به گزارش مشرق، مهدی محمدی کارشناس مسائل هستهای و منطقهای در وطن امروز نوشت:
مدتی است به دلایلی که در ادامه این نوشته از آن سخن خواهیم گفت، یک حرکت هماهنگ داخلی و خارجی در پوشش نقدهای راهبردی و با ادعای خیرخواهی برای ملت و کشور، علیه برنامه منطقهای ایران آغاز شده است. این نوشته کوششی است برای درک و تبیین منطق استراتژیک برنامه منطقهای ایران از خلال نقد رویکردی که تلاش میکند بیآنکه درک درستی از این برنامه داشته باشد، سخنان آمریکا و اسرائیل علیه آن را بومیسازی کرده و در محیط داخلی ایران منتشر کند.
قبل از هر چیز اجازه بدهید رئوس مطالب و استدلالهای مطرح در این پروژه جدید فضاسازی و عملیات روانی را مرور کنیم.
۱- ادعا میشود قبل از هر چیز برنامه منطقهای ایران شکست خورده و بی دستاورد (یا کمدستاورد) است.
۲- این طیف سعی دارد هزینههای سیاسی، انسانی، اقتصادی و امنیتی این برنامه را بسیار گزاف جلوه داده و استدلال کند این برنامه ارزش هزینهای را که برای آن داده شده نداشته است.
۳- این پروژه تلاش میکند اینگونه القا کند که مشکلات اقتصادی امروز ایران ناشی از خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریمهاست و علت اصلی بازگشت تحریمها نیز برنامه منطقهای و موشکی ایران است، لذا این برنامهها بدون اینکه دستاورد خاصی داشته باشد، به فلاکت اقتصادی در ایران نیز انجامیده است.
۴- این جریان اینگونه القا میکند که برنامه منطقهای ایران و حضور ایران در کشورهایی مانند عراق، سوریه و یمن نه خواست عموم ملت ایران، بلکه خواست یک جریان خاص در قدرت (نیروهای نظامی) است که منافعی در این کار دارند. به همین دلیل، دشمن برای توصیف این برنامه از واژه «ماجراجویی» استفاده میکند.
۵- همچنین این طیف در تلاش است اینگونه القا کند که اگر برنامه منطقهای ایران به همین شکل ادامه پیدا کند، ممکن است به بروز جنگ میان ایران با سعودی یا اسرائیل و حتی آمریکا بینجامد.
۶- جریان منتقد درصدد است اینگونه القا کند که متحدان منطقهای ایران که ایران برای حفاظت از آنها هزینههای فراوانی داده- مانند سوریه و عراق- به ایران پشت کردهاند و در لحظات حساس مانند رویارویی ایران با آمریکا و اسرائیل یا اعمال تحریمها، ایران را تنها خواهند گذاشت.
۷- این پروژه درصدد آن است که اینگونه القا کند که ایران در نهایت چارهای جز وارد شدن به مذاکرات منطقهای با آمریکا، سعودی و اسرائیل ندارد و نمیتوان با منطق صرف نظامی مسائل منطقه را حل و فصل کرد. برای این منظور، تبلیغات دشمن بر این موضوع متمرکز است که باید مسؤولیت مسائل مرتبط با منطقه از نیروی قدس گرفته شده و به وزارت امور خارجه محول شود، و وزارت امور خارجه نیز باید توافقی همچون برجام درباره منطقه ایجاد کند. ضمن اینکه دشمن اینگونه القا میکند که اگر دستاوردهای منطقهای ایران واقعی است، باید «نقد» شده و صرف حل مشکلات کشور پای میز مذاکره شود.
۸- و در نهایت، دشمن و دنبالههای داخلی آن درصدد القای این موضوع هستند که ایران در نهایت باید با اسرائیل وارد مذاکره شده و به یک توافق دوطرفه برسد تا ریشه مسائل ایران حلوفصل شود.
بسترها و زمینههای گفتوگوی عمومی درباره برنامه منطقهای ایران
قبل از آنکه به ارزیابی میزان قوت و ضعف این استدلالها بپردازیم، باید دید بستر و زمینهای که این سخنان در بطن آن بیان میشود چیست و این نوع نگاه خاص به برنامه منطقهای ایران و ژئوپلیتیک مقاومت، از کدام سرچشمههای راهبردی تغذیه میکند و بر چه مقدماتی استوار است.
یک- لفاظی پس از شکست: قبل از هر چیز توجه به این نکته لازم است که تولید ادبیات در داخل کشور علیه برنامه منطقهای ایران درست از هنگامی آغاز شد که آمریکاییها حس کردند کار داعش در منطقه تمام است و ایران موفق شده دولت «بشار اسد» را نجات داده، داعش را از عراق و سوریه بیرون رانده و قدرت نظامی خود را تا مرزهای اسرائیل توسعه بدهد. در واقع از لحظهای که دشمن احساس کرد ایران بازی بزرگ در منطقه را برده، پروژه بسیج افکار عمومی ایران علیه برنامه منطقهای و ایجاد دوقطبی میان برنامه منطقهای و اقتصاد آغاز شد. خروج از برجام دقیقاً به این دلیل از سوی ترامپ انجام شد که ترامپ تصور میکرد میتواند از طریق ایجاد فشار داخلی روی نظام، برجام را بزرگتر کرده و به برنامههای منطقهای و موشکی ایران تسری بدهد. همچنانکه اکنون نیز میبینیم روند عمومی تحولات پس از برجام این بوده که تحریمها نهتنها کم نشود، بلکه بهتدریج بر آن بیفزایند منتها این کار به گونهای انجام شود که هم ایران تعهدات هستهای خود را ترک نکند و هم پای میز مذاکره و امتیازدهی درباره سایر حوزههای نگرانی آمریکا بویژه برنامه موشکی و منطقهای حاضر شود. بنابراین کل این داستان، در درجه اول محصول ناامیدی دشمن از غلبه میدانی بر مقاومت و در عوض، تلاش برای شکست دادن آن در عرصه روانی و ادراکی است؛ درست به همان ترتیب که درباره برنامه هستهای عمل شد.
بنابراین اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که نقطه این پروژه قدرت ایران و عجز دشمن از متوقف کردن آن و نگرانی از تفوق آن در منطقه بوده است، نه ضعف و شکست ایران.
بیشتر بخوانید:
دو- فرار از واقعیت در میدان: آنچه این مساله را تقویت میکند این است که نگاهی به صحنه عملیاتی در منطقه بیندازیم. فقط یک نگاه کوتاه و اجمالی به گوشه و کنار خاورمیانه کاملاً آشکار میکند که این آمریکاست که بازی را باخته و در حال تنها گذاشتن متحدان خود و ترک منطقه است نه ایران. آنگونه که جوزف ووتل هفته گذشته در کمیته نیروهای مسلح سنا گفت آمریکا خروج عملیاتی و واقعی از سوریه را آغاز کرده، از فحوای سخنان خلیل زاد و دیگر اطلاعات، پیداست در افغانستان مذاکراتی را با طالبان کلید زده که در اصل، هدفی جز رسیدن به یک توافق میان طالبان و دولت کابل و هموار شدن مسیر خروج نیروهای آمریکایی از این کشور (حداقل ۸ هزار نیرو، یعنی نیمی از ظرفیت نظامی آمریکا در افغانستان) ندارد.
درباره سوریه، آمریکا هرگاه دست به حمله نظامی زده کاملاً مراقب بوده اهدافی نمایشی را انتخاب کند تا مبادا بیش از حد در منازعه سوریه درگیر شود. در عراق به هیچوجه قادر به نگه داشتن عوامل اصلی خود در قدرت نبوده و در نهایت دولتی تشکیل شده که کاملاً متحد مقاومت است. در یمن، به ناچار تن به آتشبس داده و پس پرده در حال مذاکره است تا بتواند با به رسمیت شناختن دوفاکتوی دولت انصارالله، یمن را تجزیه کرده و بحران را خاتمه ببخشد.
در لبنان متحدان آمریکا انتخابات را کاملاً باختهاند و این حزبالله است که قواعد خود را- حتی درباره ترکیب دولت- بر صحنه سیاسی این کشور تحمیل کرده است. در فلسطین نیز، وقتی کار به رویارویی نظامی با مقاومت کشید، برای نخستینبار اسرائیل نتوانست بیش از ۴۸ ساعت بجنگد و به قیمت تحقیر ارتش و استعفای «آویگدور لیبرمن» آتشبس داد. همه این موارد نشاندهنده این است که آمریکا و محور سازش در موضع ضعف قابل توجه در منطقه قرار دارند و همین امر راه افتادن ناگهانی تبلیغات در داخل ایران با هدف شکستخورده نشان دادن برنامه منطقهای را مشکوکتر و البته مهمتر میکند.
سه- فرار از اقتصاد: نکته دیگر این است که این امر دقیقاً در زمانی اتفاق میافتد که دولت آقای روحانی از حیث اداره وضعیت اقتصادی کشور به نحو فاحشی شکست خورده و جامعه ایرانی در تمام نظرسنجیها به این باور رسیده که سهم دولت در نابسامانیهای اقتصادی بسیار جدیتر از هر عامل دیگری است. جامعه ایرانی دیگر گوشی برای شنیدن این سخن ندارد که یک توافق با طرف خارجی میتواند مشکلات ایران را یکشبه دود کرده و به هوا بفرستد، چرا که میبیند توافق پیشین که بسیاری از همین ادعاها درباره آن شده بود، عملاً به هیچ جا نرسید.
اکنون دولت و اصلاحطلبان بر سر یک دوراهی هستند: یا باید بپذیرند سخت ناکارآمد بوده و حتی در اداره سیاست خارجی و دیپلماسی هم -که آن را مزیت منحصربفرد خود میدانستند- شکست خوردهاند یا اینکه بهانهای بیابند و تقصیرها را گردن کس دیگری بیندازند. بویژه اصلاحطلبان در وضعیتی رقتبارتر قرار دارند، چرا که هم دولت روحانی آنها را عملاً پس زده و به آنها بیاعتنایی کرده، و هم به سبب حمایت از دولت ناکارآمد و شکستخورده روحانی، در میان طبقات اجتماعی حامی خود نیز بدنام و بیاعتبار شدهاند.
ادعاهای گزاف درباره برنامه منطقهای ایران با از بام افتادن تشت ناکارآمدی دولت غربگرا و رسوایی اصلاحطلبان حامی آن کاملاً همزمان است و این آدمی را به اندیشه وامیدارد که دوباره برنامهای در کار است تا به جای صداقت و مسؤولیتپذیری، با دوقطبیسازی و شرطی کردن جامعه، ناکارآمدیها و بیصداقتیها پوشانده شده، و با ضربه زدن به امنیت ملی کشور، راه گریزی از وضع اسفبار فعلی که در آن بر سر ضرورت عبور از ناکارآمدی فعلی اجماع ملی حاصل شده، پیدا شود. بویژه اگر توجه کنیم که عموم اصلاحطلبان و برخی مقامهای دولتی اساساً راهی جز مذاکره با آمریکا بلد نیستند و به جای فکر، خلاقیت، کار و تدبیر مرتباً در پی آنند تا وضعیت به نقطهای برسد که نظام چارهای جز مذاکره با آمریکا نداشته باشد، مساله قابل فهمتر هم میشود.
نشاندن ایران پای میز مذاکره منطقهای با آمریکا از دید اصلاحطلبان و بخشهایی از دولت، روشی بسیار بهتر و آسانتر برای کسب محبوبیت اجتماعی و گذر از وضعیت فعلی است تا اینکه بخواهند همت و خلاقیتی از خود به خرج بدهند و واقعاً راهحلی برای مشکلات کشور پیدا کنند.
چهار- هراس از سردار: یک حقیقت دیگر را هم باید همین جا اضافه کرد. در تمامی نظرسنجیهای داخلی و خارجی که مراکز مختلف با گرایشهای گوناگون در یکی- دو سال گذشته انجام دادهاند یک حقیقت سهمگین برای آمریکا و غربگرایان وجود دارد؛ آن هم این است که سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه و معمار و مدیر برنامه منطقهای ایران، با فاصله قابل توجه محبوبترین شخصیت از نظر جامعه ایرانی است. در حالی که در ماههای گذشته تقریباً از محبوبیت همه چهرههای مورد پرسش در این نظرسنجیها کاسته شده، سردار سلیمانی تنها کسی است که نمودار محبوبیت او سقوط نکرده و کماکان مورد محبت و عنایت مردم ایران است.
