در یکی از جلسات هنگامی که ظهیرنژاد مشغول تشریح یکی از طرح های عملیاتی بوده، بنی صدر می گوید به نظر من...، هنوز کلمه بعدی را نگفته ظهیرنژاد با خشونت می گوید: آقای رییس جمهور، کدام دانشکده نظامی را گذرانده ای که به خود اجازه دخالت می دهی؟

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سرهنگ سید محمد علی شریف النسب در بخشی از خاطرات دوران دفاع مقدس ضمن تشریح جایگاه ارتش می‌گوید:

                                                      ***

ارتش ایران پیش از انقلاب از ارتش های ممتاز و قدرتمند منطقه بود. فرماندهان اغلب فارغ التحصیل دانشگاههای نظامی پیشرفته جهان بودند و از نظر تخصص و دانش  نظامی  در سطح بالایی قرار داشتند. هواپیماها، هلیکوپترها و رادارها و سایر اقلام نظامی که از درآمد کلان نفت خریداری شده بود، همه مجهز و به روز بودند و آسمان ایران را کامل و دقیق می پوشاندند. توپخانه ها و موشکهای ارتش، حاکمیت رژیم را در آن سوی مرزها مسلم ساخته بود. انبارهای سلاح، مهمات و تجهیزات ما در پادگان ها و زاغه ها و دل کوهها برای ده سال جنگ ذخیره داشت.

آمریکا و غرب تداوم منافع خود را در پشتیبانی همه جانبه  از رژیم دست نشانده  شاه می دانستند و برای حفظ او حاضر بودند بالاترین قیمتها را بپردازند. به گمان آنان ارتش ایران سپر و پوشش دفاعی ارزشمندی در مقابل رقیب سرسخت شان روسیه بود و حضور نظامی پرهزینه آنها را نیز در منطقه کاهش می داد.

آنان از ارتش ایران مترسکی علیه کشورهای نفت خیز همسایه ساخته بودند و به بهانه ایجاد موازنه دفاعی، ثروت بی حساب کشورهای عربی را با سلاح‌های تاریخ گذشته خود معاوضه می نمودند.

نفوذ در چنین ارتش مجهز وقدرتمندی کار آسانی نبود و به مدد آسمانی و خلاقیت فطری نیاز داشت و این همه در شخص حضرت امام موجود بود. امام در برابر کسانی که دم از نبرد مسلحانه علیه ارتش شاه می زدند و آن را مانع بزرگ پیروزی انقلاب می دانستند، یک جمله بیشتر نمی گفت و  آن این بود که ارتش متعلق به اسلام و ایران است، آن را به من واگذارید.

امام حتی پیش از خرداد 42 با ارتش مانند پدری مهربان و روانشناسی بزرگ برخورد می کرد و حساب بدنه سالم و اقشار متدین آن را از حساب  معدود فرماندهان وابسته به رژیم جدا می کرد. او بیش از هر رهبر بزرگ جهانی می دانست که این سرمایه  پرارزش و قدرتمند را چگونه می توان سالم و دست نخورده در راه دفاع از کشور و سرافرازی اسلام هدایت کرد و به فداکاری واداشت.

در چنین فضایی ستوان یکم سید موسی نامجو، ”فرمانده دانشکده افسری و وزیر دفاع بعدی " در سال 1339در دانشکده افسری پایه گذار هسته های مقاومت شد.  او که استاد نقشه خوانی و نقشه برداری بود دانشجویان مذهبی و مستعد را به جلسات خصوصی خارج از محیط نظام دعوت می کرد. من نیز سال 42 به ارتش آمدم و به همین ترتیب جذب این جلسات شدم. هدف نامجو ایجاد اصلاحات در بافت جوان ارتش بود.

 سروان حسن اقارب پرست در مرکز زرهی شیراز و سروان یوسف کلاهدوز در گارد شاهنشاهی در سال 55  تحت تاثیر و تعلیم نامجو شبکه نظامیان وفادار به انقلاب را در سطح ارتش گسترش دادند. هسته‌های مقاومت در دوران حاکمیت فرمانداری نظامی فعال بودند و مانع برخورد های تند ارتش با مردم می‌شدند.

سرانجام ارتش با هدایت و درایت حضرت امام، از جان و دل همگام و همراه با مردم شد. اگر غیر از این بود و قرار بود ارتش در روز های بحرانی انقلاب در مقابل ملت بایستد، جوی خون راه می افتاد. آنچنان که در کشور های دور و نزدیکمان به وقوع پیوست.

در اوج مبارزات مردم ایران، آمریکا ژنرال هایزر را فرستاده بود که به کمک ارتش امنیت و ثبات را به رژیم رو به زوال شاه برگرداند. در جلساتی که با مقامات بلند پایه ارتش داشت، فرماندهان به دلیل سرخوردگی از رژیم شاه اعتنایی به او نکردند و گفتند ما هیچ نفوذی روی طبقه جوان ارتش نداریم. در یک کلام" از ما فرمان نمی برند". آمریکاییها هم از بکارگیری ارتش به عنوان رکن اصلی کودتا مایوس شدند.

روز 12 بهمن57 با وجود تهدیدات فراوان هوایی و زمینی، هواپیمای حامل رهبر انقلاب در کمال امنیت و در میان بهت و حیرت جهانیان در تهران به زمین نشست و مورد استقبال با شکوه تمامی اقشار ملت قرار گرفت. قطعا این واقعه بزرگ و کم نظیر بدون خواست قلبی ارتش امکان پذیر نبود.

روز 19 بهمن 57 رژه کارکنان نیروی هوایی در برابر حضرت امام در "مدرسه علوی " پشت رژیم شاه را شکست و سران ارتش " با اعلام همبستگی با مردم "تسلیم انقلاب شدند. نا قوس پیروزی به صدا در آمد و ارتش قدرتمند ایران، در نقش بازوی امام ، در صحنه حوادث و اتفاقات مهم اثر گذار شد.

گروهک ها و عوامل شرق و غرب که با  پیروزی  انقلاب سرشان بی کلاه مانده بود، به  تحریک مردم علیه ارتش  پرداختند و با شعار "ارتش ضد خلقی نابود باید گردد" به پادگانهای بهم ریخته و فاقد فرمانده که سربازان آن به فرمان امام فراری شده بودند، حمله کرده و اسلحه و مهمات و موجودی آنها را غارت کردند و به مناطق مرزی که دعوی جدایی طلبی و خود مختاری داشتند انتقال دادند.

سرتیب دکتر ابوالقاسم کیا در جمع نویسندگان تاریخ جنگ می گفت: روز 22 بهمن که مردم به تحریک گروهک ها به پادگان جی واقع در نزدیک میدان آزادی ریختند و درب اسلحه خانه های گروه 33 توپخانه را شکستند شاهد چنین ماجرایی بودم. سرگرد عباسی که در رکن 3 گروه خدمت می کرد به اتفاق تعدادی از همشهریان خود یک خودرو نظامی را پر از اسلحه و مهمات کرد و عازم شهر مهاباد زادگاه خود شد. من در آن تاریخ ستوان یکم بودم و در همان پادگان با او همکار بودم. به او گفتم کجا می بری؟  با پرخاش گفت برو  بچه، به این کارها کار نداشته باش. یک هفته بعد پادگان مهاباد با ترور سرتیب پزشک پور که در مقابل گروهک ها مقاومت کرده بود غارت شد و اسلحه و مهمات آن به طرف سنندج ، سقز ، بانه ،سردشت و دیگر شهرهای کردستان سرازیر شد .

