گروه سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
حسین شمسیان در کیهان نوشت:
هنوز بیش از نه ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم،عملیات روانی برای ایجاد دوقطبی در جامعه بین کاندیداهایی که اساسا وجود و عدمشان در عرصه محل بحث است ،جدی و جدیتر شده و به نوعی،دل مشغولی غالب سیاستمداران و رسانههای وابسته به آنها را تشکیل میدهد.
اینکه مردم از حالا با موضوع انتخابات مواجه باشند،نه تنها بد نیست بلکه برعکس خوب است مردم خیلی زودتر از اینها نامزدها را بشناسند و تمام حرکات و سکنات آنها را زیر نظر بگیرند و هرچه آگاهانهتر انتخاب کنند. اما مدل کنونی،شباهتی با مدل منتهی به شناخت ندارد و عملا بیش از آنکه به شناخت بینجامد،به لفاظی و منازعات کلامی و غبارآلود کردن هرچه بیشتر فضا منتهی خواهد شد و در نتیجه به مقصود مورد نظر که آگاهی بیشتر و شناخت بهتر است منتهی نخواهد شد.
اما اگر چنین است،چرا عدهای دائما بر طبل آن میکوبند و چه هدفی را از انتخاباتی کردن زود هنگام فضای کشور دنبال میکنند؟اگر این دو قطبی موهوم و غیرواقعی است و به شناخت منجر نمیشود، رقابت اصلی در چه عرصهای است که نشانهای از آن را نمیبینیم!؟
حقیقت این است که فارغ از همه مناقشات و دعواهای زرگری،جریانی خزنده و چراغ خاموش،دوگانه اصلی را میسازد. این مناقشه،بسیار هوشمندانه و ظریف طراحی شده و ظاهرا حصول نتیجه فوری برای آن مدنظر نیست ،هرچند برنامهریزیها برای اخذ نتیجه است.
این ماجرا،گرچه نقش آفرینانی در داخل دارد،اما نباید و نمیتوان همه آنها را آگاه و مطلع از نقشی که بازی میکنند دانست و در نگاهی دقیقتر ،باید سر منشا اصلی ماجرا را در آن سوی مرزها ،جائیکه سالهاست حسرت براندازی نظام اسلامی را میخورد جستجو کرد.
بهترین تعریف برای این دوگانه-که حقیقیترین و عینیترین دوگانه کشور است- دوگانه انقلاب - معیشت است!گرچه این عنوان در بدو امر ،دور از ذهن و غیرمنطقی به نظر میرسد اما با شرحی که میخوانید،حقیقت امر آشکار میشود. در بدو امر دور از ذهن است ،چون اساسا تضادی بین انقلاب و معیشت مردم نمیبینیم و درک این موضوع سخت است که مگر این دو،در دو سر یک محور قرار دارد که نزدیک شدن به یکی ،دوری از دیگری را در پی داشته باشد!؟این گزاره ذهنی،کاملا منطقی و برگرفته از بدیهیات عقلی و منطبق با اصول انقلاب است که بارها و بارها از زبان بنیانگزار جمهوری اسلامی و خلف صالح او شنیدهایم و در آثارشان خواندهایم. اگر چنین است، پس چرا آن دوگانه را، حقیقیترین دوگانه کنونی میدانیم!؟ بخوانید:
1- امام راحل عظیمالشان،رسیدگی به حال محرومین و ضعفا و گره گشایی از کار مردم را عبادت بزرگ میدانستند و هرگز از حال و روز مردم غافل نبودند.حضرت آقا هم بهترین راه مبارزه با آمریکا را ،خدمت به مردم و حل مشکلات آنها عنوان کردند. این راه انقلابی بودن واقعی است و همین جا خط انقلابیون از غیرآنها جدا میشود.