کاملاً طبیعی است که این امر برای آمریکا، اسرائیل، سعودی و غربگرایان ایرانی تا حد دیوانهکنندهای سخت و ثقیل باشد. اینکه با وجود این همه سال تلاش برای کاشتن گزارهها و مفاهیم غربگرایانه در ذهن و زبان جامعه ایرانی و با وجود برنامهریزی وسیع طرف خارجی برای به کنترل درآوردن زیرساختهای سختافزاری و نرمافزاری ارتباط و اندیشه افکار عمومی در ایران، یک سردار سپاه با رادیکالترین مواضع ضدغربی در همه مسائل داخلی و خارجی، محبوبترین شخصیت نزد مردم ایران است، حقیقتی بسیار تلخ برای لیبرالهای آمریکاگرا در ایران است که طبعاً چاره و درمانی هم برای آن نمیتوانند یافت. این را باید یکی از علل اصلی حملات به برنامه منطقهای ایران بویژه از سوی غربگرایان داخلی دانست.
واضح است که این مقدار محبوبیت یک سردار سپاه برای آنها به هیچوجه قابل تحمل نیست و لذا همه توان و امکانات خود را به کار میگیرند تا به نوعی خود او و کارنامهاش را ملکوک کنند و از دامنه تأثیر و محبوبیتش، تا میتوانند بکاهند. حملات ناگهانی و هیستریک به برنامه منطقهای ایران به هیچ وجه با این محبوبیت درخشان و تبعاتی که میتواند در آینده سیاست ایران داشته باشد، بیارتباط نیست.
پنج- چالش محرمانگی: در عین حال، پیداست که جریان معارض انقلاب اسلامی تلاش میکند محرمانگی بسیاری از مسائل درباره ابعاد برنامه منطقهای ایران و حساسیت افشای اطلاعات درباره جزئیات آن را برای خود تبدیل به فرصت کند. به عنوان نمونه، این جریان به سادگی میتواند ادعا کند روسیه در سوریه ایران را تنها گذاشته اما برای نظام و دستگاههای مسؤول میسر نیست از جزئیات توافقات و همکاریهای خود با روسیه بیآنکه دشمن از آن سوءاستفاده کند، سخنی بگویند. یا به عنوان یک نمونه دیگر، دشمن و همکاران داخلی آن میتوانند پس از هر ادعای اسرائیل درباره حمله به مواضع ایران و مقاومت در سوریه و انتشار چند ویدئوی تاریک و مبهم در شبکههای اجتماعی که ادعا میشود مربوط به این حملات است، بلافاصله عوامانه و کولیوار سروصدا راه بیندازد که اسرائیل دوباره به ایران حمله کرده و ایران هم پاسخی نداده است.
این جریان به لطف فضای بیدر و پیکر و فاقد نظارت رسانهای به سادگی میتواند دروغهای دشمن را با صدای بلند تکرار کرده و مثلاً مدعی شود در این حملات چند ده تن از نیروهای ایرانی به شهادت هم رسیدهاند. باز اما در سوی مقابل دستها بسته است و برای نظام میسر نیست که بگوید اساساً حملهای بوده یا نه، اگر بوده در کجا بوده و چه تبعاتی داشته و از آن مهمتر، مقاومت پاسخی داده یا در تدارک پاسخی هست- و اگر هست- آن پاسخ چیست؟ طبیعتاً این کار آسانی است که توئیتهای نتانیاهو و بیانیههای ارتش اسرائیل را به فارسی ترجمه کنند و فریاد و فعان راه بیندازند اما متقابلاً بسیار دشوار است که اطلاعات مرتبط با جزئیات رویارویی راهبردی ایران و اسرائیل در منطقه در رسانهها بازگو شود بیآنکه برخی برنامههای بسیار حساس و مهم به خطر بیفتد.
شش- پروژه دوقطبیسازی جدید: و در نهایت اینکه اطلاعات فراوانی در دسترس است که نشان میدهد آمریکا مجدداً درصد پیادهسازی یک پروژه دوقطبیسازی جدید در ایران است و وجود یک جریان غربگرای همراه داخلی نیز آن را هر چه بیشتر ترغیب کرده که میتواند همان کاری را که با برنامه هستهای ایران کرد، با برنامه منطقهای هم بکند. شکل کلی کار، کم و بیش یکسان است.
تحریمهایی اعمال میشود، این تحریمها سهم بزرگی در مشکلات اقتصادی ندارد اما وقتی با ناکارآمدی دولتهایی که بر سرکارند ترکیب میشود، میتواند برای مقطعی اقتصاد را دچار چالش کند. اینجاست که آمریکا وارد میشود و با همراهی غربگرایان داخلی و بمباران سنگین تبلیغاتی- که عموماً با یک انتخابات همراه است- این آدرس را به افکار عمومی تزریق میکند که ریشه مشکلات اقتصادی، یکی از برنامههای امنیت ملی ایران است.
دیروز آنچه هدف گرفته شد، برنامه هستهای بود و امروز برنامه موشکی و منطقهای هدف اصلی است. به مردم ایران گفته میشود- و برخی داخلیها این را با صدایی بلندتر از صدای دشمن میگویند - اگر میخواهند زندگی و معیشت آنها حفظ شود چاره فقط یک چیز است و آن اینکه این برنامه تعطیل- یا آنچنان که غربیها میخواهند تعدیل- شود. فرض آمریکا این است که اگر این پروژه دوقطبیسازی به اندازه کافی با دقت پیادهسازی شود، جامعه ایران در دوقطبی میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی حتماً جانب اقتصاد را خواهد گرفت و نظام تحت فشار افکار عمومی ناچار میشود در حوزه آن برنامه خاص امنیت ملی، امتیازهایی را که غرب میخواهد پای میز مذاکره به آن تقدیم کند.
اگر بخواهیم از ادبیات استراتژیک استفاده کنیم، موضوع اینگونه قابل بیان است که آمریکاییها تصور میکنند محاسبات نظام تنها وقتی تغییر میکند که با بسیج افکار عمومی مواجه شود و افکار عمومی در ایران هم فقط وقتی به میزان کافی بسیج میشود که در دوراهی انتخاب میان اقتصاد و امر دیگری قرار بگیرد که ادعا میشود با رفاه اقتصادی قابل جمع نیست. سال آینده انتخابات مجلس در ایران پیش روست و کاملاً طبیعی است که فکر کنیم آمریکاییها تلاش خواهند کرد از فرصت این انتخابات استفاده کرده و مردم را رویاروی برنامه منطقهای ایران قرار بدهند تا به این ترتیب، در یک نمایش شرطیسازی جدید، این بار نظام ناچار از قربانی کردن برنامه اصلی ژئوپلیتیکی خود شود. اصلاحطلبان و بخشهایی از دولت آقای روحانی نیز به انجام این پروژه بیمیل نیستند، چرا که هم خدمتی به آمریکا کردهاند و هم بهزعم خود این تنها راهی است که به آنها کمک میکند در انتخابات، مختصر شانسی پیدا کنند و البته برایشان مهم نیست با این کار بر سر امنیت و منافع بلند مدت این مردم چه بلایی میآورند.
تجربه برجام به آمریکاییها آموخته این روشی بسیار کارآمدتر و موثرتر برای اثرگذاری بر محاسبات امنیت ملی ایران است تا اینکه تلاش کنند این برنامهها را از طریق فشار خارجی مستقیم و رویارویی در محیطهای عملیاتی، کنترل یا مهار کنند.
فهرست دستاوردها؛ آمریکا نیروی هوایی ایران در منطقه!
این موارد بسترها و زمینههایی بود که فضاسازی اخیر علیه برنامه منطقهای ایران بر آن استوار شده است. بدون توجه به این نکات و در نظر داشتن آنها، امکان درک دقیق فضایی که با آن مواجهیم و اهدافی که این پروژه تعقیب میکند وجود نخواهد داشت. اکنون با در نظر داشتن این مقدمات، میتوان به این بحث پرداخت که چه منطق راهبردیای پشت برنامه منطقهای ایران خفته و پاسخ ادعاهایی که در صدر این نوشته فهرست شد، چیست.
دشمن تبلیغات درباره بی دستاورد بودن برنامه منطقهای ایران را درست از زمانی آغاز کرد که ایران بزرگترین دستاورد را در برنامه منطقهایاش بهدست آورد، یعنی پاک کردن سرزمینهای اشغالشده عراق و سوریه از داعش، تثبیت اسد در سوریه، شکلگیری یک جبهه مقاومتی عمیق در یمن و عاجز شدن سعودی در مقابل آن، تغییر ژئوپلیتیک محیط پیرامونی اسرائیل و به محاصره افتادن آن (در حالی که قرار بود ایران مورد محاصره قرار گیرد)، برنده شدن مقاومت در ۲ انتخابات بزرگ عراق و لبنان، شکست خوردن طرح «معامله قرن» به دلیل عدم همراهی تقریباً همه گروههای فلسطینی با آن- و مهمتر از همه- تصمیم راهبردی آمریکا برای سبک کردن بار حضور نظامیاش در منطقه؛ هم به دلیل بی دستاورد و پرهزینه بودن این حضور، و هم از آن رو که لااقل ۴ سند راهبردی منتشرشده از سوی دولت آمریکا در ماههای گذشته همگی بر این اصل متفقند که تهدید اصلی برای آمریکا تشدید رقابت با قدرتهای بزرگ بویژه روسیه و چین است و آمریکا چارهای ندارد جز اینکه نیروی نظامی خود را در نقاط اصطکاک با آنها، بویژه شرق آسیا متمرکز کند.
تلاش برای جبران شکست در میدان از طریق عملیات روانی و همراه کردن جریانهای غربزده و ناآگاه، بازیای است که آمریکاییها بارها در ایران به راه انداخته و از آن بهره بردهاند. این در حالی است که مقاومت به دلیل کثرت پروژههای در دست اقدام و پیچیدگی بیش از حد تحولات منطقه- که بسیاری از آنها در وضعیت فرجامین قرار دارد و فازهای آخر خود را طی میکند- فرصت آن را نداشته که درباره دستاوردهای خود با جزئیات و با استفاده از ادبیات راهبردی با مردم خویش سخن بگوید و همین امر نوعی خلأ ادبیات ایجاد کرده که دشمن در تلاش است آن را پر کند.
اگر کسی واقعاً و بدون غرض مایل است بداند ابعاد راهبردی دستاوردهای منطقهای ایران و مقاومت تا کجاست و چقدر ارزشمند است، کافی است مقالات اندیشکدههای آمریکایی و اسرائیلی را در همین یک سال گذشته ولو به صورت گذرا و سرسری از نظر بگذراند [راقم این سطور تمام این مقالات، گزارشها و مشروح کنفرانسها را جمعآوری کرده و آماده است اصل آنها- به همراه فیشهای استخراج شده- را در اختیار هر کسی بگذارد که مایل به گذاشتن وقت و تلاش برای فهم حقیقت ماجراست].
در این مقالات به اندازهای درباره ابعاد پیروزی راهبردی ایران در منطقه سخت گفته شده که امثال راقم این سطور را از تلاش مستقل در اینباره بینیاز میکند. خلاصه برخی از مهمترین دستاوردهای راهبردی برنامه منطقهای ایران را میتوان اینگونه فهرست کرد.
الف- جلوگیری از تشکیل نخستین کشور تروریستی تاریخ در کنار مرزهای ایران: قبل از هر چیز، برنامه منطقهای ایران از شکلگیری یک دولت ترویستی- در واقع بزرگترین و تنها دولت تروریستی تاریخ- در ۲۰ کیلومتری مرزهای ایران جلوگیری کرد. اگر برنامه منطقهای ایران هیچ دستاوردی نداشت و تنها همین یک کار را کرده بود، به همه هزینههایی که برای آن پرداخت شده میارزید. یک لحظه چشمهای خود را ببندید و تصور کنید داعش که تا خانقین در ۲۰ کیلومتری مرزهای غربی ایران پیشروی کرده بود، میتوانست سرزمینهایی را که از عراق و سوریه تصرف کرده بود برای مدت زمان چند سال حفظ کند و خلافت خود را تثبیت نماید. آن وقت درست کنار مرز ایران، میلیونها تروریست پرورش مییافتند که اساساً هدفی مهمتر- و البته در دسترستر- از ایران نمیدیدند.
اگر خلافت داعش در سوریه و عراق پا میگرفت و ماندگار میشد، نخستین دولت تروریستی تاریخ جهان در نزدیکترین فاصله به مرزهای ایران شکل میگرفت و پس از آنکه این دولت به اندازه کافی نیرومند میشد، دیگر حتی اگر تمام ارتشهای جهان هم به منطقه گسیل میشدند، بعید بود بتوانند از عهده میلیونها جوانی که خود را «سرباز خلافت» میدانند، با آموزههای آن تربیت شده و بدان خو گرفتهاند و آماده هر جنایتی هستند، برآید. برنامه منطقهای ایران چنین پروژه وحشتناک و هولانگیزی را منتفی کرد.
