-
چند دقیقه با کتاب «پروانه سوم» / ۱۸۵
چادرت رابپوش؛ به فضای مجازی اعتمادی نیست!
صدای زنگ همراه با اسم و تصویر بابا جیغم را به حیاط میرساند. اسم بابا در گوشی مامان «عشقم» است. تصویر مردی با لباس پلنگی نمایان شده. جا میخورم! حمیدرضا و طوبا هم مات و مبهوت نگاه میکنند....
-
چند دقیقه با کتاب «خاتون و قوماندان»؛ / ۹۵
چرا آقای فرمانده از همسرش دوری میکرد؟! + عکس
گفت: نگذار حمیدرضا مدام بابا بابا بگوید. از من دورش کن. ملاحظه خانوادهها را بکن خانم جان!... یک وَن در اختیار ما و خانواده رضایی بود. داخل ماشین خواستم بنشینم کنارش؛ گفتم اینجا که دیگر کسی نیست...
-
نگاهی به حضور کتابهای پایداری در نمایشگاه کتاب تهران؛
کدام ناشران پایداری بیشتر درخشیدند + عکس
شاید بتوان غرفه مکتب حاج قاسم را گل سرسبد همه غرفههای ناشران ادبیات پایداری در نمایشگاه دانست. غرفهای ساده اما شکیل و چشمنواز که نگ قرمزش از دور، چشمها را متوجه خود میکرد.
-
انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «خاتون و قوماندان»
در مراسم چهاردهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت، تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «خاتون و قوماندان» روایت زندگی همسر شهید علیرضا توسلی فرمانده لشکر فاطمیون، منتشر شد
-
لطفا قهرمانبازی نکنید؛ کسی حق ندارد شهید شود!+فیلم
شهید علیرضا توسلی روزی در خط مقدم جبهه برای ایران، روزی در افغانستان در مبارزه با شوروی و سالهای بعد در مبارزه با داعش در سوریه حضوری فعال داشت. او معتقد بود تا برپایی حکومت حق کسی حق شهادت ندارد!
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۵/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت ششم و پایانی
فرزند شهید چهار و نیم ساله به پدرش پیوست + عکس
فقط داروی خواب آور می دادند و روی تخت خواب بود دیگه. خوب نمی شد دیگر، جسمش بود، گفت شما رضایت بدهید که برود، شما بروید بالای سرش. قرآن که می خواند بگو دخترم تو را بخشیدم برو پیش بابایت.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۴/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت پنجم
به گلزار میرفتم اما نمیدانستم پسرم در سردخانه است!
شهید را آورده بودند ما خبر نداشتیم. یک دفعه فاطمه را بغل کردم و گفتم نه من می روم. نگو که خدا خودش ما را کشانده آنجا که شهیدم بوده، دلم آنقدر گرفته بود، دخترش را بغل کردم و رفتم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۳/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت چهارم
میخواستیم جشن زائرمان را بگیریم، عزادار شدیم! + عکس
همه چیز خریدم و آمدم در آشپزخانه گذاشتم، بعد دیدم که خانه ام پر از نفر است. من که داخل خانه آمدم دیدم اینها یک جوری هستند! همه ناراحت بودند، من تو دلم افتاد، گفتم نه یک چیزی شده.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۲/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت سوم
دلم هنوز گرفته که با من خداحافظی نکرد و رفت!
یک دفعه فکر و ذکرش رفت سمت سوریه. داعشیها را نگاه می کرد. آتش گرفته بود که شیعه اینطور نابود می شوند. بعد رفته ثبت نام کرد، بعدش همان صحنه که می گویم یادم نمی رود خداحافظی نکرد، حسرت در دل ما ماند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۱/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت دوم
۱۳سالگی نامزد کرد؛ ۱۷ سالگی ازدواج + عکس
قرار ما بود ۶ سال بعد عروسی بگیریم، یک وقت داداشم افغانستان می خواست برود با خانواده اش اثاث کشی کند و برود، ما گفتیم نه ما عروسمان را می خواهیم، از اینجا بروید که خرجمان زیاد می شود.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۰/ گفتگوی مشرق با مادر شهید محمدتقی باقری/ قسمت اول
از نوزادی همه عاشقش بودند
همه دور هم نشسته بودند، عموها و پدربزرگ، این شیرینزبانی می کرد، همه هم بغلش می کردند اینقدر دوستش داشتند، بین آن همه بچه فقط او را قبولش داشتند. پدربزرگش بیشتر از همه دوستش داشت.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۷۰/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید فاطمیون، سیدحسن جعفری/ قسمت پنجم و پایانی
عاقبت گردنبندی که شهید به خواهرش داد
این گردنبند را دو سال بابام از پیشم گرفت، گفت من تو را یک هدیه دیگر، هر چی، پولی هر چه خواستی بهت می دهم ولی این را ازت می گیرم، یک چیزهای دیگر بهت می دهم. من گفتم نه.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۸/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید فاطمیون، سیدحسن جعفری/ قسمت سوم
روی زخمش خاک ریختند اما خونش بند نیامد!
بی حال می شود، خون ازش می رود، یک لبخند می زند و فقط می گوید من را به طرف قبله کنید، همرزمانش می آیند با گوشیشان نور می زنند، می بینند دارد خون می آید.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۶/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید فاطمیون، سیدحسن جعفری/ قسمت اول
بدنش را ساخت و راهی سوریه شد + عکس
ورزشش را خیلی ادامه داد؛ یک مقدار هم در کار گوشی موبایل بود که یک کسبی، درآمدی باشد؛ نه که فقط یک سرگرمی باشد. تعمیر گوشی را یک مقدار یاد گرفت، کتاب ها را شب ها می خواند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۶/ گفتگوی مشرق با پدر و مادر شهید حاجیحسین معصومی/ قسمت پنجم و پایانی
روی در و دیوار عکس همه هست جز فاطمیون!
چندین بار هم گفتم بین این همه عکسهای شهدا که در بنر میزنید یک دانه عکس شهدای مدافع حرم فاطمیون هم بزنید؛ فقط به خاطر دل یک خواهرش، مادرش، وقتی ببینند خوشحال میشوند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۳/ گفتگوی مشرق با پدر و مادر شهید حاجیحسین معصومی/ قسمت دوم
پسرم ۴۵ روز در سردخانه بود! + عکس
همین قسمتش را که دیدیم سرش را بسته بودند و پانسمان داشت. سر دلش هم پانسمان داشت و دیگر جاییش را ندیدم، پایش را هم ندیدیم. خواهرم هم دست کرد تا پایش را ببیند. یک پرستار آنجا بود گفت خیلی نزدیک نشو.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۲/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید سیدهادی حسینی / قسمت دوم
سفر سوریه را به اقامت آمریکا ترجیح داد!
همان خوابی که اینجا دیده بودم دوباره خارج هم دیدم و دیگه نمی توانم ادامه بدهم. من خودم را چون فدایی حضرت زینب کردهام اینجا نمی توانم طاقت بیاورم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۳۲/ گفتگوی مشرق با مادر شهید مهدی جعفری/ قسمت چهارم و پایانی
مادر شهید: باید کلیهام را بفروشم! + عکس
گفتم باشد؛ من بروم یک کلیه ام را در بیمارستان امین بفروشم برایتان لباس بخرم، به خدا همین طوری گفتم. بچه کوچکم ۵ سالش است نمی فهمد که می گوید مامان! کلیه را اگر میخرند؛ کلیه من را هم بفروش...