گروه تاریخ مشرق- راوی خاطراتی که درپی می آید، در عهد شباب توسط شهید سید مجتبی نواب صفوی با آیت الله طالقانی و مکتب تربیتی او آشنا شد و از آن آگاهی ها و درس‌های فراوان آموخت. حجت‌الاسلام ابراهیم وحید دامغانی اگر چه زندگی پرفراز و نشیبی داشته، اما همچنان به دوران مؤانست خود با طالقانی مباهی است و با شوق خاصی از آن یاد می‌کند.

*برای آشنایی مخاطبان این گفتگو، ابتدا کمی درباره خودتان بفرمایید و سپس به نحوه آشنایی‌تان با مبارزات سیاسی اشاره کنید؟

بنده در سال 1314 به دنیا آمدم. در پنج سالگی قرآن را در مکتب یاد گرفتم و بعد هم به‌ تدریج عربی و مباحث دینی را به تناسب سنم فرا گرفتم. اولین برخوردم با مسائل سیاسی به دوره بچگی برمی‌گردد که می‌دیدم هر جا مجلس روضه‌خوانی هست، چند نفر می‌روند روی پشت‌بام‌ها و به محض این که پاسبان می‌آید، یک جوری به مردم خبر می‌دهند که گرفتار نشوند!

*در کجا؟
طرقبه مشهد. من اهل روستای سر برج هستم. یک روز خودم روی پشت‌بام بودم که دیدم امنیه ژاندارم، سفاک محله، آمد و پشت دیوار حمام مقابل مسجد پنهان شد تا چادر زن‌های محجبه‌ای را که از حمام بیرون می‌آیند از سرشان بکشد! مادر زن‌دایی خودم هم بیرون آمد و او به زور چادرش را کشید. او هم نفرین کرد خدا شکمت را پاره کند. مدتی بعد کسی با نیزه شکمش را پاره کرد!
دیدن این جور صحنه‌ها واقعاً آزارم می‌داد و همیشه از خودم می‌پرسیدم چرا صدای مردم در نمی‌آید.

*کدام یک از شخصیت‌های سیاسی انگیزه ورود جدی به عرصه مبارزات را به شما داد؟

بعد از این که پدرم از نجف آمدند، مردم روستای «دروار» دامغان از ایشان خواستند به آنجا بروند.

*چه تاریخی؟
بعد از شهریور 20. من که همیشه صحنه‌های ظلم رژیم در خاطرم بود، یک روز در مجله‌ای عکس مرد خوش‌قیافه‌ و جوانی را دیدم که زیر آن نوشته بود: «نواب صفوی کیست و چه می‌گوید؟» مطلب را چندین و چند بار خواندم و برای نواب صفوی نامه نوشتم و به این ترتیب باب آشنایی با فداییان اسلام برایم باز شد. بعد که به حوزه علمیه دامغان رفتم، آقای عبدخدایی، مهدی موسی‌زاده و چند نفر از برادران فداییان اسلام به دیدنم آمدند. یک روز هم داشتم در حجره‌ام استراحت می‌کردم که یک مرتبه صدای صلوات و تکبیر بلند شد. آمدم بیرون و دوستم حاج شیخ حسین ناصحی را دیدم که با خوشحالی وارد صحن مدرسه شد و فریاد زد: «وحید! چه نشستی؟ بدو که حضرت نواب و دوستانش از مشهد آمده‌اند. الان هم در صحن امامزاده جعفر(ع) هستند و می‌خواهند تو را ببینند.»

*مرحوم نواب را دیدید؟

بله، ایشان سخنرانی مفصلی هم کرد. چپی‌ها، مخصوصاً توده‌ای‌ها آمده بودند که جلسه را به هم بزنند، اما چنان جذب حرف‌های شهید نواب صفوی شدند که هیچ کاری از دستشان برنیامد. مرحوم کربلایی کاظم ساروقی را هم همراه آورده بودند.

*کربلایی کاظم ِ حافظ کل قرآن؟
بله، این هم از معجزات الهی است که ایشان بی‌آن که حتی یک کلمه سواد داشته باشد، کل قرآن را حفظ بود. خودم امتحانش کردم.

*چگونه؟
در اتوبوس جلویم نشسته بود. آیه‌ای را خواندم و عمداً یک کلمه را جا انداختم. بلافاصله کلمه جا افتاده را تصحیح کرد. بعد متنی از نهج‌البلاغه را خواندم و گفت: «این قرآن نیست!» روزنامه ندای حق همراهم بود. روی کلمه مصدق انگشت گذاشتم و گفتم: «بخوان»، گفت: «بلد نیستم»، اما آیه «مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم»(1) را در قرآن به او نشان دادم و او روی کلمه مصدق انگشت گذاشت و گفت: «این آیه قرآن است». خیلی جالب بود. پرسیدم: «چه جوری متوجه می‌شوی؟» جواب داد: «آیات قرآن نور دارند».


