به گزارش مشرق، «سعید» از جمله افرادی است که در اروپا به تشکیلات منافقین پیوسته است. او که به تصور یک زندگی بهتر از ایران مهاجرت کرده، بر اثر بی اطلاعی و ناآگاهی به دام تشکیلات منافقین در اروپا میافتد و در یک فرآیند معمول و متداول گروهک منافقین، سر از پادگان اشرف در میآورد.
بیشتر بخوانید
جلادهای هشتگ ساز +عکس
روایت سعید از شیوه جذبش در تشکیلات نفاق نشان میدهد که چطور یک گروه تروریستی فرصت فعالیت و جذب در اروپا را دارد؛ آنهم اروپایی که مدعی مبارزه با تروریسم و دفاع از حقوق بشر است.
اقامت کوتاه سعید در اروپا (هلند) از این بابت اهمیت دارد که هلند همان کشوری است که سالها به محمدرضا کلاهی (عامل اصلی جنایت ۷ تیر سال ۶۰) با نام مستعار پناه داد و اکنون بعد از به قل رسیدن کلاهی، بدون آنکه هیچ توضیحی در مورد اختفای این تروریست در خاکش را بدهد، با فرافکنی سعی دارد ایران را به ترور این فرد متهم کند!
در این گفتگو، بنا بر ملاحظات امنیتی، از انتشار اسم واقعی و کامل مصاحبه شونده و عکس او خودداری شده است.
ابتدا خودتان را معرفی کنید؟
من سعید هستم. ۵۰ سال سن دارم و تا مقطع دیپلم درس خواندهام و مجردم.
* با هدف زندگی بهتر به اروپا رفتم
داستان آشنایی شما با گروهک تروریستی منافقین از کجا آغاز شد؟
من در سال ۱۳۷۱ با چند نفر از دوستانم از کشور خارج شدیم تا شاید یک زندگی بهتری در خارج از ایران داشته باشیم. قصد من این بود که برای پناهندگی، کار و زندگی به ژاپن بروم.
ابتدا به مالزی رفتیم. مدتی را آنجا ماندیم اما نتوانستیم ویزای ژاپن را بگیریم. این وسط یک نفر هم پیدا شد و به بهانه اینکه ویزای ژاپن را برایمان میگیرد پول زیادی از ما گرفت و در رفت. اجبارا به تایلند رفتیم که هم هزینههای کمتری برای زندگی داشت و هم امیدوار بودیم از آنجا بتوانیم به ژاپن برویم. مدتی که در تایلند بودم، با یک قاچاقچی آشنا شدم و او در مورد سختگیری ژاپن برایم گفت و در نهایت هم به من پیشنهاد داد به اروپا بروم.
او میگفت الان هلند به راحتی پناهنده میگیرد و وی نیز میتواند ترتیب انتقال من را به هلند بدهد. از چند نفر که در تایلند میشناختم پول قرض کردم و به آن قاچاقچی دادم و او هم من را به هلند برد.
در هلند ابتدا وارد کمپهای پناهندگی شدم و حدود ۴ ماه طول کشید تا امور ثبت نام و در نهایت پذیرش پناهندگی انجام شد. آن زمان هلند به راحتی پناهندگی میداد. بعد از آن من از کمپ جدا شدم و با دو نفر دیگر خانهای اجاره کردیم.
چون زبان آنجا را به خوبی یاد گرفته بودم، مسئولین کمپ پناهندگی از من تقاضا کردند که برای ترجمه و کمک به ایرانیهایی که در درون کمپهای پناهندگی بودند روزی چند ساعت به آنجا بروم. در آنجا هزینه مترجم رسمی بسیار زیاد بود و برای همین هم از افرادی مثل من کمک میگرفتند. من هم چون کاری نداشتم، میرفتم و کمک میکردم. در همان زمان اعضای سازمان هم به درون کمپها رفت و آمد داشتند. آمده بودند که از میان پناهندهها عضوگیری کنند که در آنجا اولین بار با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدم. تا آن زمان من فقط ۲۵ سال سن داشتم و هیچ اطلاعاتی در مورد گروههای سیاسی نداشتم و این اولین برخورد و آشنایی من با آنها بود.
به راحتی به درون کمپها رفت و آمد داشتند؟ به چه عنوانی آنجا میامدند؟
من نمیدانم جلوی در چه میگفتند، اما به راحتی یک گروه از آنها هر روز به کمپ می آمد تا با پناهندههای ایرانی دیدار و گفتگو کنند. نه تنها در کمپهای پناهندگی، بلکه در کل هلند هم هیچ محدودیتی نداشتند و کارهای مختلفی انجام میدادند. البته مسئولین کمپ به اعضای سازمان میگفتند که مراقب باشید دعوا و درگیری درست نکنید وگرنه هیچ محدودیت دیگری نداشتند.
