امیرعلی محمدیان پیش از رفتن به رفقا سفارش کرد تا اسم پایگاه بنامش شود. بچه ها بعد از تأیید خبر شهادت او نام پایگاه را بنامش کردند تا یاد و نگاه نخستین شهید پایگاه همیشه در کنارمان باشد.

 گروه جهاد و مقاومت مشرق - خیلی وقت است که دلم می خواهد برای دوست شهیدم چیزی بنویسم. برای امیرعلی که هنوز صدای خنده های شیرین اش را در میان خاطراتم می شنوم. نمی دانم این نوشته به سرانجام می رسد یا نه! ولی من تلاش می کنم برای او چیزی بنوسیم.

   در یکی از شبهای نه چندان سرد دیماه سال 94 بصورت کاملاً اتفاقی گذرم به پایگاه بسیج خودمان افتاد؛ پایگاه مقاومت ثارالله (ع). به پایگاهی که امیرعلی محمدیان در آن بزرگ شده بود. دیدار رفقای بسیجی و گفتگوهای صمیمی حس و حال خوشی داشت. آن شب خبر اعزام امیرعلی و چند نفر دیگر از بچه های پایگاه به جبهه های مقاومت سوریه، شاه بیت بحث ها و حرفهای ما بود. شبی که با شیرینی ها و عکسهای یادگاری اش برای ما خاطره ساز شد. خاطرۀ آخرین دیدار.

   امیرعلی محمدیان با شور و اشتیاق به میدان جهاد رفت و بیست و یکم همان ماه در منطقه ای بنام «خان طومان» با تکفیری ها درگیر و مفقود شد. از آن روز به بعد تا مدتها ما بودیم چشم انتظاری. ما بودیم و دستهایی که برای بازگشت رفیقمان رو به آسمان بود. ما بودیم و امیدی که هر روز کم رنگتر می شد. اخبار ضد و نقیض و شایعه ها امان ما را بریده بود ولی چاره ای جز صبر نداشتیم.

   سال 94 به روزهای پایانی اش که رسید شروع اعزام های راهیان نور نفس ما را به شماره انداخت. امیرعلی خادم شهدا بود و سالها با هم به اردوی راهیان نور رفته بودیم. محمدیان تمام روزهای سفر را در آشپزخانه می گذراند. همه می دیدند که او سختی کار تدارک غذا را به جان می خرد بدون آنکه لحظه ای خنده از روی لبش محو شود. این نکته هم بین خودمان بماند که در بساط شخصی امیرعلی محمدیان همیشه چیزی برای خوردن پیدا می شد؛ از شکلات و بیسکوییت گرفته تا انواع نوشیدنی ها. هر کسی هم با او برای خرید بیرون رفته باشد بی تردید خاطرات خوشمزه ای دارد.


   لحظۀ تحویل سال 95 در گلزار شهدای آبادان بدون امیرعلی گذشت. روزهای آغازین سال با نبودن های رفیقمان تلخ می شدند و با ذکر خاطراتش شیرین. چند روز بعد از اینکه از راهیان نور برگشتیم همه چیز تمام شد. همۀ آن اضطرابها و بی قراری ها. همۀ آن لحظات سخت انتظار. یک روز عصر خبر تأیید شهادت امیرعلی محمدیان چشم بچه های پایگاه و محله را خیس کرد و رفقا با اشک مهیای برگزاری مراسم یادبود شهید شدند.

   بنرهای تصویر دومین شهید مدافع حرم سیمای محلۀ ما را تغییر داد. محله ای که پیش از این در فراق سردار شهید مدافع حرم سید حمید تقوی فر گریسته بود. در روز مراسم گرامیداشت شهید محمدیان مسجد جامع امام حسن مجتبی علیه السلام بارهای پر و خالی شد. مردم برای این شهید جوان سنگ تمام گذاشتند و من در رفت و آمد آنها محو نبودن های امیرعلی بودم. سردار جانباز حاج علی فضلی یکی از سخنرانان مراسم بود. حاجی برای ما گفت که شهید محمدیان چندبار محل خدمتش را تغییر داد تا امکان اعزام به سوریه برایش فراهم شود. سردار که حرف می زد دلاوری های این شهید در مقابله با فتنۀ 88 در خاطرم زنده شد.



   باور نبودن امیرعلی ساده نبود. روضه خوان مراسم که مسافر کربلا شد دل ما را دوبار به آتش کشید. یکبار برای مصیبت بزرگ عاشورا و بار دیگر برای شهید محمدیان که از بچه هیئتی های دلسوخته و مخالف خوان مراسم تعزیۀ روز عاشورای ما بود. مراسم یادبود امیرعلی 5 ماه پس از شهادتش با شکوه و معنویت خاصی به آخر رسید و ما بیشتر دلتنگ مرام داش مشتی و تکیه کلامهای مردانه اش شدیم.

   امیرعلی متولد 71 بود. با اینکه سن و سال زیادی نداشت این اواخر خیلی پخته تر از این حرفها به نظر می رسید. میخواستم چند جمله ای هم از پایبندی شهید به نماز اول وقت و حضور در مسجد و مسائل شرعی بنویسم که پشیمان شدم ولی دلم نیامد که از توجه شهید به رعایت حق الناس حرفی نزنم. شهید محمدیان با همۀ غرور جوانی اش نسبت به رعایت حقوق مردم حساس و دقیق بود. چند هفته بعد از مراسم، پیکر 3 شهید از همان عملیات به کشور بازگردانده و شناسایی شد. خبر پیدا شدن همرزمان امیرعلی چلچراغ امید را در دل ما روشن کرد ولی خبری از یار مفقودالاثر ما نشد.

   امیرعلی محمدیان پیش از رفتن به رفقا سفارش کرد تا اسم پایگاه بنامش شود. بچه ها بعد از تأیید خبر شهادت او نام پایگاه را بنامش کردند تا یاد و نگاه نخستین شهید پایگاه همیشه در کنارمان باشد. حالا ما مانده ایم و یادهای مرد جوانی که رخت پاسداری از اسلام کفنش شد. شهید محمدیان خالصانه زندگی کرد. کسی نمی داند که کدام ویژگی اش او را خریدنی کرد. اشک پای روضه، عبادات بی ریا و مخفیانه و یا چیزی که ما از آن بی خبریم. بگذریم! مهم این است که او از همۀ ما پیشی گرفت و در گذر نامها و نشانه ها ما جامانده ایم و او بی نشان.

   حرف برای گفتن بسیار است ولی بیش از این توان نوشتن نیست. قرار ما و امیرعلی در روضه های حضرت زینب سلام الله علیها و غروب شلمچه و مزار خالی اش در قطعۀ 50 بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها.

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد / مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد / که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

*حمید بناء