به گزارش مشرق، «جمجمه ات را قرض بده برادر» اثری ضد جنگ است و بهجرئت میتوانم بگویم متفاوتترین اثریست که در این ژانر خواندهام. در این اثر سخن از قهرمانهاییست که شک وتردیدشان را لابهلای شعارهای پرطمطراق مخفی نمیکنند و آنقدر شجاع هستند که از حال بدشان حرف بزنند. مرتضی کربلاییلو از آدمهای قصهاش بت نساخته، این آدمها از دل آسمان نیامدهاند و قرار نیست شور و اشتیاقشان را برای شهادت بدون ذرهای ترس نشان بدهند. شخصیتهای این داستان، قهرمانهایی هستند که بهموقع میترسند، بهموقع میخندند و بهموقع جا میزنند. آنها هم از جنگ خسته میشوند، از بلاتکلیفی، از سرما و از دوری، دوری، دوری….
فراموشی موهبت بزرگیست وقتی تلخی خاطرات ته حلق را میسوزاند. ما چطور؟ ما حق داریم فراموش کنیم؟ مسئله همین است. هلال همهچیز را از یاد برده و حالا باید به خاطر بیاورد. فصل اول رمان با فراموشی او و تلاش برای به یادآوردنش شروع میشود. ما هم فراموش کردهایم. پس باید همراهش راه بیفتیم و بزنیم به دل اروند. تا صدای فک غواصان را که از سرما به هم میخورند را بشنویم. انگار که چشمهاشان را سرمه کشیده باشند، ماهیان خستۀ ما، با بدنهای کوفته و سرمازده.
رمان جمجمهات را قرض بده برادر، رنگ دارد، صدا دارد، نور دارد، دلخوری دارد. ما جنگ را ندیدهایم، تنها صدای الله اکبر برادرانمان را آندم که از خاکریزها به سمت تانکهای غولپیکر روان میشدند، شنیدهایم. ما نمیدانیم، شاید پشت اروند جایی بوده باشد که سرباز و فرمانده به پروپای هم بپیچند؛ جایی که بچهها به نشانۀ اعتراض به فرماندهی مصطفی پوتینها را از پا درآورند. شاید همهچیز در این چادر خوش و خرم نباشد، بچههای شناسایی برادر برادر به ناف هم نبندند و قربان صدقۀ هم نروند، وقتی تردید کمکم راه باز میکند و مثل خوره به جانشان میافتد.
دستور از بالا چیست؟ بزنیم به دل آب یا نه؟ ما که تا بوده زدهایم و رفتهایم. حالا چهمان شده؟ چرا احساس میکنیم یک جای کار میلنگد؟ اصلاً این همهمهای که کل منطقه را برداشته، صدای تجهیزات بچههای خودی است یا دشمن؟
بین دل کندن و دل بستن کدام را باید انتخاب کنند؟ شبیه حسین عکس فرزند شش ماهه را پاره کنند تا پابند خانه نشوند و بمانند کنار رفقایشان یا شبیه سلیم از جنگ بگذرند؟ بگذرند و لابهلای خرابههای شهر دنبال یک زندگی آرام بگردند؟ سلیم، سلیم همانیست که راویان روزهای جنگ بیشتر از همه دربارهاش سکوت کردهاند. انگار که گفتن از سلیم، خجالت دارد. بعد از شهادت فرمانده است که سلیم احساس میکند باید عاقلانه تصمیم بگیرد و حداقل او یک نفر ادامهدهندۀ این جنگ نباشد. درست یا غلط، سلیم تکلیفش را با خودش معلوم میکند. در جایی از واگویههایش میخوانیم: «وقتی تنها توی تاریکی لای سنگرهای دشمن پرسه میزنی و سایهات با سایۀ آنها توی هم میرود، میتوانی خودت را پیدا کنی. آنجا دیگر هیچکس نیست که بخواهد حرفی تو دهانت بگذارد یا هیجانی در تو بیندازد.» دغدغۀ این بچهها یکی و دوتا نیست. از مرگ بگیر تا کلافه شدنشان از بلاتکلیفی. ناشناخته بودن مرگ در عین نزدیکی. چطور میشود درد نکشید و جان سپرد؟ این بچهها خون را دیدهاند، دل زدن شاهرگ رفیقشان را، تکهتکه شدن بدن همرزمشان را، و باید به کسی اطمینان کنند که میگوید: «جمجمهات را قرض بده برادر» تا ایمان بیاورند به رهایی بعد از مرگ. هرقدر هم که چشمهاشان از جنازههای متلاشیشده پر شده باشد.
چند فصل از رمان از حال و هوای جنگ فاصله میگیرد و زمان حال (سی سال بعد از جنگ) را روایت میکند. رویارویی مصطفی با عایشه، که ایرانیست و روزگاری اسباب عشرت برای نظامیان عراقی را فراهم میکرده. عمدۀ گفتگوهای این دونفر بر سر گذشتن این سی سال و فاصله از آن است. مصطفی قرار است روایتگر عملیاتی باشد که شکست خورد و حالا دنبال چه چیز آمده؟ ریشههای شکست را پیدا کند؟ یا ببیند چه کسی توانسته آن روزها را فراموش کند؟ آیا گذشت سی سال میتواند کینه و دشمنی قدیم را کمرنگ کند؟ جنگ برای آدمها تا کجا ادامه پیدا میکند؟ شاید تا همیشه برای کسی مثل رانندۀ عایشه… یا برای مصطفی. اما برای مصطفی این ادامه پیدا کردن از زمین تا آسمان فرق میکند. به یاد داشتن غواصانی که زیر سنگینی اروند فین میزنند و صدای تقتق به هم خوردن فکهاشان گوش مصطفی را پر میکند، تماس انگشتانش با لبهای بچهها، وقتی مشتمشت عسل میریخت توی دهانشان تا سرمای رخنه کرده در جان بچهها از پا نیندازدشان. تماشای دستانی که از مچ جدا میشوند و میافتند لب ساحل… جنگ برای مصطفی تا همیشه ادامه دارد. اما کینه نه... تفاوت میان آدمها در برخورد با واقعۀ هولناکی به نام جنگ، در همین فصلهاست که مشخص میشود.
رمان پر از تصاویر مرکزی خوب و توصیفهای دقیق است. هرفصل خواننده را با پرسشی جدید روبهرو میکند و درگیرش میکند. شخصیتها تا آنجا که باید ساخته شدهاند و از خواننده دور نیستند. جمجمه ات را قرض بده برادر، اثر باارزشیست که به دور از هرگونه جهتگیری نوشته شده است.