* پناهندهها برای فرار از کمپ به تظاهرات منافقین میرفتند
اعضای منافقین دقیقاً کارشان در درون کمپها چه بود؟
یک سری جزوات و فیلمهایی با خودشان میآوردند و برای پناهندهها پخش میکردند تا با سازمان آشنا شوند. با برخی رو در رو صحبت میکردند. یا یک گروه را یکجا جمع میکردند و برایشان سخنرانی میکردند. خلاصه از مسئولین کمپها بیشتر حضور داشتند و هر روز هم این کار را تکرار میکردند. هر فرد یا گروه جدیدی به درون کمپها میآمد، اینها سریعاً با خبر میشدند و زودتر از همه برای ارتباط با افراد جدید حاضر میشدند.
کار دیگرشان این بود که افرادی را به عنوان داوطلب برای تظاهرات و جلسات سازمان در کشورهای اروپایی با خودشان میبردند. مثلاً در آلمان یا یک شهر دیگر هلند تظاهراتی برگزار میشد و اینها هم پناهندهها را به عنوان سیاهی لشکر با خودشان می بردند. کسانی که حاضر میشدند بروند بیشتر از فضای کمپ خسته شده بودند و میخواست رایگان به یک شهر دیگر بروند یا یک کشور دیگر و جای جدیدی را ببینند تا برایشان تنوع شود. یک وعده غذا هم میدادند که آنهم بی تأثیر نبود.
بالاخره ایرانی ها در اروپا غریباند و هر ندای محبت آمیزی را میپذیرند، خصوصاً صدای اعضای سازمان را که با فریب فضاسازی میکردند تا افراد به آنها گرایش پیدا کنند.
دیگران هم مانند شما منافقین را نمیشناختند؟ کسی در ارتباط با حضور آنها اعتراضی نداشت؟
اتفاقاً اکثر کسانی که در کمپها بودند اینها را میشناختند و اکثر افراد از آنها دوری میکردند. برخی حتی حاضر نبودند اینها را به اتاقهایشان راه بدهند و با آنها روبه رو شوند. برخیها به اعضای سازمان میگفتند که شماها عامل بدبختی همه ما هستید. اما کسی با اعضای سازمان درگیر نمیشد و کسی هم ندیدم که به مسئولین کمپ در مورد آمدن اینها اعتراض کند.
البته به این خاطر بود که پناهجویان به قوانین هلند آشنا نبودند و چون در مرحله پذیرش قرار داشتند نمیخواستند دردسری درست کنند که پناهندگیشان پذیرفته نشود. ولی خیلی با سازمان مخالف بودند و حتی زمانی که من با اینها ارتباط برقرار کردم، خیلیها به من گفتند که این کار را نکن با اینها صحبت نکن، اینها تو را بدبخت میکنند، اما من گوش نکردم.
شما چگونه جذب شدید؟
مثل دیگرانی که جذب میشدند، من هم ابتدا به صحبتهایشان گوش دادم، به نظرم حرفهای بدی نبود. در مورد نجات میهن و مردم صحبت میکردند. بعد از من خواستند که در کلاشهای سازمان شرکت کنم.
آنها در هلند ساختمانهای زیادی در اختیار داشتند، در یکی از ساختمانها من هم در کلاسها شرکت کردم. نفراتی هم که آنجا برایمان صحبت میکردند بسیار با تجربه و خبره بودند. بلد بودند با هر فردی که روحیات منحصر به خودش را دارد چگونه رفتار کنند تا جذب شود تا علاقهمند شود. من هم یک جوان ۲۵ ساله بودم که هیچ آشنایی با این گروه نداشتم و از مسائل سیاسی هم هیچ چیز نمیدانستم. به راحتی تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفتم و جذب شدم.
فیلمهایی از سخنرانیهای مریم و مسعود (رجوی) برایمان میگذاشتند و طوری از این دو صحبت میکردند که بسیار علاقهمند شده بودم برای یک لحظه هم شده مسعود را ببینم. من در آن زمان هیچ اطلاعی از اینکه این فرد چه موجودی است و چه کسانی را کشته است و این کلاسها همهاش زمینه چینی برای فریب امثال من است نداشتم! آنها خیلی در کارشان وارد بودند، این قابلیت را داشتند که هر فردی را که نسبت به سازمان بی اطلاع است بفریبند و هیجان لازم را برای ورود به سازمان و کار برای سازمان در وی ایجاد کنند.
