مدیریت‌ها گاهی بر سر و صدا هستند و پرطمطراق گاهی هم آرام و بی صدا و چشم نوازند مثل اروند باید غور کنی در این رودخانه به ظاهر آرام تا ببینی که چه جوشش و چه هیجانی در عمقش پنهان شده...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب سردار سربلند، مجموعه خاطرات سردار شهید، حاج سید محمد حجازی، فرمانده اسبق نیروی مقاومت بسیج مستضعفین و همراه و همگام حاج قاسم سلیمانی در نیروی قدس سپاه است. این کتاب را لیلی زهدی، مهدیه زکی‌زاده و فرزانه مردی نوشته‌اند و انتشارات روایت فتح، آن را منتشر کرده است.

سردار حجازی، جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران ۲۹ فروردین سال ۱۴۰۰ بر اثر عوارض شیمیایی ناشی از جنگ تحمیلی به شهادت رسید؛ وی بیش از ۴۰ سال از عمر خود را وقف دفاع از انقلاب اسلامی و نیروهای مقاومت کرد و یکی از فرماندهان نام‌آشنا در جبهه مقاومت بود.

این سردار سربلند به مدت ۱۰ سال فرمانده و سکاندار سازمان بسیج بود و بیش از ۲ هزار گردان را ساماندهی کرد و پایگاه محوری را اساس کار قرار داد.

سردار شهید سپس به لبنان رفت و در کنار حزب‌الله لبنان اقدامات مؤثر و الهام بخشی داشت و در این مدت از دوستان صمیمی سید حسن نصرالله و از افراد مؤثر در تقویت حزب‌الله بود.

تفکر بسیجی یکی از مشخصات بارز این شهید بزرگوار بود که در تمامی سال‌های خدمت و در مسئولیت‌های مختلف به‌ویژه در جبهه مقاومت، آن را حفظ و اشاعه داد. اگر بخواهیم امروز از شرق مدیترانه تا یمن و سوریه و سایر کشورهای عضو جبهه مقاومت اسلامی یک بسیجی به تمام معنا معرفی کنیم، باید از سردار حجازی نام ببریم.

او شخصیت چندوجهی داشت و در عین حالی که نظامی بود، اما به مسائل فرهنگی و اجتماعی نگاه ویژه‌ای داشت.

بخشی از چند صفحه کتاب «سردار سربلند» را برایتان انتخاب کرده‌ایم که به سیره کمتر گفته شده این شهید بزرگوار اختصاص دارد؛

مدیریت‌ها گاهی بر سر و صدا هستند و پرطمطراق گاهی هم آرام و بی صدا و چشم نوازند مثل اروند باید غور کنی در این رودخانه به ظاهر آرام تا ببینی که چه جوشش و چه هیجانی در عمقش پنهان شده. مدیریت سید محمد حجازی مدیریتی اروندی بود؛ عمل داشت؛ عادت نداشت کارهایش، برنامه‌ریزی‌ها و راهبردهایش را در بوق و کرنا کند. مدیر بود و در اوضاع حساس سیاسی رقبای سیاسی‌اش را با این کار را کردیم آن کار را کردیم، تحریک نمی‌کرد موضوع را خوب بررسی می‌کرد، مشورت می‌گرفت برنامه میچید تمام تمرکزش را روی همان هدف می‌گذاشت و قاطعانه پیگیرش بود اعتقاد عجیبی به تعامل و ارتباط گیری با افراد داشت.

در دوره‌ای فرمانده بسیج شده بود که قدرت، دست مخالفان بسیج بود. اما او چهره سیاسی تندی نبود؛ برای همین هم در آن دوره حساس، بسیج به بالاترین حد شکوفایی‌اش رسید و نتیجه تعاملات خوبش بودجه چند برابری برای بسیج در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی بود؛ بودجه‌ای چند برابر دوره آقای ‌هاشمی.

مدیریت یعنی این!

***

گوش‌ت که به فرمان ولی امرت باشد؛ دلت که به دلش وصل باشد، چشمانت که ترجمان چشمانش باشد؛ قبل از اینکه کلامش منعقد شود، آن را می‌فهمی. برنامه‌ریزی‌هایت را انجام می‌دهی و فوری عملیاتی اش می‌کنی.

فرمانده بسیج که شد رفت خدمت رهبری.

- حضرت آقا، تدبیر شما درباره بسیج چیه؟

تدبیر امام ارتش بیست میلیونی بسیج بود که به نظر من کمه نظر شما چیه؟ شما می‌فرمایید بسیج باید عمقسیاسی داشته باشه؛ منظورتون اینه که تمرکز باید بره روی کیفیت؟! نه کارها هم باید کیفی و هم کمی رشد کنند. طولی نکشید که کیفیت را با گسترش بسیج در حوزه‌های ورزش، تئاتر و... و کمیت را با افزایش گردانهای الزهراء عاشورا و طرحهایی مثل طرح ولایت و طرح معرفت بالا برد.

