گروه چندرسانه ای مشرق - در یک صبح پاییزی مهمان مادری شدیم اهل شهرستان بیجار کردستان که در خانه محقرش چیزی جزء صفا و صمیمیت نبود. زینت خانهاش عکس و نام شهیدی بود که روی طاقچه اتاقش می درخشید. خانم اختر نیازپور مادر شهیدی است که 15 سال رادیوی کوچکش همنشین تنهاییش بود تا شاید "رادیو بغداد" خبری از اسارت محمد جعفر برایش بگوید.
اختر نیازپور زنی است رنجکشیده، قدی خمیده دارد و عصا بر دست با لهجهی شیرین کردی، فارسی صحبت میکند. وقتی صحبت از محمدجعفر رضایی، فرزند شهیدش به میان میآید صدایش میلرزد و برق چشمانش را میتوان به وضوح دید. او در پاسخ به این سوال که چند سال در انتظار خبری از فرزندش بود، گفت: سواد ندارم به همین دلیل خیلی نمیتوانم دقیق بگویم. در سال 61 به همراه دوازده نفر از دوستانش که شش نفر آنها شهید و شش نفر دیگر به اسارت دشمن درآمدند و یک نفر دیگر از همرزمانش که به درجه جانبازی نائل آمد، به جبهه اعزام شدند. من 15 سال چشمانتظارش بودم. تابستان سال 76 پایانی بود بر چشم انتظاری 15 ساله ام. از پاره دلم محمد جعفر فقط چند تکه استخوان و پوتینهایش که لابه لای یک تکه پارچه سفید بود برایم آوردند.
{$sepehr_album_21107}اختر نیازپور زنی است رنجکشیده، قدی خمیده دارد و عصا بر دست با لهجهی شیرین کردی، فارسی صحبت میکند. وقتی صحبت از محمدجعفر رضایی، فرزند شهیدش به میان میآید صدایش میلرزد و برق چشمانش را میتوان به وضوح دید. او در پاسخ به این سوال که چند سال در انتظار خبری از فرزندش بود، گفت: سواد ندارم به همین دلیل خیلی نمیتوانم دقیق بگویم. در سال 61 به همراه دوازده نفر از دوستانش که شش نفر آنها شهید و شش نفر دیگر به اسارت دشمن درآمدند و یک نفر دیگر از همرزمانش که به درجه جانبازی نائل آمد، به جبهه اعزام شدند. من 15 سال چشمانتظارش بودم. تابستان سال 76 پایانی بود بر چشم انتظاری 15 ساله ام. از پاره دلم محمد جعفر فقط چند تکه استخوان و پوتینهایش که لابه لای یک تکه پارچه سفید بود برایم آوردند.
عکس:محسن کرامت