-
چند دقیقه با کتاب «پلاک پ» / ۲۸۷
دستهگل زنان و موشهایی که در دیگ شربت افتادند!
پلهها را سریع رفتم بالا تا دست کارمان را ببینم. قاشق تمیزی برداشتم و رفتم سر دیگ اول که دیدم یک موش دارد توی شربت دست و پا میزند. نفهمیدم چه کنم؛ همان جور لب گزیده بالای سر دیگ ایستاده بودم.
-
به یاد جهادگر بسیجی شهید محمدحسن باباخانی؛
برخی در قطب جنوب، بعضی در مسیر جهاد!
وقتی میشنوی دولتمردان کشور در تورهای تفریحی در بهترین شرایط با سنگینترین هزینهها هستند و... خیلی دردناک است بچههای جهادی در بدترین آب و هوا با پول خودشان در حال ترمیم فقر هستند.
-
-
پیشنهاد ویژه؛
«مرا پیدا کن» را پیدا کنید و بخونید!
در روز دوم من کتاب را به نصفه رساندم و از نظر خودم برگشتم. بعد از افطار به همسر جان گفتم: «من اشتباه کردم. نخونیش بهتره!» با تعجب گفت: «وا! براچی؟» گفتم: «آخه ذهنت رو درگیر میکنه. وللش!»
-
چند دقیقه با کتاب «نیمه پنهان ۲۷»/ ۲۵۴
تجویز گوشت کوسه برای مداوای جانباز جنگ!
هر سال شب پانزدهم ماه مبارک رمضان شب ولادت امام حسن (ع)، محمد افطاری میداد. نگران محمد بودم که غصه افطاری ندادن امسال را میخورد؛ خودش ولی هیچ نمیگفت. افطاری مخصوص کسانی بود که بهزیستی خانه شان بود.
-
چند دقیقه با کتاب «خیلی محرمانه»/ ۲۵۲
متهم ردیف اول قتلهای زنجیرهای نگذاشت در تهران بمانم!
میخواستند مسئله را امنیتی کنند. به همین خاطر من را هم مجبور میکردند گزارشی علیه آقای منفرد بنویسم. وقتی جو را دیدم با اینکه تمایل داشتم در تهران بمانم، با خود آقا امیر صحبت کردم.
-
پیشنهاد ستاره بزرگ استقلال به رئیس سابق صدا و سیما/ به ضرغامی گفتم «بیا و شخصیت را به استقلال برگردان»
عزت الله ضرغامی که به تازگی با انتشار ویدیویی درباره فیلم دیدار پرسپولیس و استقلال در سالهای گذشته نامش بر سر زبان ورزشیها افتاده گویا با پیشنهاد حضور در هیات مدیره استقلال نیز مواجه شده است.
-
اشک ریختن از جنس لغت نه روضه!
اقدام تمیز فرهنگی با هیئتی از جنس کتاب
امسال فرهنگسرای گلستان یک ویژه برنامه متفاوت برای نوجوانان برگزار کرد؛ اسمش «هیئت کتاب» است و کتابخوانی حرف اول را در آن میزند. صحبت از یک اقدام متفاوت فرهنگی است...
-
چند دقیقه با کتاب «خداحافظ سالار» / ۲۴۱
ماجرای فروش «کلیه» معلم همدانی برای خرید جهیزیه!
جواب داده: «اگه بدونی اون آدم با آبرویی که میخواست برای خرید جهیزیه دخترش، کلیهاش رو بفروشه حالا با گرفتن وام قرض الحسنه، چقدر دعا میکنه مثل من دلت قرص میشه.»
-
چند دقیقه با کتاب «دعوت به کرکوک» / ۲۳۸
نوشیدن خون بچهخرس از تشنگی زیاد!
اسلحه را با سرنیزه گرفتم و با یک حرکت در سینه بچه خرس فرو کردم. کمتر از سه دقیقه بچه خرس جان داد. به سرعت سرش را بریدم. از تشنگی همۀ خونی را که از گردن بچه خرس میآمد خوردیم.
-
به یاد شهید حسن سرباز از فرمانده گردانهای لشکر ۸ نجف اشرف؛
مرگ آخرین سرباز، دست خداست
بیسیم را در حالت سکوت گذاشت. قبضه آرپیجی را برداشت. تا خاکریز یک نفس رفت. هرچه قادری داد و بیداد کرد «حسن برگرد حسن برگرد» افاقه نکرد. حسن رو به عراقیها ایستاد. ماشه را چکاند.
-
«مردی با آرزوهای دوربرد» به همت انتشارات شهید کاظمی؛
کتاب پدر موشکی ایران به چاپ چهارم رسید
حوزه/ چاپ چهارم «مردی با آرزوهای دوربرد» روایت زندگی شهید طهرانیمقدم، پدر صنعت موشکی ایران اثر فائضه غفارحدادی توسط انتشارت شهید کاظمی به کتابفروشیها رسید.
-
چند دقیقه با کتاب «حرفهای» / ۲۱۴
بمباران تهران؛ ۱۷ روز مدام!
بعد از بمباران مهرآباد در ۳۱ شهریور ۵۹ تا مدت مدیدی تهران بمباران نشد تا اسفند ٦٣. همان اسفند سال ٦٣، تازه چند روز بود بمباران تهران شروع شده بود که نماز جمعه تهران هم بمبگذاری شد و یک عده شهید شدند.
-
گروه ۲۹ نفره موشکهای دوربرد ایران + عکس فرمانده
رضا یک لیست ۲۹ نفره نوشت و گذاشت جلوی حسین و گفت: «اگه اینا رو به ما بدی مشکلمون حل میشد.» حسین تا لیست را دید گفت آقا رضا یعنی منظورت اینه که ما حدید رو تعطیل کنیم؟
-
چند دقیقه با کتاب «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» / ۲۱۱
منع برادر از رفتن به قرارگاه خاتمالانبیا!
