گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «اینجا مرکز دنیاست» را نسرین تتر نوشته و آن را انتشارات راهیار منتشر کرده است. این کتاب، خاطراتی از زندگی مدیر انقلابی شهید مدافع حرم علی محمد قربانی است که تحقیقاتش را حسین قربانی، فرزند شهید انجام داده است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخش کوتاهی از این کتاب است که به خدمات شهید برای زوار حسینی پرداخته و برخی اقدامات او در مسیر فوتبال را هم نشان داده است.
*خواهرزاده / یاسین کاوهپور
حاجی از سال ۹۱ مدیر کاروان زیارتی بود و خدمتگزار زوّار از بس به این کار علاقه داشت خدا هم بهش توفیق میداد در یکی از سفرها به عنوان زائر همراهش بودم. زیارت دوره در نجف اشرف یک روز کامل وقت میگیرد. اعمال مسجد سهله و کوفه مفصل است و خیلیها ممکن است خسته شوند.
در آن سفر یکی از همراهان ما به خاطر کهولت سن بیمار بود. این مادر و فرزندش نتوانستند با کاروان در زیارت دوره شرکت کنند. بالاخره کاروان از زیارت دوره برگشت و زوّار در هتل مستقر شدند. خستگی از سر و روی حاجی میبارید اما بلافاصله خودروی سواری اجاره کرد و آن مادر و فرزند را به زیارت برد و نیمه شب آنها را برگرداند.
*دوست / غلامرضا قائدی
برای خدمت به زوار اربعین به موکب شهدای اندیمشک در مرز چذابه رفته بودیم. خادمین موکب برای اولین بار حاجی را میدیدند. به خاطر خلوص و برخورد صادقانهاش همه مجذوبش شده بودند. چادرها و جای خواب خادمها را تقسیم کردیم وقتی مشخص کردیم حاجی توی فلان چادر باشد.
بحث و دعوا بود که ما میخواهیم با حاجی توی یک چادر باشیم. به هر ترتیب جاها مشخص شد و من که خسته بودم رفتم دوسه ساعت خوابیدم. نیمه شب وقتی بلند شدم دیدم حاجی هنوز بیدار است. حس و ولع عجیبی برای خدمت به زوّار داشت. با عجله به سمتم آمد و گفت و حاجی! حاجی زوار دارن میان، همه گرسنه و تشنهان از العماره تا مرز چذابه مسافت طولانی بود. زوّار هم توی ماشین خسته و گرسنه بودند از مرز که رد میشدند اولین موکب موکب اندیمشک بود.
بیشتر مواکب شب تعطیل میکردند و فقط دوسه تا موکب کار میکردند که یکیشان موکب شهدای اندیمشک بود. حاجی با هیجان ادامه داد بلند شو بریم کیک و آبمیوه بیاریم. گفتم: حاجی! اینا دریایی آدمن از کجا این همه آبمیوه بیاریم؟ گفت: حالا بریم انباری ما سعی خودمون رو میکنیم بالاخره چهار نفر رو سیر کنیم هم خوبه.
انبار شهرداری تهران که روزها مواد غذایی را بین موکبها تقسیم میکرد آنجا بود. رفتیم در انباری، مسئولش را نصف شب از خواب بیدار کردیم. اتفاقاً او هم استقبال کرد و از پیگیری ما خوشش آمد. مقدار زیادی کیک و آبمیوه بهمان داد که آوردیم توزیع کردیم.
بعد به حاجی گفتم: من دیگه خسته شدم برم بخوابم... رفتم خوابیدم. بچههایی که بیدار بودند گفتند این بنده خدا تا صبح مانده همان جا و با چای و خرما از زائرها پذیرایی کرده.
حاج علی قربانی یکی از حامیان اصلی موکب شهدای اندیمشک در مرز چذابه بود. هر وقت ارده و خرما میخواستیم زنگ میزدیم بهش. مقدار زیادی خرما و ارده درجه یک برای موکب میآورد. یک روز گفت: اینجا موکبها بیشترن اما از پایانه تا اینجا پذیرایی کمتره. بعضیها پیرمرد و پیرزنن و خسته و گرسنه میرسن اونجا قبل از اینکه مسافت یه کیلومتری رو تا اینجا بیان بریم همون جا ازشون پذیرایی کنیم.