حجت الاسلام ابراهیم وحید دامغانی درکنار آیت الله طاتلقانی

*حال اگر موافق باشید بپردازیم به موضوع اصلی این گفت وگو. چگونه با مرحوم آیت‌الله طالقانی آشنا شدید؟

همانطور که قبلا اشاره کردم، مدتی مرا به جرم همکاری با فداییان اسلام به زندان انداختند. بعد از آزادی به تهران آمدم و شهید نواب صفوی مرا با عده‌ای از بزرگان از جمله حاج شیخ عباسعلی اسلامی مؤسس جامعه تعلیمات اسلامی، حاج سراج‌ انصاری رئیس اتحادیه مسلمین و مدیر مجله مسلمین و از مخالفان سرسخت کسروی، و همچنین آیت‌الله طالقانی آشنا کرد. حدود پانزده شانزده سال داشتم و در مدرسه سپهسالار مدتی پیش ایشان درس خواندم.

*در برخورد اول با ایشان چه خصلتی در شما تأثیر گذاشت؟
فروتنی، دانش، بزرگواری، بصیرت و شجاعت ایشان. آیت‌الله طالقانی با دقت زیاد به حرف‌های مخاطب گوش می‌دادند.

*تا چه مقطعی در مدرسه سپهسالار درس خواندید؟
چندان طولانی نبود. خیلی با علاقه درس می‌خواندم. در امتحان ورودی هم جزو شاگردان ممتاز بودم، ولی به جرم همکاری با فداییان اسلام مرا به مدرسه راه ندادند! می‌گفتند: شاه همیشه به اینجا می‌آید و شما یک وقت او را می‌کُشید!

*پس کجا آیت‌الله طالقانی را می‌دیدید؟
در منزلشان یا مسجد هدایت. به تمام جلسات ایشان می‌رفتم، مخصوصاً جلسات تفسیر قرآنشان بسیار برایم جاذبه داشت. یک بار هم که عده‌ای از بزرگان کشور در مسجد هدایت بودند، درباره مبارزات توحیدی سخنرانی مبسوطی کردم. مرحوم طالقانی بسیار مرا تشویق کردند.

*روش تفسیری و کیفیت تفاسیر ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ایشان در تفسیرهایشان عمدتاً به مسائل روز گریز می‌زدند. مخاطب ایشان بیشتر جوانان بودند و می‌خواستند دل و جان آنها را با مباحث قرآنی آشنا کنند. عده زیادی از مبارزین در همین جلسات پرورش پیدا کردند. مخصوصاً دانشجویان خیلی علاقه نشان می‌دادند و در پایان جلسات هم سئوالات زیادی را مطرح می‌کردند. مرحوم طالقانی به جوانان، مخصوصاً قشر تحصیلکرده دانشگاهی امید زیادی داشتند و آنها را در آگاهی‌بخشی به اقشار دیگر جامعه منشاء آثار زیادی می‌دانستند. ایشان هر بار که فرصت را مناسب می‌دیدند نکاتی را که برایمان مبهم بودند، روشن می‌کردند. مخصوصاً که آن روزها دوره تک تازی چپی‌ها در دانشگاه‌ها و محافل فکری و فرهنگی بود و سئوالات زیادی برای جوانان مطرح می‌شدند. ایشان همواره به بنده تأکید می‌کردند به‌جای جار و جنجال که روش انسان‌های تهی‌مایه است، به دنبال پاسخ‌های محکم، مستدل و منطقی به شبهات آنها باشم و تشویقم می‌کردند برای نشریات مختلف مقاله بنویسم.

*بیشتر روی چه موضوعاتی تأکید می‌کردند؟

یکی از موضوعاتی که خیلی روی آن حساسیت داشتند این بود که چپی‌ها دائماً می‌گفتند: ارتش ما شاهنشاهی است و باید منحل شود، اما ایشان می‌فرمودند: بنویس بدنه ارتش ما متشکل از مردم عادی است و فقط عده‌ای از فرماندهان و مستشاران را باید کنار گذاشت و شاکله ارتش را باید حفظ کرد.

*آیت‌الله طالقانی به گشت و گذار در طبیعت خیلی علاقه داشتند. در این زمینه خاطره‌ای دارید؟
همیشه بعد از عید فطر، یک برنامه گشت و گذار دسته‌جمعی گذاشته می‌شد. مثلاً یک بار به دانشکده کشاورزی کرج رفتیم. چند بار هم به منزل اخوان قمی‌زاده که نزدیک مسجد جامع کرج باغی داشتند، رفتیم.

*معمولاً چه کسانی در این گردش‌ها مرحوم طالقانی را همراهی می‌کردند؟

خیلی‌ها بودند. مهندس بازرگان که مورد توجه و احترام خاص مرحوم طالقانی بود. آقای سید هادی خسروشاهی، شهید رجایی، دکتر محمد ناصری خراسانی، دکتر حسین خراسانی، دکتر عطاءالله شهاب‌پور و دیگران.
یک بار هم چند روز پشت سر هم در یکی از باغ‌های بزرگ در جاده چالوس جلسه‌ای بود و موقع نماز حضور و غیاب می‌کردند که بیگانه‌ای در جمع نباشد. شب‌ها هم روی تاج سد کرج نماز جماعت می‌خواندیم.




