انصافاً انسان در حضور او احساس راحتی می‌کرد. ذره‌ای تکبر نداشت و در همان جلسه اول خیلی رویم تأثیر گذاشت. به کسانی که درد مردم برایشان مهم بود و دردها را بازگو می‌کردند و در برابر ظلم می‌ایستادند، خیلی علاقه داشتم.

گروه تاریخ مشرق- راوی خاطراتی که پیش روی دارید، با بسیاری از معاریف فرهنگ و سیاست ایران آشنا بوده و از آنان یادگارهای شفاهی و مکتوب فراوانی دارد. حجت الاسلام والمسلمین ابوذر بیداربه لحاظ علایق مبارزاتی خویش، با آل احمد آشنا شد و دوستی‌اش با او، تا پایان حیات جلال تداوم یافت. او از واپسین فصل از حیات او خاطراتی دارد که در تحلیل فرجام فکری آل احمد، اهمیتی به سزا تواند داشت.

*جنابعالی در دوران اوج فعالیت های مرحوم جلال آل احمد، در اردبیل به سر می بردید. نخستین بار چگونه با نام و آثار او آشنا شدید؟
با کتاب «تات‌نشین‌های بلوک زهرا» که از کتاب فروشی صابر در اردبیل خریدم. بعد هم کتاب‌های «جزیره خارک: درّ یتیم خلیج‌فارس»، «زن زیادی» و «مدیر مدرسه» را مطالعه کردم. آن روزها در مدرسه ملاابراهیم، دو تا حجره داشتم. یکی برای درس و مطالعه و دیگری برای پذیرایی از مهمان‌ها. در فاصله‌ای که در زندان بودم، مرحوم شیخ عباس‌علی اسلامی به اردبیل آمده و از دیدن وضع مدرسه ناراحت شده بود. بعد مردم اردبیل را در مسجد جامع جمع و آنها را سرزنش کرده بود که چرا باید مدرسه علوم دینی شهرشان این طور خراب و ویران باشد. مردم پول جمع و حجره‌ها را خراب کرده بودند تا مدرسه را نوسازی کنند. کتابخانه را هم تحویل ما دادند. بنده فقط کتب فقهی و اصولی نداشتم، بلکه انواع روزنامه‌ها و مجلات از قبیل مکتب اسلام، ندای حق، مکتب تشیع، روزنامه راه حق رشت، طلوع اسلام رشت، وظیفه، پارس شیراز و... هم توسط پست برایم می‌آمد. طلبه‌های علاقمند به مسائل روز غالباً به حجره‌ام می‌آمدند و اینها را مطالعه می‌کردند. ساواک به یکی از علما گفته بود: ما خبر داریم فلانی فقط کتب طلبگی نمی‌خواند!

*ظاهرا مجلات و نشریات خارجی هم برایتان می‌آمد؟ اینطور نیست؟
بله، از چین، هند، مصر و... مجله و نامه داشتم و ساواک هم کاملاً در جریان بود. تعدادی از مجلات مثل «علم و زندگی» و «نبرد زندگی» خلیل ملکی را هم از کتابفروشی جلالی می‌خریدم. مجله «به سوی آینده روشن» خلیل ملکی را هم مشترک شده بودم...

*از آل‌احمد می‌گفتید...

بله، غرض این که وقتی کتاب‌های مرحوم آل‌احمد را خواندم، فهمیدم انسان آرمان‌خواهی است و درد مردم را می‌فهمد و می‌داند هر چه بدبختی داریم از استیلای امریکا و غرب بر کشور است. خودم به شخصیت گاندی بسیار علاقه داشتم و وقتی می‌دیدم ایشان هم از او و نهرو تعریف می‌کند، مشتاق شده بودم آل‌احمد را از نزدیک ببینم.

«خاطراتی از بینش ومنش جلال آل احمد»درگفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین ابوذر بیدارگفت:از روی اعتقاد به مکه رفتم

*بالاخره کی او را دیدید؟
اواخر دهه 30 که به تهران آمدم، از آنجا که با خلیل ملکی ارتباط داشتم، شماره تلفن مرحوم جلال آل احمد را از او گرفتم. خیلی دلم می‌خواست ببینم کسی که از حزب توده جدا شده و آن همه ملامت و تهمت را به خود خریده بود، چه شخصیتی دارد؟ بعد زنگ زدم و مرحوم جلال گفت: بیایید اداره تعلیمات عالیه. در آنجا همدیگر را ملاقات می‌کنیم. مرحوم جلال در آن روزها در وزارت فرهنگ برای انجام یک‌سری تحقیقات، یک اتاق داشت.