ارتش که بیش از سایر اقشار ملت از رژیم گذشته ظلم و ستم و محرومیت دیده بود حال که باید  بیش از همه مردم  از پیروزی شادمان باشد   هنوز نگران بود. نگرانی ارتش بخاطر اسلحه و مهماتی بود که به دست گروهک ها افتاده بود و امنیت و  استقلال کشوررا تهدید می کرد.

گروهک ها با شعار "ارتش بی طبقه توحیدی" در پادگان ها و پایگاه ها ی هوایی نفوذ کرده بودند و می گفتند "فرمانده و زیر دست معنی ندارد، همه با هم برادریم و می خواهیم شورایی عمل کنیم." یعنی  مهمترین اصل نظام را که وحدت فرماندهی است ،نشانه رفته بودند. سلسله مراتب و نظم و انضباط جای خود را به تحصن و هرج و مرج و آشوب  داده بود . فرماندهان جدید را هو می کردند و برمی گرداندند. و یا اصلا راه نمی دادند.

با وجود حمایت‌های مداوم حضرت امام ، شیطنت‌ها برای درهم شکستن این سنگر بزرگ دفاعی ادامه داشت و تحریکات مرزی و جدایی طلبی نیز در گنبد، سیستان و بلوچستان ، خوزستان  ،کردستان و آذربایجان غربی خود نمایی می کرد و حضور به موقع  ارتش را می‌طلبید.

اولین حادثه ای که برای انقلاب پیش آمد، محاصره پادگان سنندج بود. روز 24 بهمن 57، سرگرد مهدی کتیبه "رئیس بعدی اداره دوم "با امضای ولی سرلشکر قرنی "نخستین رئیس ستاد ارتش"، فرمانده لشگر شد و سنندج را حفظ کرد. اگر این پادگان به دست ضد انقلاب می­افتاد سراسر منطقه غرب  به آتش کشیده می‌شد. سرلشکر قرنی به موقع در مقابل آشوبگران ایستاد، اما به دلیل کم تجربگی دولت موقت هفتم فروردین 58  خانه نشین شد و کمتر از یک ماه بعد توسط گروه چپ و التغاتی فرقان به شهادت رسید.

از اسفند 57 بیش از دو لشگر ما  در مناطق  کردستان درگیر بود.ند. در سناریوی شرق و غرب نابودی انقلاب  اسلامی  کلید خورده بود و باید این ارتش  که بازوی انقلاب بود با گرفتار شدن در جنگ خانگی فرساینده توان مقابله با دشمنان داخلی و  خارجی را نداشته باشد و این در حالی بود که صدام  حداقل از دو  سال مانده به  جنگ، ارتش بعث عراق را به کمک حامیان خود مجهز و آماده کرده بود.

قضیه گروگان‌گیری هم سیلی محکمی بود که آمریکا خورده بود.  پس از آن دشمنی‌ غرب با نظام، چندین برابر شده بود و ما می بایستی در انتظار ضربه های بزرگ تری از جانب او می بودیم.

آمریکا در ماجرای طبس هم هدف های شوم و خطرناکی  داشت که با عنایات الهی و امدادهای غیبی، خارج از دید حکومت وقت  و ارتش، همه دسیسه هایش در هم شکست.

حادثه بعدی که برای فروپاشی  ارتش و علیه نظام و انقلاب طراحی شده بود، کودتای ساختگی و موهوم نقاب بود که آن موقع به اشتباه به کودتای نوژه معروف شده بود.

سرگرد خلبان محمد نوژه از بهترین همدوره‌های من بود. در نجات پاوه در روز 25/05/58 اسکورت کاروان ها ی نظامی را بر عهده داشت. شامگاه ماه مبارک رمضان مورد اصابت گلوله تیربار ضد هوایی دشمن قرار گرفت.  در داخل هواپیما  زخمی شد و کنترل از دستش خارج گردید و  هواپیمای او به کوه خورد و با زبان روزه در خون خود افطار کرد. از اینرو پایگاه هوائی همدان که ( شاهرخی)  نام داشت و قرار بود کودتا از آنجا آغاز شود، به نام او نامگذاری شد.

در واقع کودتای نقاب آخرین حلقه از زنجیره توطئه‌های آشکار و پنهان علیه ارتش و نظام بود که صدام جرات پیدا کند و بگوید من سه روزه خوزستان و پنج روزه تهران را فتح خواهم کرد.

آن زمان همه خواب بودیم و یا بازی خورده بودیم و به اهداف ثانویه دشمن نمی­اندیشیدیم و خوشحال بودیم که کودتا شکست خورده است در حالیکه اهداف پنهان  دشمن در حال تحقق  بود .

قوی ترین ضربه  کودتا به  نیروی هوایی وارد شد. زیرا تعداد زیادی از بهترین خلبان ها و کادر فنی نیروی هوائی اعدام شدند، و تعدادی هم زندان رفتند . دشمن چنین تصور کرد که نیروی هوائی بعد از این اتفاق کارآئی چندانی نخواهد داشت.

واحد کلاه سبزها که در حکم نیروی عکس العمل سریع نظام بود و هرجا فتنه ای برپا می شد، کوله‌پشتی و تیربارشان آماده بود و ظرف دو ساعت در مقابل دشمن سینه سپر می‌کردند، به ظن شرکت در کودتا تعدادی از بهترین نیروهای خود را از دست داد و از شور و نشاط همیشگی  افتاد .

گردان های سلحشور لشگر 21 حمزه که اولین نوروز انقلاب و در معیت سرلشگر شهید ولی فلاحی و آیت الله طالقانی برای شکستن محاصره پادگان  به سنندج رفته و اولین شهدا را تقدیم انقلاب کرده بودند در پی کودتا و اعدام افراد معدودی، آنها  هم ضربه بزرگی دیدند.

آیت الله طالقانی به نمایندگی از طرف حضرت امام برای بررسی ناآرامی ها و مذاکره با مقامات شهر و متقاعد کردن گروهک ها و بازگرداندن  صلح و آرامش به منطقه رفته بود.

سرگرد حسنی سعدی، سرگرد مرتضوی راد، سرگرد رستگار، سرگرد نورالدین مکی، سرگرد رحیم رحمانی، سروان حسن محمدی و سروان حاج سلطانی اولین کسانی بودند که صبح روز 30 فروردین با سه گردان داوطلب زیر رگبار شدید آتش ضد انقلاب  در پادگان سنندج  از هلیکوپتر پیاده  شدند.

