گروه جنگ نرم مشرق- "لیورپول" یکی از معروفترین شهرهای انگلستان است که حتی در برخی دورههای تاریخی، ثروتش از لندن هم بیشتر بوده است. اداره گمرک لیورپول خود به تنهایی بزرگترین کمککننده به وزارت خزانهداری انگلستان بود. اما امروزه ساختمان گمرک صرفاً به یک جاذبه گردشگری تبدیل شده است که توریستها را به سمت خود میکشاند.
باید دید که این همه ثروت از کجا آمده و چگونه یک شهر کوچک ماهیگیری به "نیویورک اروپا" تبدیل شده است؟ به منظور پاسخ دادن به این سوال میبایست در صفحات تاریک تاریخ لیورپول کنکاش کنیم، زمانیکه این شهر مرکز تجارت جهانی "بردگان" بود و جاییکه مردان و زنان را از خانه و کاشانه خود آواره میکردند و برای سود عدهای به فروش میرساندند.
"اریک لینچ" پژوهشگر مستقل و کارشناس تاریخ لیورپول، پیشینه مختصری در اینباره ارائه میکند: "همه فکر میکنند این شهر، یک شهر چندنژادی است، بدین معنی که وقتیکه در خیابانهای لیورپول قدم میزنید با مردمی از ملیتهای مختلف روبهرو میشوید. اما داستان این نیست که افراد از کشورهای مختلف به این شهر آمده باشند و یک شهر چندملیتی را بنا نهاده باشند. این تجارت برده بود که لیورپول را چندنژادی کرده است. 99.9 درصد از سیاهپوستان اینجا، در کارائیب به دنیا آمدهاند و در واقع فرزندان افرادی هستند که به بردگی گرفته شده بودند."
صاحبنظران درباره صنعت بردهداری در لیورپول توضیحاتی شنیدنی دارند. "استفان گای" نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی معتقد است: "به زبان ساده، بردهداری یا بهتر بگوییم "بردهداری در مقیاس صنعتی" از آنجا به وجود آمد که مردم به یکسری کالاهای لوکس خاص علاقه نشان دادند." "اریک لینچ" کارشناس تاریخ لیورپول میگوید: "پولی که از رهگذر این صنعت به جیب لیورپول میرفت، همان چیزی بود که این شهر را به لیورپولی تبدیل کرد که امروز همه آن را میشناسیم." "ریچارد بنجامین" مدیر موزه بردهداری بینالملل تصریح میکند که مسئله بردهداری محدود به لیورپول نیز نبوده است: "دویست سال تمام، همه قدرتهای اروپایی از کانال بردهداری، سودهای هنگفتی به جیب زدند."
"اریک لینچ" پژوهشگر مستقل و کارشناس تاریخ لیورپول
"شرلین هگرتی" استاد تاریخ دانشگاه "ناتینگهام" توضیح میدهد: "سال 1709 را به خاطر بسپارید. در این سال شورای شهر لیورپول قانونی را از تصویب پارلمان گذراند که به موجب آن یک لنگرگاه خاص ساخته میشد. ساخت این لنگرگاه در سال 1715 به پایان رسید و اساسا بهرهبرداری از آن یک پیروزی تلقی میشد. پس از این موفقیت، لنگرگاه پشت لنگرگاه بود که ساخته شد، قضیه به اینجا ختم نشد و جاده و کانالهای بیشماری پا به عرصه وجود گذاشت. از همینجا بود که لیورپول خیز برداشت و در بین سایر شهرها برجسته شد. سال 1870، لیورپول مهمترین بندر تجاری اقیانوس اطلس بود."
اریک لینچ در ادامه متذکر میشود: "دولت انگلیس بیدرنگ تجارت برده را قانونی اعلام میکند و رودخانه "مرزی" پر میشود از کشتیهایی که به تجارت برده میپردازند. این میشود که سودای بردهداری ثروت هنگفتی برای لیورپول به ارمغان میآورد. موقعیت جغرافیایی رودخانه مرزی آنرا کاملاً برای تجارت برده از آفریقا ایدهآل میکرد. این احتمال وجود دارد که ماهیگیران این شهر که دانش دریانوردی داشتند، از موقعیتهایی که این تجارت میتوانست به همراه بیاورد آگاه شده باشند. آنها این دانش را با پول کشاورزان همراه کردند و به کار تجارت برده پرداختند."
