کد خبر 574539
تاریخ انتشار: ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۱:۳۳

عراقی ها با پیشنهاد او موافقت کردند و او از آن به بعد در سلول انفرادی تنها ماند. همیشه به او فکر می کردم. به اینکه تنهایی چه کار می کند و شب و روزش را چطور سپری می کند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: یکی دیگر از اسرا محمد سیدی بود. همه جای بدنش پر از ترکش های ریز بود. ترکش به سرش، حتی نشیمن گاهش هم اصابت کرده بود سیدی نمی توانست خودش را کنترل کند و همیشه شلوارش را کثیف می کرد. از این کارش احساس شرم می کرد. با کسی حرف نمی زد و به کسی نزدیک نمی شد. احساس می کرد همه از او چندش شان می شود. برای همین به یک آدم منزوی و گوشه گیر تبدیل شده بود. همیشه سعی می کرد تنها غذا بخورد و تنها بماند.

با اینکه بچه های آسایشگاه کاری به کار او نداشتند ولی او خجالت می کشید و از همه دوری می کرد تا اینکه از این وضع خسته شد و از عراقی ها خواست که او را در سلول انفرادی نگه دارند. می گفت: «از بچه ها خجالت می کشم.»

عراقی ها با پیشنهاد او موافقت کردند و او از آن به بعد در سلول انفرادی تنها ماند. همیشه به او فکر می کردم. به اینکه تنهایی چه کار می کند و شب و روزش را چطور سپری می کند.

عباس عباس نژاد که اهل کردستان بود. آدمی به ظاهر شل و ول و بی قید و بند و در عین حال خیلی باهوش و زبده بود. به محض اینکه چشم نگهبانان عراقی را دور می دید تلویزیون آسایشگاه را دستکاری می کرد و ما درآسایشگاه کانال های ایران را تماشا می کردیم. هنگام فراغت از سیم خاردار محوطه اردوگاه، سیم هایی می کند و در فرصت مناسب و با مهارت تمام از آن ها ابزار مورد نیاز خود را درست می کرد. چیزهایی شبیه سیم چین، انبردست و یا پیچ گوشتی.

راوی: آزاده عادل خانی / سایت جامع آزادگان