به گزارش مشرق، داشتن خواهر و برادر از آن نعمتهایی است که آدم تا از لذتش محروم نباشد، قدرش را نمیداند. نعمتی که این روزها با گرایش زوجهای جوان به تک فرزند بودن، خیلی از بچهها را از آن محروم کرده است. روانشناسان و متخصصان خانواده در مورد مشکلات و سختیهایی که بچههای تکفرزند دارند، زیاد گفتهاند اما شاید هیچکس اندازه خود این افراد نتواند در مورد سختیهای محروم بودن از نعمت برادر و خواهر صحبت کند. «مریم» یکی از همین بچههاست که حالا در چهارمین دهه زندگی خود، از فراز و نشیبهای زیادی میگوید که تمام این سالها بخاطر تکفرزند بودن پشت سر گذاشته است.
بیشتر بخوانید:
سن پدر برای معافیت تک فرزندی چقدر است؟
ایران؛ در انتظار سالمندانی تنها
انتقاد آیتالله سبحانی از فرهنگ غلط تکفرزندی
فاصلههایی که تنهاترمان کردهاند
پدر و مادرم خودشان تصمیم گرفتند که فقط یک بچه داشته باشند. هم به این خاطر که خانوادههایشان پرتعداد بودند و هم به خاطر اینکه معتقد بودند اگر یک بچه داشته باشند بهتر و بیشتر میتوانند به او برسند. بچه که بودم هم خیلی احساس تنهایی میکردم و هم اینکه همبازی نداشتم. مشکلی که همه بچههای تکفرزند با آن مواجه هستند. مخصوصاً این دوره که خانوادههای فامیل هم از هم دور هستند و دیربهدیر میتوانند همدیگر را ببینند، این دور بودن و همبازی نداشتن، بچههایی که تنها هستند را بیشتر اذیت میکند. مثلاً ما شرایط زندگیمان طوری بود که داییها و خالههایم شهرهای دیگر زندگی میکردند و بچههایشان که همسن و سال من بودند را دیر به دیر میدیدم. درواقع شرایط زندگی الآن، هم خانوادهها را از هم دور کرده و هم تعداد بچهها هم نسبت به قبل کمتر شده است. و این واقعاً تنهایی تلخ و آزاردهندهای را برای بچههایی که تکفرزند هستند، به وجود میآورد.
همیشه یک جای خالی وجود دارد
در دورههای مختلف زندگی، شکل نیاز آدم به خواهر و برادر متفاوت است؛ من وقتی کوچکتر بودم به یک همبازی نیاز داشتم که در محیط امن خانواده بتوانیم باهم بازی کنیم و خوش بگذرانیم و حتی با هم دعوا کنیم. زمانی که بزرگتر شدم، به یک همکلام نیاز داشتم؛ کسی که اندازه پدر و مادرم با او احساس نزدیکی داشته باشم و بتوانیم در مورد اتفاقات ریزودرشت زندگیمان باهم گپ بزنیم و درد دل کنیم.
خیلی وقتها آدم توی زندگیاش حرفهایی دارد که نمیتواند به صمیمیترین دوستش یا حتی به پدر و مادرش بگوید. اینجور مواقع بهترین همدل و همراز، خواهر و برادر آدم هستند که هم به خاطر فاصله سنی کم، حرفش را میفهمد و به عنوان عضوی از خانواده میشود به او اعتماد و تکیه کرد.
از یک جایی به بعد هم خواهر و برادرها پشت و همراه آدم هستند و در سختیها و مشکلات زندگی نیاز داری به آنها تکیه کنی و احساس امنیت و آرامش داشته باشی. ما که تکفرزند هستیم، در تمام طول مدت زندگیمان یکچیزی کم داریم که رسیدگی و توجهات بیشتر پدر و مادر هیچوقت نمیتواند این جای خالی را پر کند.
یک اضطراب مداوم، همیشه همراه ماست
وقتی تنها فرزند یک خانواده هستی، یکی از دغدغههای همیشگیات این است که اگر خدایی نکرده یکزمان پدر و مادرت نباشند، چقدر تنهاتر میشوی. واقعیت این است که زندگی بازیهای زیادی دارد و آدم نمیداند فردا چه اتفاقی میافتد. به همین خاطر ترس از تنهایی بیشتر، همیشه همراه ما هست و این یعنی یک اضطراب پنهان که ردپایش همه جای زندگیات هست. وقتی پدر و مادر بیمار میشوند، سفر میروند یا به هر دلیلی مدتی از آنها دور میشوی. درحالیکه وقتی خواهر و برادری داری، دلت به یک جای دیگر هم قرص است و میدانی هر اتفاقی که بیفتد یک نفر دیگر هست که میتوانی به حضورش تکیه کنی.
