-
اشک ریختن از جنس لغت نه روضه!
اقدام تمیز فرهنگی با هیئتی از جنس کتاب
امسال فرهنگسرای گلستان یک ویژه برنامه متفاوت برای نوجوانان برگزار کرد؛ اسمش «هیئت کتاب» است و کتابخوانی حرف اول را در آن میزند. صحبت از یک اقدام متفاوت فرهنگی است...
-
چند دقیقه با کتاب «خداحافظ سالار» / ۲۴۱
ماجرای فروش «کلیه» معلم همدانی برای خرید جهیزیه!
جواب داده: «اگه بدونی اون آدم با آبرویی که میخواست برای خرید جهیزیه دخترش، کلیهاش رو بفروشه حالا با گرفتن وام قرض الحسنه، چقدر دعا میکنه مثل من دلت قرص میشه.»
-
چند دقیقه با کتاب «دعوت به کرکوک» / ۲۳۸
نوشیدن خون بچهخرس از تشنگی زیاد!
اسلحه را با سرنیزه گرفتم و با یک حرکت در سینه بچه خرس فرو کردم. کمتر از سه دقیقه بچه خرس جان داد. به سرعت سرش را بریدم. از تشنگی همۀ خونی را که از گردن بچه خرس میآمد خوردیم.
-
به یاد شهید حسن سرباز از فرمانده گردانهای لشکر ۸ نجف اشرف؛
مرگ آخرین سرباز، دست خداست
بیسیم را در حالت سکوت گذاشت. قبضه آرپیجی را برداشت. تا خاکریز یک نفس رفت. هرچه قادری داد و بیداد کرد «حسن برگرد حسن برگرد» افاقه نکرد. حسن رو به عراقیها ایستاد. ماشه را چکاند.
-
«مردی با آرزوهای دوربرد» به همت انتشارات شهید کاظمی؛
کتاب پدر موشکی ایران به چاپ چهارم رسید
حوزه/ چاپ چهارم «مردی با آرزوهای دوربرد» روایت زندگی شهید طهرانیمقدم، پدر صنعت موشکی ایران اثر فائضه غفارحدادی توسط انتشارت شهید کاظمی به کتابفروشیها رسید.
-
چند دقیقه با کتاب «حرفهای» / ۲۱۴
بمباران تهران؛ ۱۷ روز مدام!
بعد از بمباران مهرآباد در ۳۱ شهریور ۵۹ تا مدت مدیدی تهران بمباران نشد تا اسفند ٦٣. همان اسفند سال ٦٣، تازه چند روز بود بمباران تهران شروع شده بود که نماز جمعه تهران هم بمبگذاری شد و یک عده شهید شدند.
-
گروه ۲۹ نفره موشکهای دوربرد ایران + عکس فرمانده
رضا یک لیست ۲۹ نفره نوشت و گذاشت جلوی حسین و گفت: «اگه اینا رو به ما بدی مشکلمون حل میشد.» حسین تا لیست را دید گفت آقا رضا یعنی منظورت اینه که ما حدید رو تعطیل کنیم؟
-
چند دقیقه با کتاب «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» / ۲۱۱
منع برادر از رفتن به قرارگاه خاتمالانبیا!
برادرش حسین موافق نبود گفت: «تو هنوز تجربه زیادی نداری تا همین حدی که کمک فکری میدی فعلاً کافیه. صبر کن تجربه ات بیشتر شه بعد برو.»
-
چند دقیقه با کتاب «یادداشتهای شخصی یک روستایی انقلابی» / ۲۰۰
همکلامی با نفوذی «صدام» پشت بیسیم!
در این موقعیت که همه چیز قاطی شده بود یک روحانی به نام حاج آقا مهدوی که در سنگر فرماندهی مقر شهید جاوید و کنار بیسیم بود، متوجه این گفت و شنود ما و باصطلاح! عراقیها شده و گوشی بیسیم را برداشت و...
-
«دعوت به کرکوک» منتشر شد؛
داستان بچههای گمشده در عملیات کرکوک
کتاب «دعوت به کرکوک» به نویسندگی حسن شیردل و حسین شیردل در انتشارات سورهمهر به چاپ رسید.
-
چند خرده روایت از مادرانههایی که نسل هیأتی تربیت کرد؛
روایت یک «روضهبازی» دخترانه
نوبت روضهبازی که رسید سایه بزرگ و چاق زنی روی سر ما افتاد. این زن چادرش با چادر مامانهای ما تفاوت داشت. میگفتند عبای عربی است که در آن ایام بانوان عرب جنوبی که مهمان شهر ما بودند...
-
در کمتر از ۴ ماه؛
«مرد ابدی» به چاپ سوم رسید
کتاب سه جلدی «مرد ابدی»؛ روایتی است مستند از زندگی سردار شهید حسن طهرانیمقدم که توسط معصومه سپهری نوشته شده و در کمتر از چهار ماه به چاپ سوم رسیده است.
-
چند دقیقه با کتاب «من مرد این خانهام» / ۱۸۹
بابا پایش را در دستشویی جا گذاشته!
آخرین بار هم که رفت جبهه گچ پایش را خودش در دستشویی بریده بود و بدون خداحافظی رفته بود. میدانست اگر خداحافظی کند سرش غر میزنیم که: تو هنوز پات خوب نشده... نجمه دخترش گچ پایش را در دستشویی دیده بود.