*در نخستین دیدار چه ویژگی‌هایی در او برایتان جالب بود؟
سادگی، صمیمیت و تواضع. انصافاً انسان در حضور او احساس راحتی می‌کرد. ذره‌ای تکبر نداشت و در همان جلسه اول خیلی رویم تأثیر گذاشت. به کسانی که درد مردم برایشان مهم بود و دردها را بازگو می‌کردند و در برابر ظلم می‌ایستادند، خیلی علاقه داشتم. از سوی دیگر برایم جالب بود ببینم این چه جوری آدمی است که از حزب توده به آن عظمت که آن همه قدرت جذب داشت، بریده است. شنیده بودم که: آل‌احمد از سفارت امریکا چک گرفته است! وقتی این قضیه را برایش گفتم، خندید و گفت: یعنی سفارت امریکا این قدر خر است که مرا صاف بفرستد بانک؟ یا من این قدر خر هستم که اگر بخواهم چنین کاری بکنم، در جایی سند و امضا بدهم که فردایش برایم علم کنند؟ کسی که این حرف را به شما زده است، حتماً عقلش پاره سنگ می‌برد!

*علت جدایی‌اش از حزب توده را نپرسیدید؟
چرا، اصلاً برای پیدا کردن جواب همین سئوال رفته بودم. گفت: ما تصور دیگری از کمونیسم داشتیم و وقتی دیدیم اکثر اعضای حزب توده، مواجب‌بگیر شوروی هستند، دیگر نتوانستیم تحمل کنیم. حزب توده قصد داشت کشور را در دهان روس‌ها بیندازد و این چیزی نبود که ما بخواهیم. این حرف‌ها را که از مرحوم جلال شنیدم، خیلی به او علاقمند شدم، دوست داشتم با این طیف بریده از حزب توده، ارتباط بیشتری داشته باشم. آن روزها خلیل ملکی تازه از گردهمایی سوسیالیست‌ها در اروپا آمده بود و می‌خواست گزارش آن را بدهد و من هم رفتم و در آن جلسه شرکت کردم.

*جالب است! خلیل ملکی چه می‌گفت؟
حرف‌های بی‌مبنا زد، از جمله این که گفت: اسلام همین است که دارید می‌بینید! یک عده دارند از گرسنگی می‌میرند و عده کمی هم به اندازه کشور سوئد زمین دارند. اعتراض کردم و یادداشت دادم که: آقا! شما یا از اسلام خبر ندارید یا غرض دارید، شما دارید سطحی‌نگری می‌کنید. خانم دانشور هم در آن جلسه بود و گفت: مطالعات شما خوب است، لطفاً ادامه بدهید. گفتم: اگر قرار بود حرف نزنم، به اینجا نمی‌آمدم. حرف دارم.
بعد از آن هم، یک بار هم با آیت الله حاج‌آقا رضا زنجانی ـ فکر کنم سال 39 یا 40 بود ـ که درباره مرحوم جلال حرف زدم. حاج‌آقا رضا هم اهل درد بود و زندان و تبعید را تحمل کرده بود. خلاصه دغدغه مردم و سرنوشت کشور را داشت. ایشان از من پرسید: از آل‌احمد چه نکته‌ای دیدی که جذبش شدی؟ گفتم: می‌گوید شوروی قبله آمال حزب توده است و به همین دلیل اول خلیل ملکی از حزب بیرون آمد و ما هم پشت سرش بیرون آمدیم و هر چه فحش و تهمت بود تحمل کردیم. حاج‌آقا رضا وقتی این حرف‌ها را شنید، نگاه او هم به آل‌احمد مثبت شد.

*شما با آیت‌الله طالقانی هم آشنایی و صمیمیت نزدیکی داشتید. از ایشان در باره جلال چه شنیده بودید؟
آقای طالقانی فرمود: من آثار هدایت را در جلال می‌بینم، یک وقتی به او می‌گفتیم آنچه که حزب توده ادعا می‌کند حتی کمونیسم هم نیست و حزب توده مأموریت دارد ایران را در دهان مسکو بیندازد، اما او حرف ما را قبول نمی‌کرد، منتهی حالا قبول کرده است.