* گدایی در اروپا برای درآمد سازمان
بعد از جذب وارد چه کاری شدید؟
در آن دوره هر کسی در اروپا جذب میشد اول باید کار مالی - اجتماعی را آغاز میکرد. البته شنیدم الان هم همچنان اوضاع بر همین منوال است. کار مالی – اجتماعی به این معنی بود که باید در خیابانها راه میافتادیم و از مردم برای سازمان پول جمع میکردیم. البته این کار به نام سازمان نبود. مجاهدین در درون اروپا چندین و چند انجمن خیریه داشتند که ما تحت پوشش آنها کار میکردیم. عکسهای بچه هایی را به ما داده بودند که به هلندیها نشان بدهیم و بگوییم که برای این بچه ها که یتیم هستند و بدبخت هستند پول جمع میکنیم. ساعتها باید در خیابان فعالیت میکردیم از مراکز تفریحی و خرید گرفته تا فرودگاه و راهآهن و امثالهم محل کار ما بود. بر اساس قوانین مربوط به سازمانهای خیریه در هلند، هر کسی که به ما کمک میکرد، رسید دریافت میکرد و با آن میتوانست از معافیتهای مالیاتی هم برخوردار شود.
برای این کار پولی هم دریافت میکردید؟
نه هیچی! در آن کلاسها طوری مغزم را شستشو داده بودند که از جیبمان هم برای سازمان خرج میکردیم. من یک حقوق پناهندگی میگرفتم که سعی میکردم بخشی از آن را به سازمان بدهم. البته فکر میکردم دارم به کشورم خدمت میکنم. یک حداقلی را مشخص کرده بودند که باید حداقل آن میزان پول را جمع میکردیم تا شب برگردیم و پولها را تحویل بدهیم. افراد با تجربهتر سریعتر این کار را انجام میدادند. البته نفراتی مثل من که تازه کارشان را شروع می کردند، اول چند روز با دیگر اعضای با تجربه کار میکردیم. تا زمانی که خوب یاد بگیریم.
* نمیدانستم با چه گروهی همکار شدهام
در خیابان ایرانیها هم به شما کمک میکردند؟
اصلاً و ابداً. ایرانیها حتی با ما درگیر هم میشدند. آنها به ما فحش میدادند و ما را عامل بدبختی خودشان میدانستند. من این صحنهها را میدیدم، اما اصلاً گوشم بدهکار نبود و نمیفهمیدم که با چه گروه خطرناکی وارد کار شدهام. گروهی که زندگیام را تباه کرد.
ایرانیهای حاضر در اروپا خیلی خوب سازمان را میشناختند و تا جایی که دستشان میرسید از اینکه کسی به ما کمک کند جلوگیری میکردند. امثال من را هم بارها نصیحت میکردند که زندگیات را تباه نکن و از اینها جدا شو! آن زمان من این حرفها را نمیفهمیدم، وگرنه لحظه ای درنگ نمیکردم.
تا چه زمانی در کار مالی – اجتماعی فعالیت کردید؟
چند ماهی در این کار بودم تا اینکه درخواست دادم برای مبارزه به عراق و پادگان اشرف منتقل شوم. همزمان با کار مالی – اجتماعی کلاسها هم برقرار بود و آنچنان در آنجا مغز من و امثال من را شستشو میدادند که مثلاً من فکر میکردم با سازمان میتوانم به کشورم کمک کنم و همه هموطنانم را نجات بدهم!
من به اروپا رفته بودم تا زندگی بهتری داشته باشم، حالا با دست خودم داوطلب رفتن به بیابان های عراق شده بودم. همه اینها حاصل آن کلاسها بود که توسط افراد خبره و با تجربه سازمان اداره میشد و من را به مرحلهای رساند که پیوستن به سازمان را بزرگترین افتخار زندگیام و رفتن به اشرف را هم بهترین فرصت برای آیندهام میدانستم.
بعد از درخواست برای رفتن به عراق، یک مدت گفته شد که باید درخواست شما بررسی شود، من اصلاً نمیدانستم که همه آن کلاسها و برو و بیاها برای همین بوده که امثال من درخواست پیوستن به اشرف را بدهیم. چند روز من را معطل کردند و من هم دعا میکردم که با رفتنم به عراق موافقت شود که شد و برای من بلیط گرفتند که از هلند به اردن و از آنجا از طریق زمینی به عراق و پادگان اشرف رفتیم. البته بعد از ورود به عراق هم مدتی در بغداد بودیم و تا همه چیز چک شد و مطمئن شدند، وگرنه به این راحتیها کسی را به اشرف راه نمیدادند. از همه میترسیدند و فکر میکردند که نفوذی باشند.
