بخش از سخنان ناصری دقت کنید:
" - چیستی اسلام پیامبر: در مورد نکته اول باید گفت اسلام هم به منزله اندیشه و هم به مثابه تاریخ مد نظر است و این دو، کاملا در هم تنیده اند. در اسلام هم اندیشه برتاریخ اثر گذاشته و هم تاریخ بن مایه تفکر دینی شده و در همین روند، نهاد دینی شکل گرفت برای تطبیق دین و اندیشه دینی با واقعیت های تاریخی و تجسم دین در زندگی روزمره. "
او قصد دارد بگوید که سیره پیامبر گرامی اسلام(ص) به عنوان یک امر «مقدس» غیرقابل نقد نبوده، چرا که به زعم او، در اسلام پیامبر، اندیشه و «تاریخ» به هم پیوسته است. یعنی آداب و سنن اعراب، حتی از سنخ جاهلی، آن هم در سیره و هم غزوات پیامبر دخیل بوده است. این شعبدهبازیهای کلامی برای زیر سوال بردن مقدسات اسلامی، البته در حد و قواره ناصری نیست، بلکه سخنانی است که از سالها قبل توسط مرشد و مراد فکری این جریان، یعنی عبدالکریم سروش (حسین حاج فرج دباغ) با هدف تقدسزدایی از مقدسات اسلامی صورت بندی شده است. این اظهارات ناصری را نباید بیارتباط با سخنرانی جنجال دو سه ماه قبل سروش دانست که در آن پیامبر را «اقتدارجو» و «خشن» و کتاب قرآن را کتاب «خوف و خشیت» خوانده بود که اثر چندانی از لطف و عشق در نص و سیره نبوده و بعدها صوفیان بودند که چهره انسانی و عطوفت به اسلام محمدی(ص) بخشیدند!
در پیوند با همین بحث، به شیطنت ناصری در زیر سوال بردن تلویحی سیره دوره پیامبر(ص) دقت کنید:
" مهمترین بخش تاریخ صدر اسلام، سیره و مغازی است که مقدس و غیر قابل نقد پنداشته شد و در ادامه، فتوح و جنگهای دوره پسا نبوی به جنگهای عصر پیامبر تشبیه شد. در روند تولید متون دینی در “اسلام تاریخی”، جهاد دفاعی که روح “اسلام حقیقی” بود به جهاد ابتدایی تعبیر شد و اکثر مفسران، مورخان، متکلمان و فقیهان با این رویکرد، گفتمان سازی کردند. "
شیطنت ناصری را باید در کلماتی دانست که حذف به قرینه معنوی کرده و در اینجا می گوید "سیره و مغازی صدر اسلام مقدس و غیرقابل نقد پنداشته شد"، که تکمیل آن چنین است که "در حالی که مقدس و غیرقابل نقد نبود. "
این گام اول در زیر سوال بردن عصمت پیامبر اکرم(ص) است، چرا که به زعم ناصری (و جریان منحرف و مشکوکی که این حرفها را در دهان او گذاشته)، وقتی «سیره» و «مغازی» پیامبر قابل نقد باشد، یعنی (نعوذ بالله) پیامبر در «سیره» خود اشتباه هم داشته و معصوم نبوده است.
او سپس همان حرفی را تکرار می کند که زمانی محمد خاتمی، در دولت اول خود، در یک سخنرانی عمومی بیان کرده بود و هر کسی را که به واقع اهل دیانت بود، به وحشت انداخت. خاتمی گفته بود: هر کجا که دین در برابر آزادی بایستد، این دین است که محکوم به نابودی است!
ناصری نیز می نویسد:
" در این دوره چهارده قرن، آزادی ذیل دین تعریف می شد در حالی که آزادی، اصلی پیشادینی بود (لا اکراه فی الدین – و نیز نگاه کنید به آیه ۹۹ سوره یونس). رسالت اخلاقی پیامبر و اسلام به رسالت حقوقی / فقهی تبدیل شد (کمتر از هزار آیه قرآن مربوط به حقوق است)."