آیا کسی میتواند ادعا کند اگر برنامه منطقهای ایران و ایجاد «ارتش چندملیتی مدافعان حرم» نبود، نیروی دیگری میتوانست این هیولای دهشتناک را کنترل کند؟ یا آیا کسی هست که بتواند خطرات شکلگیری یک دولت تمامعیار ترویستی در مرزهای ایران را کوچک جلوه بدهد؟ اگر کسی درصدد آگاه شدن از دستاوردهای راهبردی برنامه منطقهای ایران است، ناچار باید بحث را از اینجا آغاز کند.
ب- مدیریت تحولات پس از «بهار عربی» در جهت منافع ملی ایران: دستاورد دوم برنامه منطقهای ایران که جنبهای کاملاً راهبردی دارد، این است که ایران با طراحی و اجرای مؤثر این برنامه موفق شد سیستم امنیتی- نظامی خود را با واقعیات منطقه وفق بدهد و یک سیستم امنیتی واقعگرایانه برای تأمین امنیت خود در میانه منطقه نابسامان و در هم ریخته خاورمیانه ایجاد کند که تا امروز با ضریب بسیار بالایی در تأمین امنیت ایران موفق بوده است. در واقع ایران از طریق مشارکت مؤثر و هوشمندانه در نظم در حال شکلگیری منطقه پس از بهار عربی، اجازه نداد تحولات به شدت متلاطم و پرشتاب منطقه به گونهای پیش برود که نتیجه آن محاصره ایران توسط تکفیریها یا دولتهای تروریستی نظیر اسرائیل و سعودی باشد.
اتفاقاً بر خلاف آنچه منتقدان میگویند، ایران با تحولات منطقه خاورمیانه کاملاً واقعبینانه برخورد کرد. این منطقهای نیست که در آن بتوان بیطرفی اتخاذ کرد یا امید بست بتوان از طریق مذاکره یا ایجاد ترتیبات چندجانبه منطقهای مشکلات را حل کرد تا کار به مخاصمه نکشد. این منطقهای هم نیست که بتوان تحولات آن را در یک گوشه از آن حبس کرد و یک منطقه امن برای خود ایجاد کرد. تحولات در هر گوشه منطقه به سرعت به همه آن سرایت میکند و همه بازیگران را درگیر میسازد.
اگر کسی تصور کند میتوان در خاورمیانه از طریق مذاکره، مصالحه، گوشهگیری [آنچه اخیراً برخی اصلاحطلبان ایران «استراتژی خارپشت» نامیدهاند] و چسبیدن به مرزهای خود، یک رژیم امنیتی کارآمد ایجاد کرد، هیچ چیز از تاریخ این منطقه نیاموخته است (جالب است که در اینباره همکلامی بسیار نزدیکی هم میان اصلاحطلبان ایرانی و تیم «دونالد ترامپ» وجود دارد. به عنوان نمونه «برایان هوک» مسؤول پرونده ایران در دولت آمریکا هم روز ۵ مهر در گفتوگویی با رادیو NPR بدون استفاده از واژه خارپشت تاکید میکند هدف اصلی آمریکا این است که ایران را به مرزهای خودش محدود کند!).
این نوعی نگاه توریستی به منطقهای است که همیشه مرزهای آن پرخون بوده و رقابتهای بسیار عمیق ژئوپلتیک و مذهبی هرگز اجازه نداده روی آرامش به خود ببیند، و هرگز هیچ توافق واقعاً موثری هم در آن پایدار نمانده است. ایران هرگز در موقعیتی نیست - و منطقی هم نیست- که خود را به طور یکجانبه از این منازعات کنار بکشد و انتظار داشته باشد منازعات فقط به این دلیل که ایران تصمیم گرفته در آنها مداخله نکند، حل خواهد شد یا به سمت ایران نخواهد آمد. این هیچ تفاوتی با رفتار آن پرنده بینوا ندارد که سر در برف کرده و خیال میکرد چون او دیگران را نمیبیند پس دیگران هم او را نمیبینند!
اگر ایران تحولات پس از بهار عربی را رها میکرد، این تحولات ایران را رها نمیکردند همچنانکه اکنون نیز هیچ کشوری- حتی آنها که سعی کردند کاملاً از تحولات کناره بگیرند- از دامنه تأثیر آن مصون نماندهاند.
ایران با درک به موقع تحولات، و به دلیل زیرساخت مقاومتی که طی سالها در منطقه ایجاد کرده بود توانست پاسخی به موقع، مؤثر، منعطف و کارآمد به بحرانهای به شدت رو به رشد و توفانی منطقه بدهد. در واقع ایران تنها کشوری بود که برای تحولات غافلگیرکننده منطقه یک استراتژی غافلگیرانه داشت و به همین دلیل توانست در زمانی که دیگران تازه مشغول تدوین راهبرد خود بودند، تحولات را جهت بدهد- و کنترل و مدیریت کند- «علی صوفان» در مقاله مهم خود برای مرکز «وستپوینت» مینویسد: ایران تنها کشوری است که صاحب یک راهبرد منحصربهفرد در منطقه خاورمیانه است.
پس از گذشت ۷ سال هنوز بسیاری از کشورهای منطقه موفق نشدهاند نظام امنیتی خود را با تحولات پیچیده و پرشتاب منطقه وفق بدهند و به همین دلیل هم هست که تقریباً همه آنها درگیر بحرانهای روزمره، حاد و کمرشکن امنیتی ناشی از تحولات منطقه هستند. این دستاورد بسیار بزرگی است که ایران توانست به سرعت بر تحولات سوار شود، آنها را در صحنههای کلیدی مدیریت کند و از سرایت هرج و مرجی که سراسر منطقه را فراگرفته، به محیط داخلی خود جلوگیری نماید. کافی است به همین حقیقت ساده توجه کنید که ایران اکنون تنها کشور منطقه است که خاک آن زیر ضرب حملات هیچ طرف متخاصم و مهاجم خارجی نیست. همه کشورهای منطقه از کوچک و بزرگ بیش و کم درگیر تهاجم خارجی هستند؛ جز ایران که خاک خود را کاملاً مصون نگه داشته. از همین جا میتوان یک نتیجه بسیار مهم و تعیینکننده گرفت. اگر آنگونه که برخی میگویند، روی آوردن به استراتژی مقاومت در منطقهای چون خاورمیانه نادرست باشد، توقع حل مسائل از طریق مذاکره و لابی و توافق با طرفهایی مانند بنسلمان، ترامپ و نتانیاهو صدچندان غیرواقعبینانه و سادهدلانه است. اگر مقاومت منطقی نیست، توقع حل مشکلات از طریق مذاکره و توافق، در چنین منطقهای و با چنان بازیگرانی، بسیار غیرمنطقیتر است.
در این منطقه به دلیل تاریخ بسیار پرنشیب و فراز، مداخله مستمر خارجی، اختلافات جغرافیایی، مذهبی، ملی و حتی شخصی بسیار عمیق اساساً رسیدن به موازنهای از منافع متقابل که خروجی آن یک توافق همهجانبه و در نتیجه یک نظم پایدار باشد، غیرممکن است؛ همچنانکه هیچکس در تاریخ خاورمیانه چنین وضعیتی را هرگز به یاد نمیآورد. تنها یک سیاست خارجی کاملاً احساساتی و ایدئولوژیک که هیچ بویی از واقعبینی نبرده باشد میتواند ادعا کند میتوان از طریق مذاکره و توافق در این منطقه نظم و امنیت برقرار کرد. به تعبیری، در این منطقه چیزی به نام «صلح بزرگ» تا اطلاع ثانوی امکانپذیر نیست اما روشهایی غیر از سازش وجود دارد که با آن میتوان از «جنگ بزرگ» اجتناب کرد و ایران با برنامه منطقهای خود دقیقاً همین کار را کرده است.
نکته جالبتر این است که حتی هیچ طرف خارجی هم وجود ندارد که به تنهایی قادر به شکل دادن به همه تحولات و مدیریت همه رویدادها در این منطقه باشد تا بتوان از طریق توافق با آن، مسائل منطقه را دور زد و آنها را «از بالا» حل کرد. نه آمریکای امروز- که در ضعیفترین دوران خود قرار دارد- بلکه حتی آمریکا در زمانی که بسیار نیرومندتر از حالا بود هم هرگز قادر نبوده منافع همه بازیگران را در منافع خود هضم کرده و همه رقبا را از صحنه منطقه چنان حذف کند که خود به تنهایی بتواند ادعا کند «یگانه ناظم منطقه» است. ماهیت مسائل این منطقه به گونهای است که اگر بر سر آن با آمریکا به یک توافق کامل هم برسید، تازه اول ماجراست و آمریکا در موقعیتی نیست که بتواند مسائل این منطقه را فیصله بدهد و تکلیف آنها را یکسره کند؛ ضمن اینکه تحولات چند سال گذشته نشان داده راهبردی هم برای این کار ندارد.
پ- تشکیل ارتش یکپارچه منطقهای مقاومت: سومین دستاورد راهبردی برنامه منطقهای ایران این است که توانسته یک ارتش بزرگ، کارآمد، منسجم، فراملیتی و بسیار ماهر ایجاد کند که با حداقل هزینه، بیشتری کارآیی را برای آن دارد. آنچه استراتژیستهای آمریکایی آن را «ارتش یکپارچه مقاومت» مینامند، هم یکی از مهمترین ارکان و هم یکی از اصلیترین دستاوردهای برنامه منطقهای ایران است. در منطقهای که در آن دفاع بسیار گران و تهدیدات یکسره در حال نو شدن است و یک لحظه هم متوقف نمیشود، این یک دارایی بسیار گرانبهاست که یک کشور بتواند ارتشی فراملیتی ایجاد کند که هم بار دفاع را توزیع کند و هم با ایجاد عمق استراتژیک، دفاع را جایی بسیار دورتر از مرزهای اصلی تعریف نماید.
این ارتش، چند ویژگی بسیار مهم دارد؛ نخستین و مهمترین ویژگی آن، این است که کسی در آن به مزدوری نیامده است. حتی ایرانیانی که در این ارتش میجنگند، همه داوطلبند و عاشق جهادی که میکنند. این هنر بزرگ ایران بوده که از هیچیک از گروههای متحد خود در منطقه نخواسته منافع خود را رها کرده و برای آن پادویی یا مزدوری کنند، بلکه برعکس، نظام منافع در محور مقاومت بهگونهای تعریف شده که هر یک از بازیگران شریک در آن، در حالی که دقیقاً و واقعاً در حال دفاع از منافع خود است، به عنوان بخشی از یک ارتش بزرگ منطقهای به مرکزیت ایران هم عمل میکند.
مهارت شکل دادن به چنین مناسباتی همان چیزی است که غربیها همواره در منطقه از درک و اجرای آن عاجز بودهاند. این چیزی است که حتی فردی مانند «نادر اسکویی» که یک کتاب بسیار خصمانه با عنوان «تنشهای در حال افزایش؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مناقشه منطقهای» علیه نیروی قدس نوشته هم، به آن اعتراف میکند.
او در این کتاب نوشته: روابط ایران با نهضتهای منطقهای که آنها را بوجود آورده و از آنها حمایت میکند، رابطه شریک است نه سرباز. این دقیقاً چیزی است که دیپلماسی دولتها در ایران از ایجاد آن ناتوان بوده است؛ یعنی ایجاد شرکایی قابل اتکا برای ایران که در عین حال برای خود نیز هویت و شخصیت مستقل داشته باشند و این هویت مورد حمایت و تأیید ایران نیز باشد. در این باره بسیاری چیزها میتوان گفت. به عنوان نمونه، مسلماً این ایران نیست که سیاست «حزبالله» را در لبنان به آن دیکته میکند، بلکه برعکس این حزبالله است که به عنوان یک مشاور امین و کاربلد به ایران درباره تعیین نحوه سیاستش در لبنان مشورت میدهد.
