-
چند دقیقه با کتاب «پروانه سوم» / ۱۸۵
چادرت رابپوش؛ به فضای مجازی اعتمادی نیست!
صدای زنگ همراه با اسم و تصویر بابا جیغم را به حیاط میرساند. اسم بابا در گوشی مامان «عشقم» است. تصویر مردی با لباس پلنگی نمایان شده. جا میخورم! حمیدرضا و طوبا هم مات و مبهوت نگاه میکنند....
-
چند دقیقه با کتاب «تو جای همه آرزوهایم»؛ / ۱۰۹
شناسایی پیکر «نعمتالله» با کتاب دعا + عکس
چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچههای همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمیخواست قبول کند که او نعمتالله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
-
چند دقیقه با کتاب «خاتون و قوماندان»؛ / ۹۵
چرا آقای فرمانده از همسرش دوری میکرد؟! + عکس
گفت: نگذار حمیدرضا مدام بابا بابا بگوید. از من دورش کن. ملاحظه خانوادهها را بکن خانم جان!... یک وَن در اختیار ما و خانواده رضایی بود. داخل ماشین خواستم بنشینم کنارش؛ گفتم اینجا که دیگر کسی نیست...
-
نگاهی به حضور کتابهای پایداری در نمایشگاه کتاب تهران؛
کدام ناشران پایداری بیشتر درخشیدند + عکس
شاید بتوان غرفه مکتب حاج قاسم را گل سرسبد همه غرفههای ناشران ادبیات پایداری در نمایشگاه دانست. غرفهای ساده اما شکیل و چشمنواز که نگ قرمزش از دور، چشمها را متوجه خود میکرد.
-
لطفا قهرمانبازی نکنید؛ کسی حق ندارد شهید شود!+فیلم
شهید علیرضا توسلی روزی در خط مقدم جبهه برای ایران، روزی در افغانستان در مبارزه با شوروی و سالهای بعد در مبارزه با داعش در سوریه حضوری فعال داشت. او معتقد بود تا برپایی حکومت حق کسی حق شهادت ندارد!
-
تفقد رهبر انقلاب به نویسنده کتاب «خاتون و قوماندان»
مریم قربانزاده نویسنده کتاب «خاتون و قوماندان» از دریافت پیام مسرتبخش از سوی رهبر انقلاب درباره کتابش خبر داد.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۵/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت ششم و پایانی
فرزند شهید چهار و نیم ساله به پدرش پیوست + عکس
فقط داروی خواب آور می دادند و روی تخت خواب بود دیگه. خوب نمی شد دیگر، جسمش بود، گفت شما رضایت بدهید که برود، شما بروید بالای سرش. قرآن که می خواند بگو دخترم تو را بخشیدم برو پیش بابایت.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۴/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت پنجم
به گلزار میرفتم اما نمیدانستم پسرم در سردخانه است!
شهید را آورده بودند ما خبر نداشتیم. یک دفعه فاطمه را بغل کردم و گفتم نه من می روم. نگو که خدا خودش ما را کشانده آنجا که شهیدم بوده، دلم آنقدر گرفته بود، دخترش را بغل کردم و رفتم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۳/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت چهارم
میخواستیم جشن زائرمان را بگیریم، عزادار شدیم! + عکس
همه چیز خریدم و آمدم در آشپزخانه گذاشتم، بعد دیدم که خانه ام پر از نفر است. من که داخل خانه آمدم دیدم اینها یک جوری هستند! همه ناراحت بودند، من تو دلم افتاد، گفتم نه یک چیزی شده.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۲/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت سوم
دلم هنوز گرفته که با من خداحافظی نکرد و رفت!
یک دفعه فکر و ذکرش رفت سمت سوریه. داعشیها را نگاه می کرد. آتش گرفته بود که شیعه اینطور نابود می شوند. بعد رفته ثبت نام کرد، بعدش همان صحنه که می گویم یادم نمی رود خداحافظی نکرد، حسرت در دل ما ماند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۰/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت اول
از نوزادی همه عاشقش بودند
همه دور هم نشسته بودند، عموها و پدربزرگ، این شیرینزبانی می کرد، همه هم بغلش می کردند اینقدر دوستش داشتند، بین آن همه بچه فقط او را قبولش داشتند. پدربزرگش بیشتر از همه دوستش داشت.