برادرش حسین موافق نبود گفت: «تو هنوز تجربه زیادی نداری تا همین حدی که کمک فکری میدی فعلاً کافیه. صبر کن تجربه ات بیشتر شه بعد برو.»
-
-
چند دقیقه با کتاب «یادداشتهای شخصی یک روستایی انقلابی» / ۲۰۰
همکلامی با نفوذی «صدام» پشت بیسیم!
در این موقعیت که همه چیز قاطی شده بود یک روحانی به نام حاج آقا مهدوی که در سنگر فرماندهی مقر شهید جاوید و کنار بیسیم بود، متوجه این گفت و شنود ما و باصطلاح! عراقیها شده و گوشی بیسیم را برداشت و...
-
«دعوت به کرکوک» منتشر شد؛
داستان بچههای گمشده در عملیات کرکوک
کتاب «دعوت به کرکوک» به نویسندگی حسن شیردل و حسین شیردل در انتشارات سورهمهر به چاپ رسید.
-
چند خرده روایت از مادرانههایی که نسل هیأتی تربیت کرد؛
روایت یک «روضهبازی» دخترانه
نوبت روضهبازی که رسید سایه بزرگ و چاق زنی روی سر ما افتاد. این زن چادرش با چادر مامانهای ما تفاوت داشت. میگفتند عبای عربی است که در آن ایام بانوان عرب جنوبی که مهمان شهر ما بودند...
-
در کمتر از ۴ ماه؛
«مرد ابدی» به چاپ سوم رسید
کتاب سه جلدی «مرد ابدی»؛ روایتی است مستند از زندگی سردار شهید حسن طهرانیمقدم که توسط معصومه سپهری نوشته شده و در کمتر از چهار ماه به چاپ سوم رسیده است.
-
-
چند دقیقه با کتاب «من مرد این خانهام» / ۱۸۹
بابا پایش را در دستشویی جا گذاشته!
آخرین بار هم که رفت جبهه گچ پایش را خودش در دستشویی بریده بود و بدون خداحافظی رفته بود. میدانست اگر خداحافظی کند سرش غر میزنیم که: تو هنوز پات خوب نشده... نجمه دخترش گچ پایش را در دستشویی دیده بود.
-
با حضور نویسنده و نماینده ناشر، چند کتاب از «فاطمه دانشورجلیل» را بررسی کردیم؛
در کتابهایم امضای خانواده شهید را میگیرم
فاطمه دانشور جلیل گفت: من ابتدا کار را به خانواده شهید میدهم و تا آنها نخوانند و ابراز رضایت نکنند، کار را به ناشر تحویل نمیدهم. در تکتک کارهایم خودم امضای خانواده شهید را گرفتهام.
-
چند دقیقه با کتاب «بلوک یاس» / ۱۸۶
خبر مشاور عالی حاجقاسم برای خانم مرادی چه بود؟!
به استقبال مهمانها که سردار مسجدی (مشاور عالی شهید حاج قاسم) و حجت الاسلام شیرازی (نماینده سابق ولی فقیه در نیروی قدس سپاه) همراه همسران شان بودند رفتم. چند مرد دیگر هم آنها را همراهی میکردند...
-
«من مرد این خانهام»؛ زندگی یک پرستار داوطلب منتشر شد؛
اقدام مشکوک زن میانسال در شستشوی لباس مجروحان!
کتاب «من مرد این خانهام» زندگینامه داستانی زهرا قیداری همسر شهید حسن نیکوقدم و پرستار داوطلب در مناطق جنگی به کوشش مسیح عطایی در نشر ۲۷ بعثت به چاپ رسید.
-
چند دقیقه با کتاب «قصه کربلا» / ۱۸۱
فاصله بریر تا حورالعینها چقدر بود؟!
شب عاشورا بریر پسر خضیر و عبدالرحمن انصاری ایستاده بودند پشت خیمهای که امام حسین داخلش داشت غسل شهادت میکرد. آنها هم میخواستند غسل کنند و برای این کار عجله داشتند. بریر با عبدالرحمن شوخی میکرد...
-
انتشار نامه مخالفت پرسپولیس با فروش حسن در رسانه قطری
رسانه قطری از مخالفت رسمی پرسپولیس با فروش عبدالکریم حسن خبر داد.
-
چند دقیقه با کتاب «سینهخیز تا عرش» / ۱۷۸
مسابقه سینهخیز عبدالحمید مقابل حضرت امام(ره)
بچههای دیگر که خواب عبدالحمید را مشتاقانه گوش میدادند ابراز خوشحالی میکردند و خوابش را تعبیر میکردند. این مسابقه عشقه و مسابقه ولایت مداریه و چه سعادتی از این بالاتر که از دست امامت جایزه بگیری.
-
چند دقیقه با کتاب «آذرخش و رقص فانتومها» / ۱۷۷
رفتار وقیح زن فاسد در بازجویی خلبان ارتش!
اصلا این قدر زن وقیحی بود که حد نداشت. این طوری نبود که بگذارند با او صحبت کنم. بعد از این که پسگردنی را خوردم، دو سرباز پشت سرم دستشان را گذاشته بودند روی دوشم فشار میدادند که تکان نخورم.
-
گفتگو با جانبازی که از گردن به پایین فلج است؛
آرزو دارم به ۳۰۰ رفیق شهیدم ملحق شوم
حاج حسین جاوری از جانبازان قطع نخاع گردن در آسایشگاه جانبازان اصفهان است که رفاقتش با شهید زاهدی به سال ۶۰ برمی گردد. جانبازی که نزدیک ۴۰ سال است تنها می تواند سرش را تکان دهد.