جالب و قابلتامل اینجاست، که روز ۲۹ اسفند، مقالهای از «محسن رنانی»، دیگر مشاور تاثیرگذار روی خاتمی منتشر شد که دقیقا همین استدلال را (تعداد آیات حقوقی) دستاویزی برای حمله به «فقه» قرار داده است. به بیان دیگر، کاملا مشخص است که حمله به «حکومت» دینی، از طریق هجمه به مبانی برسازنده آن، یک خط محفلی است.
مشاور ارشد خاتمی، سپس بار دیگر، برخی اصول پایهای تفکر اسلامی را هم نه چندان پوشیده زیر سوال می برد. به این بخش از اظهارات او دقت کنید:
" آنچه هم جنگهای فتوح را مشروع کرد و بعدها گفتمان جهادی را گفتمان غالب کرد، این بود که چون دین اسلام، حق و ختم ادیان است و نیز ” فماذا بعد الحق الا الظلال” (قرآن کریم)، این الگو سازی دروغین که پیامبر در جنگ خندق هفتصد تن از مشرکان را در کنار خندق سر برید مبنای مواجهه با غیر مسلمان شد. (روایت دروغ مذکور بعد از ابتدای قرن چهارم هجری و پس از طبری وارد متون تاریخی و سپس تفسیری شد). با استناد به جنگ بنی قریظه، به دروغ روح آیات مدنی را جنگ طلبی و خشونت تعبیر کردند. تاکید نادرست بر آیات اولیه سوره توبه که در شآن مشرکان پیمان شکن پس از صلح حدیبیه است پشتوانه گفتمان جهادی شد. "
مشاور ارشد لیدر اصلاحات دقیقا معلوم نمی کند که آیا «حق و ختم بودن دین اسلام» را که به گفته او پایه مفهوم «جهاد» قرار گرفته، قبول دارد یا نه، اما ظاهرا این امر هم از نظر او مورد خدشه است چرا که بلافاصله بعد از بیان این مطلب، از «الگوسازی دروغین» سخن می گوید. طبعا خواننده، این چینش جملات را نادرست دانستن «پایه» جهاد در ذهن نگارنده برداشت می کند.
اوج کلام بی مبنای ناصری اینجاست که تلاش می کند مبدع نظریه جهاد در راه برقراری «حکومت دینی» و جاری ساختن احکام شرع از جایگاه حاکمیتی را به «ابن تیمیه»، پدر معنوی و بنیانگذار واقعی فرقه انحرافی و عمیقا ضداسلامی «وهابیت» منتسب کند:
" این گفتمان که حاکمیت خدا و قانون شریعت را ضروری دانسته و راه تحقق آن را جهاد می داند، ریشه در سده های میانه دارد. خصوصا ابن تیمیه که در مجموع الفتاوی و السیاسه الشرعیه به آن به تفصیل اشاره دارد و می گوید: “منظور از جهاد ان است که فرمان خدا در رآس امور جای گیرد” (مجموع الفتاوی، ۱۹۹۵، ص۴۲۱-۴۱۸) و این جهاد، بالاترین دستور حتی از نماز و حج است. (السیاسه الشرعیه فی اصلاح الراعی و الرعیه، ۱۹۹۸، ص ۱۰۵) این گفتمان غیر منطبق بر وحی که از ابن حنبل به ابن تیمیه و سپس به دست سید قطب نو شد، مبنای گفتمان جهاد سلفی های سنی و شیعه شد (سلفی های شیعه می گویم چون پشتوانه فکری جهادی هردو یک گفتمان است. در یکی القاعده، طالبان و داعش ظهور می کند و در دیگری فداییان اسلام و حوثی ها)."