محبت و توجهی که به یک ذرهبین تبدیل میشود
تکفرزند بودن یک اشکال دیگر هم دارد. من همیشه در مرکز توجه پدر و مادرم قرار داشتهام و طبیعتاً هم نگرانی آنها برای من بیشتر میشد و هم خودم و احساساتم مدام زیر ذرهبین توجه آنها بوده و هست. همیشه برای حالتی مجبور بودم پاسخ بدهم؛ اینکه چرا دیر آمدم؟ چرا زود رفتم؟ چرا کمی احساس غم میکنم؟ چرا امروز شادم؟ و سؤالات متعدد دیگری که در طول روز مدام باید به آن پاسخ میدادم و این برایم کلافه کننده بود. پدر و مادرم هم تقصیری ندارند و این توجه زیاد، به خاطر علاقه و محبتی است که نسبت به من دارند. اما تکفرزند بودن، چنین شرایطی را خواهناخواه به وجود میآورد و باعث میشود آدم در تمام سالهای عمرش واقعاً اذیت شود. اما وقتی یک پدر و مادر چند فرزند داشته باشند، طبیعتاً این توجه و دلسوزی و نگرانی تقسیم میشود و به یک فرزند بیشازحد فشار نمیآورد. این نگرانی و دلواپسی همیشگی، دوطرفه است و من به همان اندازه، هم همیشه نگران پدر و مادرم هستم.
تکفرزندها بهسختی میتوانند ازدواج کنند
وقتی پدر و مادر تنها یک فرزند دارند، سختگیریها و حساسیتهای ناخودآگاهشان حتی در موقعیتهای حساس زندگی فرزندشان مثل ازدواج نیز باعث ایجاد مشکل میشود. مثلاً حاضر نمیشوند فرزندشان بعد از ازدواج به شهر دیگر برود. یا دلشان راضی نمیشود، دخترشان در شهر خودشان هم از آنها دور باشد. حتی خیلی وقتها برای خواستگارها موانع غیرمنطقی میگذارند چون در ناخودآگاهشان از اینکه تنها شوند، میترسند. در حالیکه آنهایی که چندتا بچه دارند، جدا شدن از بچهها مرحله به مرحله اتفاق میافتد و پدر و مادرها چنین احساسی ندارند.
مشکل دیگری که سر راه ازدواج بچههای تکفرزند قرار دارد، حساسیتهای وسواسگونه روی خواستگارها و موارد ازدواج برای پسرهاست. چون همین یک فرزند را دارند، عقیدهشان این است که باید همهچیزتمام و ایدهآل باشد و همین، انتخاب را برای خودشان و فرزندشان بسیار سخت میکند. من یادم میآید خواستگارهایی را پدر و مادرم بدون اینکه حتی به خود من بگویند، رد میکردند و با خیلی از موارد را با اینکه از نظر من فرد مناسبی بودند و معیارهایم را داشتند، مخالفت میکردند.
در سختیها دستتنهاییم
هر خانوادهای دورههایی از گرفتاری و سختی دارد که در خانوادههای تکفرزند، فشار زیادی متوجه آن فرزند میشود. طبیعتاً شکل گرفتاری برای هر خانوادهای متفاوت است؛ اما من یکی از مواردی که برای خودم پیش آمد را میگویم تا متوجه شوید تنها فرزند خانواده بودن، در هر مشکلی چقدر سخت است و میتواند تأثیرات آن مشکل روی زندگی آدم را چند برابر کند. من سال ۸۹ حدوداً سیساله بودم و مادرم جراحی کرده بود. ایشان نیاز داشت ۶ ماه تحت مراقبت باشد تا کار سنگین نکند و به او فشار وارد نشود. طبیعتاً پدرم با اینکه خیلی تلاش میکرد کنارمان باشد و به من کمک کند، ناچار بود بیشتر زمانش را سرکار باشد. علاوه بر انجام کارهای خانه و نگهداری از مادرم، در پذیرایی از کسانی که برای عیادت از تهران یا شهرهای دیگر میآمدند هم تنها بودم.