 لشگر 92 زرهی شیردلاور ارتش ایران و سپر آهنین دفاعی کشور بود که بر اثر کودتا  ضربه کاری­تر دید. صلابت این  لشگر چنان بود که در رژیم گذشته وقتی تیپ‌ دزفول آن مانور داشت، ارتش عراق آماده باش می داد و در وحشت و نگرانی بود که مبادا ایرانی ها راه خود را به طرف بغداد کج کنند.

سرهنگ منوچهر فرزانه، فرمانده  شجاع و موفق لشگر زاهدان با اصرار تیمسار فلاحی ده ماه قبل از جنگ فرماندهی لشگر  92 زرهی را عهده‌دار می شود. او می‌گوید، در اولین برخورد در مراسم صبحگاه نفراتم مرا هو کردند. آنقدر  ایستادم تا از رو رفتند و ساکت شدند. گفتم کشور و انقلاب  ما دشمنانی  داردکه  به مراتب قدرتمندتر از ما  هستند. اگر کوتاهی کنیم خدای ناکرده بر ما غلبه پیدا می‌کنند. و آبرویمان خواهد رفت. بیایید دست به دست هم دهیم و لشگر را از نو بسازیم. استقبال کردند و صلوات فرستادند. ابتکار عمل دست من آمد. با هم شروع به کار کردیم. نا بسامانی و بهم ریختگی زیاد بود. متخصصان تانک و نفربر پراکنده شده و گاه در ژاندارمری محل تولدشان مشغول به کار بودند.

 با حمایت نیروی زمینی  همه را برگرداندم. آموزشها و اردوگاها  و رزمایش ها برقرار و لشگر عملیاتی می­شد. شب منزل بودم . معاونم تلفن زد و گفت تعدادی از افسران و درجه داران ما  را دستگیر کرده­ اند . گفتم الآن  می آیم  ببینم چه خبر است. در راه پادگان عده ای نقاب دار   از خودرو نظامی پیاده‌ام کردند، چشمانم را بستند و مرا با خود بردند. با تحمل سختی ها و فشارهای روحی بسیار دو هفته بعد از آغاز جنگ  تبرئه و آزاد شدم.

چند روز بعد از  کشف کودتا و حدود  یک ماه مانده به جنگ  تعدادی از متهمان را با لباس زندان به میدان صبحگاه  لشگر می آورند و در مقابل چشم همرزمانشان به رگبار می‌بندند. یکی از آنان  در حال فوران  خون از بازوانش فریاد می کرده ،  به خدا قسم ما خائن نیستیم. با این برخورد خشونت بار نه تنها روحیه لشکر که تمامی ارتش درهم می‌شکند.

اگر آمریکا، شوروی و صدام  عقل‌هایشان را روی هم می‌گذاشتند نمی‌توانستند یک چنین سناریوی ویرانگری را پیاده کنند.  به راستی اگر  امام در پیام اولین روز ارتش نفرموده بود: "امروز ارتش، ارتش اسلامی است. اینها برادرهای شما هستند. تعهد دارند که برای مملکت شان ، برای اسلام شان فداکاری کنند. به آن ها محبت کنید. کسی حق اهانت به آن ها را ندارد" عوامل پیگیری  کودتا در خوزستان  چه می کردند؟

از مرحله دور نشویم و دنبال این که چه کسانی آب به آسیاب دشمن می­ریختند نباشیم. اگر بگوییم فلان مهندس، فلان دکتر یا فلان نظامی و یا فلان روحانی به جایی نمی‌رسیم. باید به دنبال تجربیات آن باشیم که اینگونه حوادث دیگر تکرار نشود.

گردانندگان اصلی کودتا با خود گفتند ،کار نیروی هوایی ارتش ایران تمام شده و برتری هوایی مطلقا با عراق است. لشکر 92 زرهی هم که زخم خورده  و ناتوان است . لشگر21 حمزه و  سایر لشکرها هم کم وبیش از  کودتا خسارت  دیده و یا با مشکلات درونی و کمبودها دست و پنجه نرم میکنند.  نیروی های ویژه هم که باید سریع خودش را به مناطق بحران برساند آسیب کلی دیده  است.

حالا به نیمه دوم شهریور نزدیک می شویم و به نظر می رسد مانع عمده ای سر راه صدام وجود ندارد. مجلس شورای اسلامی از شهید رجایی درباره آخرین تحرکات و تحریکات  دشمن جویا می شود.  ایشان،قضیه را به فرمانده نیروی زمینی مرحوم  ظهیرنژاد ارجاع می دهد.

تیمسار ظهیرنژاد سرهنگ مهدی کتیبه را که رئیس اطلاعات ارتش بود با خود می برد و می گوید، نمایندگان را توجیه کن. سرهنگ کتیبه  به کمک نقشه، نمایندگان را با منطقه عملیات   آشنا می  کند  و می گوید توپخانه های دور برد عراق که می توانند 30 کیلومتری را بزنند، الان در 5 کیلومتری مرز ما  هستند، یعنی برد آتش آن ها 25 کیلومتر در خاک ماست و این. وضعیت در عرف نظامی یعنی تجاوز آشکار دشمن و آغاز جنگ.

سپس ظهیرنژاد صحبت می کند و می گوید نمایندگان محترم ، من به کار خود مسلط هستم و در مقابل قوی تر از عراق هم می ایستم. تنها می خواهم به من کمک کنید و  دست مداخله گران  را در ارتش قطع کنید. وقتی می خواهم لشگر 77 را به سمت جبهه حرکت بدهم استاندار خراسان می گوید ،می خواهی ما را در مقابل همسایه  شمالی  تنها بگذاری ؟ وقتی می خواهم لشگر قزوین ویا لشگر 21 حمزه را  جابه جا کنم  ،می گویند می خواهی کودتا کنی ؟ بازار شایعه و افترا و تهمت هم ماشا الله باز  و به سوی  ارتش روانه است.

 اغلب نمایندگان مجلس به این مطلب مهم توجه و اعتنا  نمی کنند  و به این پاسخ که مگر شیعیان عراق اجازه حمله به صدام خواهند داد، اکتفا  می کنند  و به سردی از کنار آن می گذرند. جاسوسان عراق  و ستون پنجم نیز فعال اند و خبر ها را به موقع مخابره می کنند.

 در نتیجه رهبر دیوانه عراق جرأت پیدا کرد و  گفت "به نام ملت های عرب ، قادسیه صدام را آغاز می کنیم و پس از تصرف خوزستان در میدان آزادی تهران خواهیم بود" این بود که روز 31 شهریور بدنبال بمباران فرودگاه­های بزرگ کشور یورش سیل آسای ارتش بعث عراق با 12 لشگر مجهز و حدود 30 تیپ مستقل و تازه نفس به سوی مرز های ما  آغاز گشت.