تعدادی از بچههای شهرک بنوار ناظر را جمع کرد گفت: «بنواریا بریم به موکب بزنیم در خود پایانه... رفتیم آنجا و زوار که گرسنه میآمدند با خرما و ارده ازشان پذیرایی میکردیم.
*دوست و همکار/ نعمتالله مریدی
سال ۷۸ درگیریهای سیاسی شدت گرفته بود مقام معظم رهبری از طرف بعضی روزنامهها تحت فشار بود. نشسته بودیم توی هیئت فوتبال. آقای قربانی رو کرد بهم و گفت «نظرت چیه اسم مدرسه فوتبال فجر رو بذاریم ولایت؟ گفتم: برا چی؟ گفت از وضعیت کشور ناراحتم. از اینکه کاری از دستمون ساخته نیست. میخوام سکته کنم... برایم جالب بود که سریع و متناسب با آن شرایط به فکر کار فرهنگی است. گفتم این فکر عالیه.
نامهای برای استان نوشتیم و درخواست تغییر اسم مدرسه را دادیم. خوشبختانه با این پیشنهاد موافقت شد و از سال ۷۸ اسم مدرسه از فجر به ولایت تغییر کرد.
اولین دوره مربیگری سال ۷۹ توسط آقای قربانی برگزار شد. از استان مجوز گرفتیم استان هم با فدراسیون هماهنگ کرد. مجوز را برای اولین بار به شهرستان و به میزبانی اندیمشک دادند. این دوره را با دردسر زیادی برگزار کردیم. هیچگونه امکاناتی نبود. یک روز بارانی رفتیم تعدادی میز و صندلی برای چیدمان کلاس آوردیم. رئیس آموزش و پرورش دستور داده بود سی تا میز و صندلی به هیئت فوتبال بدهند. آقای قربانی وانتی کرایه کرد و با آقای اران سه نفری رفتیم یکی از مدارس. زیر باران از طبقه دوم صندلیها را روی دوشمان آوردیم و داخل وانت گذاشتیم.
در آن شرایط توانستیم دوره درجه سه مربیگری را در شهر برگزار کنیم. شصت هفتاد نفر از اندیمشک و شهرهای شمال خوزستان در این دوره شرکت کردند. هم سطح فنیشان را بالا بردند و هم صاحب مدرک رسمی شدند.
دوره، ده روز طول کشید خوابگاههای راه آهن را برای مهمانان گرفتیم استاد دوره فریدون معینی بود حاصل آن کلاسها حضور داوران اندیمشکی در لیگهای کشور و مسابقات بینالمللی بود.
آقای سعید علی نژادیان بعد از شرکت در این دوره در مسابقات لیگ برتر کشور و و مسابقات آسیایی و بینالمللی داوری کرد. مرحوم محمد حسین معتمدی، داور ملی در لیگ برتر کشور و مسابقات بینالمللی شد و پیمان فرخی در لیگ برتر قضاوت کرد.
*دوست و همکار/ نعمت الله مریدی
هر سال یکی از تیمهای اندیمشک قهرمان میشد و به مسابقات استانی و کشوری راه مییافت یک روز خدمت آقای دهکردی بودیم که خبر دادند تیم مدرسه فوتبال اندیمشک قهرمان شده. قبل از آن هم تیمهای امید و نوجوانان به مسابقات کشوری راه یافته بودند. این در حالی بود که هیچ گونه منابع مالی نداشتیم و صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشته بودیم.
آقای دهکردی گفت قربانی چی کردی که این همه اندیمشک قهرمانی میآرد؟
آقای قربانی گفت: اگه به خدا توکل کنیم بقیه کارها درست میشن. آقای قربانی در کنار توکل به خدا خیلی هم برای تأمین منابع مالی دوندگی میکرد. آن زمان که اصلا بحث اسپانسر مطرح نبود، او به این نکته توجه داشت و بازاریابی اقتصادی توی ورزش را داشت. آقای قربانی با ابتکار خود سراغ کارخانهها و شرکتهای بازرگانی میرفت و با آنها رایزنی میکرد تا برایشان تبلیغ کند.
