به گزارش مشرق، بر روی خاک نشستن، با محرومان و فقرا دمساز بودن و بر کوچک و بزرگ سلام کردن از نشانه های تواضع است که در سیره پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) دیده می شود. صفات حسنه ای که از دوستداران اهل بیت(ع) ساطع می شود و بیش از هر گروهی در زندگی شهدا مشاهده می کنیم. شهید امیر منصور ستاری، فرماندهی بود که تواضعی مثال زدنی داشت.
پرده اول
مرد میانسال لباس شخصی به تن داشت و از حرکاتش مشخص بود اوضاع جسمی مساعدی ندارد. شن کش به دست، داشت محوطه ویلاهای تازه احداث شده اردوگاه نیروی هوایی در بیشه کلا را که قرار بود چمن کاری بشود، آماده می کرد. کمی آن طرفتر سرهنگ محمود اسدیان حرکات مرد را زیر نظر داشت. میدانست او کیست و چه سمتی دارد. غیر از جناب سرهنگ، هیچ کدام از سربازها از درجه و سمت مرد میانسال اطلاعی نداشتند.
فصل تابستان بود و گرمای هوا سربازها و گارگرهای جوان را اذیت می کرد. ظاهر مرد نشان میداد باید بیشتر از 40 سال داشته باشد. صبورانه کار می کرد و به حوادث اطراف و نگاه های نگران سرهنگ اسدیان توجهی نداشت. کارش را میکرد و کاری به کار کسی نداشت.
پرده دوم
مهمانسرای در حال تعمیر نیروی هوایی در مشهد فاصله زیادی تا حرم امام رضا(ع) نداشت. کارگرها و سربازها روی داربست گچ کاری دیوارها را انجام می دادند. در میان سربازها، یک نفر سن و سالش به خدمت سربازی نمی خورد. موهایی جوگمندمی داشت و میانسال به نظر می رسید. سر و وضع اش طوری بود که انگار کارگر هم نیست و باصطلاح قیافه اش به این حرف ها نمی خورد.
فرمانده نیروی هوایی دستور داده بود این مهمانسرا در اسرع وقت برای اسکان خانواده خلبان هایی که پرواز آزمایشی داشتند، مهیا شود. همان ایام خود فرمانده همراه عده ای از افسران بلندپایه نیروی هوایی برای زیارت و نظارت روی ساخت مهمانسرا به مشهد آمده بودند. آن روز تمام افسرها به زیارت امام غریب رفتند، اما در جمع شان از خود فرمانده نیروی هوایی خبری نبود.
پرده سوم
غذای سربازها دیر شده بود. کار ساخت استخر سرپوشیده نیروی هوایی تا دیر وقت ادامه داشت. وقتی شام سربازها را آوردند، سرد شده بود و رویش کمی گرد و خاک نشسته بود. قرار بود فرمانده نیروی هوایی از پروژه دیدن کند و قرار بود غذای مجزایی برای او آماده شود. سربازها کمی اخم داشتند. شاید خسته بودند یا شاید دیدن وضع غذای شان آنها را کلافه کرده بود.
پرده چهارم
عاقبت سرهنگ اسدیان نتوانست تحمل کند و از یک سرباز خواست به سراغ مرد میانسال برود و هر طور شده او را از کارکردن منصرف کند. اسدیان می دانست مرد به تازگی سکته کرده است و نگران حالش بود. به سرباز گفت: یک هفته مرخصی تشویقی بهت می دم اگر شن کش رو از دست اون آقا بگیری. سرباز رفت و هر چقدر اصرار کرد، مرد دست از کار نکشید. سرباز پیش سرهنگ اسدیان برگشت و گفت: این آقا ول کن نیست. اصلا کی هست؟ شما می شناسیدش؟ اسدیان لبخندی زد و چیزی نگفت. شاید اگر به سرباز می گفت مرد کارگر، فرمانده نیروی هوایی است، هول می کرد و معذب می شد. ترجیح داد حرفی نزند و به تقلای فرماندهی نگاه کند که داشت دوشادوش سربازان کار می کرد و عرق می ریخت.
پرده پنجم
عصر افسران ارشد نیرویی هوایی از زیارت حرم امام رضا(ع) برگشتند. خبری از امیر منصور ستاری فرمانده نیروی هوایی نبود. سراغش را گرفتند. چند نفری از او خبر نداشتند. عاقبت یکی از نیروها، مرد میانسالی را نشان داد که لباس سربازی به تن داشت و روی داربست، کنار سربازها و کارگرها، گچ کاری می کرد. جلوتر رفتند. خودش بود! زمانی که افسرها به زیارت رفته بودند، امیر ستاری برای اینکه کار تعمیر مهمانسرا زودتر تمام شود، خودش آستین بالا زده و گچ کاری کرده بود. نه یکی دو ساعت که چند ساعت تمام کار کرده بود.
پرده آخر
غذای سربازها سرد شده بود. امیر ستاری اولین نفر جلو آمد و داخل ظرف خودش از همین غذا ریخت و به سربازها هم تعارف کرد جلو بیایند. پرسنل مهندسی بالا و پایین می رفتند که "قربان اجازه بدهید غذا را عوض کنیم" تیمسار قبول نکرد. از همان غذای سرد و خاک گرفته همراه سربازها خورد و رفت. از روز بعد با علم بر اینکه هر لحظه امکان دارد ستاری برای بازدید برگردد، غذای سربازها را گرم به آنها تحویل می دادند.