-
با حضور نویسنده و نماینده ناشر، چند کتاب از «فاطمه دانشورجلیل» را بررسی کردیم؛
در کتابهایم امضای خانواده شهید را میگیرم
فاطمه دانشور جلیل گفت: من ابتدا کار را به خانواده شهید میدهم و تا آنها نخوانند و ابراز رضایت نکنند، کار را به ناشر تحویل نمیدهم. در تکتک کارهایم خودم امضای خانواده شهید را گرفتهام.
-
چند دقیقه با کتاب «بلوک یاس» / ۱۸۶
خبر مشاور عالی حاجقاسم برای خانم مرادی چه بود؟!
به استقبال مهمانها که سردار مسجدی (مشاور عالی شهید حاج قاسم) و حجت الاسلام شیرازی (نماینده سابق ولی فقیه در نیروی قدس سپاه) همراه همسران شان بودند رفتم. چند مرد دیگر هم آنها را همراهی میکردند...
-
«من مرد این خانهام»؛ زندگی یک پرستار داوطلب منتشر شد؛
اقدام مشکوک زن میانسال در شستشوی لباس مجروحان!
کتاب «من مرد این خانهام» زندگینامه داستانی زهرا قیداری همسر شهید حسن نیکوقدم و پرستار داوطلب در مناطق جنگی به کوشش مسیح عطایی در نشر ۲۷ بعثت به چاپ رسید.
-
چند دقیقه با کتاب «قصه کربلا» / ۱۸۱
فاصله بریر تا حورالعینها چقدر بود؟!
شب عاشورا بریر پسر خضیر و عبدالرحمن انصاری ایستاده بودند پشت خیمهای که امام حسین داخلش داشت غسل شهادت میکرد. آنها هم میخواستند غسل کنند و برای این کار عجله داشتند. بریر با عبدالرحمن شوخی میکرد...
-
انتشار نامه مخالفت پرسپولیس با فروش حسن در رسانه قطری
رسانه قطری از مخالفت رسمی پرسپولیس با فروش عبدالکریم حسن خبر داد.
-
چند دقیقه با کتاب «سینهخیز تا عرش» / ۱۷۸
مسابقه سینهخیز عبدالحمید مقابل حضرت امام(ره)
بچههای دیگر که خواب عبدالحمید را مشتاقانه گوش میدادند ابراز خوشحالی میکردند و خوابش را تعبیر میکردند. این مسابقه عشقه و مسابقه ولایت مداریه و چه سعادتی از این بالاتر که از دست امامت جایزه بگیری.
-
چند دقیقه با کتاب «آذرخش و رقص فانتومها» / ۱۷۷
رفتار وقیح زن فاسد در بازجویی خلبان ارتش!
اصلا این قدر زن وقیحی بود که حد نداشت. این طوری نبود که بگذارند با او صحبت کنم. بعد از این که پسگردنی را خوردم، دو سرباز پشت سرم دستشان را گذاشته بودند روی دوشم فشار میدادند که تکان نخورم.
-
گفتگو با جانبازی که از گردن به پایین فلج است؛
آرزو دارم به ۳۰۰ رفیق شهیدم ملحق شوم
حاج حسین جاوری از جانبازان قطع نخاع گردن در آسایشگاه جانبازان اصفهان است که رفاقتش با شهید زاهدی به سال ۶۰ برمی گردد. جانبازی که نزدیک ۴۰ سال است تنها می تواند سرش را تکان دهد.
-
چند دقیقه با کتاب «مرد ابدی – جلد سوم» / ۱۷۲
بدنهای پارهپاره در پادگان مدرس+ عکس
پیکر چند شهید دیگر را هم که نسبتاً سالم بودند، به همان ترتیب آوردند آنجا اما تعداد پیکرهای سالم به عدد انگشتان دست هم نمیرسید. یاران عاشورایی حاج حسن قطعهقطعه و درهم روی خاک مدرس پرپر شد بودند.
-
چند دقیقه با کتاب «مرد ابدی – جلد دوم» / ۱۷۱
راننده حسن طهرانی مقدم در لبنان را میشناسید؟ +عکس
حاجی برای خانواده حسن، رانندگی میکرد و بچههای حاج حسن را به گردش برد. رفتارش آن قدر ساده و صمیمیبود که بچههای حاج حسن فکر میکردند او یک راننده است!
-
چند دقیقه با کتاب «مرد ابدی – جلد اول» / ۱۷۰
کسی که جرأت داشت به فرمانده سپاه بگوید«باریکلا»! + عکس
محسن رضایی در عین صمیمت و مهربانی جدی بود و ابهت خاصی داشت. فرماندهان همیشه احترامش را نگه میداشتند. اگر مزاحی هم میشد خیلی محترمانه بود و آقا محسن از لبخند فراتر نمیرفت. اما...
-
چند دقیقه با کتاب «به قلم سوگند» / ۱۶۷
سهمیه خدا از بین بچههای گروهان روحالله
نمیدانم خدا چه حکمتی را مقدر کرده بود که من چند ساعت قبل از شهادت حبیب موقعی که او زیر آتش خمپارهها، با تیمم آخرین نمازش را میخواند دلم گواهی دهد که دیگر حبیب باز نمیگردد.
-
برای سومین بار توسط انتشارات خط مقدم؛
خاطرات فرمانده یگان مخصوص نیروی قدس دوباره آمد
کتاب «میاندار» نوشته مسعود امیرخانی خاطرات شفاهی فرمانده مخصوص نیروی قدس توسط انتشارات خط مقدم به چاپ سوم رسید.