میرفطروس در بهار 1357 کتابی به نام «اسلام شناسی» نوشت که تماماً فحّاشی و اهانت به دین مبین اسلام و حضرت رسول(ص) و ائمه معصومین(ع) بود. او بیست سال بعد کتاب اسلام شناسی را در خارج از کشور تجدید چاپ کرد.

گروه فرهنگی مشرق - یکی دیگر از روشنفکران سکولاریستی که در کتاب «ایران در گذر روزگاران» تریبون به او داده شده است تا از رژیم پهلوی دفاع کند، «علی میرفطروس» است. علی میرفطروس کیست؟ میرفطروس یکی از روشنفکران متمایل به مارکسیسم در سال های پیش از انقلاب بود. او در سال 1349 «جُنگ سمند» را با همراهی عده ای از روشنفکران سکولاریست آن زمان منتشر کرد. در سال 1356 مجموعه هایی از شعر نو به چاپ رساند. اما آنچه سبب شهرت او شد، نگارش و انتشار کتاب «حلاج» بود. حلاج در سال 1357 منتشر شد و در همان زمان انتشار، شهید مطهری در مقاله «ماتریالیسم منافق» به نقد آن پرداختند. میرفطروس در کتاب حلّاج کوشیده بود تا با تحریف حقایق تاریخی، تصویر یک ماتویالیست از حلاج ارائه دهد.

میرفطروس
با به کارگیری متد تحلیل مارکسیستی که مبتنی بر «تفسیر مادی تاریخ» (ماتریالیسم تاریخی) است، گزارشی تحریف شده و غیرواقعی از شخصیت و آموزه های حلاج ارائه داده بود. جان کلام میرفطروس در کتاب حلاج، القاء این مدعا بود که حلّاج، نه یک عارف مسلمان، که یک ماتریالیست انقلابی بوده است.

گویی به این طریق می خواسته است پیشینه حضور و فعالیت ماتریالیست ها در ایران را به گذشته تاریخی ما وصل کرده و برای حرکت های مارکسیستی، نوعی عقبه تاریخی بسازد. به دلیل همین وجه دروغین و و تحریف گرانه بود که شهید مطهری سریعاً در مقابل آن واکنش نشان داده و به نقد آن پرداختند. با انتشار کتاب های «حلاج» و «جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان (نقطویان)» علی میرفطروس در مقام یک ماتریالیست مارکسیست به تحریف تاریخ و ترویج دین ستیزی می پرداخت.

پس از ظهور انقلاب اسلامی ایران میرفطروس ایران را ترک کرد. علی میرفطروس از آن دسته روشنفکران ایرانی بود که از آغاز فعالیت فرهنگی و نوشتاری خود یک گرایش صریح ضداسلامی داشت که آن را علناً ابراز می کرد. روشن است که با چنین وجه افراطی و صریح و بیمارگونه اسلام ستیزی که میرفطروس بدان مبتلا بود، فضای سال های نخست پس از ظهور انقلاب اسلامی برای او چندان قابل تحمل نبود، از این رو ایران را ترک کرد و به فرانسه رفت. میرفطروس در خارج از کشور، مارکسیسم را کنار گذاشت و به یک روشنفکر نئولیبرالیستِ سلطنت طلب بدل شد.

میرفطروس در بهار 1357 کتابی به نام «اسلام شناسی» نوشت که تماماً فحّاشی و اهانت به دین مبین اسلام و حضرت رسول(ص) و ائمه معصومین(ع) بود. او بیست سال بعد کتاب اسلام شناسی را در خارج از کشور تجدید چاپ کرد. کتاب اسلام شناسی میرفطروس آنقدر زشت و توهین آمیز و رکیک و کفرآمیز است که حقیقتاً نقل بخش هایی از آن امکان پذیر نمی باشد. اجمالاً باید گفت که میرفطروس از منظری کفرآمیز و الحادی درباره اسلام سخن گفته و به ویژه درباره وجود مبارک پیامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) دروغ پردازی ها و اهانت های زشت و مشمئزکننده بیان داشته است. اغراق نیست اگر بگوییم میرفطروس در مقایسه با سلمان رشدی، به مراتب هتّاکتر و خبیث تر است. میرفطروس نوعی عناد شیطانی نسبت به دین مبین اسلام دارد و این کینه طاغوتیِ شیطانی را بارها و بارها صراحتاً ابراز کرده و میکند.

میرفطروس مسئولیت روشنفکران را «نقد اسلام و مذهب» می داند و مدعی است که روشن فکران در پیش از انقلاب به این مسئولیت خود عمل نکردند و با لحنی سرزنش آمیز می نویسد:

«طبیعی است که وقتی روشن فکران جامعه به مسئولیت های خود در نقد اسلام و مذهب پایبند نباشند، از توده های مردم چه انتظار؟ در اینجا است که میدان برای تُرکتازیِ فقها و شریعتمداران در شکل دادن به اذهان توده ها خالی می ماند» (کتاب دیدگاه ها / گفتگو با بهروز رفیعی / ص 87 / انتشارات نشر نیما)

میرفطروس در گفتگو با بهروز رفیعی در کتاب «دیدگاه ها» تعاببیر زشتی را علیه حضرت رسول(ص) و امام خمینی(ره) به کار می برد که از نقل آنها شرم داریم و خودداری می ورزیم. اما به منظور آشنا شدن مخاطبان با جوهر آراء و افکار او چند نمونه از اظهار نظرهای تئوریک وی را نقل می کنیم:

