کد خبر 391991
تاریخ انتشار: ۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۳:۵۸

سفر پیاده‌روی به سوی کربلا در اربعین سیدالشهدا(ع) هر سال ابعاد جدیدی به خودش می‌گیرد و تعداد کسانی که مشتاق این خودآزمایی می‌شوند، به صورت تصاعدی در حال افزایش است. به همین دلیل بنده تصمیم گرفتم خاطرات سفر سال گذشته خودم را در اختیار دیگران قرار دهم تا بیشتر بتوانند با حال و هوای این پیاده‌روی آشنا شوند.

گروه فرهنگی مشرق - سفر پیاده‌روی به سوی کربلا در اربعین سیدالشهدا(ع) هر سال ابعاد جدیدی به خودش می‌گیرد و تعداد کسانی که مشتاق این خودآزمایی می‌شوند، به صورت تصاعدی در حال افزایش است. به همین دلیل بنده تصمیم گرفتم خاطرات سفر سال گذشته خودم را در اختیار دیگران قرار دهم تا بیشتر  بتوانند با حال و هوای این پیاده‌روی آشنا شوند. آنچه شما در 6 قسمت پیاپی مطالعه خواهید کرد تنها  گوشه‌ای از سفر پیاده‌روی اربعین تیمی از حلقه وصل است که سال گذشته همراه با کاروان 200 نفره هئیت محبین اهل بیت(ع) دانشکده هنر انجام شد.

ایوان نجف عجب صفایی دارد، حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

بامداد پنج‌شنبه ساعت 12:15 به نجف رسیدیم. قبل از قبرستان وادی‌السلام مسیر برای عبور هرگونه وسیله نقلیه بسته شده بود و می‌بایست مابقی مسیر را تا هتل محل اسکان در نجف پیاده طی می‌کردیم. حدوداً 20 دقیقه‌ای طول کشید تا به هتل رسیدیم. در طول مسیر هم چشممان به جمال زیبای گنبد حضرت امیر(ع) روشن شد و از فاصله 500-600 متری به حضرت سلام دادیم، منتها چون همگی خسته بودیم و کوله پشتی‌ها و چمدان‌هایمان همراهمان بود دیگر به همین مقدار زیارت اکتفا کردیم و به سمت هتل رفتیم. زمانی که به هتل رسیدیم مسئول هتل گفت اگر کسی می‌خواهد شام بخورد زود به رستوران برود چون بعد از ساعت 1 نصفه شب از کسی پذیرایی نمی‌کنیم. مابقی اتوبوس‌ها هم که چند ساعت زودتر از ما رسیده بودند و نفراتشان یا به حرم رفته بودند یا در اتاق‌هایشان استراحت می‌کردند. ما هم سریعاً پس از صرف شام به سمت اتاق‌هایمان رفتیم تا استراحت کنیم.

صبح روز پنج‌شنبه بعد از صرف صبحانه به سمت حرم حضرت امیر راه افتادیم. از هتل ما تا حرم حضرت پیاده 10 دقیقه فاصله وجود داشت. نسبت به نیمه‌شب گذشته که ما در خیابان‌های نجف راه می‌رفتیم خیابان خیلی شلوغ شده بود. هم زائران حرم و هم بازاری‌های مسیر و مردم خود شهر در این شلوغی سهیم بودند. هوا هم به علت نور خورشید دیگر آن سرمای شدید شب گذشته را نداشت و فقط قدری خنک بود. پس از طی مسیر بازار و گذشت از بین جمعیت زائران از ضلع جنوب شرقی نزدیک به حرم مطهر شدیم. حرمی با یک صفای مخصوص به خودش، آرام و کوچک. از بیرون حرم وقتی آدم فکر می‌کرد در این حرم کوچک دومین فرد بزرگ ارزشمند تاریخ بشریت حضور دارد، مو به تنش سیخ می‎شد.

از خدای متعال از بابته توفیق زیارت برادر و جانشین رسول خدا(ص) بی‌نهایت شاکر بودیم. از طرف دیگر وقتی به تاریخ زندگی و فعالیت‌ها، جنگ‌ها و همسر و فرزندان حضرت امیر(ع) و ماجراهای شهر مدینه فکر می‌کردیم جذبه و مردانگی حضرت وجودمان را فرا می‌گرفت و باز هم به این خاطر که بدون زحمت و لیاقت و درخواست در یک سرزمین شیعی به دنیا آمده‌ایم مجدداً خدا را شکر می‌کردیم. ولی با این اوصاف ما را چه به زیارت این بزرگوار! ما بزرگترین آدمی که در طول زندگی‌مان دیده‌ایم شاید یکی بوده در حد و اندازه خودمان حالا چند پله بزرگتر و با اسم و رسم‌تر. وقتی هم به این نکته فکر می‌کردم که حضرت سجاد یا همان زین‌العابدین ائمه(ع) فرمودند: عبادت‌های ما در مقابل عبادت‌های حضرت علی(ع) چیزی نبوده و یا حضرت اباعبدالله با آن شأن ماورا از حدشان در خیلی موارد به پدر بزرگوارشان استناد می‌کرده می‌فهمیدم که ما با این آقا هیچ سنخیتی نداریم. 

تنها چیزی که ما را می‌تواند به این حضرات پیوند بزند و همراه سازد محبت و علاقه خود ایشان است و به قول خودشان محبت آنها به شیعیانشان و مسلمین باعث این پیوند می‌شود و گرنه علاقه قلبی به این بزرگواران لیاقتی می‌خواهد که شاید فقط بعضی‌ها داشته باشند. پس ما هم گرچه لایق نبودیم ولی قصد زیارت کردیم و پس از خداحافظی از همسر در جلوی ورودی قسمت خانم‌ها به سمت ورودی آقایان رفتیم. ورودی حرم حضرت امیر(ع) هم از جاهایی بود که واقعاً بدون هل دادن به هیچ وجه نمی‌شد از آن عبور کرد.

شاید سی دقیقه این ورود و هل دادن به طول انجامید تا بالاخره توانستم به یک صحن زیبا و آرام وارد شوم. صحنی که همه جایش فرش شده بود و با اینکه 2 ساعتی با نماز فاصله داشتیم اما جا برای نشستن داشت. آفتاب ملایم و خنکی هم در این صحن وجود داشت. چون فقط یک روز هم قرار بود که در نجف بمانیم و از فردای همان روز یعنی صبح روز جمعه قرار بود پیاده روی به سمت کربلا را شروع کنیم باید با تمام قوا و حس و حال به زیارت حضرت می‌رفتیم. فقط قبل از ورود به قسمت مسقف ضریح به یک در کوچک رسیدم که پسر مرحوم حضرت امام(ره)، حاج احمد آقا در آنجا دفن شده بود. پیش خودم گفتم بالاخره ایشان هم ایرانی بوده و شاید بتواند اذن دخول ما را در چند قدم آنطرف‌تر بگیرد. پس به بالای قبر ایشان رفتم و پس از فاتحه به سمت ضریح حضرت علی(ع) به راه افتادم. بعد از چند دقیقه هم خودم را جلوی ضریح ایشان دیدم. اینقدر جذبه و بزرگی حضرت امیر سراسر وجود آدم را فرامی‌گیرد که فقط باید مودب ایستاد و سر به زیر انداخت. این حالت به حدی غلبه دارد که دلت می‌خواهد به جای اینکه دعای اذن دخول و زیارت را بخوانی فقط بایستی و ببینی آنها خودشان چه می‌کنند.

محبت و رهبری ایشان را به وضوح آنجا می‌توان حس کرد. بعد از دقایقی سکوت هم کم‌کم زبانت باز می‌شود و راحت می‌توانی قربان صدقه ایشان بروی. جالب اینجاست که اصلاً حتی به فکرت هم حاجات و خواسته‌هایت خطور نمی‌کند. انگار همین زیارت و شرف‌یاب شدن خدمت ایشان جبران همه نداشته‌هایت است تا جایی که با خودم گفتم که شما قطع به یقین بیشتر به نداشته‌ها و کمبودهای من آشنایی، پس لطفاً خودتان هرجور مایلید مدیریت کنید. همه این فکروخیال‌ها و خواندن ادعیه مخصوص زیارت حضرت امیر(ع) تا اذان ظهر به طول انجامید و نماز جماعت ظهر و عصر را همانجا خواندیم. پس از اینها موقع خروج از قسمت ضریح مطهر و ایوان نجف، از ایشان توفیق زیارت مجدد و اذن ورود به پیاده‌روی آقازاده‌شان را برای همه مشتاقان خواستار شدم و برای استراحت به سمت هتل به راه افتادم. خدا را شکر هم که توانستیم مجدداً همان شب و برای آخرین بار به زیارت ایشان برویم و خودمان را برای یک پیاده روی سه روزه به سمت کربلا آماده کنیم.

بهترین نقشه مهندسی همه جانبه

برای خاطرات پیاده‌روی به سمت کربلا، به این دلیل که آنها از ارزش محتوایی و کیفی بالایی برخوردار هستند شاید می‌بایست به جای خاطره‌نگاری لحظه‌ای به لایه‌های زیرین و اساسی آن پرداخت. البته نباید از پرداختن به موضوعات روزانه و ریز آن غافل شد اما آن چیزی که بیشتر در این سفر پیاده‌روی حائز اهمیت می‌باشد این است که این همه آدم از نژادها و ملیت‌های مختلف چرا به این سفر می‌آیند؟ حضرت اباعبدا...(ع) در نقشه معماری و مهندسی آینده دین رسول‌ خدا چه چیزهایی را مشاهده کرده بود که 1400 سال پیش با فدا کردن خون خود و خانواده‌اش راه را بر روی گستاخی‌های حکام ظالم به گونه‌ای بست که دیگر هیچ ‌کدام از خلفای اموی و عباسی جرات نکردند به صورت علنی به خاندان عصمت و طهارت اینچنین جسارت کنند؟

ثانیاً یزید علیهم العنه می‌خواست که این خاندان را به صورت 100درصد از مردم جدا کند اما ناخواسته و به لطف پروردگار کاری کرد که تا ابد راه و یاد حضرت اباعبدا...(ع) زنده و جاری باقی ‌بماند. پس این موضوع که اباعبدا..(ع) فرمودند من کشته اشک‌های روانم به طور قطع دارای ویژگی‌ها و مختصاتی است که اگر آنها را استخراج کنیم نه تنها می‌توانیم خون را در این دوره ظلم‌ها و فسادهای به مراتب گسترده‌تر بر شمشیر پیروز کنیم بلکه از همه اینها مهمتر خواهیم فهمید که چگونه می‌توان هر مدل انسانی را در مسیر هدایت قرار داد و بر کشتی نجات سوار کرد. کاری که امروزه مستکبران جهان به وسیله کلیه لوازم فرهنگی رسانه‌ای و ایجاد سبک زندگی مختص به خودشان به دنبال مصادره کردن آن هستند. بعد از بررسی این موضوعات است که تازه باید به سراغ دیگر موضوعات دسته‌چندم این سفر رفت.

 بهترین پیاده‌روی عمرم

صبح روز جمعه ساعت 9 سفر پیاده‌روی ما شروع شد. از کاروان 200 نفره هیئت دانشکده هنر دانشگاه تهران به جز 40 نفر که به دلیل کهولت سن یا داشتن کودک خردسال از همان ابتدا با اتوبوس به کربلا رفتند مابقی اعضا با پوشش یکدست و علائم یکسان سفر خود را شروع کردند. یکی از خوبی‌های مدیریت این کاروان همین موضوع بود که از مدت‌ها قبل پرچم‌ها، پیشانی‌بندها و شال‌های یکدستی را تدارک دیده بود تا بچه‌های کاروان در شلوغی و ازدحام جمعیت مسیر پیاده‌روی بتوانند به راحتی همدیگر را پیدا کنند. کاری که به ندرت در طول مسیر سه شب و چهار روز ما، در میان دیگر کاروان‌های ایرانی و غیرایرانی دیده می‌‌شد.

ضمناً چون این دوستان یک نگاه رسانه‌ای به موضوع پیاده‌روی داشتند پوسترهایی از حرم امام رضا(ع) یا پیکسل‌هایی از مقام معظم رهبری و حضرت امام و یا سنجاق‌ها و نبات مشهد مقدس را تدارک دیده بودند تا به هر کدام از اعضا کاروان به تعداد قابل قبولی داده شود و هر کسی به فراخور موکب‌ها یا مسیری که پیش‌رو دارد به غیر‌ایرانی‌ها آنها را هدیه دهد. با این هدیه دادن‌ها خارجی‌هایی که در کشورهای خود از ایرانی‌ها بدی‌هایشان را زیاد شنیده بودند به راحتی با ما دوست می‌شدند و نگاهشان به ما عوض می‌شد. پس با یک شکل و شمایل مشخص کاروان ما از روبروی هتل‌ نجف پیاده‌روی خودش را شروع کرد و به سمت ورودی قبرستان وادی‌السلام به راه افتاد. در ابتدای این قبرستان دعای فرج دسته جمعی خوانده شد و از راه میان قبرستان به سمت خروجی شهر نجف اشرف به راه افتادیم. قبرستانی که گفته می‌شود روح هر مومنی پس از مرگ اول به این قبرستان می‌آید و بزرگان و پیامبران زیادی در آن دفن هستند. مدل قبرهای وادی‌السلام هم با آن چیزی که ما در ایران دیده بودیم تفاوت زیادی داشت.

در طول راه وادی‌السلام موکب‌های زیادی مقرر شده بود که اکثر آنها یک کلیپ سینه‌زنی یا چه عرض کنم قمه‌زنی را با یک ریتم تند و موزیکال پخش می‌کردند. وقتی که جویا شدیم مگر قمه‌زنی در عراق حرام نیست گفتند که یکی از مراجع نه تنها این قمه‌زنی را حرام اعلام نکرده بلکه به آن تاکید هم کرده است! این یکی از انحرافاتی بود که ما در این سفر و از شیعیان مشاهده کردیم. اما همین موکب‌ها واقعاً در خدمت زوار بودند. مثلاً مدام چای یا شربت یا فلافل و هر چیز دیگری را به صورت رایگان به زوار می‌دادند و داد می‌زدند: هلِ بیکم یعنی خوش آمدید. بچه‌های کاروان ما هم که ابتدای پیاده‌روی بودند و هنوز نه درد پایی و نه سرما و نه بی‌خوابی را حس می‌کردند سر ذوق و شوق آمده بودند و به سرعت هدایای خودشان را به عراقی‌های صاحب موکب‌ها هدیه می‌دادند و آنها هم از این هدیه یک خوشحالی بی‌حد و حصر نشان می‌دادند و پوستر و عکس حرم امام رضا(ع) و آیت‌الله خامنه‌ای را روی چشمانشان می‌گذاشتند. چون ابتدای مسیر هم بود خیلی از بچه‌ها وقتی به یک فلافلی می‌رسیدند صبر می‌کردند تا یک ساندویچ بگیرند و بعد از آن با دویدن خودشان را به گروه اصلی کاروان می‌رساندند ولی به مرور متوجه شدند که در این سفر باید توانشان را بیشتر و بهتر حفظ کنند. حدوداً چند کیلومتری به همین منوال گذشت تا اینکه بالاخره به خروجی شهر نجف رسیدیم.

از همین جا بود که آن تیرهای معروف که همه از آنها سخن می‌گفتند شروع شد. تیرهایی که به فاصله مشخصی از یکدیگر از بیرون شهر نجف تا بیرون شهر کربلا امتداد داشت. ما یکبار با قدم‌هایمان فاصله دوتیر را اندازه گرفتیم که حدوداً 70 قدم می‌شد. اما فاصله رسمی بین نجف تا کربلا 85 کیلومتر نوشته شده بود که باید حدود 20 کیلومتر یا بیشتر را بابت شهرهای نجف و کربلا به مسیر پیاده‌روی زائران اضافه کرد. از چیزهایی که به صورت ثابت در طول این مسیر وجود داشت وجود موکب‌های پیاپی و پشت‌سر هم بود که هر کدامشان یک چیزی خیرات می‌کرد. بهتر این است که بگوییم هر کدام از موکب‌ها هر آنچیزی را که در حد توان داشت به صورت کاملاً دست و دل باز در اختیار هر مدل زائری‌ می‌گذاشت. صبحانه و ناهار و شام و میان وعده‌ها در حد بسیار متنوع و گسترده در بین زائران پخش می‌شد.

گفته می‌شود که در این پیاده‌روی چیزی حدود 20 میلیون نفر حضور دارند که واقعاً جای تعجب دارد چگونه همه این 20 میلیون نفر در طول این چند روز، هم سیر  و هم با انواع و اقسام خوراکی‌ها پذیرایی می‌شوند. یک مثال برای تقریب به ذهن عرض ‌کنم تا بیشتر متوجه لطف و کرم و مدیریت امام حسین‌(ع) شویم. شما فرض کنید که در یک نقطه متمرکز و نه 100 کیلومتر پراکنده قرار است 20 میلیون نفر جمع شوند. شما بگویید کدام ارتش یا کشور می‌تواند برای چند روز تدارکات این جمعیت را متقبل شود؟ به گونه‌ای که نه تنها جنگ و جدلی بین آنها به وجود نیاید بلکه همه آنها از ملیت‌های متفاوت به همدیگر محبت و کمک کنند و همه کودکان و زنان و افراد مسن در آن احساس امنیت نمایند؟ اینجاست که واقعاً متوجه می‌شویم بزرگترین مانیفست و گردهمایی دنیا متعلق به شیعیان است.