پیدا کردن تاریخ دقیق آغاز بردهداری در لیورپول بسیار دشوار است. البته کمکاری تاریخنگاران دلیل این موضوع نیست، بلکه این خود تاجران برده بودند که میخواستند کسب و کارشان مخفی بماند. از طرفی بذر مسموم بردهداری هزاران سال پیش از آن که به لیورپول راه پیدا کند، کاشته شده بود. البته از این نکته نیز نباید غافل شد که تقاضا و علاقمندی اروپاییها به این صنعت بود که آنرا شکوفا کرد و به اوج رساند.
"شرلین هگرتی" استاد تاریخ دانشگاه "ناتینگهام"
"آنجلا رابینسون" سرپرست موزه بینالمللی بردهداری از چگونگی راه پیدا کردن آمریکاییها به این مسئله خبر میدهد: "قاره آمریکا مزایایی داشت که اروپاییها را به آمدن به آنجا ترغیب میکرد. یکی این که خاک حاصلخیزی داشت و منافع بالقوه فراوانی میتوانست بالفعل شود. از طرفی، اروپاییها از قبل با بخشهایی از آفریقا تجارت داشتند، اما اینبار این موقعیت پیش آمده بود که آفریقاییها را به قاره آمریکا بفرستند."
ابتدا کشتیها را با بار تنباکو، دانههای خوراکی و منسوجات راهی آفریقا میکردند و بعد با امکانات آن زمان، حدوداً سه ماه طول میکشید تا بردههای کافی را سوار کشتیها کنند. آن کشتیها سپس به جامائیکا که یکی از کشورهای بسیار فعال در حوزه بردهداری بود و مستعمرههای دیگر فرستاده میشدند تا محتویات، یا بهتر بگوییم انسانها، را بفروشند. بدینترتیب سه ضلع یک مثلث وحشتناک شکل میگرفت. البته یک ضلع دیگر میتوان متصور شد تا این چرخه کامل شود: کشتیهای انگلیسی که دست آخر از آمریکا پنبه و شکر بار میزدند تا در اروپا بفروشند.
استفان گای در تشریح ضلع اول این مثلث میگوید: "یک مسئله مهم در خصوص بردهداری وجود دارد و آن این است که آفریقاییها در آن زمان واحد پولی نداشتند و از پول استفاده نمیکردند. بنابراین تجارت کالا به کالا رواج پیدا کرد. یعنی این که کالاهای کشتیهای انگلیسی با "کارگران" آفریقایی معاوضه میشد."
"استفان گای" نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی
"اریک ویلیامز" در کتاب سال 1944 خود با عنوان "سرمایهداری و بردهداری" آورده است که اهمیت و سود حاصله از تجارت برده تا آن حد بود که پول زیادی جهت احداث کانالها، مسیرهای جدید دریایی و تولید صنعتی محصولاتی نظیر پنبه سرمایهگذاری شد. اکثر بردههای آفریقایی را مجبور به کار در این زمینهها میکردند."
آنچه مسلم است این است که در واقع سیستم وسیعتری از بردهداری برای پروژه امپریالیستی بریتانیا یا جهان امپریالیستی لازم بود.
لازم به ذکر است که همه اهالی لیورپول در این سوداگری دست داشتند. از قصاب و آشپز گرفته تا شمعساز و هر کسی که میتوانست خرده پولی در این تجارت سرمایهگذاری کند. پای پول هنگفتی وسط بود و این سود واقعاً قابل توجه بود. دلیل عدم تمایل مردم آن منطقه برای لغو بردهداری و این تجارت همین بود.
به سراغ ضلع دوم مثلث یعنی انتقال آفریقاییها به آمریکا میرویم، آنجلا رابینسون این مطلب را بیشتر باز میکند: "این موضوع فراتر از تصور ما است. در این سفر دریایی، آفریقاییهای برده به ویژه مردان، غل و زنجیر میشدند و به زور آنها را کنار هم جا میدادند."
"آنجلا رابینسون" سرپرست موزه بینالمللی بردهداری
بردهها مجبور بودند در تمام طول سفر در یک جا باقی بمانند و این مشکلات فراوانی به وجود میآورد. واقعیت این است که اجازه داشتند برای مدتی به عرشه بیایند و هوایی بخورند اما بیشتر اوقات باید سر جایشان میرفتند و در غل و زنجیر میماندند.
در هر شرایط جوی که بود، دریچههایی را که به عرشه راه داشت میبستند. این میشد که بیماری به سرعت سرایت پیدا میکرد. بردهها اجازه دستشویی رفتن را نداشتند، از این رو محیط آنجا پر از کثافت و بوی بد میشد. بیماریهای مسری از یکطرف و محیط آلوده و غیرقابل زندگی از طرف دیگر موجب شده بود که عده زیادی در این سفر جان خود را از دست دهند. بدتر این که جنازه آنهاییکه مرده بودند تا مدتی کف کشتی میماند و بر شدت تعفن افزوده میشد.
زنان به نسبت آزادی بیشتری داشتند، با این حال مصون از آزار و اذیت و تجاوز ملوانان نبودند. این وضعیت هفتهها ادامه داشت. البته در شرایطی که سفر به درازا میانجامید و ذخیره غذایی ته میکشید، وضعیتی پیش میآمد که توصیفش بسیار وحشتناک است."
در توصیف آن شرایط میتوان گفت که بردهها دست به شورش میزدند و برای آزادی و جانشان میجنگیدند. زنان در آن وضع نقش کلیدی داشتند، چراکه از آزادی عمل بیشتری برخوردار بودند. میتوانستند مردان را در جریان امور قرار داده و برای آنها ابزار تهیه کنند.
سرنوشت این ناآرامیها غالباً خوب تمام نمیشد و در مواردی که بردهها موفق به گرفتن کشتی میشدند، ازآنجاکه راه برگشت را نمیدانستند در دریا سرگردان میشدند.
شکل دیگری از شورش این بود که افراد برای فرار از بردگی به دریا می پریدند یا اینکه میخواستند با نخوردن غذا خودکشی کنند. اما ملوانان به زور به آنها غذا میدادند و سرنوشت آنهاییکه خود را از عرشه به دریا انداخته بودند نیز معلوم بود. از طرفی خانوادههایی که به بردگی گرفتهشده بودند را جدا کرده و در مزارع پنبه مشغول به کار میکردند.
اریک لینچ از مشقتهایی که بردهها به هنگام رسیدن به بندرهای مقصد میکشیدند، میگوید: "آنها را روی عرشه احضار میکردند و به زور شلاق با آب دریا میشستند. دستبسته و برهنه آنها را کشانکشان در خیابانها میبردند. زمانیکه به محوطه نگهداری بردهها میرسیدند، به آنها روغن میمالیدند تا پوست شان برق بزند. هر نوع زخم یا خراشی را مخفی میکردند. چند هفته که میگذشت و فربهتر میشدند به بازار برده میشدند تا مثل حیوانات اهلی آنها را بفروشند."
این تازه اول راه بود. برای بردهها نام جدید میگذاشتند و همه هویتشان را از آنها میگرفتند. مجبورشان میکردند که مسیحی شوند. به آنها نام مسیحی میدادند و برایشان نامی انتخاب میکردند که نشان دهد متعلق به اربابشان هستند.
با این کارها میخواستند اراده فرد را بشکنند و به او بقبولانند که زندگیاش همین است. باید هرچه ارباب میگوید گوش کنند، در غیر این صورت تنبیه میشوند. تنها با اجازه ارباب میتوانستند ازدواج کنند. بچههایشان نیز محکوم به بردگی بودند و به پدر و مادر خود تعلق نداشتند. فقط نفس میکشیدند و از طلوع تا غروب خورشید تماماً سر کار بودند.
به لیورپول امروز برمیگردیم جاییکه پر است از بناهای تاریخی و بزرگ. سؤال اساسی درباره این بناها باید این باشد که پول اینها از کجا آمده، نه اینکه کی ساخته شدهاند؟ به عنوان نمونه، ساختمان "بانک مارتینز" در سال 1927 توسط دو برادر ساخته شد که کارشان تجارت برده بود.
شرلین هگرتی میگوید: "فکر میکنم واضح است که در آن شرایط همه قدرتهای اروپایی تا حدی درگیر بردهداری بودند." شرح تفصیلی وضع لیورپول آن زمان را از زبان اریک لینچ بشنویم: "دولت بریتانیا و خانواده سلطنتی نیز سهم خود را از تجارت برده برمیداشتند. همه کالاهایی که از آمریکا آمده بودند، در گمرک ضبط میشدند و قبل از پرداخت حق گمرکی آزاد نمیشدند.
لیورپول آن زمان به نسبت وسعتی که داشت، بیشتر از هر شهر دیگری در دو مجلس انگلستان نماینده داشت. غالب این نمایندگان تاجر برده بودند و خودشان هم برده داشتند."
سردر ساختمان "بانک مارتینز"
سؤال اینجاست که چگونه سیاهپوستان، سیاهپوستان را برای بردگی میفروختند؟ متأسفانه پاسخ به این سؤال آسان است: هیچ تفاوتی میان سفیدپوستان شرور و طماع با سیاهپوستان شرور و طماع وجود ندارد.
غالباً فراموش میکنیم که آفریقا یک قاره پهناور است و از کشورهای زیادی با مذاهب مختلف، آداب و رسوم گوناگون و فرهنگهای متعدد تشکیل شده است. تنها مورد مشترک بین آنها رنگ پوستشان است و این خصیصه مانع از جنگ و خونریزی بین آنها نیست. البته این مسئله درباره بریتانیای آن زمان که متشکل از چهار کشور انگلستان، ایرلند، اسکاتلند و ولز میشد، نیز صادق است. تنها مورد مشترک بین آنها سفیدپوست بودنشان بود، اما باز هم همواره در حال نزاع و درگیری بودند.
شرلین هگرتی جنبه دیگری از اوج گرفتن بردهداری و تجارت برده را روشن میکند: "اروپاییها بهدلیل ظرفیتهایی که در این تجارت میدیدند سعی بر این داشتند که موقعیتی فراهم آورند که به موجب آن تجارت برده رونق گیرد. بنابراین حتی به دوردستترین نقاط آفریقا میرفتند و از هر جا میتوانستند برده میگرفتند."
به آفریقاییها به چشم "دیگری" نگاه میشد. خانواده سلطنتی و کلیسا هم از این مسئله حمایت میکردند. بهدلیل اینکه فرهنگ و شیوه زندگی آفریقاییها فرق داشت، انگلیسیها هیچ حس بدی از اینکه آنها را برده میکنند، نداشتند.
هگرتی استاد تاریخ دانشگاه ناتینگهام وضعیت آن روزها را اینگونه تشریح میکند: "آفریقاییها را موجوداتی کمتر از انسان یا آنها را حیوانات سبع میدانستند. همه اینها در حالی بود که جنبش روشنفکری هم تازه پا گرفته بود. سفیدها را خالص و خوب میدانستند و سیاهان را ناخالص و شرور فرض میکردند. سیاهان را کاملاً متفاوت میدیدند."
وی ادامه میدهد: "چه باورتان بشود و چه نشود، اما تاجران برده برای خود اخلاقیاتی داشتند، میگفتند: وضع کشتیهای "بردهبری" ما از کشتیهای فرانسوی (که در آن زمان رقیب انگلستان بود) خیلی بهتر است. بعضی از این بردهها، تبهکارند و به خاطر قرض و دیونی که به گردنشان بوده فروخته شدهاند. اینها مالیات سرانه خود را به پادشاه خود ندادهاند و اگر فروخته نمیشدند، در هر صورت کشته میشدند. ما داریم با این کارمان به آنها لطف میکنیم. این در حالی است که تاجران برده به پارلمان میگفتند: داریم یک ملت را مسیحی و "آدم" میکنیم!" قدرت، اینقدر انگلیس را وقیح و گستاخ کرده بود که میگفتند: "حالا که سفید نیستید، هیچ حقی ندارید و من هر کاری بخواهم با شماها میکنم."