  یک هفته قبل از شروع جنگ برابر تصمیم  شورایعالی دفاع، در معیت دکتر چمران و سرهنگ کتیبه جهت برپا کردن ستاد جنگ های نا منظم و سازماندهی و مسلح کردن عشایر عرب زبان مرزی به خوزستان رفته بودم آنان ساعتی بعد از معارفه  به تهران بازگشتند .در آن تاریخ  درجه سرگردی داشتم و می بایستی با همکاری  استانداری ،ستاد لشگر و سپاه پاسداران اهواز شروع به کار  می کردم. علت انتخاب من این بود که قبل از پیروزی انقلاب در دانشکده پیاده شیراز عهده دار تدریس جنگ های نامنظم بودم و در این کار سابقه داشتم.

هنگام بمباران فرودگاه اهواز در استانداری بودم و جلسه ستاد جنگ های نامنظم برقرار بود. سریعاً به فرودگاه رفتم. هنوز تکه های بمب داغ بود. به اتاق جنگ آمدم. وضعیت را بسیار آشفته و پریشان دیدم. لشکر هنوز بدون فرمانده بود. به فرمانده نیروی زمینی فشار آورده بودند که چرا فرمانده تعیین نمی کنی؟ گفته بود هرکس فرمانده مرا زندان کرده خودش هم لشگر را اداره کند.خوزستان از اختیار من خارج است. شرح بر هم ریختگی‌ها  در کلمات نمی گنجد. به دنبال معاون لشگر بودم او را در اتاق مجاور یافتم که بسیار بهم ریخته بود. به او گفتم چه شده است؟ گفت فرمانده لشگر زندان است. من هم فرماندهی لشگر نکرده‌ام. به او گفتم حالا وقت این حرف ها نیست. آبی به صورتت بزن و پشت میزت بنشین. از این لحظه من فرمانده لشگر هستم . اگر کارها خوب شد مال شما  و اگر بد شد مال من. با وقایعی که اتفاق افتاده بود به او حق می دادم . او افسری بردبار و انسانی صادق بود. اما برای مدریت بحران ساخته نشده بود .

با روحیه دادن به معاون لشگر و افراد اتاق جنگ و ارتباط با ستاد نیرو برای سرعت بخشیدن به اعزام لشگر ها سه روز  حساس را پر کردم .مقامات ارتش  مرا می شناختند و با برقراری ارتباط مستقیم با من حضورم را  در این موقعیت تائید کردند.

شامگاه همان روز و بامداد روز بعد خلبانان شجاع و غیرتمند ما با 140فروند هواپیما، تاسیسات حساس و حیاتی عراق را از کار انداختند. این عملیات نخستین  عکس العمل درخشان و توانمند ارتش ایران بود که در کمال ناباوری دشمن ، او را غافلگیر کرد.

لشگر خوزستان هم با هزاران زخم عمیقی که از دوست و دشمن بر تن داشت خونش به جوش آمد و با حداقل نفرات و امکانات ، مانند شیری خروشان و خشمگین در برابر تهاجم ارتش عراق و حامیان قدرتمندش ایستادگی کرد.

روز دوم مهر، دانشجویان دانشکده افسری که در تابستان همان سال در کردستان به آنان آموزش داده بودم به اتفاق سرهنگ نامجو "فرمانده دانشکده افسری " و سرگرد حسنی سعدی "فرمانده تیپ دانشجویان " با روحیه  عالی با هواپیما  وارد اهواز شدند. و خطوط مقدم جبهه‌های نبرد را  به عنوان رزمنده ومربی تقویت کردند.  حضور به موقع دانشجویان برای فرماندهان پشتوانه ای  قوی و موثر بود.بخصوص در مقاومت خرمشهر از چهارم تا بیست و چهارم مهر که خود شاهد بودم درخششی کم نظیر داشتند.

  نیمه شب  سوم جنگ حضرت آیت الله خامنه ای به اتفاق دکتر چمران و سرهنگ فروزان "فرمانده ژاندارمری"  به اتاق جنگ  آمدند. گویی سه لشکر قدرتمند به ما پیوسته است. سرهنگ "قاسمی نو" هم فرمانده لشکر شد و کارها کم کم روی غلتک افتاد. شامگاه هر روز گرداگرد حضرت آیت الله خامنه‌ای در استانداری اهواز  جمع می‌شدیم و فرماندهان در حضور ایشان حوادث و اتفاقات روزانه را بررسی و برای متوقف کردن پیشروی دشمن به چاره اندیشی می پرداختند.

عراقی ها در جنگل‌های دبّ حردان یعنی پشت  اهواز مستقر بودند. حملات هوایی و موشکی عراق جای خود را داشت. ستاد لشگر و اتاق جنگ در برد خمپاره های دشمن بود. ستون پنجم و گروهک ها فعال بودند. سلاح و مهمات و اقلام دارویی که به فرودگاه می رسید، گاه در نقاط نا معلومی تخلیه می شد.

 مرزنشینان برای دریافت کمک نظامی به اتاق جنگ می‌آمدند و با داد و فریاد می‌گفتند، جان و مال و نا موس مردم  در خطر است  ما را مسلح کنید. خبر ها وحشتناک و ناگوار بود و اهواز هر لحظه در معرض سقوط قرار داشت .

دشمن از هوا و زمین شهر را می کوبید مردم ثروتمند خانه های خود را رها کرده و به مناطق امن رفته بودند و مردم فقیر و بی چاره به دنبال هر گلوله باران و انفجاری فرزندان خود را با نگرانی و درماندگی از نقطه ای به نقطه دیگر می کشیدند.

از ساختمان ها و مغازه ها و انبار ها در گوشه و کنار شهر دود و آتش به آسمان می رفت زباله خیابان ها را پر کرده بود و سگ های گرسنه و هار بلای جان مردم شده بودند.از آتش نشانی و خدمات شهری و بهداشت خبری نبود.صدای انفجار و آژیر آمبولانس های ارتشی و دولتی لحظه ای خاموشی نداشت .

بقایای گروه سیاسی خلق عرب که سال 59 می خواستند خوزستان را دربست تحویل دشمن دهند با عراقی ها کنار آمده بودند و در ایجاد جنگ روانی جهت تضعیف روحیه ارتش و مردم فرو گذار نبودند. شایعه می کردند که در فلان نقطه  شهر چترباز پیاده کرده اند و یا  مردم فلان محله  در برابر  عراقی ها گاو و گوسفند کشته و از آنها استقبال کرده اند.اضطراب و نگرانی و خبرهای بد در روز های اول جنگ وضع روحی همه ما را در اتاق جنگ تحت تاثیر قرار داده بود و آراممان نمی گذاشت.

 در این موقعیت ظهیر نژاد معتقد بود که  همه نیرو هایمان را باید در دزفول متمرکز کنیم ، زیرا دزفول سکوی پیروزی خوزستان است. وقتی که  دفاع دزفول محکم شد با خیال راحت به  سایر  مناطق به خواهیم پرداخت.او دربرابر کسانی  که برای حراست از شهرهای  دیگر  نیرو و کمک نظامی می خواستند به شدت  برخورد می کرد و می گفت من نیروهایم را لقمه لقمه نمی کنم . اگر دزفول از دست برود همه خوزستان خواهد رفت .اما مردم و مقامات محلی قانع نمی شدند و ارتش را متهم به سهل انگاری می کردند.