2- تولید زیر ساختهای اندیشهای و ریلگذاری مبتنی بر انقلاب،به مراتب مهمتر از ایجاد یک کارخانه و افتتاح یک خط تولید است و این دو مقوله،اساسا قابل مقایسه نیستند. توضیح اینکه بدون زیر ساخت مبتنی بر اندیشه انقلاب اسلامی، هرچه بیشتر در مسیر موسوم به توسعه-که تعریفی موهوم و غیرحقیقی از ساحت انسانی مورد نظر ما دارد - پیش برویم، در اصل زنجیرهای وابستگی را محکمتر و پابرجاتر کردهایم و عملا راه نجات را بستهایم.
3- کمر همت بستن به دو موضوع پیش گفته،مردان مردی میخواهد که از یک سو،با دستان پاک، خدمت به محرومان را وجهه همت خود قرار داده باشند و دل از دنیا و زخارف آن کنده باشند و از دیگر سو دانایانی میخواهد که بتوانند منطق انقلاب را فهم کرده و بر آن اساس،برای معاش و معاد مردم در عصر کنونی برنامهریزی کنند.
اینجاست که تنها و تنها،توانمندان و پهلوانان یارای ماندن دارند و چون آنان عده زیادی نیستند یا نمیتوانند به مثابه سیاسی کاران غیرملتزم به مقدمات،هرکاری بکنند،منزوی و گوشه نشین میشوند و آن اتفاق مهم میافتند!اتفاقی که دوگانه انقلاب- معیشت را در دل نظام اسلامی و در بین برخی مسئولان آن رقم میزند!
4- سادهترین راه برای کسانی که هیچ یک از دو وصف فوق را ندارند -یعنی نه کمر بسته خدمت مردمند و نه دانای امورند- چیست!؟ اگر اقرار به فقدان این اوصاف کنند که طبیعتا بلافاصله از مناصب مهم خود رانده میشوند و باید عطای قدرت را به لقایش ببخشند!پس چنین اعترافی هرگز شنیده نمیشود! یعنی همه خود را خادم مردم میدانند حتی با فیش چند صد میلیونی و همه خود را دانای راز میدانند حتی با بدترین کارنامه! اما چگونه میتوان با کارنامه مردودی، بازهم ماند و بازهم در صدر ماند!؟ اینجاست که انقلاب و آرمانهای آن به مذبح معیشت میرود و دوگانه انقلاب - معیشت شکل میگیرد.
5- مردم منتظر و مشتاقی را در نظر بگیرید که سالیانی است آرزومند حل مشکلات مبنایی و ساختاری خود هستند. آنها حق دارند داشتن یک نظام بانکی و مالی مبتنی بر اصول و عقود اسلامی - واقعی- را طلب کنند.
این انتظار زیادی نیست. مردم حق دارند نظام آموزشی مبتنی بر اصول اسلامی را مطالبه کنند و با اطمینان، فرزندانشان را به سیستمی بسپارند که «تزکیه»را بر «تعلیم »مقدم بدارد و در پایان،عطر معنویت دینی را همراه با دانش نوین به جامعه تحویل دهد.آیا اکنون سیستم آموزش مدرسه و دانشگاه ما چنین وصفی دارد؟ مردم انتظار دارند که براساس یک روال منطقی،مسکن و شغلی آبرومند داشته باشند و دغدغه آنها،ارتقا کمالات و فضایلشان باشد نه برآورده شدن حوائج اولیه! آیا اکنون، برنامهریزیها در این راستاست؟(این تمثیلها به معنی نفی کرامت و زحمات افراد شاغل در این حوزهها و یا سیاه نمایی و نبود هیچ دستاوردی در این حوزهها نیست.
