-
در محضر مدافعان حرم/۱۲۲/ گفتگوی مشرق با همسر شهید فاطمیون، مرتضی خدادادی/ قسمت هشتم
مقایسه جالب امنیت افغانها در ایران و اروپا
وقتی به آژانس زنگ می زنم یک ایرانی من را می برد بهشت زهرا سر قبر عزیزم. به قدری آرامش و امنیت دارم در ایران که من فکر نمی کنم افغانستانیهایی که به اروپا رفتند اینقدر آرامش داشته باشند.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۲۱/ گفتگوی مشرق با همسر شهید فاطمیون، مرتضی خدادادی/ قسمت هفتم
نگرانی همسر شهید برای دخترش نازنینزهرا + عکس
اصلا نگران این نیستم که چرا دخترم در پرونده بنیاد شهید نیست ولی نگران این هستم که فردا اگر دفتر فاطمیون از مشهد جمع شود، پروانه اقامتی دخترم را تمدید نکنند، تحصیل این را چه کار کنم؟
-
در محضر مدافعان حرم/۱۱۹/ گفتگوی مشرق با همسر شهید فاطمیون، مرتضی خدادادی/ قسمت پنجم
شوآف با لباس مدافعان حرم؛ ممنوع! + عکس
من الان یکسری رزمندهها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمیگردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۱۸/ گفتگوی مشرق با همسر شهید فاطمیون، مرتضی خدادادی/ قسمت چهارم
شگفتانه مدافع حرم برای همسرش در مسجد جمکران + عکس
زمانی که من اسم سوریه را جلوی در مسجد جمکران شنیدم، یعنی انگار من را آن لحظه خمیر کردند و دوباره ساختند. تمام گوشت بدنم ریخت؛ گفتم مرتضی چی میگویی تو؟
-
در محضر مدافعان حرم/۱۱۷/ گفتگوی مشرق با همسر شهید فاطمیون، مرتضی خدادادی/ قسمت سوم
مدافع حرم: مگر عاشق شدن جرم است؟! + عکس
آقامرتضی گفت مگر عاشقی جرم است؟! من هم عاشق شدهام؛ یک طورهایی مهرتان به دلم نشسته؛ یک جورهایی دوستتان دارم؛ مگر دوست داشتن و عاشق شدن جرم است که شما آمدید همین طور ناراحتی می کنید؟
-
در محضر مدافعان حرم/۱۱۶/ گفتگوی مشرق با همسر شهید فاطمیون، مرتضی خدادادی/ قسمت دوم
پیامک خاص مدافع حرم برای خواستگاری! + عکس
تا آن زمان هم آقا مرتضی برای من «داداش مرتضی» بود. آقا مرتضی لقبی داشتند و همه به ایشان «دایی» می گفتند. من این را نفهمیدم که از کجا این لقب را برایش گذاشتند...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۱۵/ گفتگوی مشرق با همسر شهید فاطمیون، مرتضی خدادادی/ قسمت اول
از همسایگی با «حافظ شیرازی» تا دوندگی در «مانتودوزی» + عکس
خانواده پدری آقا مرتضی سمت شیراز بودند. مادر آقا مرتضی پسر بزرگشان که در کاشان ازدواج میکند، با بقیه پسرها راهی شیراز می شوند، چند سالی هم شیراز زندگی میکنند ولی...