کد خبر 405740
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۱

«عموجان»، لقبی که اهالی سینما مسعود جعفری جوزانی را با آن خطاب می‌کنند، این روزها در ابرها سیر می‌کند.

به گزارش مشرق، «ایران برگر» عنوان نخستین فیلم پرفروش سال را از آن خود کرده و در همین اول چراغی در آستانه فروش سه میلیاردی قرار دارد؛ درواقع می توان گفت جعفری جوزانی و گروهش با به راه انداختن دعوایی امراللهی و فتح اللهی (دو شخصیت اصلی فیلم با بازی نصیریان و تنابنده) کلی سود کرده اند! اگر فیلم را هم دوست نداشته باشیم، نمی توانیم از موفقیت مالی آن و مهم تر بازگشت فیلمسازی چیره دست به سینما پس از سال ها خشنود نباشیم. مردی که با کارنامه ای قابل اعتنا و ساخت آثاری چون «شیر سنگی»، «جاده های سرد» و «در چشم باد»، پشتوانه آکادمیک، دانش، اخلاق نیکو و البته با آن پیپ معروفش، همیشه گزینه خوبی برای همنشینی و همصحبتی است.

در برنامه «مناظره» آبان 92 که به موضوع سینمای جشنواره ای اختصاص داشت، نظرتان را درباره حضور قانونمند و تحت نظارت سینمای ایران در جشنواره های بین المللی پرسیدم که جواب طنازانه ای دادید؛ گفتید دولت همین اندازه که بتواند روی قیمت کالا و اقلام مورد نیاز مردم نظارت و کنترل داشته باشد، کافی است! باتوجه به حمایت شما از دولت آقای روحانی در انتخابات و سپری شدن حدود دو سال از کار دولت یازدهم، از وضع کنونی سینمای کشور رضایت دارید؟

چیزهایی را خیلی نمی توان به هم پیوند داد؛ به خاطر این که دولت آقای روحانی اینقدر گرفتاری های اقتصادی دارد که ما سینماگران تاکنون فقط در یک ضیافت افطار ایشان را دیده ایم. آدم هایی که او برای مسئولیت های فرهنگی انتخاب کرد، امیددهنده است، اما ما هنوز در این دو سال جهش و حرکتی برای تغییر و تحول فرهنگ و هنر کشور ندیدیم. چرا؟ برای این که از اول انقلاب تا امروز ندیدیم آدم هایی به حوزه فرهنگ و هنر وارد شوند که دارای برنامه ای باشند که بدانیم هدفشان چیست و قصد دارند در دوره مسئولیت فرهنگی، فرهنگ را با چه فراگشتی ارتقا دهند. جالب اینجاست که وقتی هم می آیند، همه به آنها تبریک می گویند. در حالی که برای من عجیب است چگونه می توان به کسی که هنوز کاری انجام نداده، تبریک گفت! وقتی هم که آن فرد می رود، همه علیه او جبهه می گیرند و تا یکی دوسال از قبل این مساله نان می خورند. دیگر به این مساله عادت کرده ایم که تقدم و تاخر سپاسگزاری و انتقاد داشتن به هم خورده است، بنابراین ما الان برنامه ای نداریم که بتوانیم مسئولان فرهنگی دولت آقای روحانی را براساس رسیدن یا نرسیدنشان به آن محک بزنیم و درباره شان نظر بدهیم. من تا این زمان در امور فرهنگی هیچ گاه هدفمندی ندیده ام.

انگار فقط یارانه ها هدفمند شده است!

(می خندد) بله، این تنها جایی است که زور دولت رسید.

دلیل غیبت 16 ساله تان از سینما چه بود؟ البته پنج سالی را مشغول ساخت «در چشم باد» بودید، اما چرایی ام به خاطر بقیه این زمان است.