*نظر آل‌احمد نسبت به آیت‌الله طالقانی چه بود؟
می‌گفت: در میان روحانیون افرادی مثل آقای طالقانی، آقای مطهری و آقای زنجانی کم داریم. زمانی هم که آقای طالقانی با کمک دیگران نهضت آزادی را تأسیس کرد، علاقه جلال به ایشان خیلی بیشتر شد، چون معتقد بود باید به شکلی منظم از مرحله حرف به مرحله عمل قدم گذاشت و آقای طالقانی این کار را کرده است.
باز هم با آل‌احمد ملاقات داشتید؟
بله، دفعه بعد رفتم پیش آقای شهاب‌پور که در دفتر وزیر فرهنگ کار می‌کرد. در آنجا آل‌احمد را دیدم که پرسید :کجا؟ گفتم دارم می‌روم دفترآقای شهاب‌پور. این آقای شهاب‌پور دلش نمی‌خواست به هیچ‌وجه وارد سیاست شود، برای همین وقتی فهمید با آل‌احمد در دفتر او قرار گذاشته‌ام ناراحت شد، اما انصافاً با تأسیس انجمن تبلیغات اسلامی و تشکیل حلقه برادران دینی، در داخل و خارج کشور خدمات زیادی کرد. او جمعیتی به اسم برادری دینی یا برادری اسلامی درست کرده بود و برایش کارت عضویت هم صادر می‌کرد. هر وقت می‌رفتیم شیراز، ما را به یکی از برادرها معرفی می‌کرد و از آن طریق با بقیه اعضا آشنا می‌شدیم که خیلی کار ارزشمندی بود، اما خودش را از سیاست دور نگه می‌داشت. وقتی هم جلال آمد، به او اعتنای چندانی نکرد و در پاسخ به گلایه من گفت: او اول که توده‌ای بود و بعد هم نیروی سوم را درست کردند،آمدنش به دفتر من صلاح نیست!

«خاطراتی از بینش ومنش جلال آل احمد»درگفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین ابوذر بیدارگفت:از روی اعتقاد به مکه رفتم

*از سفر آل‌احمد به اردبیل چه خاطراتی دارید؟ ظاهرا در آن سفر به شما نکات مهمی گفته است؟

شنیدم با غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی قرار گذاشته بودند فرهنگ فولکلور روستاها و شهرهای آذربایجان را جمع کنند، به این ترتیب به چادرهای ایل شاهسون و ایلات تبریز و اردبیل بروند و قصه‌ها، ترانه‌ها و بایاتی‌های قدیمی را یادداشت کنند. دوست بنده آقای محمد روافی که استاد، شاعر و ادیب بود، به من خبر داد که آل‌احمد به اردبیل آمده است و با مدیر هتل آریا هماهنگ کرده‌ام به محض این که جلال آمد، ما را خبر کند. ظهر بود و سرزده به هتل و سراغ آل‌احمد رفتیم.

*چه سالی؟
سال 47. جلال خیلی از دیدن من تعجب کرد و گفت شما کجا؟ اینجا کجا؟ گفتم مگر به شما نگفته بودم اهل اردبیل هستم؟ نگاهی به خانم دانشور کرد و گفت: به این می‌گویند وفاداری. گفتم: من منزلی در خور شما ندارم، والا هرگز نمی‌گذاشتم در هتل بمانید. نشستیم و از حزب توده و خلیلی ملکی حرف زدیم. جلال با وجود آن که با او اختلاف عقیده پیدا کرده بود، اما ته دلش هنوز به او علاقه و ارادت داشت. گفتم: کسی که قدرتی مثل شوروی را مسخره می‌کند قابل احترام است. همراهان ما دیدند عجب! مثل این که ما و جلال از قبل با هم آشنایی داریم. بعد از بنده خواست در گردآوری فولکلور منطقه به او کمک کنم. من هم از متولی محلی در روستای «نیار» در نزدیکی اردبیل که برای مردم محل مقدسی بود خواستم به جلال کمک کند. جلال هم رفت و با حوصله تمام با او و اهالی صحبت و همه را یادداشت کرد. همین طور «عاشق»های محلی، ترانه‌ها و بایاتی‌هایشان را برای جلال و دوستانش خواندند و آنها یادداشت کرده بودند. همه‌اش نگران بود رژیم تتمه فرهنگ فولکلور مملکت را هم از بین ببرد.

*آیا نشانه‌های بازگشت به مذهب را در او دیدید؟
بله، به او گفتم کتاب «خسی در میقات» نشان می‌دهد ان‌شاءالله دارید به اصل خود رجوع می‌کنید. گفت: من با اعتقاد به مکه رفتم و همه مناسک را با اعتقاد به‌جا آوردم. الان هم دارم از روی اعتقاد نماز می‌خوانم و ریا نمی‌کنم!

چگونه از فوت جلال باخبر شدید؟

از روزنامه‌ها. رژیم به‌قدری بدنام بود که مردم بلافاصله همه جنایت‌ها را به او نسبت می‌دادند. در اردبیل کسی جرئت نکرد مجلس ختم بگیرد. خانم دانشور در جزوه غروب جلال گفته که جلال به مرگ طبیعی مرده است، ولی من که از دست ساواک و رژیم زیاد کشیده بودم، می‌گویم از آن سازمان مخوف جهنمی هر کاری برمی‌آمد و لذا کشتن صمد بهرنگی و آل‌احمد که آشکارا با رژیم مخالفت می‌کردند، هیچ بعید نیست.خدا رحمتش کند.      

"پرونده‌ای برای جلال آل احمد/7"

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۷:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۹
    0 0
    جلال تو العالم بوده؟

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس