-
چند دقیقه با کتاب «هواتو دارم» / ۲۲۳
مرتضی نمیگذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس
سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه ۲۶ یه حال خاصی میشم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم میآد اینجا خیلی سبک میشه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...
-
چند دقیقه با کتاب «سهگاه ابوهادی» / ۱۹۶
عمامهاش را روی میز رئیس دادگاه کوبید!
بارها در همین کرج از آبرویش خرج کرد برای کاهش درد دیگران. یک بار برای دفاع از طلبهای که در دادگاه محکوم شده بود و میدانست بیگناه است رفت و عمامهاش را محکم روی میز رئیس دادگاه کوبید که: خجالت بکشید!
-
چند دقیقه با کتاب «از حجله تا حرم»؛ / ۱۳۴
هر کی فرار کنه بیشرفه!
علی آرام خوابیده بود. چهرهاش مثل گچ سفید شده بود. خونش مثل لالهای یک طرف صورتش را پوشانده بود. آنقدر جذابیت پیدا کرده بود که اگر وقتم ایجاب میکرد دوست داشتم ساعتها به تماشای چهره زیبایش بنشینم.
-
چند دقیقه با کتاب «خانطومان یا خرمشهر؟»؛ / ۱۱۶
ماجرای عجیب «خانه زرد» در خانطومان
ما یک پله عقبتر مستقر بودیم. شرایط طوری شده بود که در حقیقت علی داشت خط را فرماندهی میکرد. کمی بعد، حاج عبدالله صالحی رفت سمت آنها. من علی آقا را زیر کانال همراه بچهها دیدم.
-
چند دقیقه با کتاب «دور برگردان»؛ / ۱۰۷
دوست دارم با تیر قناص شهید بشوم!
فوری جواب داد من که شهید بشو نیستم، اما دوست دارم اگه شهیدم شدم با تیر قناص شهید بشم نه با مین و ترکش... لیوان چای را بین دو دستم گرفتم و خدا را بابت این دوستان شکر کردم.
-
چند دقیقه با کتاب «لبخند پاریز»؛ / ۱۰۲
بمبگذاری یک هفته دیگر مدارس را تعطیل کرد!
گویا قصدشان کشتن بچه مدرسهایهای ایرانی بود. پلیس مجبور بود مدارس بچهها را جابه جا کند. یک هفته مدارس را تعطیل کردند. شرایط معصومه خیلی سخت بود. گریه میکرد. اما آرام نمی شد...