*آیت‌الله طالقانی دارای سعه صدر و مدارای زیادی بودند. از این ویژگی ایشان خاطره‌ای دارید؟
مهم‌ترین مصداق این ویژگی سر و سامان دادن به غائله کردستان توسط ایشان بود. مردم عمیقاً به ایشان عشق می‌ورزیدند، به همین دلیل با این که تدارک خاصی برای برگزاری اولین نماز جمعه صورت نگرفته بود، اما وقتی اعلام شد ایشان امام جمعه خواهند بود، مردم تا اواسط بلوار کشاورز صف بستند و تمام خیابان‌های اطراف دانشگاه مملو از جمعیت شد.
خیلی‌ها بودند که موقع بحث عصبانی می‌شدند، ولی ایشان با خونسردی جواب می‌دادند. بعضی‌ها را ما تشویق می‌کردیم به مسجد هدایت بروند، ولی بعد طوری جذب شخصیت مرحوم طالقانی می‌شدند که اگر ما هم نمی‌رفتیم آنها خودشان می‌رفتند! این که در مورد افراد خودی بود. این جاذبه برای افراد خارجی هم وجود داشت. مثلاً یک بار با آقایی مراکشی آشنا شدم که داشت در دوره دکترای ادبیات فارسی تحصیل می‌کرد و به‌ شدت به شیعه‌ها بدبین بود و می‌گفت اینها به ائمه‌شان خدایی می‌دهند. ما هم هر چه سعی می‌کردیم او را قانع کنیم که این طور نیست، زیر بار نمی‌رفت. بالاخره یک شب 13 رجب که در امیریه تهران جشن گرفته بودند، او را پیش مرحوم طالقانی بردم. جناب دکتر چنان تحت تأثیر شخصیت مرحوم طالقانی قرار گرفت که از آن به بعد دائماً به من اصرار می‌کرد او را نزد ایشان ببرم. بعداً به توصیه مرحوم طالقانی او را نزد علامه امینی بردم که آن روزها در میدان شاپور سکنی داشتند. چند سال پیش توسط همسر ایشان که تهرانی بود فهمیدم دکتر از دنیا رفته است. یادم هست آیت‌الله طالقانی همیشه می‌گفتند: رابطه‌تان را با امثال ایشان حفظ کنید، چون وجودشان در کشورهای عربی لازم است.

*از نظر شما آیت‌الله طالقانی بیشتر به کدام شخصیت‌ها شباهت دارد؟

از لحاظ هوشمندی، بصیرت، شجاعت و شوخ‌طبعی شبیه شهید آیت‌الله مدرس هستند. ایشان هم به‌موقع نکات مطایبه‌آمیز و شیرینی می‌گفتند.

*به نظر شما هیبت و صلابت ایشان که حتی ساواکی‌ها را هم به احترام وادار می‌کرد ناشی از چه ویژگی‌ای بود؟
به خاطر این بود که ایشان نسبت به دوست و دشمن دلسوز بودند، با همه مدارا می‌کردند و تا جایی که ممکن بود کسی را طرد نمی‌کردند. من کمتر کسی را در عمرم دیده‌ام که تا این حد به دنیا بی‌اعتنا باشد. ایشان سراپا اخلاص بود. در نهایت محبوبیت و قدرت معنوی کسی به یاد ندارد ایشان هرگز به خاطر حب و بغض خودشان موضع‌گیری کرده باشند. بالاترین مقام را نزد مردم داشتند و در عین حال هیچ پست و مقامی ایشان را وسوسه نکرد. درست ته کوچه مسجد هدایت یک سینما بود. بارها متدینین می‌خواستند در آن سینما را ببندند، اما مرحوم طالقانی اجازه نداد. بالاخره صاحب سینما در اثر همین رفتار مرحوم طالقانی پذیرفت که فیلم‌های ضد اخلاقی نشان ندهد، در ایام عزاداری سینما را تعطیل کند و رفت و آمد سینما هم از دری که در خیابان استانبول بود انجام شود و نه از کوچه‌ای که مسجد در آن قرار داشت. بسیاری از افراد لاابالی در اثر همین رفتار مرحوم طالقانی برگشتند و احکام شرعی را پذیرفتند.

*از آخرین دیدار خود با ایشان چه خاطره‌ای دارید؟
در ایشان آثار خستگی و بیماری ندیدم، به همین دلیل وقتی خبر فوتشان را شنیدم جداً یکه خوردم ایشان فقط کمی خسته بودند. آیت‌الله طالقانی برای انقلاب ستون محکمی بودند. سعه صدر و روحیه مدارای ایشان موجب نزدیکی دل‌ها و گروه‌ها به هم می‌شد. من هنوز هم نمی‌توانم رفتنشان را باور کنم. مردم عمیقاً ایشان را دوست و به ایشان اعتماد داشتند. انقلاب با رفتن مرحوم طالقانی حقیقتاً یکی از عناصر مخلص، فوق‌العاده مؤثر و دلسوز خود را از دست داد. بزرگمردی از تبار نیکمردان بود.
 
پی‌نوشت:
1- قرآن کریم، سوره نساء، آیه 47  
"پرونده‌ای برای آیت الله طالقانی/"