تبلیغها روی لباس بازیکنان، اطراف زمین یا بین دو نیمه در بلندگو انجام میشد. او در ازای تبلیغ برای شرکتها و کارخانهها کمک هزینهای از آنها برای تیمها میگرفت. نسبت به اندیمشک عِرق و تعصب خاصی داشت. وقتی بچههای اندیمشک موفق میشدند. سر از پا نمیشناخت و چهره اش غرق در شادی میشد.
معمولاً بچههای شهرهای کوچک کمتر دیده میشدند. به همین خاطر آقای قربانی برای حق بچههای شهرش تا آخر پیگیری میکرد و تا نتیجه نمیگرفت دست از پیگیری نمیکشید. برای رشد آنها به هر کس که میتوانست رو میزد و ابایی از شنیدن جواب رد نداشت. جوانان زیادی به واسطه پیگیریهای او به تیمهای مطرح کشور و تیم ملی راه یافتند که اینها تمام خستگی را از تن آقای قربانی خارج میکرد.
*دوست و همرزم/ سیداحمد میرداوودی
بنده خدایی از اهالی اندیمشک اوایل انقلاب به دلایل سیاسی افتاده بود زندان با نظام و نیروهای انقلاب سنخیتی نداشت. تمام زندگیاش فوتبال بود برایم تعریف کرد: «برای داوری در لیگ فوتبال کشور انتخاب شده بودم؛ اما از بخت بد جو ناخوشایندی علیهم درست شده بود. همه میگفتن فلانی منافقه و نباید هیئت فوتبال تأییدش کنه. اون موقع آقای قربانی رئیس هیئت فوتبال بود. میدونستم پاسداره و جبهه رفته. امیدی به گرفتن تایید نداشتم. بقیه هم مثل من فکر میکردن. یه روز آقای قربانی من رو به هیئت فوتبال دعوت کرد. جلسه ای برگزار کرده بود و من هم اونجا حاضر شدم.
در کمال ناباوری، ازم تعریف کرد در حالی که با چهره مهربون رو به من کرده بود گفت: افتخار میکنم یکی از همشهریام به این مرتبه ارتقاء پیدا کرده. آخر جلسه هم به دست لباس داوری بهم هدیه داد و گفت: با تمام وجود ازتون حمایت میکنم. رفتار آقای قربانی باعث شد نظرم نسبت به انقلاب عوض بشه. اون مرد بزرگی بود.»
*مربی و مدیر اجرایی مدرسه فوتبال/ فرزین مرادی
مدرسه فوتبالی که آقای قربانی تأسیس کرد، اولین باشگاهی بود که توانست مسابقات لیگ نونهالان را میزبانی کند و پنج سال بیایی منتهی به سال ۹۴ مدرسه فوتبال نمونه کشور شود. در تمام ردهها بازیکن ملی پوش داشت. ملیپوشها نیاز به حمایت داشتند و آقای قربانی برایشان هرینه میکرد. در رده دوازده سالهها بهمن مالکی و در سیزده سالهها مهدی بگری را داشتیم که از مدرسه فوتبال به اردوی تیم ملی رفتند.
در رده چهارده سالهها رضا درویشی را داشتیم و معراج اسماعیلی که دروازهبان تیم ملی شد. اینها ممکن است در مقطعی توی باشگاه دیگری هم بازی کرده باشند؛ ولی از بچههای مدرسه فوتبال ولایت بودند. حتی بعضیهایشان توی چند ردۀ ملی بازی کردند. یوسف وکیا از یازده سالگی در مدرسه فوتبال ما بود. یوسف وکیا هم در رده امیدهای تیم ملی بازی کرده و هم رده جوانان تیم ملی.
علیرضا بیرانوند را خود آقای قربانی به تیم جوانان معرفی کرد. علیرضا بیرانوند که الآن بازیکن پرسپولیس و دروازهبان تیم ملی بزرگسالان است. آن موقع تیم ملی جوانان هم رفت. از بازده سالگی حداقل پنج سال تارده نوجوانان با تیم اندیمشک بازی میکرد. حدود ده تا بازیکن ملیپوش از دوازده سال تا بزرگسالان داشتیم.