درباره مسائل داخلی عراق و یمن، همین مناسبات با «حشدالشعبی» و «انصارالله» برقرار است اما وقتی پای سیاستگزاری های منطقهای به میان میآید، همه تصمیمات با مشورت حداکثری و اجماع گرفته میشود؛ ضمن اینکه اصل مستتر و پیشفرض در همه تصمیمها این است که حرف آخر را «ولی فقیه» میزند. ویژگی دوم این ارتش این است که کاملاً ایدئولوژیک عمل میکند ولذا هرگز نه مصالحه میکند، نه مرعوب میشود، نه هدف را فراموش میکند و نه بیم آن میرود که یکباره تغییر راهبرد بدهد، نظر عوض کند و صحنه را خالی نماید. این شاید مهمترین راز موفقیت ارتش یکپارچه مقاومت در منطقه است. در نبردهای توفانی و بسیار سخت خاورمیانه، جنگیدن بسیار دشوار است و این تنها «ایدئولوژی شیعی مبتنی بر فرهنگ عاشورا» است که دشواریها را برای نیروی رزمنده، آسان و سختیهای میدان نبرد را تحملپذیر میکند. شکل دادن به ارتشهای ایدئولوژیک، مهارت منحصربفرد ایران است که نه غربیها و نه متحدان آنها هرگز به درک ویژگیهای آن نزدیک هم نشدهاند. ویژگی سوم این ارتش را زمانی میتوان بخوبی درک کرد که توجه کنیم یکی از مشخصات بسیار مهم منطقه خاورمیانه این است که در آن نیروهایی که بتوانند روی زمین بجنگند و معادلات را جابهجا کنند، بسیار اندکند.
فیالمثل توجه کنید که یکی از مشکلات اصلی آمریکا از آغاز بحران سوریه تاکنون همین بوده که هیچ نیروی قابل اتکایی که بتواند روی زمین به نیابت از آن بجنگد نداشته و در نتیجه همواره مجبور بوده پشت سر نیروهایی حرکت کند که توان نبرد روی زمین را دارند. همین امر در بسیاری از موارد آمریکا را تبدیل به دنبالهرو ایران کرده؛ چیزی که «مایکل کوهن» وزیر اسبق دفاع آمریکا آن را با جمله معروف و کنایهآمیز «ارتش آمریکا در سوریه و عراق به نیروی هوایی ایران تبدیل شده» توصیف کرد.
اساساً علت گرایش آمریکا به کردها در منطقه هم همین است که تصور میکند کردها تنها نیروهایی هستند که میتوانند خلأ یک لشکر رزمنده زمینی را برای آمریکا پر کنند. نکته جالبتر این است که دقت کنیم یکی از اهداف پشتپرده ایجاد داعش هم همین بود که نیرویی مهیب از تکفیریها در مقابل ایران و مقاومت خلق شود که توان هماوردی با ایران و مقاومت روی زمین را داشته باشد. ایران به سبب داشتن این ارتش کارآمد و آزموده چندملیتی بر زمین منطقه مسلط شده و بقیه بازیگران مجبور هستند از معادلاتی تبعیت کنند که اول از همه توسط مقاومت روی زمین تعیین میشود.
زمین، مهمترین میراثی است که بازیگران خاورمیانه در دوران «پساداعش» اندوختهاند و ایران به لطف ارتش یکپارچه مقاومت، بیش از همه از این میراث نصیب برده است. ویژگی چهارم این ارتش آن است که از یک اتاق کنترل و فرمان واحد برخوردار است و هیچیک از اجزای آن، بقیه متحدان خود را در نبردی که درگیر آن است تنها نمیگذارد. به این ترتیب، نیروها به سرعت جابهجا میشوند، موازنههای به هم خورده در جبهههای مختلف با سرعت بالانس میشود، تجربهها به اشتراک گذاشته میشود و حتی توزیع تسلیحات به گونهای انجام میشود که بیشترین کارآیی را داشته باشد.
آرمان ارتش آمریکا در اسنادی که پنتاگون منتشر کرده این است که چنان چالاک شود که بتواند به سرعت در میان جبهههای مختلف جابهجا شود. ارتش یکپارچه مقاومت اما سالهاست این رؤیا را عملاً محقق کرده و روی زمین بر اساس آن میجنگد. ژنرال «یائیر گولان» نامزد فرماندهی ستاد مشترک ارتش اسرائیل و فرمانده سابق منطقه شمال در «هرتزلیا» که نامزد فرماندهی ارتش اسرائیل هم هست، شهریور ۹۷ با اشاره به همین حقیقت مهم میگوید: «در هر جنگی در آینده اجزای محور مقاومت در کنار هم خواهند جنگید». ویژگی پنجم این ارتش نیز این است که ساختار اصلی آن از «بسیج مردمی» ملتهای منطقه تشکیل شده است. ایران شاید تنها بازیگر منطقه است که توان آن را داشته که فراتر از مرزهای جغرفیایی، مردم منطقه را در جهت اهداف خودشان بسیج کند؛ در حالی که در اغلب سرزمینهای منطقه، مردم، منفعل- یا حتی قربانی تحولات- هستند، ایران در قالب «محور مقاومت» به مردم منطقه هویت و جرأت داد تا به دفاع از خویش برخیزند و هویت خویش را حول مفاهیم جهاد و مقاومت بازیابی کنند.
این همان چیزی است که سرلشکر «محمدعلی جعفری» فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آن را تکثیر الگوی بسیج در ابعاد منطقهای خوانده است. ششمین و البته یکی از راهبردیترین ویژگیهای این ارتش هم این است که با دولتهای منطقه در پیوند است و با آنها درآمیخته است. این یکی از هنرمندیهای ایران و مقاومت بوده که توانستهاند اولاً قدرت نیروهای نهضتی و شبهنظامی را با قدرت نیروهای دولتی در هم بیامیزند و ثانیاً این نیروهای نهضتی را نیز در کنار هم بنشانند و یک نیروی یکپارچه ایجاد کنند.
درهمآمیختگی قدرت دولتی و قدرت نهضتی را هم در حشدالشعبی عراق میتوان دید، هم در انصارالله یمن و هم بهتر از هر جای دیگر در حزبالله لبنان. در هر سه این تشکلهای مقاومتی، نهضتهای شکلگرفته، در عین حال که ماهیت مردمی خود را کاملاً حفظ کردهاند، بخشی اصلی، مهم و جداییناپذیر از ساختار دولتهای خود هم هستند. علی صوفان در مقالهای برای مرکز وستپوینت (دانشکده نظامی نیوریورک) این مهارت را یکی از ارکان اصلی قدرت منطقهای ایران دانسته و آن را ستوده است.
اگر کسی مایل است بداند ارزش این ارتش چندملیتی با ویژگیهایی که شمرده شده، آن هم در وضع و حال کنونی خاورمیانه چقدر است، کافی است به همین یک حقیقت توجه کند که آمریکا و کشورهای دنبالهرو آن در منطقه، مدتهاست تلاش میکنند نمونههایی مشابه جریانهای نهضتی که ایران ایجاد کرده و حمایت میکند، برای خود خلق کنند تا بتوانند ولو به میزانی اندک، از راهبرد جنگ نیابتی ایران کپیبرداری نمایند. سعودی و آمریکا تلاشهای ناکام فراوانی برای خلق گروههای مسلحی از این نوع در سوریه، لبنان و عراق انجام دادند اما به دلیل نداشتن نفوذ، ایدئولوژی، کاریزما، راهبرد و نیروی انسانی مناسب، هرگز نتوانستند گروههایی ایجاد کنند که در همان ساعات اولیه نبرد پولها و سلاحها را برندارند و از مهلکه نگریزند.
ت- مشارکت در تعیین آینده منطقه: دستاورد دیگر برنامه منطقهای ایران این است که به نحو مؤثر، ماندگار و در جهت منافع ملی ایران و کشورهای عضو محور مقاومت، ژئوپلتیک منطقه را دستکاری کرده است. ویژگیهای جغرافیای سیاسی منطقه خاورمیانه پس از نبرد ۷ سال گذشته علیه داعش و گروههای تروریستی، تغییرات اساسی کرده است که دیگر هیچکس نمیتواند آن را به وضع سابق بازگرداند. این شاید یکی از اصلیترین نگرانیهای آمریکاست که از جمله در سند ارزیابی تهدیدات جهانی ۲۰۱۹ بر آن تاکید شده است.
درک آمریکا این است که در منطقه، نبردی بر سر آینده جریان داشته که ایران این نبرد را برده است. اساساً از دید آمریکا هم در داخل ایران و هم در منطقه خاورمیانه، نزاع اصلی بر سر آینده است و در هر دو عرصه، نیروهایی که به اندیشه انقلابی سرچشمه گرفته از ایران باور دارند، کلید شکل دادن به تحولات آینده را به دست گرفتهاند. سؤال این است: چه چیزهایی به مقاومت امکان میدهد ادعا کند به یک بازیگر کلیدی در آینده منطقه تبدیل شده و در این زمینه از آمریکا و متحدان آن پیشی گرفته است؟ غربیها خود به چند مساله مهم توجه کردهاند:
۱- نخستین مساله به دست گرفتن سرنوشت زمینهایی است که در اختیار داعش بوده است. ایران و مقاومت توانستهاند مرزهای مصنوعی میان شیعه و سنی را در این سرزمینها- که ساکنان آن عموماً از اهل سنت هستند- بردارند و برخی از بهترین و باکیفیتترین نیروهای اهل سنت در منطقه را به مقاومت ملحق نمایند؛ ۲- به دست گرفتن این زمینهای بسیار ارزشمند، موجب شده مقاومت صاحب چند کریدور کلیدی شود. کریدور اول در مرز عراق و سوریه قرار دارد که باعث میشود دسترسی زمینی نیروهای مقاومت در دو سوی مرز به یکدیگر برقرار باشد. آمریکا با ایجاد پایگاه «تنف» در همین منطقه (درون خاک سوریه) و بمباران چندین باره نیروهای مقاومت، سعی کرد این موضوع را کنترل کند اما در عمل به هیچوجه قادر به کنترل مناطق مرزی سوریه و عراق نبوده است.
کریدور دوم در مرز لبنان و سوریه قرار دارد که حزبالله با قدرت آن را از همه تروریستها پاکسازی کرده و در اختیار دارد. در اختیار داشتن کریدورهای زمینی عملاً جغرافیای مقاومت را یکپارچه میکند و مبادلات میان گروههای مختلف مقاومت را به میزان مبادلات درونگروهی، سهل و آسان میسازد.
از حیث راهبردی، آمریکاییها و صهیونیستها میگویند این امر به دسترسی زمینی ایران به مرزهای سرزمینهای اشغالی انجامیده و به تهران امکان داده راهبرد ایجاد یک جبهه جدید علیه اسرائیل در مرزهای آن با سوریه را اجرایی کند. البته کریدور زمینی فاکتور مهمی است اما نقش اصلی را در شکلگیری جبهه جدید ضداسرائیلی در جولان ندارد. بیشترین سهم در ایجاد این جبهه را خود سوریها دارند که دریافتهاند بدون ایجاد بازدارندگی در مقابل اسرائیل ممکن است همه زحمات آنها در مبارزه چندین سال گذشته با تروریسم، ناگهان بر باد برود. بنابراین این ایران نیست که تصمیم گرفته سوریه را به «لبنانپلاس» تبدیل کند، بلکه این خود سوریها هستند که تازه احساس میکنند باید با اسرائیل به همان زبانی حرف بزنند که میفهمد.
توصیف علی صوفان از این کریدور در مقالهای که مرداد ۹۷ برای ماهنامه «مرکز مبارزه با تروریسم» وابسته به آکادمی نظامی آمریکا موسوم به «وستپوینت» نوشت، جالب است.
او مینویسد: «اگر بگوییم امروز بدون درک کامل ژنرال قاسم سلیمانی، نمیتوان ایران را درک کرد، حتی اندکی از حق مطلب را هم ادا نکردهایم. ژنرال سلیمانی، بیش از هر کس دیگری، مسؤول ایجاد یک هلال نفوذ- و به قول تهران «محور مقاومت» - برای ایران است که از دریای عمان آغاز شده و با عبور از عراق، سوریه و لبنان تا سواحل شرق دریای مدیترانه امتداد دارد.
امروز، با پیروزی قریبالوقوع اسد در جنگ داخلی فاجعهبار کشورش، این اتحاد ایرانی به اندازه کافی باثبات شده است که قاسم سلیمانی، اگر اراده کند، میتواند سوار بر خودرواش از تهران راه بیفتد و تا مرز لبنان با اسرائیل بیاید؛ بدون آنکه کسی او را متوقف کند». و چنانکه «یوسی کوهن» رئیس موساد اشاره کرده است: «این مسیر هم برای نیروهای انسانی و هم برای کامیونهای پر از راکت باز است که مقصدشان نیروی نیابتی اصلی ایران در منطقه، یعنی حزبالله است»؛ ۳- نکته دیگر این است که ایران موفق شده در زمینی که مقاومت در اختیار دارد، تسلیحات راهبردی مستقر کند. «دانیل کاتس» مدیر اطلاعات ملی آمریکا سال گذشته وقتی ارزیابی جامعه اطلاعاتی آمریکا از تهدیدات ۲۰۱۸ را در سنا ارائه میکرد، از تعبیر «موشک در دست تروریستها» برای توصیف توان تسلیحاتی مقاومت استفاده کرد.