آدم هایی مثل من این مشکل غیبت در سینما را همیشه داشته و خواهند داشت. اول به خاطر این که ما فکر می کنیم قسم خورده این ملتیم، نمی خواهیم فیلمی بسازیم که جدا از آرمان ها و خواست های قلبی مردم باشد. ما همین که به عنوان یک فیلمساز لطمه به سینمای ملی نزنیم، یک دستاورد است. بنابراین نمی توانیم با هر شرایطی کنار بیاییم. دوم این که هرگز جایی را در ارگان های دولتی نداشتیم که روی ما هم سرمایه گذاری کنند. مثلا هیچ بانکی حتی باوجود تقاضای ما نمی آید روی فیلم ما سرمایه گذاری کند. به نظرم سرمایه گذاری بانک ها روی برخی فیلم ها انحصاری است. حتی گاهی پیش آمده برخی از این بانک ها برای حمایت مالی سراغ ما آمدند و گفتند می خواهیم 50 درصد سرمایه گذاری کنیم، اما فقط وقت ما را تلف کردند و هزینه ای را هم روی دوش ما گذاشتند و رفتند. برای همین فیلم ایران برگر ما توانستیم در وهله اول 400 میلیون تومان از آقای جعفری جلوه و فارابی وام بگیریم که به طور طبیعی باید آن را برگردانیم. بقیه هزینه ساخت فیلم را هم از مردم گرفتیم و اسامی سرمایه گذاران ما مشخص است یا با این که ما خودمان دفتر پخش جوزان فیلم را داریم، اما مجبور شدیم برای تمام کردن فیلم از آقای علی سرتیپی پول بگیریم و پخش را به موسسه فیلمبران واگذار کنیم. پس مهم ترین بحث، اقتصاد است و من هیچ وقت نتوانستم بدون دغدغه و دوندگی سرمایه فیلمم را تامین کنم. حرکت در خارج از چارچوب جریان اصلی سینمای ایران هم یکی دیگر از دلایل این دوری و کم کاری است، چون فیلم هایی که من می سازم ربطی به سازوکار رایج سینمای کشور ندارد. مثلا نمایش همین فیلم ایران برگر در جشنواره فیلم فجر، شبیه این است که شما انگار آمده ای یک عروسی را به هم بزنی. یعنی همه فیلم ها در جهت خاص و معینی حرکت می کنند و کت و شلوار رسمی به تن دارند، اما ناگهان چیزی می آید که هیچ ربطی به اینها ندارد. برای همین داوران هم نمی دانند با آن چه کنند. مثلا سال 67 تصمیم گرفتم «در مسیر تندباد» را بسازم، اما هیچ کدام از این نهادهای دولتی و سینمایی مثل بنیاد سینمایی فارابی حاضر نشدند یک ریال روی فیلم سرمایه گذاری کنند تا این که آقای هارون یشایایی (پخشیران) برای تهیه فیلم آستین بالا زد. وقتی صحبت ساخت این فیلم را مطرح کردم، همه گفتند روایت قصه ای درباره حضور متفقین در ایران چه فایده ای دارد؟ من هم می گفتم اتفاقا الان (سال 67) مهم ترین فیلمی که می تواند ساخته شود، مربوط به همان دوران اشغال ایران است. برای همین یک سال برای پیدا کردن سرمایه گذار و تهیه کننده این فیلم دوندگی کردم یا برای این که بتوانم فیلم «سایه خیال» (فیلمی درباره حسین پناهی) را بسازم، مجبور شدم بروم کار دیگری انجام دهم و کارگردانی را هم به یکی از دوستانم (حسین دلیر) واگذار کنم. مجموع این عواملی که گفتم باعث می شود فیلمسازی مثل من دیر به دیر فیلم بسازد.

به جشنواره فیلم فجر اشاره کردید؛ عده ای معتقدند کیفیت فیلم های برخی فیلمسازان بزرگ و پیشکسوت ما که در این جشنواره شرکت می کنند، نسبت به گذشته افت کرده است. شما چه دیدی به این مساله دارید و علت را در چه می بینید؟

دلیل اصلی چنین وضعیتی به اقتصاد مربوط می شود و شیوه فیلمسازی به لحاظ اقتصادی در سینمای ایران تغییر کرده و نوعی گروهک بازی محفلی سیاسی به وجود آمده است. الان سینمای ما درگیر دعوای امراللهی و فتح اللهی است (اشاره به دعوای امرالله خان و فتح الله خان، شخصیت های اصلی فیلم ایران برگر) و پول هایی که باید صرف ارتقای صنعت سینما شود، صرف نوچه پروری می شود. انتقادات غرض ورزانه و غیرفنی به بزرگان فیلمسازی ما هم نشأت گرفته از همین نگرش سیاسی ناپسند است. واقعیت این است بزرگانی که پیش از ما بودند، فیلمسازان بسیار خوبی هستند، اما در شرایط فعلی اصلا راهی برای شکل بهتر فیلم ساختن ندارند. آنها فقط باید طوری شنا کنند که بتوانند خودشان را از این آب و گل درآورند. مثلا فلان کارگردان باید برود شهرداری تا پولی بگیرد که یک فیلم بسازد. فیلمسازی در ایران بشدت گران شده است، مساله ای که دلایل مختلفی دارد. یکی از آنها نبود تشکیلات منسجم و یکپارچه است. در حالی که آن مردم سالاری که خواسته اولیه انقلاب اسلامی بود و هنوز هم است، با این شیوه به دست نمی آید. بلکه موقعی به دست می آید که تشکیلات به وجود بیاید و همه صنوف از صنعت تا خدمت رسانی تا فرهنگ و هنر، بار عظیمی را از روی دوش دولت بردارند. در این زمان است که مردم سالاری دینی مطلوب و مورد نظر به وجود می آید و دولت به عنوان نماینده و منتخب ملت، راهبردی و کلان حرکت می کند. سینمای ما هم از این امر جدا نیست و به همان بدی صنعت خودروسازی ماست. حالا آن بحث خودرو کمی پنهان است و ما آن را کمتر می بینیم، اما سینما به دلیل این که مساله روز ماست و لذت روحی از آن می بریم، بیشتر به چشم می آید و محل بحث است. ضمن این که اصلا فیلمسازی به سن و سال نیست و فیلمسازانی مثل اسکورسیزی، ایست وود و وودی آلن همچنان فیلم های پخته ای می سازند. کسی که رانندگی خوب بلد است، هروقت پشت فرمان بنشیند خوب رانندگی می کند. مشکل اساسی در سینمای ما شرایط ناعادلانه فیلمسازی است. آرام آرام فیلمسازانی وارد جریان حرفه فیلمسازی می شوند که فقط منویات تهیه کنندگان نزدیک به قدرت و کسانی را که دست در جیب دولت دارند تامین می کنند. درواقع معامله گری و دسیسه موجود و این نوع فتح اللهی و امراللهی بازی کردن در سینما و نبودن هیچ تشکیلات منسجمی، کار را برای فعالیت فارغ البال فیلمسازان بزرگ و پیشکسوت بسیار دشوار می کند. ما الان در گروه تهیه کننده های سینما، چهار نوع تشکیلات داریم که هیچ کدام همدیگر را قبول ندارند. بنابراین ما بهترین راننده را سوار ماشینی می کنیم که قراضه است و ترمز و فرمانش کار نمی کند و بعد به او می گوییم رانندگی کن. همین که این بنده خدا به در و دیوار نمی زند، باید به او یک اسکار بدهی! (می خندد) به نظرم کل این وضعیت یک دسیسه و یک بازی کودکانه است.

حالا در این میان، یک اتفاق جالب افتاده و اتفاقا یکی از مهم ترین نکات اکران نوروزی امسال و اکران فعلی، نمایش چهار فیلم از چهار فیلمساز تقریبا هم نسل است که نشان می دهد هنوز دود از کنده بلند می شود. درواقع می توان گفت شما، ابوالحسن داوودی، کمال تبریزی و بهروز افخمی به نوعی برای نسل جدید خط و نشان کشیدید! به عبارت دیگر نشان دادید که حتی می توان در چنین شرایطی هم فیلم های خوب و استانداردی ساخت.

همه افرادی که نام بردید از دوستان خوبم هستند. اما الان بحث اشخاص نیست، اتفاقات خوبی دست به دست هم داد تا این کارگردانان فیلم بسازند. فقط همین، وگرنه خودمان هم تا روز آخر نمی دانستیم که می توانیم فیلم بسازیم یا نه. حتی وسط فیلم گفتم که دیگر غذای گروه را هم نداریم که بدهیم! همان روز آقای حسین نجف زاده ـ یکی از سرمایه گذاران فیلم ـ با خانواده اش آمد سر صحنه و دید من دمقم. به او گفتم دیگر پولی نداریم و نمی دانم پس فردا را چه کنیم. او رفت و فردا پول به حساب ما ریخت تا فیلم را ادامه دهیم!

اگر در صحنه ها کمی صرفه جویی می کردید و آن همه غذا را بریز و بپاش نمی کردید، اواخر کار کم نمی آوردید!

(می خندد). خلاصه شانس آوردیم که این فیلم نیمه کاره نماند و توانستیم به هر زحمتی بود ایران برگر را تمام کنیم. بنابراین می خواهم بگویم فیلم ساختن من و این دوستان، به طور اتفاقی با هم همزمان شده و باید شرایط فیلم ساختن مهیا باشد. ضمن این که فیلمسازی به سن و سال نیست و ممکن است جوانی بیاید فیلمی بهتر از اسکورسیزی بسازد یا اسکورسیزی فیلمی بسازد که کمتر جوانی بتواند نظیر آن را بسازد. چون هنر به خلاقیت و شکوفایی مربوط می شود که در هر سن و دوره ای می تواند اتفاق بیفتد. اتفاقا به نظرم نسل جوان سینمای ما هم خوب کار می کند، اما فکر می کنم الان سینمای ما با چند معضل دست و پنجه نرم می کند که اگر اینها بررسی، کارشناسی و برطرف شود، می توان یک سینمای خوب را طراحی و برنامه ریزی کرد. یک بخش ماجرا به دولت برمی گردد؛ یعنی هیچ وقت دولت نیامده برنامه ریزی کند و بگوید مثلا برای سال بعد فیلم هایی در ژانرهای مختلف داشته باشیم که سبد سلیقه های مختلف خانواده ها را تامین کند. به عبارت دیگر جوانی که عاشق سینمای اکشن است، نباید فیلمی باب طبع پدربزرگش را ببیند یا کسی که به سینمای خانوادگی و فیلم های آرام علاقه دارد، مجبور نباشد به تماشای فیلمی اکشن بنشیند. یعنی وزارت ارشاد همیشه تا الان به قول معروف صبح کرکره اش را بالا می کشد و منتظر می شود که ما فیلمسازان چه فیلمنامه هایی را به آنها ارائه می کنیم تا آن را رد یا قبول کنند. دیگر این که دولت هیچ گاه در کمک کردن به فیلمسازان جدی و موفق نبوده است. کمک کردن نه به معنای اعطای ویژگی خاصی، بلکه منظور همان برگرداندن پول ملت به آنهاست. هرگاه هم پول و سرمایه ای برای ساخت فیلم بوده، در اختیار چند فیلمساز مشخص قرار گرفته است؛ مثل فیلم ایران برگر که هروقت فتح الله پیروز شده، افراد حزب فتح اللهی غذای خوبی خورده اند و هر وقت هم امرالله برنده شد، افراد حزب امراللهی خوب غذا خورده اند، اما همیشه این وسط عمو صمدها هستند که گرسنه می مانند و فقط موقع انتخابات و ژست های انتخاباتی نامزدهای فرصت طلب، دلی از عزا درمی آورند. اگر همه این افطارهایی که در ماه رمضان در ارگان ها و نهادهای مختلف داده می شود، به گرسنگان و نیازمندان واقعی داده شود، این مملکت آباد خواهد شد. کاش پول این همه هزینه را بدهند ما فیلم بسازیم. مثلا بگویند هرکس درباره طبقه کارگر فیلم خوبی ساخت، ما اینقدر به او کمک می کنیم. نه جعفری جوزانی، بلکه به تشخیص صنوف منسجم به هر فیلمسازی که فیلمنامه بهتری داشت، در این زمینه کمک شود. این کار باعث احیای سینما می شود. حالا در چنین سینمایی که هیچ چیزش سر جای خودش نیست، حرف هایی هم زده می شود که شرم آور است. یک روز برای آقای یدالله صمدی بغض کردم؛ نه برای این که فیلمش ـ پدر آن دیگری ـ در جشنواره سی و سوم فیلم فجر رد شد، چون او اصلا نیازی به حضور در جشنواره ندارد، بلکه به دلیل بی احترامی که نسبت به او و دیگر فیلمسازان پیشکسوت صورت گرفت؛ این که هیات انتخاب پس از پایان بازبینی فیلم ها به این نتیجه می رسد که بهتر است فیلمسازانی چون صمدی به بهانه پیشکسوت بودن و بها دادن به فیلمسازان جوان تر در بخش مسابقه جشنواره جایی نداشته باشند. در حالی که چنین چیزی جایی در قانون و فراخوان جشنواره فیلم فجر ندارد و اصلا به آن اشاره نشده است. اگر فیلم آقای صمدی و دیگران به هر دلیل فنی و سلیقه ای راهی به جشنواره پیدا نکند، هیچ اشکالی هم ندارد، ولی این که با عبارت غیرقانونی جوانگرایی فیلم و فیلمسازی را کنار بگذاریم، تفکر خطا، اشتباه و غیرقابل بخششی است. هرگز هیچ جشنواره ای حق ندارد پس از انتخاب چنین حرفی را بزند. این توهین به همه فیلمسازانی است که در جشنواره شرکت کرده اند، اما مسئولان جشنواره این حق را دارند که پیش از انتخاب اعلام کنند که جشنواره فیلم فجر امسال ویژه فیلمسازان مثلا تا ٣٥ سال است. سیاستی که هیات انتخاب جشنواره سال گذشته فیلم فجر نسبت به آن اقدام کرد، باید پیش از شروع جشنواره و در فراخوان آن لحاظ و اعلام رسمی می شد، نه این که پس از تصمیم گیری و صرفا برای دلجویی از عده ای مطرح شود. چنین حرف و اقدامی، هم توهین به کسانی است که فیلمشان انتخاب شده و هم اهانت به فیلمسازان عزیزی است که فیلمشان انتخاب نشده است.

ایران برگر چطور شکل گرفت؛ صرفا بهانه ای بود برای ورود دوباره پس از سال ها یا از میان طرح ها و ایده های مختلف احساس کردید این یکی الان بهتر است؟

ایده اولیه فیلم ایران برگر در سال 80 و موقعی که داشتم فیلمنامه سریال در چشم باد را می نوشتم، به ذهنم رسید. همان موقع آن را با دکتر محمدهادی کریمی ـ فیلمساز و یکی از دو فیلمنامه نویس ایران برگر ـ در میان گذاشتم، چون انیس و مونس شبانه روزم بود. به او گفتم یک تراژدی همواره دارد در تاریخ ما تکرار می شود که دوست دارم آن را بنویسیم و بسازیم. ساخت در چشم باد متوقف شد و برای همین ما هم فیلمنامه را نوشتیم و سال 81 برای فیلم پروانه ساخت گرفتیم و رفتیم فیلم را بسازیم تا در صدمین سالگرد انقلاب مشروطه به نمایش بگذاریم. برای این که ما ملتی هستیم که صد سال دنبال آزادی های مشروع خودمان دویدیم که رای بدهیم و رای بگیریم، رای دهنده و رای گیرنده قانونمدار باشند و قدرت باید به ملت پاسخگو باشد، اما هنوز هم این فتح الله و امرالله ها نمی گذارند ما به یک وضعیت مطلوب برسیم. ما رای دهنده ها از آرای خود پاسداری نکردیم و رای گیرنده ها هم چلوکباب دادند، رای شان را گرفتند و رفتند پول چلوکباب شان را دربیاورند. البته این وضعیت همیشگی نبوده و برخی افراد در طول تاریخ مملکت این خصلت را داشتند. چراکه ما سیاستمداران فوق العاده بی نظیری هم داشته و داریم که به رای ملت احترام گذاشته اند. خب، چنین قصه ای تا مدت ها با من بود و بارها درباره آن با دکتر صحبت کردیم. درواقع از بس که ما در مقاطع مختلف تاریخی با این قصه تراژیک و آدم های فرصت طلب روبه رو بوده ایم، به یک وضع کمدی رسیدیم. آن زمانی که مطرح شد مشروطه تمایلات غربی دارد، برخی آدم هایی که خود را روحانی جلوه می دادند، ناگهان تغییر شکل دادند و پاپیون زدند و به مجلس رفتند و پدر ملت را هم درآوردند. خلاصه این که درست زمانی که قصد ساخت ایران برگر را داشتیم و وارد مرحله پیش تولید شدیم، آقای ضرغامی به تلویزیون آمد و مرا برای ادامه ساخت در چشم باد صدا کرد. علاقه ویژه من به ایشان به دلیل خصلت ایرانی و پهلوانی اش هم باعث شد ایران برگر را رها کنم و به ندای آقای ضرغامی پاسخ مثبت بدهم و انصافا هم این مرد بامعرفت تا پایان پای این کار ایستاد. هنگام ساخت در چشم باد، مدام به ساخت ایران برگر هم فکر می کردم، اما امکان تولید آن پیش نیامد تا این که خوشبختانه شرایط ساخت آن سال گذشته فراهم شد و ما تولید آن را پس از سال ها به جریان انداختیم. همه هدفم این بود فیلمی بسازیم که مردم ببینند؛ مردم یعنی آن کارگر خسته ای که برای ساعتی فراغت به سینما می رود ببیند. یعنی آن کارگر خسته شرکت واحد که از صبح تا شب پیرش درمی آید از دیدن آن لذت ببرد و خستگی درکند. یعنی سوپرمارکتی و میوه فروش محله ببیند و از آن خوشش بیاید. خودمان بنشینیم و ببینیم و از دیدن آن لذت ببریم، فیلمی که اندیشه ورزی پشت آن مانع از لذت مخاطب نشود، با ایران برگر می خواستیم تفریح را به سینما برگردانیم و از یک تراژدی از حد گذشته با مردم حرف بزنیم.