فلاحی و ظهیرنژاد هر دو در مدریت بحران و دانش نطامی سرآمد بودند و هنر جنگ را به خوبی می دانستند و از تجربیات ارزنده ای که  آموخته بودند به نحو مطلوب  استفاده می کردند .آنان  به افراد غیر مسوول و ناوارد به فنون نظامی اجازه دخالت نمی دادند. مرکز خود را دزفول قرار داده بودند و از نزدیک بر تحرکات دشمن نظارت داشتند،  و با  ستاد و  "اطلاعات و عملیات" در شور و مشورت  مداوم بودند .

در یکی از جلسات قرارگاه دزفول ،هنگامی که ظهیرنژاد مشغول تشریح یکی از  طرح های عملیاتی بوده، بنی صدر هم حضور داشت همین که  می گوید به نظر من  هنوز کلمه بعدی را نگفته، ظهیرنژاد با خشونت می گوید:" آقای رییس جمهور، کدام دانشکده نطامی را گذرانده ای که به خود اجازه دخالت می دهی؟"بنی صدر  تا گردن سرخ می شود و به هم می ریزد و با گفتن،"به شرافتم قسم اگر کسی را داشتم همین الآن  عوضت  می کردم ." ساعت دو بعد از نیمه شب  جلسه را به حالت قهر ترک می کند.

تیمسار فلاحی نقطه مقابل ظهیر نژاد بود. هیچ کس عصبانیت او را ندیده بود. اگر هم با او برخورد تندی می شد در خود می ریخت. او می گفت کار اتاق جنگ از کار اتاق عمل بیمارستان حساس تر است. در اتاق عمل یک نفر ممکن است از دست برود ولی در اتاق جنگ و دخالت  های ناشیانه ،جان هزاران نفر به خطر می افتد.

 در سخنرانی هایی که در نماز جمعه تهران یا هر جای دیگر داشت از مردم صمیمانه  می خواست که از قضاوت در کار جبهه و جنگ پرهیز کنند. او می گفت جنگ قوانین  خاص خود را دارد، حتی ممکن است فرمانده تحت شرایطی  دستور عقب نشینی بدهد. نمی توان او را سرزنش یا متهم کرد. اظهار نظر های ناشیانه ممکن است باعث تخریب روحیه فرماندهان  و رکود کار جنگ  شود.  فلاحی یک نظامی  کم نظیر،انسانی بزرگ و اندیشمندی عارف و جامع الاطراف بود . در هر مجمعی که حضور داشت همه را با گفتار شیرین و حکیمانه خویش تحت تاثیر قرار می داد.

 در یکی از روز های هفته اول جنگ  یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران با نگرانی  خبر داد ، حضرت آیت ...خامنه ای که سحرگاه گذشته به اتفاق برادر شمخانی و دکتر چمران برای شناسایی به دب حردان رفته اند، هنوز باز نگشته و ارتباط با آنها قطع است،که خوشبختانه ساعاتی بعد خبر بازگشت و سلامتی آنان به ارتش رسید.

در این روز های سخت و پرحادثه ارتش و سپاه  آنچه در توان داشتند برای  متوقف کردن پیشروی دشمن  پای کار آورده بودند و علیرغم مشکلات و کمبود ها  و شیطنت گروهک ها روحیه فرماندهان و رزمندگان  عالی بود .در این مدت یگان های لشکر 92 زرهی  با  حمایت  نیروی هوایی و هوانیروز چنان درسی به دشمن دادند که صدام در ششمین روز جنگ به اشتباه احمقانه خود پی برد و آتش بس سازمان ملل را یک طرفه قبول کرد، اما جمهوری اسلامی به دلیل حضور نیروهای وی در منطقه زیر بار نرفت و نپذیرفت.

نقش عظیم و ارزشمند سرلشگر منصور وطن پور در انهدام ستونهای زرهی دشمن و جلوگیری از سقوط اهواز در هفته اول جنگ فراموش ناشدنی است. او فرمانده تیم های شکار تانک هوانیروز بود.  

عراقی ها بامداد هر روز تانکهای خود را با عزم هجوم  به شهر حرکت می دادند . وطن پور از سپیده دم منتظر آنان بود .صبح هر روز  با قدرت و روحیه عالی تیم خود را رهبری می کرد و با انهدام دهها تانک و نفربر آنان  را به عقب  نشینی وادار می کرد.شامگاه هر روز نیز این برنامه تکرار می شد و او خود  نوک پیکان حمله بود.  

هلی کوپتر وی شامگاه روز نهم مهر در نزدیکی پادگان حمید سانحه دید و سقوط کرد. من به طرف اهواز می رفتم  کمک خلبان به وسیله مردم  محلی نجات یافته بود  و اما خلبان که من نمی دانستم کیست  در آتش،  می سوخت.به اتفاق سرباز راننده ام  برای نجات خلبان به سمت هلی کوپتر می دویدم  .در 200متری محل سقوط  انفجار موشک ها ی داخل هلی کوپتر قطعات آن را به طرف ما پرتاب می کرد. خود را به داخل کانال بتونی که از سد می آمد انداختیم کار از کار گذشته بود.

اشعه زرین خورشید و منظره زیبای  نخلستان و شعله هایی   که از هلی کوپتر به آسمان می رفت  مرا مجذوب خود ساخته بود.یک لحظه به خود آمدم و گفتم  صحنه با شکوهی که می بینم  نشان دهنده  مقام والای این شهید بزرگوار  است  .وقتی وارد اهواز شدم یکی از برادران نظامی خبر ناگوار شهادت استاد خلبان قهرمان منصور وطن پور را که در روز های سخت جنگ با او انس گرفته بودم به من داد. دقایقی بعد خبر را در ستاد جنگ های نامنطم به حضرت آیت ا...خامنه ای رساندم او را به خوبی می شناختند .ایشان  به شدت متاثر شدند ویرایش دعا کردند.

از روز ششم مهر  پیشروی ارتش عراق در جبهه  جنوب  به تدریج کند شد  و تک های محدود  نیروهای ارتش علیه او آغاز گردید. نیروهای عراقی به مرور حالت دفاعی می گرفتند و پشت میدان های مین مخفی می شدند.