در کنار تمام این سختیها، برای اینکه مسئولیتهایی که کاملاً دستتنها بر عهدهام بود، بربیایم ناچار شدم از کارم استعفا بدهم. این موضوع بازتاب بسیار بدی در زندگیام داشت؛ حتی تا همین الآن تبعاتش را تحمل میکنم و نتوانستهام کاری به آن خوبی پیدا کنم. درحالیکه آن زمان ناچار شدم از کاری استعفا بدهم که به خاطر مهارت بالایی که در آن داشتم، رییس سازمان راضی به رفتن من نمیشد و تا یک ماه نامه استعفایم را امضا نمیکرد. اگر من خواهر یا برادری داشتم که در مراقبت از مادرم با من همراهی میکرد و آن را باهم مدیریت میکردیم، نه آنهمه فشار را تحمل میکردم و نه در فضای کارم با این خسارت غیرقابلجبران مواجه میشدم. تنها بودن در گرفتاریها و مشکلات زندگی برای من به این شکل خودش را نشان داد، برای بقیه ممکن است به شکلهای دیگر باشد؛ اما همه آنهایی که تکفرزند هستند، تنها بودنشان در این گرفتاریها همینقدر آنها را آزار میدهد.
نگرانی و اضطراب همیشگی پدر و مادرها
مشکل دیگری که من به خاطر تکفرزند بودن داشتم، وابستگی شدید پدر و مادرم به من بود. طبیعی است وقتی یک زن و شوهر فقط یک بچه داشته باشند، خیلی بیشتر از حد معمول به او وابسته خواهند بود و این وابستگی شدید خیلی تبعات دارد. مدام در مورد اینکه کجا هستی و چهکار میکنی، باید اطلاع دهی؛ کمی که برنامهات کم و زیاد میشود، با میزان زیادی نگرانی و اضطراب از سمت پدر و مادرت مواجه میشود. خیلی وقتها نمیتوانی برای کاری یا موضوعی از پدر و مادرت کمی دور شوی. درحالیکه وقتی تعداد بچهها بیشتر باشد، این جای خالی آنقدر پررنگ نیست که تا این حد پدر و مادر را درگیر و نگران کند.
تا این طعم تلخ را نچشید، قدر نمیدانید
من خیلی وقتها حسرت دوستانم را میخوردم که خواهر یا برادر داشتند. شاید اگر از خانوادههای پرتعداد بپرسی بگویند تکفرزند بودن خوب است اما به نظرم آنها چون درگیر این تنهایی شدید نشدهاند نمیتوانند حتی تصور کنند چقدر سخت است آدم توی خانه کسی را نداشته باشد که فاصله سنی کمی با او داشته باشد و بتواند بهراحتی با او درد دل کند. آدم تا از نعمت داشتن خواهر و برادر محروم نباشد، نمیتواند سختی چنین شرایطی را درک کند. گاهی میشنوم بعضی افراد میگویند: «مثلاً ما که خواهر برادر داریم به هم نزدیکیم؟!». این موضوع واقعاً به روحیه خود آدم برمیگردد و اینکه پدر و مادر چطور بتوانند بین بچهها یک رابطه صمیمانه و نزدیک ایجاد کنند. احتمالاً خیلی از کسانی که از این نعمت برخوردار هستند، چون طعم تلخ تنها بودن در خانواده را نچشیدهاند قدر آن را نمیدانند.
هیچکس خواهر و برادر نمیشود
بعضی فکر میکنند دوستان خوب میتوانند برای آدم مثل خواهر باشند. من دوستان خیلی خوبی دارم که همیشه به خاطر حضورشان در زندگیام خدا را شکر میکنم و واقعاً دوستشان دارم اما واقعاً هیچکس نمیتواند جای خالی خواهر و برادر را برای آدم پر کند. این را خیلیها میگویند و من که باوجود داشتن دوستان خوب، این جای خالی را حس میکنم خیلی بیشتر این جمله را درک میکنم.
هر انسانی وقتی به یک سن مشخص میرسد، به احساس استقلال نیاز دارد. اما وقتی تنها فرزند خانواده هستی، تأمین این نیاز برایت خیلی مشکل است و محدودیتهای مختلف استقلالت را از حد معمول نیز کمتر خواهد کرد.
برخی فکر میکنند شرایط خاصی که تکفرزندها دارند، برایشان در طول زندگی عادی میشود؛ درحالیکه واقعاً اینطور نیست و سختیها و مشکلاتی که به خاطر نداشتن خواهر و برادر متوجه آدم میشود، همیشه این جای خالی را پررنگ نگه میدارد.