«برای به زانو درآوردن غول مذهب و در شیشه کردن کامل و قطعی آن، اگر زمانی باشد، اینک و اکنون، آن زمان فرا رسیده است. هرگونه مجامله روشنفکران ما با مذهب و سُستی در طرد و انزوای آن از حیات اجتماعی-سیاسی جامعه، امودموکراسی و توسعه اجتماعی در ایران رابار دیگربا بن بست روبرو خواهد ساخت.» (میرفطروس / دیدگاه ها / ص 87)

«اعتقاد به «ولایت» (یعنی رهبری جامعه به وسیله امام، رهبر مذهبی یا ولی فقیه) و نابالغ دانستن مردم برای اظهارنظر و انتخاب، مشخصه اساسی فلسفه سیاسی اسلام (خصوصاً شیعه) است. به همین جهت اسلام به خاطر سرشت ضددموکراتیک خود، هیچگاه نتوانسته و نخواهد توانست حامل آزادی، دموکراسی و حقوق بشر باشد» (میرفطروس / دیدگاه ها / صص 89 و 90)

«منظور، پایان دادن به حاکمیت دین در عرصه های سیاسی-اجتماعی و هنری جامعه است. به نظر من: تا زمانی که «جدایی دین از دولت» (سیاست) به وجود نیاید، نه آزادی و استقلال و نه توسعه ملیهیچیکبه انجام نخواهند رسید.» (میرفطروس / دیدگاه ها / ص 86)

«مفاهیم بنیادی فلسفه سیاسی در غرب (ازجمله آزادی، دموکراسی و حقوق بشر) و بخش مهمی از دستاوردهای علمی و فرهنگی جوامع مدرن، حاصل رهایی انسان غربی از اسارت اقتدار الهی است، حاصل دورانی است که انسان، نگاه خود را از متافیزیک به هستیِ خاکی (فیزیک) تغییر داد و فهمید که هیچگونه پیشرفتی ممکن نیست مگر با گسستن از قید الهیات و راندن مذهب از حیات اجتماعی جامعه» (منبع پیشین / صص 86 و 87)

میرفطروس در همین کتاب «دیدگاه ها» از جمهوری اسلامی ایران با تعابیری از این دست، یاد می کند: «آوار سنگین جمهوری اسلامی» (ص 106)، «یکی از سیاه ترین و خونین ترین حکومت های تاریخ معاصر» (ص 87)، «سکوت و رکود فرهنگی بعد از اعلام و استقرار خشونت بار جمهوری اسلامی»، «حکومت مُلّاها»...

میرفطروس آنقدر با تشیع دشمنی دارد که حتی سلسله صفویه را به دلیل تعلق خاطر به تشیع مورد حمله قرار می دهد و در سخنی سراسر کذب و بی پایه و بی بنیاد مدعی می شود: «در قرن شانزده میلادی، هویت ملی ما، زیر آوار نوعی هویت مذهبی (شیعی) مدفون شده بود» (همان منبع، ص 32)

نکته عجیب و تلخ اینجاست که «مسعود لقمان» جمع آورنده کتاب «ایران در گذر روزگاران» که مصاحبه های کتاب با میرفطروس و عباس میلانی و دیگران را انجام داده است، در مقدمه ستایش آمیزی که بر گفتگو با میرفطروس نوشته، علی میرفطروس را «چراغ هدایت» نامیده است. عین عبارت مسعود لقمان این است: «من، سال ها پیش در مقاله ای در واکاویِ «بوف کور» صادق هدایت، علی میرفطروس را برای هم نسلانم، چونان چراغ هدایت نامیده ام. میرفطروس با شورِ مخاطبانش کاری ندارد، بلکه شعور آنان را به چالش می کشد تا آن را به آگاهی و آگاهی ملی برکشد»

میرفطروس، چراغ هدایت نیست او تجسم ضلالت است. البته از روشنفکر سکولار مدرنیستِ دل داده اومانیسم و نئولیبرالیسم انتظاری جز این نیست که در مدح میرفطروس و دایت و دیگر بانیان گمراهی بنویسد. نکته عجیب و تلخ و دردناک این جا است که مسئولین وزارت ارشاد چرا تجاهل می کنند و چرا در سرزمین تشیع و امام زمان(عج) تریبون به دستِ هتاکانِ ملحدی می دهند که کینه و دشمنی شان با اسلام یادآوری کفر و جهل ابوسفیانی است. به راستی آیا مسئولان وزارت ارشاد به شیوه وزیر اسبق این وزارتخانه (عطاء مهاجرانی) که منکر وجه ارشادیِ این وزارتخانه بود، معتقدند که مسئولیتی در قبال ترویج دین و اخلاق و آگاهی بخشی به جوانان و کتابخوانان ندارند و مُجازند به هر کسی که کتابی نوشت و به هر معاند دین ستیزی تریبون و مجوز و امکان نشر بدهند؟

خوب است مسئولان وزارت ارشاد (البته اگر قبول دارند که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اند و نه صرفاً وزارت فرهنگ) بدانند که در کشورهای سرمایه داری نئولیبرال نیز حریم ها و خطوط قرمزی وجود دارد که مسئولان فرهنگی و امنیتی این کشورها سرسختانه از آن دفاع می کنند، این که حالا در نظام اسلامی و در کشوری که با نور تشیع زنده و بالنده است عده ای (متأسفانه در جایگاه مسئولیت فرهنگی) می خواهند به هتاکان و دشمنان دین و معاندانِ اسلام و انقلاب و امام خمینی(ره) تریبون بدهند، واقعاً جای تعجب و تأسف فراوان دارد. راستی نمایندگان کمیسیون فرهنگی و اعضای محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی از آنچه در بازار نشر کتاب کشور می گذرد خبر دارند؟

شهریار زرشناس

ادامه دارد...