حالا  روز دهم مهر است.  مقاومت شکوهمند مردمی در خرمشهر  روز های سختی را پشت سر گذاشته و مردم شهر را تخلیه کرده بودند . گردان دژ ،تکاوران دریایی و سپاه پاسداران کوشش و تلاش خود را برای نجات شهر کرده بودند .اما کفایت نکرده و همه امید ها تبدیل به یاس شده بود . این جانب  با اشاره حضرت آیت الله خامنه ای برای جلوگیری از سقوط شهر رفته بودم . ساعت 12در نزدیکی پل خرمشهر  به اتاق جنگ نیروی دریایی که در حال جابه جایی به خسروآباد آبادان  یعنی 20کیلومتر عقب تربود رسیدم .بعد از توجیه بوسیله ناخدا جوادی با در اختیار گرفتن نیروی کمی حمله برق آسایی  را به جبهه گمرک  که در محله فقیرنشین شهر و نقطه قوت دشمن بود  سازمان دهی و هدایت کردم.سرهنگ شاهان بهبهانی که دو ماه قبل به رحمت ایزدی پیوست با تعدادی از سربازانش  مرا همراهی کرد.  در این حمله باقی مانده  سپاه پاسدارن،گردان دژ، تکاوران دریایی، دانشجویان دانشکده افسری و جمعیتی در حدود 200نفر از زن و مرد  حاضر در مسجد جامع  که برای ماندن در شهر هم قسم شده بودند ،حضور داشتند . مردم بومی  با کوکتل مولو تف و نیرو های نظامی با سلاح های سبک و آرپی جی پشت بام های  منطقه را که مسلط به منطقه تجمع دشمن بود  اشغال کردند . سه نفر آرپی جی زن در این نیروی 500 نفره داشتیم .به آن ها گفتم بروید به طرف عراقی ها و یک  شلیک و یک انفجار ایجاد کنید که انجام شد حال نمی دانم به جعبه مهمات زده بودند یا به کامیون مهمات . آنگاه با فریاد الله اکبر  غافلگیرانه به دشمن تاختیم .و  ظرف چند دقیقه ده ها  تانک و نفربر و  خودرو آنان به آتش کشیده شد. عراقی ها علاوه بر جبهه گمرک درباره ؛استودیم ،کشتارگاه ،صد دستگاه و پلیس راه تمرکز نیرو داشتند.

 در جبهه گمرک و  جبهه های دیگر  به تصور این که در محاصره هستند پا به فرار گذاشتند.ساعتی بعد سربازان ما تعدادی از تانک ها و نفربر هایی را که روشن مانده بود سوار بودند  و در شهر جولان می دادند و قهرمانی هایشان را به نمایش گذاشته بودند.

عراقی ها مدت ده روز  در پشت دروازه های شهر متوقف  شدند و هروز بر سر مدافعان  گلوله می باریدند .پی در پی حمله می کردند ،اما با مجاهدت رزمندگان  اسلام با شکست مواجه می شدند. مدارس ،مساجد و حسینیه ها که بنای  محکم تری داشت ،پایگاه شده بود.فرماندهی پایگاه ها  با تکاور دریایی یا سپاهی یا دانشجو بود. مرکز مقاومت مسجد جامع بود که  حکم ستاد عملیاتی داشت و پایگاه ها از آن جا رهبری و تدارک می شدند .داستان این مقاومت بسیار شیرین است و به فرصت بیشتری نیاز دارد.

شامگاه روز سیزدهم شهید سید مرتضی آوینی درمقابل سکوهای مسجد جامع از خودروی جهاد سازندگی تهران پیاده شد و پس از  گفت و گو با رزمندگان، دوربین را به سمت من آورد و گزارشی از قهرمانی های  آن روز  مردم در جبهه گمرک از من ضبط کرد. این فیلم  که در بردارنده یک دنیا تجربه،روحیه جنگی  و آموزش نطامی است پس از  یک بار نمایش در صدا سیما ممنوع الانتشار شد و این مشکل تا سال ها  بعد ادامه داشت.

شامگاه روز هفدهم در مسجد جامع اقارب پرست را در برابر خود دیدم.  از اداره دوم برای فعال کردن پایگاههای اطلاعاتی آمده بود .شب در سنگری از کیسه های شن مهمان من بود  از انفجار خمپاره ها و صفیر گلوله های توپ تا صبح چشممان به هم نرسید . فردای آن روز گفت می خواهی بمانم. گفتم اینجا سرزمین خون و آتش  وشهادت است ،خودت تصمیم بگیر . البته اگر بمانی وجودت  پربار خواهد بود. او ماند و روزها در مناره مسجد جامع دیده بانی می کرد .و دقیق ترین آتش خمپاره ها را بر سر دشمن می ریخت. در لحظه های خطر و فشار هم بخط مقدم می زد و درکنار رزمندگان در قلع و قمع دشمن مشارکت می جست .سردار قربانی فرمانده  سابق نیروی زمینی سپاه که با تعدادی نیروی زبده از اصفهان آمده بود از نزدیک شاهد فداکاری ها و نقش موثر او  بود.

 خانم سیده زهرا حسینی نویسنده کتاب مشهور (دا) چندین بار از اقارب پرست نام می برد و می‌گوید نگران حضور ما خواهران در خط مقدم بود . و می گفت می دانید اگر اسیر شوید برای ما چقدر سنگین است . در این روز سرگرد  کبریایی معاون دلسوز و فداکار گردان دژ  نیز به شهادت رسید و همه را داغدار کرد.

 سحرگاه  روز 19مهر ماه  دشمن به دلیل تلفات و ضایعات بسیار و طولانی شدن مقاومت مردم، شهر  را  دور زد و با پل زدن در (مارد)  از کارون گذشت و سیل آسا وارد کویر آبادان شد. دشمن در نظر داشت  با عبور سریع  از بهمنشیر خود را به اروند رود رسانده و محاصره و جداسازی خرمشهر وآبادان  را یک جا و در حداقل زمان تمام کند. غافل از آنکه رزمندگان و نیرو های مردمی بار دیگر در  مقابل او ایستادگی خواهند کرد.

تکاوران دریایی اولین کسانی بودند که در این نقطه در مقابل عراقی ظاهر کردند.بخشی از نیروهای مردمی خرمشهر و آبادان  نیز به آنان پیوستند و به اتفاق جبهه جدیدی را تشکیل داده  و حرکت نیروهای متجاوز را نا امن ،آسیب پذیر و کند کردند.

روز بیست و چهارم مهر در خیابان طالقانی در مقابل هنرستانی که پایگاه دانشجویان دانشکده افسری بود ،در محاصره کامل عراقی ها قرار گرفتیم و  راهمان به تنها پل متصل به جاده آبادان بسته شد. تا محاصره را بشکنیم چندین شهید دادیم. از جمله سروان مهدی تهمتن و سروان مسعود اصلانی از فرماندهان رشید و فداکار دانشکده افسری و حجت الاسلام شریف قنوتی که در حمله روز دهم مهر به جبهه  عراقی ها در گمرک نقش مهمی داشت ودر  این مدت نیز سر کشی به پایگاهها و توزیع  آب و غذا و مهمات را به خوبی انجام داده بود در میان شهدا بودند. گروهی از تکاوران دریایی به فرماندهی ناخدا خلیل احمدی در شکستن این محاصره نقش اول را بر عهده داشتند و معجزه کردند آنان از آموزش و تجربیات بسیار خوبی برخوردار بودند  .فرمانده تکاوران دریایی در آن مدت ناخدا صمدی بود . لحظه ورود به اتاق جنگ خرمشهر با او آشنا شدم مدریت و فداکاری های او چشم گیر بود. روز 24 مهر  به مناسبت شهادت این عزیزان و جمعی دیگر از رزمندگان نطامی و غیرنظامی خرمشهر خونین شهر نامیده شد.