***

اوج درگیری‌های سوریه بود. آقای حجازی هم راه به راه به خطوط درگیری تردد می‌کرد. حاج قاسم که از این رفت و آمد زیاد نگران شده بود رو به نیروها گفت: «تو رو خدا هوای سید رو داشته باشید مدام می‌آد تو منطقه، خطرناکه. حضرت آقا تحمل داغ ایشون رو ندارند. منم نمی‌تونم جواب بدم.» هر دو خیلی هوای هم رو داشتند. حاج محمد هم با تمام جایگاهی که در نیروهای مسلح داشت وقتی در جلسه ای حضور پیدا می‌کرد که حاج قاسم هم بود مثل یک سرباز در مقابل حاج قاسم رفتار می‌کرد، نه مثل یک سرتیپ و سرلشکر. نه مثل فرمانده جنگی که سابقه‌اش به اندازه حاج قاسم است. یک محبت و یک احترام متقابل بین حاج قاسم و حاج محمد برقرار بود.

***

هر کاری که باید انجام می‌شد پایش می‌ایستاد و تا به سرانجام نمی‌رسید رها نمی‌کرد. هیچ مانعی جلودارش نبود. درست مثل حاج قاسم، او هم در پیگیری امور نظیر نداشت. هر طور شده باید کار را به نتیجه می‌رساند. اگر کاری را به کسی می‌سپرد تا مطمئن نمی‌شد که آن کار انجام شده یا نه هنوز پیگیر بود.

خروجی را که می‌گرفت و مطمئن می‌شد، رها می‌کرد. توفیق نصیبم شد پیکر شهید شاطری را بیاورم و کارهایش را انجام دهم. ساعت سه نصفه شب بود که زنگ زد و پرسید اکبر! مطمئن باشم تو الآن پیش شهید شاطری هستی؟» گفتم «حاج آقا یه دستم روی پیکر شهیده، یه دستم به گوشی اگر مطمئن نیستید یه‌کی رو بفرستید ببیند.» فردا پرسید: «اکبر، دیشب خیلی عصبانی بودی؟ گفتم: حاجی جان دو روزه پدرم در اومده کلافه بودم که نمی‌تونستم برای کار ایشون مجوز بگیرم اون وقت شما فکر می‌کردید من توی خونه نشستم.»

گفت: «ناراحت نشو می‌خواستم مطمئن شم.» می‌گفت پیگیری از ملزومات کار یک مدیر است. اگر کارها پیگیری نشوند به وقت به نتیجه نمی‌رسند.

***

پنج سالی از اقامت سید محمد و مرضیه در لبنان می‌گذشت مرضیه دوستان زیادی پیدا کرده بود. در این مدت چند نوه دیگر به نوه‌هایشان اضافه شده بود و عددشان به شش تا رسیده بود همان طور که سید محمد و عده داده بود، به ایران برگشتند. کاش دلیل برگشتشان وجود شش نوه بود، نه خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی.

صبح سیزدهم دی ماه که خبر شهادت حاج قاسم پخش شد، سید محمد و مرضیه سراسیمه و بدون خداحافظی از دوستان و آشنایان پنج ساله‌شان با اولین پرواز راهی ایران شدند. داغ حاج قاسم قرار نمی‌گذاشت برای ماندن دوباره روزهای سخت سید محمد شروع شد.

***

وقت انتخاب فرمانده بود وقتی محسن رضایی به حاج احمد متوسلیان گفت شما فرمانده شو حاج احمد جواب داد که نه، حاج همت لایق تره» به حاج همت که گفت حاج همت توپ را توی زمین حاج احمد انداخت و گفت: نه حاجی آقای متوسلیان لایق ترند آقای رضایی عصبانی شد و از در لشکر حضرت رسول زد بیرون ای بابا... حوصله‌م رو سر بردید من نمیدونم فردا یکی از شما دو نفر به عنوان فرمانده لشکر بیاد مقر.

این حکایت یک بار دیگر تکرار شد وقتی حضرت آقا به سردار قاآنی گفتند فرمانده نیروی قدس شود حاج اسماعیل گفت: آقا سید لایق‌ترند.» به آقای حجازی هم که گفتند گفت «حاج اسماعیل لایق ترند.» سر وجد آمد. هنوز روحیات فرماندهان جنگ در بین فرماندهان این دوره هم بود.