موضوع بر سر ریلگذاری در این حوزه هاست نه نفی خدمات و زحمات فراوانی که در این عرصهها صورت گرفته و میگیرد) اکنون کسانی که سالها قرار بوده چنین کنند و نکردهاند و مردم را در هر حوزهای منتظر و ناراحت نگه داشتهاند، چه میکنند!؟
6- آنها بجای اینکه صادقانه در پیشگاه مردم اعتراف وبه درگاه خداوند توبه کنند و بجای اینکه به جبران مافات-که البته هرگز نمیتوانند- از مناصب حساس تصمیمگیری کنار کشیده و راه را برای نخبگان مسلمان و انقلابی باز کنند،کار عجیبی میکنند و تیشه به ریشه امید مردم میزنند!آنها ،همه مشکلات را به گردن انقلاب میاندازند و راه گشایش در همه امور را، بازگشت از راه رفته و پشت کردن به آرمانهای انقلاب معرفی میکنند!این فاجعه مهلک و بنیان برافکن،به زیرکانهترین راه و روشها انجام میشود و هرگز کسی - جز آنکه نادان و ابله باشد- این ترفند را به زبان نمیآورد! در چنین زمانی است که به مردم به هزار زبان گفته میشود؛اگر مشکلی هست بخاطر انقلاب است!اگر معیشت شما گره خورده،اگر آموزش شما مشکل دارد واگر و هزار اگر دیگر،همه و همه بخاطر انقلاب و پایبندی ما (!)به آن است و باید که برای رفع آن،مسیر را عوض کرد!
7- جماعت نالایق،برای اقناع مردم ،مدام از پیشرفت و ترقی مادی دیگر ممالک دنیا بت میسازند و به سر جوان ایرانی میکوبند که «ببینید فلان مملکت بیدین و غیرانقلابی به کجا رسیده و ما هنوز درگیر مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیلیم!» این بتسازی، منفعت دیگر هم برای آن جماعت دارد و باعث میشود که از کنار آن، سفرهای رنگین برای خود و نسلهای بعدیشان بسازند! چرا که پایه آن کار ،نمایش زرق و برق دنیای مدرن و متمدن است و لاجرم،واردات کالاها خودروهای اشرافی را میطلبد!این خیانت بزرگ،هم دل محرومان و درماندگان را آب میکند و حسرتی تمام نشدنی بر دلشان میگذارد،هم به شکلگیری طبقه نوکیسه میانجامد و هم آدرس غلطی به ذهن جامعه میدهد که «رفاه آنجاست و راه آن را از آنها بیاموزید!»
8- اما یک ترفند ناجوانمردانه دیگر هم در میان است که از قضا رکن رکین کار آنهاست و خطر اصلی اینجاست! امام عزیز ما در روزهای نخست انقلاب از برخی تحت عنوان «ناراضی تراش»یاد میکردند و درباره وجود آنها در ادارات دولتی هشدار داده بودند. اکنون،جماعت مذکور،عامدا راهزن آرامش مردمند و کاری میکنند که فریاد مردم بلند شود!کاری میکنند که مردم مستاصل و بیپناه شوند تا روزی که به این باور برسند که :«بله!راه ما اشتباه است و باید به دامن غرب غلطید»!این غایت آمال- دست نیافتنی- غرب و عملهها و پادوهای آن در داخل است. برای همین است که گرفتن یک وام ازدواج ساده،به کفش آهنین نیازمند میشود!برای همین است که گرفتن جواز کسب یک مغازه سلمانی،هزار استعلام و استنطاق میخواهد اما نشستن بر گلوگاه پژوهش کشور خلاف استعلام وزارت اطلاعات هم ممکن میشود!برای همین است که تولیدکننده نگونبخت ایرانی ،باید از هفت هزار(!) خوان رستم عبور کند و در مقابل ،سیل قاچاق حداقل 25 میلیارد دلاری در روز روشن و در مقابل چشم حیرت زده کارگر بیکار شده ایرانی، در جریان است و هیچ اتفاقی هم جز سخنرانی و همایش نمیافتد! اینجاست که یارانه از جیب ایران و ایرانی به کارخانه و کارگر خارجی داده میشود تا پژو سیتروئن و ایرباس و... از ورشکستگی و تعطیلی خط تولید نجات پیدا کنند و در مقابل شهرکهای صنعتی خودمان، یکی پس از دیگری تعطیل میشود! سادهاندیشی است اگر کسی فکر کند مشکلات ناشی از تحریم و دشمنی آمریکا، کمر ایران بزرگ و مردم با هوش آن را خم کرده است.