این مهم نیست که در حالی که آمریکا خود مهمترین حامی داعش است، او جنبشهای مقاومتی را تروریست میخواند، بلکه آنچه مهم است این است که او درک کرده توان موشکی ایران با موفقیت وارد معادله منطقه شده و آمریکا هیچ پاسخ موثری به این ابتکار عمل مقاومت ندارد. «مایکل دوران» در نشست آبان ۹۷ موسسه «هریتیج» در این باره میگوید: «ایران موشکهای خود را با موفقیت وارد معادلات منطقه کرده و آمریکا نیز قادر به تمرکز روی این موضوع نیست». تجهیز مقاومت به موشک و پهپاد- و بومی شدن این فناوریها در محیطهای عملیاتی منطقه توسط گروههای مختلف مقاومت- برای همیشه شکل جنگ را در خاورمیانه تغییر خواهد داد و بر محاسبات هر طرفی که بخواهد آغازکننده درگیری نظامی باشد، به طور اساسی تأثیر خواهد گذاشت؛ ۴- عامل بعدی که به تغییر اساسی در جغرافیای سیاسی منطقه انجامیده، شکل گرفتن محوری از دولتهای متحد برای ایران است. این یک واقعیت تاریخی است که کشورهای منطقه خاورمیانه همواره در وضعیتی گسیخته زندگی کردهاند طوری که اگر میان آنها خون و جنگ نبوده، اتحادی هم برقرار نشده است.
مداخله مستمر کشورهای خارجی در منطقه مهمترین عاملی بوده که از ایجاد یک درک مشترک از تهدیدات و فرصتها میان کشورهای منطقه جلوگیری کرده و باعث شده غربیها بتوانند از خلال شکافها، اختلافات، سوءتفاهمها و احیاناً دشمنیها در میان کشورهای منطقه، منافع خویش را پیش ببرند؛ بیآنکه کوچکترین اهمیتی برای منافع خود این کشورها قائل باشند. بویژه درباره ایران پس از انقلاب، همواره یک تلاش سازمانیافته و سیستماتیک برای تنها کردن آن در منطقه جریان داشته است. کسانی مانند «عدنان طباطبایی» برای توصیف این وضعیت از تعبیر «تنهایی راهبردی» ایران استفاده کردهاند اما آنچه آنها به آن توجه نکردهاند، این است که برنامه منطقهای ایران به نحو راهبردی در حال پایان بخشیدن به این تنهایی و قرار دادن ایران در مرکز یک موجودیت ژئوپلتیک است که غربیها اصرار دارند آن را «هلال شیعی» بنامند.
برخلاف تصوری که لیبرالها در ایران تبلیغ میکنند- و تجربه برجام هم بخوبی نشان میدهد- هیچ اتحاد راهبردی از دل مذاکره و بدهبستان صرف بیرون نمیآید. آنچه میتواند منجر به یک اتحاد کم و بیش پایدار شود ایجاد و حفظ منافع مشترک، ایجاد همبستگیهای ژئوپلتیک، امنیتی، سیاسی و اقتصادی و هزینهکرد از منابع ملی برای ایجاد اعتبار نزد بازیگران دیگر است.
برنامه منطقهای ایران دارای یک جنبه فداکارانه است که هم با منافع ملی ایران هم منطبق است، و هم با مشارکت در فرآیند ملتسازی جدیدی که در کشورهایی چون عراق و سوریه در جریان است نوعی پیوند جدانشدنی میان ایران و عناصر کلیدی جامعه و دولت در این کشورها ایجاد کرده است. هیچ نوعی از دیپلماسی نمیتواند چنین پیوند و علاقه متقابلی را ایجاد کند. رفتار کشورهای همسایه ایران، بویژه عراق، سوریه و ترکیه در قبال تحریمهای آمریکا مشخصاً ناشی از همبستگی ژئوپلتیکی است که برنامه منطقهای ایران میان آنها و تهران ایجاد کرده است.
دولتهای این کشورها میدانند نه فقط اجرای تحریمهای ضدایرانی در کشور آنها به نفعشان نیست بلکه به دلیل شبکه پیچیده و درهمفرورفتهای از روابطی که شکل گرفته، این تحریمها اساساً در قلمرو آنها قابل اجرا هم نیست. فرآیند صادرات امنیت از ایران به منطقه، یک فرآیند مستمر و بدون انقطاع است بنابراین به نفع هیچیک از بازیگرانی که از ایران خدمات امنیتی میگیرند نیست که خود را در چارچوب استراتژی تحریم آمریکا تعریف کنند.
اگر این وضعیت را با روابط ایران و کشورهای اروپایی مقایسه کنیم، ارزش موضوع روشنتر میشود. روابط ایران- اروپا نمونه کاملی از تلاش برای ایجاد اتحاد راهبردی از طریق امتیازدهی و دیپلماسی مبتنی بر اعتمادسازی است. امتیازهایی بزرگتر از آنچه ایران در برجام به اروپاییها داده، اساساً در هیچ توافق بینالمللی قابل تصور نیست. با این حال، درست زمانی که اروپا باید به پیمان خود عمل میکرد و پای منافع ایران میایستاد، اروپا– دقیقاً به دلیل همبستگی عمیق امنیتی و اقتصادی که میان آنها و آمریکا وجود دارد- جانب واشنگتن را گرفت و به همه رؤیاهایی که پس از برجام درباره شکلگیری روابط راهبردی میان ایران و اروپا از سوی لیبرالهای ایرانی خلق شده بود، پشت پا زد اما به عنوان مثال در سوریه، در حالی که این کشور به شدت نیازمند سرمایهگذاری و کمکهای اقتصادی به منظور بازسازی خرابیهای جنگ ۷ ساله است، باز هم راهبردیترین پروژهها به ایران واگذار میشود و دمشق حاضر نیست هیچ پیشنهاد نان و آبدار اقتصادیای را که ذرهای به اتحاد ایران-سوریه خلل وارد کند، بپذیرد.
اروپا و سوریه یکسان نیستند اما این مثال خوبی است برای فهم اینکه چه زمانی اتحادهای راهبردی شکل میگیرند و چگونه پایدار میمانند و برای گذار از حرف و رسیدن به عمل، چه هزینه سنگینی باید پرداخت. همین جا خوب است به یک نکته دیگر هم اشاره شود و آن اینکه اتفاقاً برنامه منطقهای ایران نوعی وابستگی امنیتی به ایران در میان اروپاییها هم خلق کرده است.
اروپاییها بخوبی میدانند - و این را بارها در مذاکرات دیپلماتیک گفتهاند- سرریز امنیتی تحولات منطقه- بویژه بحران سوریه - مستقیماً به سمت آنها میآید و ایران تنها بازیگری در منطقه است که اگر تحولات را به حال خود رها کند، هیچ بازیگر دیگری توان به دوش کشیدن بار آن و پیشگیری از تبعات فاجعهبار امنیتی و انسانی آن برای اروپا را نخواهد داشت.
به این دلایل میتوان گفت ایران معادلات ژئوپلیتیکی منطقه را با حضور به موقع، ماهرانه و مؤثر خود چنان دستکاری کرده که آینده خاورمیانه هرگز نمیتواند یک تهدید حیاتی برای آن باشد.
اجلاس «ورشو» و تمرد آشکار و علنی بسیاری از کشورها از همراهی با آمریکا طی آن شاهد خوبی است از اینکه برنامه منطقهای چه نفوذ واقعیای برای ایران خلق کرده و به چالش کشیدن ایران تا چه اندازه دشوارتر از گذشته شده است.
بیشتر بخوانید:
ث- دفن ابدی معتبرسازی تهدید نظامی علیه ایران: اگر به عقب- ۷ سال قبل- بازگردیم و تحولاتی را که منطقه از سر گذرانده، یک بار دیگر از منظر تاثیری که میتوانند روی امنیت ملی ایران بگذارند مرور کنیم، میتوان از این استعاره استفاده کرد که برنامه آمریکا و اسرائیل این بود که از دل این تحولات «چند صدام جدید» علیه ایران بیرون بیاورند. همین حالا هم البته این پروژه منتفی نیست اما اگر هدفی که برای تحولات منطقه ترسیم شده بود یعنی محاصره ایران توسط تکفیریها و از هم پاشیدن محور مقاومت محقق میشد، تردیدی نیست که چند صدام جدید، باانگیزه و بسیار نیرومند در منطقه ظهور میکردند که هدف آنها چیزی جز تمرکز نظامی روی ایران نبود. در این صورت، با اعتماد بنفسی که دشمنان منطقهای ایران پیدا میکردند- و پیوندی که میان تروریسم گروهکی (داعش و دیگر گروههای تکفیری) با تروریسم دولتی (اسرائیل و سعودی) ایجاد میشد- خطر وقوع جنگ تا حد قابل توجهی افزایش پیدا میکرد.
من یک بار از سردار «حسین سلامی» جانشین فرمانده کل سپاه شنیدم که عقیده داشت منازعه اصلی در منطقه نزاع بر سر تمرکز است. اراده آمریکا از گذشتههای دور- و این ربطی هم به دولت ترامپ ندارد- این بوده که ایران را نقطه تمرکز همه نیروها و انرژیهای معارض در منطقه قرار بدهد. برنامه منطقهای ایران با فروپاشاندن این تمرکز و ایجاد جبهههای جدید و پیروزی در تقریباً تمامی این جبههها، باعث شده ایران نهتنها در نزاع تمرکز پیروز شود بلکه متحدانی جدید برای خود ایجاد کند که هزینه هر نوع تمرکز بر ایران، درگیری با آنها باشد.
از جنبههای دیگری نیز برنامه منطقهای ایران خطر یک رویارویی نظامی را- که البته پیش از آغاز تحولات اخیر در منطقه هم به دلایلی که اینجا جای بحث آن نیست خیلی جدی نبود- بشدت کاهش داده است. اولاً این برنامه توان پاسخدهی ایران به هر تجاوز احتمالی را به نحو غیرقابل تخمینی افزایش داده و اکنون دشمنان ایران نمیدانند در صورت درگیری با ایران با چه غافلگیریهای جدیدی در کجای منطقه مواجه خواهند شد. این چیزی است که «دوروتی اشمید»، رئیس «برنامه خاورمیانه و ترکیه» در «موسسه روابط بینالملل فرانسه» دیماه ۹۷ آن را به این شکل بیان کرد که ایران به وسیله برنامه منطقهایاش، نه فقط توان دفاعی خود را تقویت کرده بلکه توان تهاجمی هم به دست آورده است.
«مایکل آیزنشتات» مدیر برنامه مطالعات امنیتی و نظامی در موسسه «واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک» هم در نشست «شورای سیاست خاورمیانه واشنگتن» که تیرماه ۹۷ برگزار شد، به نکته مهمی در این باب اشاره میکند. او میگوید ایران موفق شده امکان پاسخدهی نیابتی به نیروهای آمریکایی در منطقه را ایجاد کند بدون اینکه با ریسک پاسخ مستقیم نظامی آمریکا مواجه باشد.
در واقع مقصود آیزنشتات این است که ایران گزینههای خود برای ضربه زدن به آمریکا را با ایجاد یک ارتش منطقهای توسعه داده و همزمان از آسیبپذیری مستقیم خود در مقابل آمریکا کاسته است. همچنین آیزنشتات به این نکته هم اشاره میکند که ایران این امکان را پیدا کرده است که هر وقت آمریکا به آن فشار آورد، با فشار به متحدان منطقهای آمریکا آن را جبران کند. واضح است که این الگوی جدید بازدارندگی صرفاً میتواند از دل برنامه منطقهای ایران بیرون آمده باشد نه جای دیگر.
ثانیاً این برنامه زیرساخت لجستیکی حمله به ایران را از دست آمریکا خارج کرده است. اکنون آسمان و زمین هیچ کشوری در منطقه به سادگی برای عملیات علیه ایران در اختیار آمریکا نیست. ثالثاً ایران با یک طرحریزی راهبردی اعجابآور، روسیه را در معادلات منطقهای- که خود آنها را طراحی کرده- وارد ساخته و پیوند میان ایران و روسیه برغم همه حرفهای اغلب فاقد دقتی که در این باره زده میشود، بهگونهای است که ایران میتواند مطمئن باشد در هیچ پرونده کلان منطقهای یا بینالمللی، روسها نمیتوانند ایران را نادیده بگیرند.
این امر طرحریزی هر نوع عملیات نظامی علیه ایران را از منظر بینالمللی منتفی میکند. رابعاً مهارتهای جنگی ایران بر اثر حضور در تحولات منطقه و ایجاد آنچه پیشتر «ارتش بینالمللی مقاومت» نامیدیم، رشد قابل توجهی کرده، در عین حال که آمریکا و نیروهای متحد آن در منطقه روز به روز آسیبپذیرتر شدهاند.