بنای شهر لیورپول بر همین پایهها استوار است. حتی شرکت "وایت استار" که صاحب تایتانیک بود نیز در لیورپول است، اگر خوب پیشینه این شرکت را دنبال کنید به تجارت برده میرسید. حیطه کاری لیورپول آنقدر وسیع بود که بیش از 1.1 میلیون برده را در اقیانوس اطلس جابهجا میکرد.
اریک لینچ جنبه دیگری از اقدامات قساوتبار انگلیس را روشن میکند: "روستاهایی را در قلب آفریقا در نظر بگیرید که فقط برای برده گیری مورد تهاجم انگلیسیها قرار میگرفتند. پس از قتل عام و کشتاری که به راه میافتاد، هیچ کس از شمار کشته و زخمیها اطلاعی نداشت. اصلاً اهمیتی نداشت چه تعداد از آفریقاییهای حیوان کشته میشدند!"
یکی دیگر از توجیهات مذهبی تجار برده این بود که آفریقاییها را از نوادگان "حام" پسر نوح نبی میدانستند. بنا به روایت انجیل، حام پدرش را عریان دید و خداوند به همین دلیل او و فرزندانش را دچار یک مصیبت ابدی کرد و آن مصیبت این است که سیهچرده و برده باشند. تجار از این توجیه بیپایه بهره برده تا بگویند این کار خداست و عمل ما با این "حیوانات" غلط نیست.
شرلین هگرتی پژوهشگر مسائل تاریخی، اینگونه مطلب را تشریح میکند: "آنها به جای این که با بردهداری مبارزه کنند، از این خرافات استفاده میکردند تا آنرا توجیه کنند. از لحاظ تاریخی که نگاه کنیم این وقایع با نوشته شدن کتاب "حقوق انسان" توسط "تام پین" در قرن هجدهم همزمان بود، با بیانیه استقلال و اینجور چیزها که "انسانها همه برابرند." البته منظورشان از انسانها، "مردها" بود و نه زنان. تازه قید و شرطهای دیگری نیز داشت که آمریکا ابرقدرت آن زمان تعیین میکرد، یعنی: مردان سفیدپوست مسیحی و غیربرده. اینها بودند که برابر بودند."
از آن طرف هلندیها را داریم که از همان قسمت انجیل که درباره "حام" پسر نوح بود استفاده کرده بودند تا نظام آپارتاید و تبعیض نسبت به سیاهان را در آفریقا توجیه نمایند. "کو کلاکس کلان" نیز که یک نهاد متشکل از سفیدپوستان پروتستان برای پاک کردن آمریکا از سیاهان است، برای توجیه اقتدار و تسلط سفیدها بر سیاهان از همین بخش انجیل استفاده میکند.
"اریک ویلیامز" در اظهار نظر مشهوری میگوید: "بردگی، زاده نژادپرستی نیست، بلکه این نژادپرستی است که از بردگی نشئت گرفته است."
باید این نکته را اضافه کرد که در واقع مفهومی به اسم "نژاد"های مختلف وجود ندارد و تنها نژادی که هست نژاد انسان است. مفهوم "نژاد" چیزی بود که سفیدپوستان ساختند تا چیرگی خود بر "غیرسفیدپوستان" را نشان دهند. هیچ کسی از خارج کره زمین نیامده، همه ما متعلق به این کره خاکی هستیم. درست است که ملیتهای گوناگونی داریم اما این دلیل نمیشود که همه حرف و حدیثها از "نژاد" باشد.
شرلین هگرتی گریزی به جنبشهای ضدبردهداری میزند و معتقد است: "در پنسیلوانیا و فیلادلفیای قرن هجدهم حرکتهایی برای الغای بردگی دیده میشد، اما همانطور که گفتیم، آنچنان بردهداری به مذاق غرب شیرین آمده بود که گوششان به این حرفها بدهکار نبود."
به سراغ نمونههایی از بردهداری و تجارت برده در لیورپول میرویم: خانوادههای "تارلتن"، "کانلیف" و "ارل"ها از تجار برده بودند. دریادار "رادنی" از حامیان تجارت برده بود و این در حالی است که خودش در تجارت برده شرکت نداشت. "جان نیوتن" یکی از ناخداهای دو آتشه مسیحی کشتیهای تجارت برده بود. حتی انتخاب شدن نام خیابان "جامائیکا" در لیورپول هم به خاطر همین اهمیتی بود که این مستعمره انگلیس در تجارت برده داشت.