آنها به اندازه خود دردسر آفرین بوده و هستند اما مشکل اصلی نیستند! سادهاندیشی است اگر کسی تصور کند با ورود چند میلیون یا چند میلیارد دلار پول به کشور ،چرخ کارخانهها خواهد چرخید،در حالیکه بیش از«هزار و صد هزار میلیارد » پول در بانکهای خودمان داریم!یعنی این پول سکه بدل است و آن پول سکه اصل!؟آیا اگر همین الان،آمریکا و غرب توبه کنند و همه مطالبات ما با سود و دیرکرد آن را بدهند، به این اندازه میشود!؟ نقدینگی موجود تقریبا معادل 360 میلیارد دلار است و کسی با آن کاری نمیکند! آیا بیش از این لازم است!؟
اجرای مانور تجمل به اضافه ترفند کثیف و خائنانه تنگی روزافزون معیشت - و حتی اگر جرأت کنند امنیت - مردم، در صدد است همه بدبختیها را به گردن انقلاب بیندازد و راه گذر از آن را هم در عبور از انقلاب نشان دهد! این همان تفکری است که -فارغ از اشخاص- صراحتا از محدود بودن مذاکرات به موضوع هستهای گلایه دارد و مشتاقانه آماده است تا در هر موضوع دیگری با آمریکا مذاکره کند! تا چه بدهد و چه بستاند!؟ظاهرا معلوم نیست ! اما آنچه معلوم است و نمیتوان از نظر دور داشت آن است که کسانی در پی ادامه این روند با همان اهداف زشت یاد شده هستند.
علیرضا رضاخواه در خراسان نوشت:
روز گذشته و در حالی که هنوز چند هفته از سفر جنجال برانگیز انور عشقی، ژنرال بازنشسته عربستانی ، به سرزمینهای اشغالی نگذشته بود، میکائیل ملکیور، وزیر امور اجتماعی سابق اسرائیل اعلام کرد : به زودی اسرائیلیها خواهند توانست به عربستان سفر کنند. ظاهرا آنگونه که روزنامه صهیونیستی جروزالم پست نوشته است: "عادی سازی روابط با سعودی - صهیونیستی سریعتر از حد تصور اتفاق خواهد افتاد".
روز گذشته و در حالی که هنوز چند هفته از سفر جنجال برانگیز انور عشقی، ژنرال بازنشسته عربستانی ، به سرزمینهای اشغالی نگذشته بود، میکائیل ملکیور، وزیر امور اجتماعی سابق اسرائیل اعلام کرد : به زودی اسرائیلیها خواهند توانست به عربستان سفر کنند. ظاهرا آنگونه که روزنامه صهیونیستی جروزالم پست نوشته است: "عادی سازی روابط با سعودی - صهیونیستی سریعتر از حد تصور اتفاق خواهد افتاد".
سید حسن نصرا... به تازگی هشدار داده است که "مفتیان درباری آل سعود در حال زمینه سازی فقهی برای عادی سازی روابط با اسرائیل هستند." شبیه همان کاری که مسیحیت صهیونیست برای حمایت از رژیم اشغالگر قدس انجام داد. لذا گزافه نیست اگر بگوییم بعد از مسیحیت صهیونیست حالا سعودی های صهیونیست هم در راه اند. اما دلیل این رفتار و عجله سعودی ها برای رفتن به کابین صهیونیست ها چیست؟ چه عواملی باعث شده تا ریاض مصمم شود کار ناتمام «سادات» را در عادی سازی رابطه کشورهای مسلمان بارژیم اشغالگر قدس به پایان برساند؟ یادداشت پیش رو تلاشی برای پاسخ به این سوالات است.
3 موج بی ثباتی هزاره سوم
با آغاز هزاره سوم، امواج نابسامانی و بیثباتی، فضای بینالملل و بهویژه منطقه غرب آسیا را در هم نوردید. موج اول بیثباتیها با حمله تروریستی القاعده به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک آغاز شد. به دنبال حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، تحولاتی در عرصه بینالملل و منطقه غرب آسیا روی داد که چهره این منطقه را کاملاً دگرگون کرد؛ بهگونهای که نظم منطقه و توازن قوای موجود بر هم خورد و منطقه غرب آسیا شاهد حرکت به سمت یک نظم جدید بود. در این نظم جدید، برخی بازیگران قدیمی از بین رفتند و بازیگران جدیدی با اولویتها و اهداف جدید جای آنها را گرفتند.
موج دوم نابسامانیهای منطقهای از ژانویه سال ۲۰۱۱ با حرکت بیداری اسلامی در کشورهای شمال آفریقا و منطقه غرب آسیا آغاز شد. در موج دوم نیز منطقه شاهد سقوط دیکتاتوریهایی بود که برخی نزدیک به نیمقرن بر تحولات منطقهای تأثیرگذار بودند. تفاوت اصلی موج اول و دوم نابسامانیها در منطقه غرب آسیا را میتوان در منشاء این بههمریختگی و هرجومرج جستوجو کرد. موج اول نابسامانی منشأیی بیرونی داشت، در حالی که موج دوم برآمده از خواست ملتهای مسلمان برای احیای کرامت ازدسترفتهشان بود.
موج سوم نابسامانیها با اوجگیری جریانهای تکفیری از سال ۲۰۱۴ و شعلهور شدن جنگهای طایفهای و مذهبی در منطقه غرب آسیا آغاز شد. تمایز این موج با امواج قبلی نابسامانیهای سیاسی را در از بین رفتن مرزهای بینالمللی و تغییر در مفهوم سنتی دولت-ملت میتوان دید. علاوه بر این بایستی توجه داشت که موج سوم اقدامی از سوی کشورهای غربی برای کنترل جریان بیداری اسلامی در منطقه بود.
تغییر رفتار بازیگران منطقه
در کنار این سه موج همچنین منطقه شاهد تغییر رفتار بازیگران منطقه ای و فرا منطقه ای بوده است، از جمله این تغییرات یکی تغییر ثقل استراتژیک در سیاست خارجی آمریکا از "خاورمیانه" به "خاور دور" می باشد. تغییر دیگر تحول در روابط آمریکا با متحدان منطقه ای اش در غرب آسیا بود.
توافق هسته ای با جمهوری اسلامی ایران، تنش در روابط تل آویو - واشنگتن به دلیل اختلاف جدی میان نتانیاهو و اوباما و همچنین سرد شدن روابط میان کاخ سفید و دربار آل سعود به دنبال انتشار گزارش پرونده ویژه یازده سپتامبر از یک سو و سر ریز شدن تروریسم تکفیری در منطقه به سوی کشورهای غربی و اروپایی از سوی دیگر به هم ریختگی فضای ذهنی حکام منطقه را به دنبال داشت.
امواج نابسامانیهای سیاسی در طول پانزده سال گذشته، در کنار تغییر رفتارهای اخیر باعث شده است برخی بازیگران قدیمی که هنوز حضور دارند، نقش خود را از دست بدهند و برخی بازیگران، نقش برجستهای در بازی سیاست در منطقه به دست آورند. نظم و توازن قوا در منطقه به هم خورده است و تلاشها برای زمینهسازی نظمی جایگزین، آغاز شود.
رقابت برای نفوذ
مهمترین مؤلفه در نظم آینده منطقه غرب آسیا، که سهم کشورهای منطقه را از کیک قدرت مشخص میکند، «ضریب نفوذ» کشورهاست. در ادبیات روابط بینالملل، ضریب نفوذ، یکی از مؤلفههای اثرگذاری دولتها قلمداد میشود. در قالب نفوذ، قدرت منطقهای میکوشد سایر دولتها را به ادامه عمل یا سیاستی وادار نماید که در راستای منافع اوست. استفان شِرم از جمله نظریهپردازانی است که در رابطه با قدرت منطقهای، به مسئله نفوذ پرداخته است.
او معتقد است که در کنار منابع قدرت، منابع نقشی و پذیرش منطقهای اعمال قدرت و نفوذ واقعی از سوی قدرت منطقهای، موضوعی است که باید مورد قضاوت قرار گیرد. ایویند استرود از دیگر صاحبنظران سیاسی نیز داشتن نفوذ بالا در امور منطقه را از جمله شرایط قدرت منطقهای میداند شاید از همین روست که منطقه غرب آسیا این روزها شاهد رقابتی جدی برای گسترش شعاع نفوذ میان قدرتهای منطقهای است.