* هرسال میگفتند امسال نظام سرنگون میشود
در اشرف کار شما چه بود؟
من در آنجا رسته ام نظامی بود، البته بدترین رسته ممکن بود و صبح تا شب باید در بیابان حمالی میکردیم. خیلی شرایط زندگی سخت بود و همیشه میگفتند که در شرایط جنگ و مبارزه هستیم باید صبر کنیم و تحمل کنیم. هر سال میگفتند امسال سال سرنگونی نظام ایران است و هیچ سالی هم هیچ اتفاقی نمیافتاد.
آنجا بخش زیادی از وقتمان به همان جلسات سخنرانی، جلسات عملیات جاری یا غسل هفتگی میگذشت. درواقع صبح تا شب باید در مورد افکارمان اعتراف میکردیم، صبح تا شب باید از خودمان انتقاد میکردیم که فلانجا کم کاری کردهام، فلانجا فکر ناشایست کردهام و ... بقیه روز را هم مشغول رژه و کارهای سخت و طاقت فرسا بودیم.
زندگی در اشرف خیلی سخت بود، اما طوری طراحی شده بود که کسی حال و فرصت اعتراض نداشته باشد. سالی یکی دوبار هم دیدار با خود مسعود در سالن عمومی بود که در آنجا همه لباسهای نو میپوشیدند، غذاهای خوب میدادند و بالاخره همه راضی بودیم و اینها را از لطف مسعود میدانستیم!
* برای عملیات تروریستی به ایران آمدم
چطور از سازمان جدا شدید و به ایران آمدید؟
من برای تیم ترور انتخاب شدم. درواقع شخصی مثل من که اینقدر راحت در اروپا جذب شده بود و به درون اشرف راه پیدا کرده بود، باید یک کار مهمی انجام میداد تا درون تشکیلات و ردههای بالاتر پذیرفته شود. من به همراه یک نفر دیگر برای عملیات تروریستی وارد کشور شدم که خیلی زود به دام افتادیم. همراهم قرص سیانورش را شکست و خورد و مُرد. من هم قرصم را خوردم، اما چون زود مرا به بیمارستان رساندند زنده ماندم و توانستند من را احیا کنند. بعد هم حکم زندان گرفتم و در زندان من را با حقیقتهای این فرقه تروریستی آشنا کردند.
با همه فریبکاریهایی که کرده است با همه جنایتهایی که در حل مردم ایران انجام داده است. من خودم هم قربانی این گروه تروریستی هستم. من اگر فریب اینها را نمی خوردم الان در هلند زندگی میکردم و حتماً زندگی بسیار بهتری داشتم. اما بخشی از عمرم در این گروهک و بخشی هم در زندان تلف شد و زندگیام را باختم. خدا رو شکر می کنم که موفق به انجام عملیات تروریستی نشدم، چون اگر این کار را میکردم، سودش به جیب سازمان و مسعود میرفت و من هم باید بابت این کار جواب میدادم.
* دست منافقین در اروپا باز است
شما فقط گروهک منافقین را مسبب این سرنوشتت میدانید؟
البته آنها که دلیل اصلی بودند، اما کشور هلند هم شریک این داستان است. من به کشور هلند پناهنده شده بودم به دنبال زندگی بهتر آمده بودم، آنوقت آنها درهای کمپ پناهندگی را باز میکنند تا یه عده تروریست آزادانه داخل شوند و افراد را برای عضویت فریب دهند! اگر آن روز هلند اجازه فعالیت به این تروریستها را نمیداد، شاید الان من این سرنوشت را نداشتم. البته فقط هلند نبود که به اینها چنین خدماتی میداد. در کشورهای مختلف اروپایی از جمله آلمان، فرانسه و ... اینها رفت و آمد داشتند و هنوز هم دارند.
ایرانیها را برای عضویت فریب میدهند. مردم کشورهای خودشان را تیغ میزنند و به اسم کوکان بی سرپرست از آنها پول میگیرند. من در هلند تصاویر بچه هایی را نشان می دادم که معلوم نبود اصلاً این عکسها مربوط به کدام کشور است. بعداً به اشرف که رفتم دیدم هیچ بچهای در آنجا نیست و این پولها فقط خرج عیاشی مریم و مسعود میشود.
اروپا که خودش را مدعی حقوق بشر و مبارزه با تروریسم میداند، عملاً راه را برای یک گروه تروریستی مثل مجاهدین خلق هموار کرده که از عضوگیری تا درآمدزایی همه کار بکند و من امثال من هم قربانی این بی مسئولیتی امثال دولت هلند هستیم.