به عنوان یک رفرنس، کنفرانس هرتزلیا در ۲ سال گذشته مملو از ابراز نگرانی مقامهای غربی است درباره رشد توان جنگی حزبالله بر اثر حضور در جبهه سوریه. اسرائیل امیدوار بود با درگیر کردن هر چه بیشتر حزبالله در آنچه اصرار داشت آن را «باتلاق سوریه» بنامد، نیروی جنگی و توان نظامی آن را تحلیل ببرد و در نهایت یک حزبالله خسته و فرسوده از دل این منازعه بیرون بیاید که دیگر هرگز تهدید جدی برای اسرائیل نباشد. نتیجه اما کاملاً برعکس از آب درآمد!
اکنون این یک نگرانی بسیار نیرومند و زایلنشدنی نزد صهیونیستهاست که مهارت، دانش، ارتباطات و تجربه حزبالله بر اثر جنگ سوریه رشد قابل توجه و اعجابآوری کرده به طوری که به هیچ وجه با دوران پیش از جنگ سوریه قابل قیاس نیست. این امر موجب شده ایران بتواند با نیروهایی ماهرتر در جبهههایی متنوعتر و با مسؤولیتی توزیعشدهتر با هر دشمنی که به سمت آن بیاید مواجه شود. و خامسا، به عنوان نوعی جمعبندی میتوان عبارت «مارک دوبوویتز» در نشست بنیاد هریتیج درباره تحریمهای ایران و سیاست خارجی آمریکا [آبان ۹۷] را نقل کرد که تلویحاً میگوید برنامه منطقهای ایران باعث شده آمریکا ناتوان از ایجاد یک گزینه نظامی معتبر علیه ایران در منطقه باشد. در واقع این برنامه، گزینههای نظامی پیشین آمریکا در منطقه علیه ایران را از بین برده و اجازه شکلگیری هیچ گزینه جدیدی را هم نمیدهد.
پیش از اینکه این بخش را به پایان ببریم، باید درباره یک موضوع دیگر هم سخن گفت که بهترین جا برای بحث درباره آن همینجاست.
یکی از نکاتی که منتقدان برنامه منطقهای ایران روی آن دست گذاشته و در ماههای گذشته مانور فراوانی روی آن کردهاند این است که حضور ایران در سوریه موجب آغاز نوعی رویارویی نظامی با اسرائیل شده است که هم ایران در آن پاسخی به حملات اسرائیل نداده و هم روسیه خود را به نحو معناداری از این منازعه برکنار نگاه داشته است. منتقدان میگویند این وضعیت میتواند منجر به آغاز یک جنگ میان ایران و اسرائیل نیز بشود. چند نکته کوتاه ابعاد این موضوع را روشن خواهد کرد.
نخست اینکه منتقدان برنامه منطقهای ایران عمدتاً در اینباره به اسرائیل اعتماد کرده و سخنان و ادعاهای مقامهای اسرائیلی مبنی بر تلاش برای اخراج ایران از سوریه را مبنای قضاوت قرار دادهاند. این در حالی است که در واقعیت امر، پیامهای مبادلهشده کاملاً این موضوع را شفاف کرده است که حداکثر خواسته اسرائیل دور شدن ایران از مرزهای سرزمینهای اشغالی است و اسرائیلیها بخوبی میدانند با چند حمله نظامی بیهویت و کور نمیتوانند حضور عمیق و ریشهدار ایران در سوریه را- که بسیار فراتر از حضور نظامی است- تعیین تکلیف کنند.
دوم، از این مهمتر، برخی اندیشکدههای غربی این موضوع را روشن کردهاند که هدف اصلی از حملات اسرائیل در سوریه، نه ایران، بلکه محاسبات راهبردی بشار اسد و روسهاست. اسرائیلیها میدانند هرگز نمیتوانند با فشار نظامی مستقیم، اهداف راهبردی ایران در سوریه را تعدیل کنند بلکه آنچه در پی آن هستند این است که در ذهن بشار اسد این تلقی را ایجاد کنند که تعمیق حضور ایران در سوریه ممکن است به عملیات براندازانه اسرائیل علیه خود او ختم شود و به روسها نیز این پیام را بدهند که ادامه این وضعیت ممکن است منجر به یک جنگ فراگیر شود؛ چیزی که روسها آن را خط قرمز خود میدانند. «تونی بدران»، «متیو آرجی برادسکی» و «جاناتان شانزر» در مقالهای که مرداد ۹۷ برای «بنیاد دفاع از دموکراسیها» نوشتند، آشکارا گفتند هدف اسرائیل در سوریه نه بیرون کردن ایران با ابزار نظامی بلکه عملیات روانی و فضاسازی با هدف «به حداکثر رساندن انتقادها از ایران در سوریه» است، به این امید که سوریها خود پیشقدم شده و ایران را کنترل کنند.
نکته سوم و آنچه عموماً گفته نمیشود این است که هم برای ایران، هم روسیه و هم اسد این بازی سوخته است و هواپیماها و موشکهای اسرائیلی- که اکنون کارکرد عملیات نظامی خود را از دست داده و به ابزار عملیات روانی تبدیل شدهاند- نمیتوانند اجزای این محور متحد را از هم جدا کنند. ضمن اینکه اسرائیلیها بتدریج فهمیدهاند همانطور که دانیل کاتس مدیر اطلاعات ملی آمریکا گفته، روسیه نه مایل و نه قادر به خارج کردن ایران از سوریه نیست و بویژه درباره مساله جنوب و همچنین بسیاری مسائل دیگر عملاً هماهنگی کاملی میان ایران و روسیه وجود دارد. اکنون اسرائیل بهتر از هر کس میداند چه کسی در جنوب سوریه ابتکار عمل را در دست دارد.
به همین دلیل هم هست که در ماههای گذشته از حجم حملات اسرائیل به شدت کاسته شده در حالی که آنها خود بهتر از هر کسی میدانند آخرین وضعیت حضور ایران در سوریه چگونه است. منتقدان برنامه منطقهای ایران در اینباره هم مانند بسیاری موارد دیگر اسیر عملیات روانی اسرائیل شده و به تکرار بدون تحقیق ادبیات آنها در داخل پرداختهاند؛ بیآنکه حتی زحمت خواندن ارزیابیهایی را که غربیها خود از این موضوع منتشر کردهاند به خویش بدهند.
در اینباره که ایران به این حملات پاسخی داده یا نه هم طبعاً باید اجازه داد زمان بگذرد تا برخی حقایق قابل گفتن باشد اما آنچه فعلاً میتوان گفت این است که فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چند هفته قبل در پاسخ به نتانیاهو گفت «حکمتی بزرگ» در عدم پاسخدهی ایران نهفته است. ممکن است معنای این سخن این باشد که ایران قصد دارد با حوصله به کار خویش ادامه داده و به یکباره برگی در سوریه رو کند که معادله راهبردی با اسرائیل را برای همیشه تغییر بدهد.
گذشته از این برنامهریزی راهبردی، از حیث تاکتیکی در واقع حملات اسرائیل هرگز بیپاسخ نمانده اما نه مقاومت و نه اسرائیل علاقهای به تبلیغات زیاد روی این پاسخها نداشتهاند. در یک مورد، پس از حمله به فرودگاه T۴ مقاومت یک مرکز بسیار مهم و دارای طبقهبندی بالا در جولان را که اسرائیلیها آن را «دنیای کوچک» (Small World) مینامند هدف قرار داد.
صهیونیستها تا امروز عمداً در این باره به طور تقریباً کامل سکوت کردهاند. یک مورد جدیدتر را کسی مانند «دنیس رأس» که از نزدیکترین چهرههای آمریکایی به اسرائیل است در گزارشی برای موسسه واشنگتن در دی ۱۳۹۷ چنین روایت کرد: «من پیش از اعلامیه رئیسجمهور (ترامپ) [در زمینه خروج از سوریه] در عربستان بودم ولی درباره اسرائیل، پس از صدور این بیانیه آنجا بودم. چیزی که من در اسرائیل یافتم این احساس بود که ما میتوانیم با این موضوع کنار بیاییم اما یک احساس غیر اشتباه دیگر نیز یافتم و آن این احساس بود که ما [اسرائیلیها] تنها هستیم. نه آن تنهایی که شما از ما حمایت عمومی و یا در سازمان ملل نمیکنید اما زمانی که نوبت به تعامل با ایران و شبهنظامیان شیعه و روسها در سوریه میشود، اسرائیل کاملاً تنهاست و احساس میکند کاملاً تنهاست. من احساسی را دیدم که ما میتوانیم آن را مدیریت کنیم اما من یک موضوع جذاب نیز یافتم.
روسها پس از ساقط شدن هواپیمای خود در ماه سپتامبر سیاست سختتری علیه اسرائیل اتخاذ کردهاند. اسرائیلیها نیز در پاسخ به آن شدیداً عملیاتهایی را که در سوریه علیه حضور ایران و شبهنظامیان شیعه داشتند کاهش دادند. صراحتاً به من گفته شد آنها عملیاتهای خود را بسیار کاهش دادند. آنها اشاره کردند که به نظر میرسد روسها بر روی ایرانیها نیز اثر گذاشتهاند زیرا آنها نیز دیگر در حال توسعه امکانات خود نیستند بلکه فعالیتهای خود در پایگاههای سوری را افزایش دادهاند. نظر اسرائیلیها این بود که ممکن است ایرانیها فکر میکنند چون روسها از اسد حمایت میکنند پس این راهی است که ایرانیها میتوانند حضور موشکی خود را در پایگاههای سوری بسازند و اینگونه احتمال کمتری برای مورد حمله واقع شدن دارند اما نکته مهم این است که اسرائیلیها پس از اعلام خروج آمریکا، به این نتیجه رسیدند که در موقعیتی هستند که اگر آنها به طور شفاف مرزها [خطوط قرمز] را معین نکنند، به آن مرزها احترام گذاشته نخواهد شد لذا احساس بیشتری به دست به کار شدن پیدا کردند. لذا پس از آن اعلام، اسرائیلیها ۲ حمله انجام دادند اما نکته جالب درباره این حملات، اصل وقوع آن و یا اینکه تلاش کردهاند تا پس از اعلامیه آمریکا مرزهای خود را تقویت کنند، نبوده است.
از برخی جهات، نکته جالبتر این بود که ایرانیها انتخاب کردند تا سعی کنند به این حملات پاسخ دهند به وسیله چیزی که اسرائیلیها معتقدند از مدتی قبل برای آن برنامهریزی شده بود. آن پاسخ یک حمله موشکی بود. حملهای با محمولههای بسیار سنگین [سرهای جنگی بسیار سنگین] به کوههای حرمون (جبل شیخ) که یک پیست اسکی است و موفق شد و احتمالاً آسیبهای بسیار مهمی- آسیبهای غیر نظامی- وارد کرد و میتوانست تلفات بیشتری از اسرائیلیها بگیرد.
من اینها را گفتم تا بیان کنم که یک خلأ وجود دارد و هر طرف در حال تلاش است تا خودش قوانین آینده را تعیین کند و درباره اسرائیل، وقتی آنها احساس کردند باید کارهای یکجانبه بیشتری بکنند یک چیز است اما ایرانیها و موشکی که در این قضیه شلیک کردند یک موشک برد بلند ایرانی به همراه یک سر جنگی اساسی بود که از یک پایگاه سوری شلیک شد.
این پاسخ متفاوت از پاسخی است که در فوریه قبلی دیدیم و ایران یک پهپاد مسلح را مستقیماً به سمت اسرائیل شلیک کرد، نه از طریق نیروهای نیابتی که سبک عادی ایرانیهاست [بلکه خود نیروهای ایرانی این کار را کردند]. این یک موضع تشدیدشده یا ارتقای سطح یافته از جانب ایرانیها بود و بیانگر یک روند است. من این را گفتم چون اگر دنبال جایی هستیم که پتانسیل واقعی توسعه تنش و یک جنگ منطقهای را دارد، اینجا است [این کار ممکن است به جنگ تمام عیار منطقهای منجر شود و آمریکا را به جنگ بکشاند و باید به روسها این پیام را بدهیم که اگر میخواهند آمریکا از سوریه خارج بماند، باید ایرانیها را کنترل کند]».
تازه رأس به این موضوع اشاره نکرده که ایران اکنون یک خط قرمز بسیار شفاف در سوریه تعریف کرده و آن حمله مستقیم به اتباع ایرانی است. اسراییل به خوبی میداند اگر اتباع ایرانی هدف قرار بگیرند پاسخ مستقیم و جدی دریافت خواهد کرد و به همین دلیل جز در حمله فرودگاه T۴، هرگز هیچ ایرانی در این حملات آسیب ندیده است.
