گروه فرهنگی مشرق - محمدرضا پارسا : استاد محمدرضا لطفی انقلابی بود. با همین صراحت.این را هم در گفتار نشان داده بود و هم در رفتار. چند سال پیش برای مصاحبه ای که قرار بود در یک روزنامه اصولگرا چاپ شود به دیدنش رفتیم.صریح پرسیدم که: میگویند شما گرایشات چپ داشته اید. واقعا اینطور بوده است؟
هم رد کرد و هم انگار دوباره زخمی کهنه که برخی دوستان ناجوانمرد به روحش انداخته بودند دوباره سرباز کرد. گفت که او از حکومت طاغوت متنفر بود و طبیعتا اهالی هنر که اغلب در آن زمان چپی بودند با او نشست و برخاست می کردند و حرف هایی گفته می شد که آنها تصور می کردند یا دوست داشتند که من هم مثل آنها فکر کنم.اما من همیشه با مردم بودم. با مردمی که انقلاب کردند. در جنگ از میهنشان دفاع کردند و سختی ها را با تمام وجود لمس کردند.
راست می گفت: کردارش هم جز این نبود. زمان طاغوت راه انداختن گروه چاووش و ضبط آهنگ های حماسی و انقلابی جز از یک انقلابی بر نمی آید.
شاید در این رابطه یادآوری خاطره ابتهاج خالی از لطف نباشد: " بعد از ماجرای 17 شهریور به رادیو آمدم و دیدم لطفی عصبی و کلافه است. ناراحتی در چهره او موج می زد. به او گفتم چه شده است: گفت مگر خبرنداری که چطور وحشیانه مردم را کشته اند ؟ من با دستگاهی که اینطور (با بیرحمی) مردم را می کشد کار نمی کنم و می خواهم استعفا بدهم "...
از سوی دیگر شور و شعف و حماسه ای که در "سپیده " است نشان دهنده درونیات و روحیه شاد و غرورآمیز سازنده آن از انقلاب است. یا غم و اندوه آهنگ"برادر غرق خونه..." غم یک انقلابی متنفر از طاغوت است..و یا بعدها " کاروان شهید" را امکان ندارد یک انقلابی نساخته باشد و امکان ندارد حاصل کار مثلا یک آهنگساز چپی باشد.
یا اصلا جبهه رفتنش با استاد حسین علیزاده به قصد اجرای آهنگ های حماسی و روحیه دادنشان به رزمندگان یا ...
محمدرضا لطفی عاشق کشورش بود، عاشق مردمش بود و دین و مذهبش.
می گویند اگر بود چرا آمریکا رفت؟ چرا از کشورش دور شد و غرب را برای زندگی برگزید؟ و همین را دلیلی بر انکارش می شمارند.
حال آنکه لطفی اگر قرار بود برود همان اوایل انقلاب می رفت.وقتی با برخوردی تلخ و سرد دست همکاری او را با رادیو پس زدند.
سایه که ارتباط نزدیکی با لطفی داشت می گفت : "بعد از پیروزی انقلاب ما به رادیو مراجعه کردیم و گفتیم آماده ایم تا با تمام وجود به مردم و حرکتی که شکل گرفته است کمک کنیم. اما آنها چنان برخوردی با ما کردند که دممان را روی کولمان بگذاریم و برویم "..
یا مثلا وقتی جنگ شروع شد هنرمندان غیر متعهدی که پولی داشتند و اعتباری جانشان را بر می داشتند و راهی اروپا و آمریکا می شدند .
یا مثل بعضی هنرمندان ظاهرا در کشور بودند که ژست میهن دوستیشان خراب نشود اما تمام سال را به بهانه های مختلف راهی غرب می شدند و اگر اصرار و پافشاری امثال لطفی نبود به بهانه ضبط چند کار هم در کشور نمی ماندند.
یا اصلا ماندن هیچ،.. همین که با استاد حسین علیزاده در سخت ترین شرایط و زیر نامهربانانه ترین رفتارهای مدیران فرهنگی راهی جبهه شده اند و جنگ را از نزدیک لمس کرده اند یعنی مرد ماندن بوده اند.
اما از یک جایی به بعد دیگر عناد و دشمنی می بیند. می بیند مدیران فرهنگی (که حالا هنر دوست شده اند و ژست حمایت از هنرمندان را گرفته اند) نه از سر بی خردی که از سر دشمنی کمر به نابودی او و هنرش و روحیه حماسیش بسته اند ، می رود تا در آنجا هنرش را فربه تر کند و بازگردد.
این که هنرمندی در اندازه استاد لطفی باشی و به واسطه سختی هایی که به تو تحمیل شده است، راهی غرب شوی و حتی یک مصاحبه که هیج حتی یک جمله علیه مردم و کشور و نظامت سخن نگویی مردی و قلندری می خواهد که تنها در وجود لطفی و انگشت شمار اساتیدی چون او بود و هست. اصلا همین کارها و همین سرسختی ها و تنفرش از خیانت بود که شبه روشنفکران خائن را مصمم کرد تا از هیچ تلاشی برای منزوی کردن او دریغ نکنند.
انزوایی که روزنامه نگار متعهد و دوست خوبم محسن صفایی دلایلش را به درستی بیان کرده است. او در مطلبی که در رجانیوز منتشر شده آورده است :
بسیاری معتقدند بزرگترین دستاورد «محمدرضا لطفی»، شکل دادن پدیدهای به نام موسیقی سیاسی-اجتماعیِ سنتی است. موسیقی سنتی و دستگاهی ایران، تا قبل از پیدایش «محمدرضا لطفی» و مجموعهی گران سنگ «چاووش» چیزی به نام موسیقی سیاسی-اجتماعی در خدمت مردم نداشته است. این همان اتفاقی است که او شخصاً و با آگاهی کامل از ابتدا تا روزهای آخر عمر -بر خلاف همگنان خود- به آن فکر میکرد و آن را پیش میبرد. چه در آثاری که میساخت و گاهی از گذشته تا امروز در میان دوستانش مخالفانی داشت، چه در نوشتهها و مقالاتش در مجلدات «کتاب سال شیدا» و چه در گفتگوها و مصاحبههایش از دیروز تا امروز.
از همان ابتدا که او کارهای سیاسی اجتماعیاش در موسیقی ایرانی را شروع کرد، میدانست که «محمدرضا شجریان» به عنوان خواننده، تنها امکان فنی و هنری اجرای کارهایی مثل «شب نورد»(برادر غرق خونه)، «سپیده» (ایرانای سرای امید) و ... را دارد و نه ظرفیت فرهنگی - سیاسی آن را. به همین خاطر بعدها که به ایران آمد، در جایی نوشت: «شجریان هرگز سیاسی نبود و هرگز ما بحث سیاسی با هم نداشتیم. من با شجریان در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی آشنا شده بودم و یک برنامه با هم اجرا کردیم و این گونه دوستی ما شکل گرفت... شجریان اهل رفتن به میهمانیهایی بود که خواص کشور تشکیل میدادند و بیشتر درآمد ایشان از این راه تامین میشد.»
به همین خاطر سال ۵۹، کنسرت «سپیده» را با صدای خوانندهای دیگر یعنی «شهرام ناظری» به روی صحنه برد که معنی واضحی داشت. چراکه متاسفانه فضای خواننده سالاری همیشه حقوق مالکیت معنوی را از خالق اصلی اثر که آهنگساز است، میگیرد. چنانکه «لطفی» نمیخواست این اثر با خوانندهاش شناخته شود، بلکه در پی آن بود تا «سپیده»، برای مردمی باشد و بماند که انقلاب کردهاند و پایبندیهای مذهبی، انقلاب آنها را از انقلابهای دیگر متفاوت ساخته است. به همین خاطر باز هم خوانندهی اثر را عوض کرد. آیا عوض شدنگاه بهگاه خوانندهی سرود «سپیده»، قابل تأمل و معنادار نیست؟
»محمدرضا لطفی» وقتی برای همیشه از آمریکا به ایران بازگشت، برای رونمایی از «لطفی قلندر» به جز حضور در «کیهان فرهنگی»، میخواست در برنامههای سیسالگی انقلاب نیز نقشی داشته باشد. به همین خاطر دوباره تصمیم خود را برای مستقل نشان دادن راه و مرام و آثارش از دوستان پشیمان خود نشان داد. چنانکه بار دیگر به سراغ «سپیده» رفت و این بار با خوانندهای دیگر و گروهی دیگر به روی صحنه آمد. کنسرت «سپیده» در سال ۱۳۸۷ در تالار وزارت کشور با همراهی گروه همنوازان شیدا و صدای رسای «محمد معتمدی» اجرا شد. این بار، دیگر پس از اجرای سه باره کنسرت «سپیده» بر همگان واضح بود که «لطفی» چه در سر دارد. او نمیخواست اثرش با صدای خوانندهای که فاقد دیدگاه سیاسی و اجتماعی مستقل است، تداعی شود. او «سپیده» را میخواست که روسپید باشد و نسل به نسل در حنجرهها بگردد. به همین دلیل در خبرنامهی شیدا حتی نسبت به مالکیت مادی سپیده (ایرانای سرای امید) به نام شجریان انتقاد کرده بود: «دو سال پیش آقای شجریان به آقای ضرغامی نوشتند که این اثر ایشان دیگر از تلویزیون پخش نشود. متاسفانه هرگز اعلام نکردند که این اثر متعلق به اینجانب است. ضمن آنکه این اثر اصلاً متعلق به ایشان نیست و حقوق کل «چاووش ۶» را به موسسه شیدا فروختهاند«.
بعدها وقتی در روزهای فتنه ۸۸، شجریان از تریبون انگلیس و صدای آمریکا راجع به این کار حرف هایی زد ، شاید متعجبتر از هرکس، «محمدرضا لطفی» بود. او که آثارش را آگاهانه و با تئوری مشخص در همراهی و همصدایی سیاسی و اجتماعی با مردم انقلابی ساخته بود، باید هم از اظهارنظر خوانندهای که خود اساساً ساعتی قبل از اجرایش باخبر شده است، شوکه و غافلگیر شود. چرا که نه تنها خالق اصلی «سپیده»، بلکه خالق دیگر آثاری نیز که ممکن است هرکدام با صدای خوانندهای ضبط شده باشد، در واقع آهنگساز است.
بنابراین اینجا بود که «لطفی» دیگر نتوانست تاب بیاورد. او رسماً مصاحبه کرد و شجاعانه موضع مستقل خود را تکرار کرد:
«من اصلاً دوست ندارم هنرمندان ما تریبون خودشان را از داخل به خارج از کشور ببرند... بیبیسی، صدای امریکا، رادیو بینالمللی فرانسه و یا سایر رسانههای آنطرفی در ۱۰ سال اخیر مواضع اپوزسیون به ایران دارند و گاهی اوقات نیز کار را به براندازی حکومت نیز میکشانند. این را ما امروز به طور رسمی میدانیم و آخرین صحبتهای وزیر امور خارجهی انگلستان نیز، همه موید این رویکرد آنها است. طبیعی است وقتی امروز رسانههای آنطرفی این امکان را به یک هنرمند میدهند تا بیاید در بیبیسی صحبت کند، حتماً باید در درجهی اول اپوزیسیون یا نیمچه اپوزیسیون باشد. من حق دارم دوست نداشته باشم به عنوان یک هنرمند در صدای آمریکا و بیبیسی انگلستان که به عنوان دو ارگان دولتی مشغول فعالیت هستند، حرف بزنم. من حتی اگر هزار مشکل در ایران داشته باشم، ترجیح نمیدهم هرگز در تریبونهایی که قصد اصلاح و کمک به مردم ایران را ندارند، همصدا شوم. این سلیقهی شخصی من است«.
با انتشار این اظهار نظرهای سرخ و آتشین، طبیعی بود دوستان او موضعگیری کنند و عمق گفتهی او را با عملهی حکومت خواندن او تقلیل دهند. اما او جز علاقه به تاریخ و فرهنگ و مردم چیز دیگری از این حکومت با خود نداشت. همه میدانیم و میدانند که «لطفی» بارها به دلیل هیبت درویش مسلکش از داشتن مجوز اجرای صحنهای محروم شده بود؛ حتی با وجود این اظهار نظرهای حمایت آمیز. بنابراین بهتر است موضع دوستان او را در قبال آنچه در تمام عمر از آن دم میزد، یعنی موسیقی سیاسی – اجتماعی مد نظر او به دو دسته تقسیم کنیم:
1- پس از این موضعگیریها و مصاحبهها و مقالهها در خبرنامه و کتاب سال شیدا، در زمان حیات استاد بسیار به او تاختند، اما کسی از دوستان نمیتوانست از او دفاع کند! چراکه دفاع از او یعنی احتمالاً نفی رفتارهای دوگانهی خود. «لطفی» اما چراغش روشن بود. هم به دوستان انتقاد میکرد و هم مجوز کنسرت و آلبومش از جمهوری اسلامی لغو میشد. او تا زنده بود هم مجوز «مرغ خوشخوان» شجریان صادر شد و هم چیزی از موضع ضد حکومتی آن دوستان کاسته نمیشد. اما چیزی که مهم است اینکه با این سخنان تلاش کردند «لطفی» را منزوی کنند. مهمترین واکنش دوستان و همکاران سابق لطفی تا پیش از درگذشت این چهره درخشان موسیقی ایرانی، منزویسازی او و تحمیل هزینهی اسطورهشکنی از «حنجرهی بیبیسی» به او بود. ماجرا تا اینجا البته فقط تراژیک است.
2- وجه دیگر این قصه اما با خبر غافلگیرکننده درگذشت او و صدور پیامهای تسلیت از سوی کسانی شروع میشود که در این سالهای اخیر نوک پیکان انتقادات استاد بودند. حالا فرصت خوبی است برای مرده خوری! مرده خوارها از راه رسیدند تا لطفی همیشه سیاسی و انقلابی را مصادره کنند و او را به هنرمندی تقلیل دهند که خودش هرگز دوست نمیداشت و نمی خواست به آن بسنده کند؛ یعنی هنرمندی تنها با علم موسیقی و بریده از دنیای بیرونی و دانشهای تاریخی و فرهنگی و سیاسی. از اینجا به بعد دیگر ما با وجه کمدی، طنز و در جاهایی مضحک دوستان در قبال استاد مواجه میشویم. سیاست زدایی، موضع زدایی و بیغیرتنمایی نسبت به تحولات مهم جامعه ایرانی از اندیشهی لطفی، چیزهایی است که در یک سال اخیر کسانی از همان دوستان سابق او از طریق رسانههایی همچون بیبی سی فارسی سعی در القای آن داشتهاند. بنابراین مشغول به کار شدهاند تا او را هم قد و قوارهی خودشان بسازند. در حالی که قد و قدر «لطفی» جز با خواندن نوشتهها و گفتهها و شنیدن چندباره آثارش ممکن نخواهد شد.