دو روز  قبل از حضور من در خرمشهر یعنی  روز هشت مهر سروان فرامرز جوانشیر یکی دیگر از فرماندهان شجاع و سلحشور دانشکده افسری به شهادت رسیده بود. آخرین دیدار من و او یک ماه قبل در یکی از خیابان های لویزان  تهران بود. می گفت می روم فاطمه  دخترم  را در مدرسه راهنمایی ثبت نام کنم. خبر شهادت او مرا به یاد چهره معصوم و تنهایی دخترش  انداخت و دلم را تکان داد.

از روز بیست و پنجم ادامه نبرد در خرمشهر دشوارتر شد. رزمندگان ما به حداقل رسیده و در خطر و فشار بودند عراقی‌ها به  ساختمان‌های مسکونی نفوذ کرده و رزمندگانمان را هنگام عبور از معابر  به گلوله می‌بستند. جنگ خانه به خانه و کوچه به کوچه شده بود . در این مدت هیچ نیروی نظامی به کمک ما نیامد و گفته می شد جهان آرا فرمانده دلسوز و فداکار  سپاه خرمشهر برای دریافت کمک، در تهران خدمت حضرت امام بوده است.

روز 27 مهر شعبه قرارگاه اروند به فرماندهی سرهنگ شکرریز و سرگرد حسنی سعدی در  هنگ ژاندارمری آبادان  تاسیس شد و من هماهنگ کننده نیرو های مردمی شدم  اما اقارب پرست تا زمانی که دستور تخلیه از طرف قرارگاه  نیامده بود در مسجد جامع مانده بود و عملیات را به تنهایی هدایت می کرد.در نهایت خرمشهر به دلیل بالا رفتن  تلفات و نرسیدن کمک نظامی سحرگاه دوم آبان  تخلیه شد. سروان  قادر شفایی "از فرماندهان دانشکده افسری"آخرین فرمانده دانشجویی  بود که به اتفاق چند رزمنده باقی مانده در شهر که بی خبر مانده بودند .دو روز بعد خرمشهر را ترک گفت. ملت ایران بداند که خرمشهر سقوط نکرد خرمشهر تخلیه شد.

 عراقی ها تا چند روز بعد هنوز جرات ورود به شهر را پیدا نکرده بودند وقتی سایه شوم آنان بر سر شهر افتاد همه جا را ویران کردند و آنچه در خانه ها ،ادارات ،انبارها وگمرک سالم مانده بود به یغما بردند.

روز 2/08/59 همزمان با تخلیه غم انگیز  خرمشهر که بیشتر بر اثر  اشتغال  رزمندگان  در جبهه جدید یعنی کویر  آبادان اتفاق افتاد، حمله یک گردان پیاده  از لشگر 21 حمزه به فرماندهی سرگرد شاهین راد و باحمایت  معدودی تانک" یعنی7 دستگاه"رقم خورد .

این عملیات در کیلومتر 17ماهشهر آبادان اتفاق می افتاد و از قرارگاه عملیاتی اروند به فرماندهی سرهنگ فروزان  هدایت می شد. شاهین راد می گوید وقتی دستور  عملیاتی حمله به من ابلاغ شد گفتم  آیا می دانید مرا با این گردان به جنگ یک لشگر قدرتمند می فرستید؟ سرهنگ فروزان در حضور تیمسار فلاحی و افسران ستاد گفت: بله می دانیم چه می کنیم . ما ناچاریم مثل حضرت حسین ابن علی (ع)  که همه هستی خود را برای بقای اسلام داد، با این نیروی کم به قلب دشمن بزنیم و به او بفهمانیم در برابر او مانند خرمشهرهمه جا  مقاومت هست.  بنابراین نبرد  ما با دشمن به هر قیمت و با هر میزان خسارت ،پیروزی است. شاهین راد می گوید با این پاسخ صریح و صادقانه نیرو گرفتم وقانع شدم .

سحرگاه روز سوم آبان در نبردی سنگین و نابرابر به دشمن تاختیم.  عملیات حدود 5 ساعت به طول انجامید تا قلب دشمن پیش رفته بودیم تانک هایمان را یکی یکی زده بودند و تعدادی از یاران اصلی خود را از دست داده بودیم. ناچار  با حدود 50 درصد شهید و زخمی  به مواضع پیشین خود بازگشتیم. پیشروی ما درجبهه دشمن چنان بود که معاونم سروان محمدی اسیر شد .رئیس رکن 3گردان  سرگرد کاوه و سه فرمانده گروهان و  دو فرمانده دسته که از شجاع ترین نفراتم بودند شهید و  پنج فرمانده دسته دیگرهم  مجروح شدند.

در حالی که  این عملیات ایثارگرانه   شاید در طول تاریخ  دفاع مقدس همین یک بار اتفاق اقتاده باشد که جای آفرین گفتن  و قدردانی  بسیار دارد، با کمال تعجب می بینیم  برخی  از تحلیل گران جنگ، فلسفه بالای این نبرد قهرمانانه و پیروز  را درک نکرده و از روی جهالت  آن را نا موفق معرفی می کنند . با این حضور و پیکار سرسختانه این گردان عاشورایی ، دشمن  مسافتی  را که  ظرف چند ساعت می توانست  طی کند  تا به رود اروند و با عبور از آن به بصره برسد ، تا روز 8 آبان به کندی و باترس و احتیاط  ادامه داد. دشمن شامگاه آن روز بر روی بهمنشیر پل زد و در محله ذولفقاری سرپل گرفت.

 سحرگاه روز نهم آبان شهر آبادان تقریبا در محاصره کامل بود وتا دسترسی نیروهای عراقی به اروندرود چندگامی بیش نمانده بود.دراین مدت که نیروهای مردمی وگردان 144شاهین راد حرکت دشمن را به سمت بهمنشیر و اروندرود کند کرده بود ،یک گردان پیاده به فرماندهی سرگرد کهتری به  آبادان وارد شده و در اختیار اتاق جنگ قرار گرفته بود .

بامداد همان روز سرهنگ شکرریز نماینده قرار گاه اروند در جلسه اضطراری درحضور فرماندهان نیروهای مردمی ، امام جمعه و آقای صفاتی دزفولی نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی، وضع بحرانی منطقه را تشریح  کرد و دستورات لازم برای  انهدام  نیرو های متجاوز عراقی وپاک سازی ذوالفقاری صادر کرد.

در پایان جلسه آیت الله جمی سخنان  کوتاهی در تقویت روحیه رزمندگان و  فرماندهان  ایراد کرد. کلام پرشور وسحرآسای این مرد الهی که نوید پیروزی در بر داشت، ترس و نگرانی را به کلی از وجودمان خارج ساخت.