نقل این قطعه از دنیس رأس نه برای تأیید کامل سخنان او، بلکه صرفاً با این هدف انجام شد که برای کسانی که این مقاله را میخوانند روشن کند منتقدان برنامه منطقهای در ایران تا چه حد از واقعیت آنچه در میدان میگذرد دور و با صحنه بیگانهاند، و با این حال به خود اجازه میدهند درباره چیزی که نمیدانند قضاوتهای قطعی هم بکنند (!)
و آخرین نکته در این باره که در بند بعد آن را کمی باز خواهم کرد این است که اساساً اسرائیلی که در پروژهاش معکوس جواب داده و خود به محاصره افتاده، اگر همین چند حمله تبلیغاتی را –که هدف اصلی آن ایجاد دست بالا بویژه در آستانه انتخابات آوریل برای نتانیاهو در سیاست داخلی سرزمینهای اشغالی است- نکند، دقیقاً چه کار دیگری برای حفظ آبرو باید انجام بدهد؟ و آیا سادهلوحانهتر از این کاری هست که کسانی در داخل ایران چنین پروژهای را جدی بگیرند و آن را مبنای انتقاد از برنامه منطقهای ایران قرار بدهند؟
ج- محاصره اسرائیل: بدون تردید اسرائیل اصلیترین دشمن و حریف منطقهای ایران است. شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد پس از ظهور داعش در منطقه، اسرائیلیها، هم به تکثیر گروههای تروریستی درون سوریه کمک قابل توجهی کردند و هم سعی کردند از تکفیریها یک ارتش ایدئولوژیک برای خود بسازند که هدف نهایی آن محاصره ایران و فروبردن آن در یک چالش ژئوپلتیکی و امنیتی بیسابقه بود.
اسرائیل در گام نخست سعی کرد داعش سرزمینهای بزرگی را در سوریه و عراق تصرف کند البته به این شرط که متعهد شود هرگز به جانب اسرائیل میل نکند- همچنانکه هرگز نکرد- در گام دوم اسرائیل سعی کرد بخشهای سنی محور مقاومت بویژه گروههای فلسطینی را از ایران و حزبالله جدا کرده و از ظرفیت عملیاتی آنها علیه مقاومت استفاده کند. این امر به طور محدود رخ داد ولی در نهایت به پالایش، بازسازی و افزایش توان مقاومت گروههای فلسطینی و همچنین رشد اتکای آنها به ایران و حزبالله (پس از آزمودن بقیه مدعیان) انجامید. سپس اسرائیل سعی کرد در تمام مرزهای ایران با همکاری آمریکا ناامنیهایی ایجاد کرده و عوامل ایجادکننده این ناامنیها را به هم پیوند بدهد. اسرائیل بر اثر تحولات منطقه رویای خونین کردن همه مرزهای ایران را دستیافتنی میدید.
به همین دلیل از آذربایجان و کردستان عراق بگیرید تا بلوچستان پاکستان گروههای تکفیری مثل قارچ رشد کردند. سپس اسرائیل سعی کرد آمریکا را به رویارویی نظامی با ایران در سوریه بکشاند. این امر چند بار به طور محدود رخ داد ولی در نهایت آمریکا دانست نمیتواند یک گزینه نظامی معتبر علیه ایران در سوریه خلق کند بیآنکه درگیر یک نبرد طاقتفرسای زمینی شود. پس از آن اسرائیل به همراه سعودی و چند کشور دیگر به اسد پیشنهاد رها کردن ایران و معامله داد ولی اسد میدانست نمیتواند به دشمنان خونیاش اعتماد کند. بعد از آن اسرائیلیها سعی کردند اعراب را به رویارویی عملیاتی با ایران وارد کنند.
پروژهای که MESA (ائتلاف راهبردی خاورمیانه) نامیده میشود و دستور کار اصلی اجلاس ورشو است، در واقع میخواست- و ناامیدانه هنوز هم میخواهد- به محور سازش اعتماد به نفس لازم برای رویارویی واقعی با ایران و مقاومت را بدهد، هدفی که روز به روز دست یافتن به آن دشوارتر میشود.
در گام بعد، اسرائیل با همکاری نهادهای امنیتی دولت ترامپ و سرمایهگذاری بازیگرانی مانند «محمد بنزاید» حاکم امارات به فکر توسعه عملیات امنیتی درون مرزهای ایران افتاد. مجموعه عملیاتهای تروریستی که عدد آنها از انگشتان یک دست تجاوز نمیکند، همه ریشه در این طراحی داشته است. در نهایت هم اسرائیل سعی میکند از تمرکز عملیاتی ایران در سوریه با ابزارهای مختلف بکاهد اما آنچه واقعاً در پی آن است، فقط این است که نیروهای مشخصاً ایرانی به مرزهای سرزمینهای اشغالی نچسبند والا سوریها و دیگران همین حالا در مرزهای اسرائیل ایستادهاند و از نتانیاهو هم کاری ساخته نیست، ضمن اینکه آنگونه که «آموس هارل» در دیماه ۹۷ برای «هاآرتص» نوشت، ارزیابیهای اطلاعاتی اسرائیل در این باره تردیدی باقی نگذاشته که نه فشار اسرائیل و نه لابی روسها منجر به ترک مرز سرزمینهای اشغالی از سوی مقاومت نشده و آنها هماکنون در جایی که باید باشند حضور دارند.
این مجموعه بسیار متنوعی از اهداف ضدایرانی است که اسرائیل تلاش کرد با سوءاستفاده از اوضاع به هم ریخته و آشفته منطقه آنها را محقق کند اما آنچه عملاً رخ داده فرسنگها با چیزی که صهیونیستها میخواستند فاصله دارد. تردیدی نیست که یک جبهه جدید ضداسرائیلی در سوریه باز شده. اینکه این جبهه چه زمانی و تا چه حد عملیاتی شود کاملاً بستگی به تصمیم فرماندهان مقاومت دارد. اکنون اسرائیل در مرزهای جنوبی، شمالی و شرقی خود تحت محاصره یک ارتش چندملیتی مجهز به تسلیحات راهبردی است و پروژهای که بنا بود به محاصره ایران منجر شود، به محاصره اسرائیل ختم شده است!
اطلاعات مبسوطی وجود دارد که نشان میدهد همه تلاش اسرائیل در یک سال گذشته خارج شدن از این تنگنای راهبردی و فاصله گرفتن ایران از مرزهای سرزمینهای اشغالی بوده نه آنطور که در رسانهها ادعا میشود اخراج ایران از سوریه؛ هدفی که خود میدانند تحقق آن بیمعناست.
ایران با ۷ سال کوشش اکنون هم اسرائیل و هم سعودی را در مخمصهای راهبردی گرفتارکرده و انرژی و توان آنها را به میزانی تحلیل برده که روزی نیست که واسطه و پیغام برای ایران نفرستند و خواستار همکاری برای خروج از این وضعیت نشوند. چیزی که این محاصره را دردناکتر کرده این است که برآوردهای اطلاعاتی در اسرائیل حکایت از این دارد که آمریکا در حال ترک منطقه است (به عنوان نمونه مراجعه کنید به نشستی با «دیوید پترائوس» که «اورشلیم پست» آن را روز ۹ بهمن گزارش کرد) بنابراین اسرائیل در مقابل ایران تنهاتر هم خواهد شد.
به بند کشیدن دشمنی به خطرناکی اسرائیل و بازداشتن آن از اینکه حتی فکر رویارویی با ایران را بکند، دستاورد دیگر برنامه منطقهای ایران است. اگر چنین برنامهای وجود نداشت امروز باید درباره خطرات هر روزه نظامی و امنیتی سخن میگفتیم که دولت تروریستی داعش با کمک اسرائیل برای ایران ایجاد میکرد.
نکته مهم دیگری که باید در اینجا به آن اشاره کرد ارزش راهبردی ایجاد جبهه سوم علیه اسرائیل است. به نوشته روزنامه «یدیعوت آحارنوت»، ژنرال «یائیر گولان» نامزد فرماندهی ستاد مشترک ارتش اسرائیل شهریورماه گذشته به صراحت گفته است اسرائیل توان نبرد همزمان در دو جبهه را ندارد. در شرایطی که فرمانده آتی ارتش اسرائیل توان آن برای نبرد همزمان در دو جبهه را زیر سؤال میبرد، وضعیتی که ایجاد شده این است که اسرائیل باید خود را برای جنگ در ۳ جبهه آماده کند و این در واقع معنایی جز خاموش شدن موتور ارتش اسرائیل به عنوان مخربترین نیروی نظامی منطقه ندارد. معنای عملی این خاموشی در جنگ اخیر غزه آشکار شد که نتانیاهو ولو به قیمت تحقیر ارتش آن رژیم نتوانست بیش از ۴۸ ساعت به درگیری ادامه بدهد،
چرا که کابوسی به نام فعال شدن همزمان ۳ جبهه حتی برای یک لحظه او را رها نکرد. اینجاست که ارزش راهبردی حضور در سوریه و قابلیت آن برای مهار دشمنی که اگر بتواند یک لحظه در حمله به ایران تردید نمیکند آشکار میشود، ضمن اینکه میتوان فهمید از حیث راهبردی چه بلایی سر اسرائیل آمده بنابراین درک دست و پا زدنها و حملات ایذایی آن هم راحتتر میشود.
چ- افزایش بیسابقه اعتبار جهانی ایران: نکته دیگری که تقریباً همه محققان غربی- حتی آنها که به شدت منتقد برنامه منطقهای ایران هستند- به آن اذعان دارند این است که این برنامه اعتبار بینالمللی ایران را به شدت افزایش داده و تقویت قدرت چانهزنی ایران منجر به رشد بیسابقه جایگاه راهبردی آن در جهان شده است. نمونهای که تقریباً همه صاحبنظران در این زمینه به آن استناد میکنند، موفقیت سردار «قاسم سلیمانی» در وارد کردن روسیه و شخص «ولادیمیر پوتین» به عرصه نبرد نظامی در سوریه است.
این ورود به اندازهای مهم است که میتوان تاریخ خاورمیانه را به دو مقطع قبل و بعد از دیدار ژوئیه ۲۰۱۵ در مسکو تقسیم کرد. من بسیار مایلم بدانم منتقدان داخلی برنامه منطقهای ایران آیا هرگز میتوانند تصور کنند با هیچ شیوهای از دیپلماسی و مذاکره بتوان کشوری مانند روسیه و رئیسجمهور آن را وارد معادلهای چنین حساس کرد؟ این کاری است که قاسم سلیمانی انجام داد تا به طور ویژه ماهیت متفاوت منطق حاکم بر مدیریت برنامه منطقهای ایران را از دیگر پروندههایی که «دیپلماتها» آن را اداره میکنند روشن کند. این فقط یک نمونه از وزن و اعتباری است که برنامه منطقهای در اختیار ایران قرار داده واگر بنابر فهرست کردن حجم برگهای برندهای باشد که ایران به سبب درگیری منحصربهفرد خود در تحولات منطقه بهدست آورده، کار به درازا خواهد کشید.
بهواسطه همین قدرت و نفوذ است که ایران در منطقه آمریکا را وادار به کارهایی کرده که مشخصاً به ضرر آن بوده اما چارهای جز آن نمیدیده است. خروج اجباری از سوریه صرفاً آخرین مورد از این فهرست طویل است.
همه این بندها در پاسخ به همان یک بند نوشته شد که کسانی ادعا کرده بودند برنامه منطقهای ایران فاقد دستاورد است. تقریباً همه این موارد در ادبیات راهبردی منابع غربی با بسامد بالا تکرار شده و تازه آنها همه تلاش خود را کردهاند که تا میتوانند مساله را کوچکنمایی کنند. هنوز جنبههای بسیار دیگری از این بحث باقی مانده که امیدوارم در نسخههای بعدی این نوشته، امکان سخن گفتن درباره آنها دست بدهد.
هزینه مقاومت: برنامه منطقهای، اقتصادیترین برنامه راهبردی ایران
بخش دیگری از حملات به برنامه منطقهای ایران حول این ایده شکل گرفته که برنامه منطقهای ایران فاقد دستاورد نیست اما دستاوردهای آن به ۲ دلیل هزینهای بسیار سنگین برای ایران داشته و لذا برنامه منطقهای ایران بهصرفه نیست. دلیل اول آن است که ادعا میشود میزان منابع مالی و اقتصادیای که از سوی ایران برای این برنامه هزینه شده، اگر صرف حل مشکلات اقتصادی کشور میشد، میتوانست بسیاری از مسائل را حل کند، بویژه که مردم ایران اکنون خود با مشکلات فراوانی دست به گریبانند. و دلیل دوم این ادعاست که این برنامه منطقهای ایران بود که باعث خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریمها شد و در نتیجه این برنامه نقشی مهم در فشارهای اقتصادی داشته که این روزها بر مردم ایران وارد میشود.