ژانر کمدی، قالب بسیار درستی برای طرح چنین موضوعی است، اما برخی منتقدان این اثر را کمتر از توانایی سازنده فیلم هایی چون «شیرسنگی» و «جاده های سرد» ارزیابی می کنند و فیلم را به دلیل نوع تیپ سازی ها و جنس شوخی ها به شعاری و سطحی بودن متهم می کنند.

من منتقدان را دوست دارم و معتقدم هیچ صنعتی نمی تواند بقا پیدا کند، مگر این که به نقد متکی باشد. اما این حرف ها را بیشتر شوخی می دانم. برای این که ساختن فیلمی مثل ایران برگر به مراتب مشکل تر از ساختن فیلم شیر سنگی است. برای این که این صنعت را می شناسم، شغلم این است و در این رشته تحصیل کرده ام. به این حرف ها هم عادت دارم، یک فیلم یا دارای شاخصه های خوبی است یا شاخصه های بدی دارد. به همین دلیل من هیچ وقت شخصی مثل زیگفرید کراکائر ـ نظریه پرداز آلمانی فیلم ـ در ایران ندیدم که بخوبی یک فیلم را تحلیل کند و البته از این بابت متاسف هم هستم. یکسری از کهنه کارها در این زمینه فعالیت می کنند که قلم و نگاه خوبی دارند و من نقدهایشان را می خوانم. در یک کلام من درباره ایران برگر مدعی هستم و آن را یک کار خوش ساخت در زمینه صنعت سینمای ملی ایران می دانم. ضمن این که از بس ما عبوسیم و همه چیز را جدی می گیریم، اگر به هر چیزی بخندیم، فکر می کنیم چیز پیش پاافتاده ای است. یعنی اصلا چیزهای خنده دار بد است و چیزهای گریه دار خوب است. در حالی که ما اولین ملتی در جهان بودیم که لطیفه نوشتیم و بزرگانی چون عبید زاکانی را داریم یا هنوز هم حکایت های ملانصرالدین جذاب و خنده دار است. پس من به این حرف ها گوش نمی دهم و بجز دو سه نقد مطلبی نبوده که چیزی از آنها درباره فیلم ایران برگر از آنها یاد گرفته باشم.

انتظار فروش میلیاردی را داشتید؟

این آرزوی ما بود و از اول دوست داشتیم که هر ایرانی دو بار این فیلم را ببیند؛ یک بار بدون فکر فقط قاه قاه بخندد و بار دیگر فکر کند که اصلا این فیلم برای چه ساخته شده است.

عنوان فیلم هم بامسما و بفروش است. عبارتی که به نوعی همان بحث ارتباط عجیب و غریب سنت و مدرنیته را مطرح می کند. خودتان اهل فست فود و برگرها هستید یا اهل آش رشته و آبگوشت؟!

من اصلا از فست فودها خوشم نمی آید. آن ور دنیا و در آمریکا هم که بودم، علاقه ای به فست فود و ساندویچ نداشتم. برای این که احساس می کنم به قول حسین پناهی خدابیامرز، غذای بی شکری است. اما این درست است که اصلا معنی فیلم ما در اسم آن نهفته است، یعنی اگر ما به تاریخ ایران درست دقت کنیم، می بینیم هر اندیشه، پدیده و ابزاری که وارد ایران شده، اول آن را با فرهنگ خودمان وفق دادیم، تبدیل به سلیقه خودمان کردیم و بعد از آن بهره بردیم و توانستیم موفق باشیم و تا موقعی که آن را تبدیل نکردیم و تغییرش ندادیم، نتوانستیم با آن کنار بیاییم.

منبع: جام جم آنلاین