گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت. در نظر داریم هر روز بخشی از این کتاب را منتشر کنیم.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش چهل و سوم این کتاب است.
***آزادي از زندان لشكر
بيگاري روزهاي بعد، كار گُل نبود؛ بيل و كلنگ تاشوي سربازي دادند دست زندانيان و آنان را وا داشتند جاده هاي خاكي پادگان را هموار كنند. "پس از گذشت سه روز از بازداشت من، يكي از افسران به زندان آمده، گفت : فردا آزاد مي شوي. از اين خبر بسيار تعجب كردم و با خود گفتم : شايد يكي از دوستانم نزد كسي از وابستگان رژيم براي آزادي من وساطت كرده است."
در فكر بود كه چه اتفاقي افتاده؟ چه كسي وساطت كرده؟ او كيست؟ دل به قرآن سپرد. " آيه كريمه: فلايستطيعون توصية ولا الي اهلهم يرجعون (يس/ 50 ) [پس نه قدرت وصيت و سفارش پيدا مي كنند و نه مي توانند به سوي كسان خود بازگردند.] توجهم را به خود جلب كرد."
لابد كار ساواك با وي تمام شده بود كه در 25 خرداد به لشكر 12 خراسان اعلام كرد: «غيرنظامي سيدعلي فرزند سيدجواد، شهرت خامنه اي... بدون قيد و شرط آزاد» شود. اما چند روز بيشتر در پادگان نگهش داشتند تا اين كه خبر آزادي همه زندانيان از راه رسيد. "تعجب... كرديم. همه مان را آزاد كردند ... در آن زندان هيچ كس را [نگه نداشتند] ... همه آنهايي كه بوديم با هم آزادمان كردند ... فقط يك شيخي باقي ماند به نام جعفريان... ارتباط با بيت يكي از آقايان داشت؛ آقاي قمي ... [حتما ] مي خواستند از او حرفي ... بكشند... تا سه ماه بعد زندان بود يا بيشتر."
سيدعلي راه خانه پدري را در پيش گرفت، در حالي كه چهره اش ديگرگون بود. او ريش نداشت. ديدار پسر براي پدر و مادر، آن هم پس از خطرات بي سابقه اي كه از سر گذرانده، موهبتي بود كه تغيير چهره، چندان در برابرش به چشم نمي آمد. اما هنوز پاسخي براي دل نگراني هاي خويش نيافته بود؛ نگراني از واكنش پدر و مادر. چه خواهند گفت؟ وقتي در آغوش مادر آرام گرفت و شنيد. "علي جان! بِهِت افتخار مي كنم"، جان تازه اي در او دميده شد؛ و روحيه اي پيدا كرد كه تا پانزده سال بعد با او بود. چهره بي ريش آسيدعلي آقا براي برادرانش ديدني تر بود "برادرهايم ديدند من بي ريش وارد شدم خيلي برايشان جالب بود. "
***ديدار با آيت الله ميلاني
پس از آزادي از زندان لشكر، آيت الله ميلاني به ديدن آقاي خامنه اي آمد . چند روز بعد، بازديد ايشان را پس داد. آيت الله ميلاني از ريش شاگرد خود هم پرسيد. " تا مرا ديد گفت هنوز ريشتان درنيامده؟ گفتم نه... عجله ندارم."
در اين ديدارها آيت الله ميلاني از آنچه كه در 15 خرداد و پس از آن پديد آمده بود، ابراز نارضايتي كرد. او با اين تحليل كه مهم ترين طبقه اجتماعي جوانان هستند و در ميان آنها بهترين شان جوانان متدين و از اين بين ارجمندترين آنها كساني كه شهامت اقدام دارند و شجاعت به خرج مي دهند، كشته شده، از بين رفته اند، چنين نتيجه مي گرفت كه ما ضرر كرده ايم. " البته اين منطق را هم آن وقت بنده كه خُب، طلبه اي بودم، هيچ قبول نمي كردم. شايد با ايشان مقداري بحث هم مي كرديم، وليكن خُب، ايشان استاد بود، بزرگ بود [و من نمي خواستم در] بحث با ايشان گستاخي نشان دهم. "
آقاي خامنه اي در برابر مواضع آقاي ميلاني از خود مي پرسيد: جوان هاي اهل اقدام و شجاع چه زماني بايد خود را نشان دهند؟ درست است كه در چنين رخدادهاي خونيني چند تن كشته مي شوند، اما از قبل آن، افراد بيشتري انگيزه مبارزه پيدا مي كنند و ميدان دار مي شوند. كسي كه در مشهد "رفتار بي نظيري بين علما داشت مرحوم آشيخ مجتبي قزويني بود... ملايي بود كه اين گونه كارها از او اصلاً انتظار و توقع نمي رفت. مرد زاهدي بود. گوشه گير بود. حتي براي درس و بحث به مسجد و مدرس عمومي نمي آمد. توي خانه اش تدريس مي كرد... اهل سياست نبود... مشرب ضدفلسفي داشت و با كساني كه اهل فلسفه بودند به كلي مخالف بود؛ از جمله با آقاي خميني و آيت الله ميلاني... كه معروف بودند به مكتب فلسفه و عرفان ... اما ... مي گفت پرچم اسلام امروز دست [آقاي خميني ] است و بر همه واجب است كه از او اطاعت كنند ... مرحوم
آشيخ مجتبي... مرد بسيار تند و پرجوشي بود كه اين در ... اثناء كار معلوم شد و قبلاً نه، هيچ مشخص نبود كه اين مرد چقدر در باطن خودش جوش و خروش دارد."
آيت الله ميلاني در كار مبارزه با حكومت محمدرضا پهلوي سليقه و اعتقاد خود را داشت؛ سليقه اي كه با اندك روحانيان مبارز مشهد، از جمله آقاي خامنه اي، تفاوت مي كرد. اين فاصله هر چند، هرگز پر نشد و گاه به نقار، دلخوري و قهر رسيد، اما آقاي ميلاني نسبت به آنچه كه امام خميني پيش گرفته بود، باور داشت، به آن احترام مي گذاشت و گاه باور خويش را به مرحله اقدام و عمل نيز مي رساند. در پي وفات آيت الله بروجرد ي، شاه به آقاي ميلاني پيام مي فرستد كه آماده است با حمايت كامل از حوزه علميه مشهد، آن را مركز علوم دين ي ايران قرار دهد؛ مشهد جايگزين قم گردد؛ عمده شهريه طلاب ايران از طريق آقاي ميلاني توزيع گرد د. آيت الله ميلان ي نپذيرفت.
در پي پاسخ منفي آقاي ميلاني بود كه محمدرضا پهلوي، وفات آيت الله بروجردي را به آيت الله سيدمحسن حكيم تسليت گفت. آقاي ميلاني بعدها، در سال 1343 ضمن بازگويي اين ماجرا به محمدمهدي عبدخدايي تأكيد كرد: من حاج آقا روح الله، سلام الله عليه را رها نخواهم كرد.