ناصری دست به حذف به قرینه معنوی می زند، و در سلک «تکفیریهای شیعه» (کذا!)، جمهوری اسلامی را ذکر نمی کند، در حالی که حاق مطلب و انگیزه اصلی او از نوشتن این متن، همانندسازی جمهوری اسلامی و محور مقامت با داعش و القاعده و النصره است.
ناصری سپس به تسویه حساب و تعیین تکلیف با «تمام فرقهای اسلامی» می پردازد و هر نوع برنامه آنها را برای تشکیل حکومت با هدف اجرای حدود اسلامی و احکام شریعت، علی الاطلاق، تخطئه می کند:
" نگرشها و اندیشه ها ی سیاسی هر فرقه اسلامی به یک گفتمان ختم می شود و در همه این ها، همه نظام های قراردادی جهان فاسدند (با استناد به آیات ۴۲ – ۴۷ سوره مایٔده). در این گفتمان رد پایی از مساوات انسانها و برابری حقوق زن و مرد نیست. این گفتمان بی توجه به سه جنبه اصلی رسالت نبوی یعنی رحمت، خاتمیت و جهانشمولی آن، که طبعا باید تمام سویه های قانونگذاری و نیاز انسان را در بر گیرد، به دنبال یک حکومت جهانی است و با نفی ملت، و ملی گرایی به دنبال اتحاد جامعه اسلامی است. "
و البته وقتی او تعمیم می دهد، یعنی از نظر او اندیشهها و نگرشهای شیعه و امامیه هم ضد مساوات، ضد حقوق زن و عاری از شفقت و رحمت و البته خشن و بدوی است.
و البته این «مانیفست» ضد دینی کامل نمی شود، مگر این که در پایان، نویسنده سرسپردگی خود به «مدرنیته» و بیعت خود را با مفاهیمی چون سکولاریزم مؤکد نسازد:
" فرار از مدرنیسم و دو دستاورد اصلی اش یعنی دموکراسی (اولویت رای و نظر مردم بر شاه و حاکم) و سکولاریسم (رهایی عرفیات اجتماعی و فرهنگی از سلطه نهاد دینی) یکی دیگر از ویژگی های اسلام جهادی و انقلابی است. دو پدیده ای که بشر امروز جز با آنها به رستگاری و نجات دنیوی نمی رسد و همین دو می تواند اخلاق را نهادینه کرده و طبعا نجات اخروی را هم تمهید کند."
این متن، فراتر از مانیفست یک گروه سیاسی منتقد (که با وجود وجهه انتقادی همواره و در همه انتخاباتهای همین نظام هم با تمام قوا شرکت می کند و توان بریدن ناف خود را از مواهب در قدرت بودن ندارد)، فراتر از حتی بیانیه یک گروه اپوزیسیون سیاسی، که مانیفستی ضد دین، تفکر دینی و ارزشهای دینی است. به لحاظ ماهوی و مفهومی و از لحاظ نتیجهگیری هیچ تفاوتی بین آن چه که ناصری نگاشته، با مکتوبات نویسنده ضد اسلامی یهودیتباری چون «شجاعالدین شفاء» وجود ندارد. در ورای برخی لفاظیها و تعارفات، در بطن این تفکر، هیچ تمایزی با مواضع ضددینی (نه فقط ضد حکومت دینی) درگاههای رسانهای چون «توانا» ، «رادیو زمانه» ، «گویا نیوز» وشبکههای وابسته به بهاییت چون «من و تو» وجود ندارد.
در انتها، بار دیگر درود می فرستیم بر روان بزرگمرد تاریخ انقلاب، دادستان پولادین انقلاب، که سالها قبل، درست در اوج دورانی که برخی جریانات با ژست «سوپرانقلابی» خود را نماینده انحصاری «خط امام» می دانستند و تسمه از گرده هر منتقدی می کشیدند، از خطر «نفاق جدید» گفت که تسبیح به دست و یقه بسته و داغ مهر بر پیشانی، در انحراف فکری حتی از وابستگان فرقه رجوی هم پیشتر هستند.
[1] https://snn.ir/fa/news/872896