به سرگرد کهتری که از  سه روز قبل با گردان پیاده 153 از لشگر 77 خراسان  در  آبادان  مستقر بود، ماموریت داده شد به کمک نیرو های مردمی و  سپاه پاسداران آبادان و خرمشهر درساحل بهمنشیر  به دشمن تک کند.  با گفتن اطاعت می شوداتاق جنگ را ترک گفت و با  عزمی راسخ وغیر قابل توصیف یگان خود را از پل خرمشهر به سمت جاده خسرو آباد حرکت داد و با تلفیق و همکاری  نیروهای مردمی محله ذوالفقاری را در محاصره قرار داد . رزمندگان با احتیاط و سکوت خود را به بهمنشیر رساندند و آرام آرام حلقه محاصره را تنگ ساختند.

 سحرگاه روز نهم با هدایت مدبرانه فرمانده گردان و به همت رزمندگان شجاع و جان برکف اسلام ، پل دشمن در نخلستان های ذوالفقاری  در هم شکست و  نفربر   فرماندهی و تجهیزاتی که عراقی ها از پل گذرانده بودند در اختیارمان  قرار گرفت. سربازان  عراقی در حال فرار  در رودخانه بهمنشیر و در باتلاق های اطراف آن به دام افتادند. این همان روزی بود که خودرو وزیر نفت در جاده خاکی کناره بهمنشیر به کمین عراقی ها خورد و شهید تند گویان و همراهانش  به  اسارت در آمدند.در اتومبیل  دیگری که همراه وزیر نفت به آبادان می آمد مهندس سحابی و آقای مرتضی قلی زاده از تجار  فرش ویکی دو نفر دیگر  با وجود اخطار و  تیراندازی از پست بازرسی عراقی ها به سرعت دور شده وجان سالم به در می برند.صبح روز نهم به مرحوم مهندس صحابی و همراهان گفتم صبحانتان چگونه بود ؟گفتند خیلی خوب بود در خانمان هم گیرمان  نمی آمد.گفتم نوش جانتان .نان فانتزی ،کره عسل و مربا وحتی چای همه خارجی و مال  یخچال نفربر فرماندهی ارتش عراق بود. شما امروز مهمان فرمانده عراقی بودید.

در این نبرد نابرابر ما یک گردان نطامی بیشتر نداشتیم و نیرو های سپاه و مردمی نیز در همین حدود و حتی کمتر بودند . با این وجود پیروزی بسیار عظیم و شگفت آوری حاصل شده بود. اما متاسفانه در دعوا های بنی صدر و مخالفین او این پیروزی بزرگ کمرنگ جلوه کرد و آن گونه که سایسته بود به ملت اطلاع رسانی نشد حتی نظامیان خودمان از آن اطلاع چندانی ندارند که مایه کمال تاسف است.

دشمن بعد از این شکست تحقیرآمیز به سنگرهای بتونی خود در کویر آبادان  پناه برد و پیرامون خود دژی از مین و استحکامات نظامی پدید آورد. شب ها نیز از ترس غافلگیری ونفوذ گشتی‌های رزمی آسمان منطقه را با گلوله های منور مانند روز ،روشن نگاه  می داشت

سرهنگ فروزان فرمانده قرار گاه اروند که یک نظامی برجسته و کارآمد بود ،تاکید داشت که دشمن  را نباید یک لحظه آرام بگذاریم وگرنه باز هوای بهمنشیر و اروندرود. این به سرش می زند . به همین دلیل با نیروهای لنگه به لنگه ای که داشت  در عملیات دیگر در دی ماه قدرت وجسارت هر گونه حرکتی را از او سلب کرد. مجموعه فداکاری ها و نقش موثر ستاد اروند در هدایت تک های ایذایی به دشمن باعث شد این منطقه  از تصرف و اشغال در امان بماند .اگرخرمشهر و آبادان از دست رفته بود صدام  به همین حد اکتفا می کرد  و  بازگشت این منطقه حساس و حیاتی به  میهن اسلامی تقریبا غیر ممکن بود .

به دلیل عدم حضور در مناطق عملیاتی  دیگر  از ورود به  حماسه ها و قهرمانی های  یگان ویژه هوابرد و  لشگرهای  21 حمزه ، قزوین ،زاهدان، و تیپ های مستقل و ستاد جنگ های نامنظم  خودداری می کنم، اما  خبر دارم که با وجود مشکلات فراوان ترابری  در کمتر از مدت یک ماه همگی خود را به جبهه های نبرد رساندند و ، با  تک های  پی در پی عرصه را بر دشمن تنگ کردند. عملیات  آزاد سازی  سوسنگرد که رهبر معظم انقلاب و ملت ایران  از آن خاطرات شیرینی در ذهن دارند ،یکی از آن حماسه های درخشان است که ماههای اول جنگ اتفاق افتاد.

اواخر زمستان 59 برابر طرح نیروی زمینی مسوولیت منطقه عملیات اروند به لشگر 77 خراسان واگذار شد و نطفه بزرگترین جنگ کلاسیک تاریخ جهان   برای شکستن حصر آبادان بسته شد. سرانجام با تدبیر خردمانه تیمسار فلاحی و تیمسار ظهیرنژاد و درایت فرمانده لایق مومن و فرهیخته  لشگر سرهنگ سید شهاب الدین جوادی  و فداکاری افسران ،درجه داران و رزم آوران زیر دست او عملیات بزرگ و تاریخی ثامن الائمه در سحرگاه 5 مهرسال60 کلید خورد و محاصره آبادان با همکاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درهم شکست. در این عملیات پیروزمند که با کمترین خسارت انسانی یعنی 200تن شهید و حدود دو برابر زخمی اتفاق افتاد، حدود 2000تن از نیروهای دشمن به اسارت در آمدند و تعداد زیادی تانک، نفربر، خودروهای سبک و سنگین و ماشین‌های مدرن جاده‌سازی و سنگرکنی به غنیمت گرفته شد.

پیش از این عملیات ،ارتش بعث عراق در میادین مین و استحکاماتی  که برای خود ساخته بود  چنان   میخ‌کوب شده بود که جاکن کردن  آنان به فکر برجسته ترین کارشناسان نظامی جهان نمی رسید . عملیات  ثامن الائمه به رویاهای کاذب صدام و قادسیه شوم خلق عرب و حامیان پلیدشان پایان داد .

با سقوط هواپیمای حامل فرماندهان در 7 مهرسال 60 در فرماندهی عالی جنگ تغیرات چشمگیری پدید آمد و صحنه نبرد جولانگاه "ترکیب مقدس ارتش و سپاه" شد.  ارتش صبور و دلاور ایران  پس از آن موفق شد ضمن ، تحمل بار سنگین  جنگ و تقدیم شهیدان بسیار،  همچنان ازکیان نظام و  انقلاب اسلامی  با قدرت  دفاع کند و از این آزمایش بزرگ الهی قهرمانانه و سرفراز بیرون آید.

در خاتمه یاد و خاطره شهدای  گلگون کفن مقاومت خرمشهر وآبادان را گرامی می دارم وصادقانه و صمیمانه  فداکاری های  سید محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر .و سید مجتبی هاشمی فرمانده فداییان اسلام را در نبرد با مزدوران عراقی ارج می نهم .روانشان شاد و راهشان پر رهرو باد.

منبع: فارس