شرلین هگرتی از گفتمانهای بردهداری آن زمان میگوید: "چندین استدلال در صحنه خودنمایی میکرد. یکی استدلال اقتصادی است. واقعاً در این زمینه تاجران برده، دست بالا را داشتند. در واقع، آنها میگفتند: "ببینید سالها است که دولت انگلستان ما را تشویق به سرمایهگذاری در بردهداری میکند، اصلاً برای این کار قانون تصویب کرده است. هفتاد تا هشتاد میلیون پوند در جزایر "گوادالوپ" سرمایهگذاری شده است. چرخ همه کارخانههای تولیدی شفیلد، بیرمنگام و منچستر بر پایه بردهداری میگردد."
ازاینرو حامیان بردهداری، استدلالشان علیه الغای آن این بود که نباید این چرخش 180 درجهای انجام شود، چون این کار ناعادلانه است. میگفتند با این کارتان تمام نظام تجاری اقیانوس اطلس فرو میپاشد.
از طرف دیگر، طرفداران الغای بردهداری، به رهبری "توماس کلارکسون" چنین استدلال دهنپرکنی نداشتند. درعوض کلارکسون قصد داشت با رفتن به سراغ تجار برده و صحبت با آنها، آنها را از این کار بازدارد، اما با این کارش فقط نزدیک بود خودش را به کشتن دهد. به آنها گفته بود که میشود داد و ستدهای دیگری داشت. مثل این که به آفریقا برویم و روغن پالم بفروشیم یا البسه و از اینجور اقلام را پایه تجارت قرار دهیم.
هگرتی از مسائل دیگری که در جریان بود پرده برمیدارد: "من فکر میکنم این جنبش طرفدار الغای بردهداری از اصول خود فاصله گرفت و در آینده "انگلیسی بدون برده" غرق شد. تحولات شرق در آن زمان خود بهشدت تاثیرگذار بود. آنها میخواستند تجارتهای تازهای در آفریقا پا بگیرد، حتی هند را نیز هدف بعدی خود کرده بودند. از طرفی، از قدرت هلندیها در شرق کاسته شده بود و این میتوانست موقعیت خوبی برای عرض اندام انگلیس باشد. بنابراین ایده "تجارت آزاد" ترویج داده شد. همانطورکه میبینیم توجهات از اقیانوس اطلس برداشته و روی شرق و آسیا متمرکز گردید."
اوج این حرکت را در سال 1807 و لغو تجارت برده میبینیم که فقط تجارت برده را ممنوع کرد و نه خود "بردگی" را. بردهداری در سال 1833 طی لایحهای در پارلمان لغو شد. اما تا سال 1834 اجرایی نشد و تا چهار سال بعد از آن هم صاحبان مزارع پنبه، بردهها را با این بهانه که باید آنها را برای زندگی جدیدشان آماده کرد، نگه داشته بودند و به آنها آزادی نمیدادند.
بدتر این که بردهها پس از این که آزادی خود را بهدست آوردند، هنوز حقوق برابر نداشتند. یعنی نمیتوانستند رأی بدهند، منبع درآمدی نداشتند و مانند یک انسان برابر با آنها برخورد نمیشد. اینقدر این ماجرا کشدار شده است که تا همین الآن نیز بقایای آنرا میبینیم.
اریک لینچ از تبعیض و بردهداری مدرن میگوید: "وقتی بحث کار و درآمد میشود، هنوز هم سیاهان حقوق برابر ندارند. به ادارات دولتی، بانکها و کسب و کارهای دیگر که میروید، بهندرت پیش میآید که یک مدیر مرد یا زن سیاهپوست ببینید. به نظر من یک شهر چندنژادی باید به صورتی باشد که افراد با ملیتهای مختلف در همه ردههای کاری از دربان گرفته تا پستهای بالای مدیریتی حضور داشته باشند."
استفان گای هم موضوع بردهداری نوین در شمال آفریقا را بررسی میکند: "در موریتانی کنونی هنوز حدود 600 هزار نفر برده هستند که اجازه ندارند خانههای خود را ترک کنند و زندگی مستقل داشته باشند. نیجر نیز همین وضع را دارد."