درباره این ادعاها که مضمون اصلی و مشترک تبلیغات آمریکا و اسرائیل و همزمان با آنها تعدادی از غربگرایان داخلی علیه برنامه منطقهای ایران است، به چند نکته اصلی باید توجه کرد.
۱- واقعیت این است که هزینههای مالی مصرفشده برای برنامه منطقهای ایران هیچ نسبتی با ادعاهایی که در رسانهها درباره آن مطرح میشود، ندارد. اتفاقاً اگر به اعداد و ارقامی که خود غربیها- با هدف پرهزینه و کمدستاورد نشان دادن برنامه منطقهای ایران- منتشر کردهاند نگاهی بیندازیم، و همانها را مبنای قضاوت قرار دهیم (که روشن است از حیث روششناختی بسیار نادرست و گمراهکننده است) نتیجه واضحی که میتوان گرفت این است که برنامه منطقهای ایران بسیار اقتصادی اداره شده و ایران توانسته با هزینهای بسیار اندک نسبت به رقبای خود، دستاوردهایی بسیار بیشتر از آنها کسب کند.
بر اساس دادههای موجود، ایران در حالی مقاومت در منطقه را راهبری میکند که هزینههای اقتصادی آن به سختی به یک درصد هزینه آمریکا و متحدان و مزدوران آن میرسد. ایران و گروههای مقاومت عموماً ابعاد مالی خود را افشا نمیکنند اما اشخاص و نهادهای گوناگون وابسته به غرب تخمینهای متعددی از میزان کمکهای مالی ایران منتشر کردهاند. نیت آنها از انتشار این ارقام اجرای پروپاگاندا علیه ایران و سپاه است لذا طبیعی است که تخمینها را رو به بالا گرد نموده یا در آن اغراق نمایند. برخی از دادههای مهم منتشر شده از سوی منابع ضد ایرانی چنین است:
- هزینههای منطقهای آمریکا، سعودی و امارات: هزینههای منطقهای آمریکا سرسامآور است و بسیاری از پروژههای آنان نیز به شکست منجر شده است. به طور مثال آمریکا در جنگ افغانستان ۸۴۱ میلیارد دلار مستقیماً هزینه کرده است و با احتساب هزینههای غیرمستقیم این عدد به ۲ هزار میلیارد دلار میرسد. هزینه آمریکا در عراق بیشتر نیز بوده است.
هزینه مستقیم آمریکا در عراق ۱۷۰۰ میلیارد دلار (تا سال ۲۰۱۱) بوده و با احتساب هزینههای غیرمستقیم، این میزان به ۳۷۰۰ میلیارد دلار رسیده است. در مجموع هزینه آمریکا در این دو کشور به تنهایی، به ۶ تریلیون دلار میرسد که در مبارزات انتخاباتی مورد اشاره ترامپ نیز قرار گرفت. این هزینه به قدری بالاست که سهم به سزایی در ایجاد بحران مالی ۲۰۰۸ در آمریکا ایفا کرد.
توطئه علیه سوریه نیز دارای ابعاد مالی گستردهای بوده است. بار مالی این جنگ بر عهده متحدان آمریکا بوده است. سعودی، قطر، امارات، کویت، ترکیه و… از مهمترین تامینکنندگان مالی این جنگ بودند که این امر باعث سخت شدن گردآوری میزان دقیق هزینه جنگ سوریه میشود. نخستوزیر سابق قطر در مصاحبه با بیبیسی از تلف شدن ۱۳۷ میلیارد دلار برای براندازی حکومت اسد خبر داد. معلوم نیست این رقم متعلق به عملکرد خود قطر است یا بقیه کشورها را نیز لحاظ کرده است.
جنگ یمن نیز بسیار پرهزینه بوده است. برآوردها حاکی از آن است سعودی ۱۰۰ میلیارد دلار طی ۳ سال گذشته در یمن هزینه کرده است. هزینه امارات نیز ۵۰ میلیارد دلار تخمین زده میشود. تداوم جنگ ماهیانه ۵ تا ۶ میلیارد دلار هزینه بر دوش آنان میگذارد.
- تخمین غرب از هزینههای ایران در منطقه: نهادهای متعدد غربی تخمینها و آمارهای متعددی در زمینه هزینه ایران در منطقه انجام دادهاند. برایان هوک در نشست بنیاد دفاع از دموکراسیها اعلام کرد ایران هر سال ۷۰۰ میلیون دلار در اختیار حزبالله قرار میدهد و ۱۶ میلیارد دلار هزینه حمایت از نیروهای نیابتی در سوریه، عراق و یمن نموده است. (این عدد متعلق به بازه ۶ ساله است).
وی میزان کمک ایران به گروههای فلسطینی را ۱۰۰ میلیون دلار اعلام کرد. «ناتان سیلز» معاون هماهنگکننده ضدتروریسم در وزارت خارجه آمریکا نیز مدعی است ایران سالانه یک میلیارد دلار برای حمایت از نیروهای نیابتی هزینه میکند. یک مقام دیگر وزارت خارجه آمریکا نیز کمک ایران به حوثیها را چندصد میلیون دلار در سال عنوان کرد.
گزارش دیگری به نقل از نهادهای اطلاعاتی اسرائیل اذعان میدارد ایران ۷۵۰ میلیون دلار جهت استقرار نیروهای سپاه در سوریه هزینه کرده است.
به وضوح دیده میشود که حتی بیشترین تخمینها از هزینه منطقهای ایران نیز قابل مقایسه با هزینه دشمنان مقاومت نیست. این اعداد و ارقام بخوبی نشان میدهد ایران برنامه منطقهای خود را که برتریهای راهبردی بیسابقهای برای آن به ارمغان آورده با هزینهای بسیار اندک در مقایسه با رقبای خود مدیریت کرده است.
برای تولید امنیت و ایجاد برتری راهبردی در فضایی که منازعات در آن بسیار پرشدت و رقبا بسیار سرسخت و پای کارند و اساساً محدودیتی در هزینه کرد منابع ندارند، هزینه فعلی برنامه منطقهای ایران- تازه آنگونه که دشمنان ایران روایت کردهاند- نه فقط زیاد نیست بلکه در مقایسه به نحو عجیبی اندک و فقیرانه هم جلوه میکند. بنابراین منتقدان برنامه منطقهای ایران شاید در اینباره خاص باید اتفاقاً به تحسین برنامه منطقهای ایران و شیوه مدیریت آن بپردازند که با هزینهای ناچیز توانسته رقبایی چنین قدرتمند و دارا را کنترل کند.
«پاتریک کلاوسون» محقق ارشد موسسه واشنگتن آبانماه گذشته جمله جالبی در این باره گفت. او در نشست موسسه هریتیج با استناد به همین فکتها میگوید سپاه میتواند استدلال کند که به نسبت دولت روحانی بسیار بهتر عمل کرده است!
۲- مساله دوم این است که ببینیم آیا واقعاً- چنانکه ادعا میشود -برنامه موشکی و منطقهای ایران عامل اصلی خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریمها بوده یا اینکه این افتادن در همان دامی است که آمریکاییها گستردهاند و ریشه اصلی موضوع چیز دیگری است. آنچه آمریکاییها در ظاهر میگویند این است که هدف آنها متوقف کردن برنامه موشکی و منطقهای ایران است. در داخل ایران هم کسانی سادهدلانه- و البته برخی مغرضانه- همین حرف را تکرار میکنند که اگر ایران به آنچه آمریکاییها میخواهند تن بدهد فشارهای اقتصادی منتفی خواهد شد.
اگر به صحنه رویارویی دولت آمریکا و ایران بر سر برجام اما نگاهی بیفکنیم موضوع به یکباره وارونه میشود. روزی که دولت ترامپ از برجام خارج شد یک ایده مرکزی داشت و آن این بود که برجام باید به سایر حوزههای نگرانی راهبردی آمریکا از ایران بویژه برنامه منطقهای و موشکی تسری پیدا کند. چنانکه من بارها گفتهام آمریکا به این دلیل از برجام خارج نشد که آن را بد میدانست بلکه به این دلیل از آن خارج شد که آن را کم ارزیابی میکرد و عقیده داشت چنین توافقی باید شامل همه جنبههای تهدید ایران علیه آمریکا بشود. در واقع نکته کلیدی که عموماً مغفول میماند این است که چیزی که آمریکا را از برجام خارج کرد نه برنامه موشکی و منطقهای، بلکه امید آمریکا به گرفتن امتیازهای بیشتر از دولت روحانی و شکل دادن به توافقاتی مشابه برجام در حوزههای موشکی و منطقهای بود.
ترامپ برجام هستهای را گروگان گرفت نه به این دلیل که آن را واقعاً یک توافق بد میدانست بلکه به این دلیل که عقیده داشت میتوان امتیازهای بیشتری هم از ایران گرفت و دولت اوباما در این زمینه کوتاهی کرده است. بنابراین اگر منتقدان برنامه منطقهای ایران در پی علت اصلی خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریمها میگردند، باید آن را در محاسباتی جستوجو کنند که خود برای دولت آمریکا ایجاد کردهاند و الا در صورتی که دولت آقای روحانی میتوانست محاسبات دولت آمریکا را مدیریت کند و آدرسهای آشکار و پنهان پی در پی در این باره که ایران آماده توافق بر سر برجامهای ۲ و ۳ است به غرب ارسال نمیشد، دولت ترامپ هم به لحاظ راهبردی منطقی برای خروج از برجام به امید دست یافتن به توافقهای بزرگتر نمیدید.
۳- موضوع دیگر این است که منتقدان برنامه منطقهای ایران باید روشن کنند اساساً چه مقدار هزینه اقتصادی را برای برنامه دفاعی، تولید امنیت و مقابله با دشمنان کشور منطقی میدانند؟ و سؤال مهمتر اینکه جریان منتقد برنامه منطقهای باید روشن کند چه نگاهی به هزینهکرد اقتصادی در این حوزه دارد؛ هزینه برای امنیت را یک سرمایهگذاری پیشگیرانه برای جلوگیری از پرداخت هزینههای سنگینتر در بحرانهای بزرگتر میداند یا دور ریختن پولی که میتواند صرف امور روزمره شود در حالی که تهدیدها به حال خود رها شدهاند و هر روز به کشور نزدیکتر میشوند؟ منتقدان عمداً حاضر به ورود به هیچیک از این بحثها نیستند، چرا که ارائه پاسخهای شفاف به این سوالها کل پروژه عملیات روانی آنها را مختل میکند.
۴- نکته بعدی مربوط به فرصتهای اقتصادی بینظیری است که برنامه منطقهای ایران برای کشور فراهم آورده اما دولت قادر یا مایل به استفاده از آنها نبوده است. این نوشته مجال بحث درباره جزئیات این موضوع را ندارد که چه میزان از پروژههای معدنی، ترانزیتی، انرژی، مخابراتی، بندری، کشاورزی و...
در سالهای گذشته به سبب حضور ایران در عراق و سوریه به ایران پیشنهاد یا واگذار شده اما دولت به دلیل دیدگاه خاصی که درباره تحولات منطقه دارد به آنها بیتوجهی کرده یا در استفاده بموقع از آنها ناکام مانده است. بسیار مفید خواهد بود اگر دولت کمی در این باره شفافسازی کند که چه میزان فرصتهای اقتصادی بر اثر برنامه منطقهای ایران برای کشور ایجاد شده و بلااستفاده رها شده است.
این نوشته هنوز کامل نیست و بخشهای مهمی از بحث باقی مانده است که در بخش دوم پیگیری خواهد شد اما به عنوان جمعبندی اجازه بدهید جملهای از «آنتونی کردزمن» استراتژیست برجسته آمریکایی را که ابتدای دیماه ۹۷ در وبسایت پایگاه اینترنتی «مرکز مطالعات بینالمللی و راهبردی» منتشر شده، نقل کنم.
کردزمن میگوید: «ترامپ در واقع آمریکا را در موقعیتی قرار داده است که این کشور در همه جبههها در حال باخت است». ظاهراً تنها جبههای که آمریکاییها به آن امید جدی بستهاند، جبهه عملیات روانی با کمک برخی عواملشان در داخل ایران است که البته در آن هم شکست خواهند خورد منتها شاید موجب شود جامعه ایرانی یک بار برای همیشه تکلیف خود را با کسانی که یک بار در سال ۸۸ برای تحریم دلالی کردند و این بار هم به کمک اسرائیل آمدهاند تا آن را از شکست خفتباری که گرفتار آن شده- آن هم در لحظات آخر- نجات بدهند، روشن کند.