ایران سلطان جدید منطقه غرب آسیا
کمتر کسی است که در دنیای سیاست، به گستره نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا اذعان نداشته باشد. پین هاس اینباری، تحلیلگر مرکز «جور زالم» در اسرائیل، از احتمال تبدیل شدن ایران به یک ابرقدرت سخن میگوید. راشل آوراهام، سردبیر «جورزالم آنلاین»، میگوید ایران سلطان جدید خاورمیانه است. سناتور راند پال، یکی از نامزدهای جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، معتقد است: «ایران در سراسر منطقه نفوذ و هژمونی دارد.»
فرید زکریا، تحلیلگر سیاسی در آمریکا، میگوید: «نفوذ آمریکا در منطقه غرب آسیا با نفوذ ویژه ایران قابل مقایسه نیست.» یوشکا فیشر ایران را «بزرگترین برنده رقابت برای گستره نفوذ در منطقه غرب آسیا میداند.» کیسینجر از «شکلگیری امپراتوری ایران در منطقه غرب آسیا» میگوید و برژینسکی «اعتبار و نفوذ ایران در منطقه را بسیار بیشتر و قویتر از ده سال پیش میداند.»
اما در نقطه مقابل رقبا و دشمنان جمهوری اسلامی ایران به دلیل فقدان قدرت نرم افزاری لازم و افول گفتمان پوسیده قبیله گرایی در منطقه نتوانستند از ضریب نفوذ مناسبی برخوردار شوند. سرمایه گذاری بر روی وهابیت تکفیری علاوه بر مخدوش ساختن چهره بین المللی این کشورها باعث شد تا بومرنگ خونین این سیاست ها به سوی اربابانش باز گردد. از همین رو جریان سازش و در راس آن عربستان سعودی در منطقه به عنوان رقیب منطقه ای جریان مقاومت استراتژی های متفاوتی را برای مقابله با ضریب نفوذ جمهوری اسلامی ایران در پیش گرفته است.
تلاش برای رهبری جهان عرب
استراتژی اول تلاش برای هماهنگی در سطح داخلی کشورهای عربی و ایجاد یک اتحاد عربی به رهبری سعودی ها ست. عربستان سعودی سال هاست که به مدد دلار های نفتی، وجود حرمین شریفین در این کشور و ترویج ایدئولوژی وهابیت تلاش زیادی داشته تا با معرفی خود به عنوان رهبر جهان عرب این گونه القا کند که هر کشوری برای فعالیت در حوزه عربی چاره ای ندارد جز این که از دالان عربستان عبور کند. این فرصت به مدد موج دوم نابسامانی ها در منطقه ایجاد شد. تحلیل گران معتقدند سقوط قدرت های اصلی جهان عرب، مانند سوریه، عراق و مصر باعث اوج گیری قدرت دلارهای نفتی عربستان شده است.
در راستای استراتژی اول عربستان تلاش می کند وانمود سازد که جبهه عربی منسجمی پشت سر ریاض قرار دارد که قدرت محر که اراده سیاسی این کشور در جامعه عربی است. طرح هایی خیالی مانند ایجاد پول واحد عربی، تشکیل ارتش واحد عربی یا تاسیس یک اتحادیه عربی مثل اتحادیه اروپا محصول این نوع نگاه می باشد. با این حال اختلافات جدی میان کشورهای عربی خلیج فارس مانند قطر و کویت با ریاض از یک سو، منافع متعارض کشورهای دیگری در منطقه مانند لبنان، عراق، یمن و سوریه با عربستان از سوی دیگر و همچنین اختلاف فرهنگی گسترده در مغرب عربی باعث شده تا این رویای سعودی ها فعلا ناکام بماند.
تلاش برای نزدیکی به مسکو
استراتژی دوم سعودی ها که در سطح فرامنطقه ای تعریف می شود، تلاش برای نزدیک شدن به مسکو است. سعودی ها معتقدند آمریکایی ها به آنها خیانت کرده و آنها را در منطقه تنها گذاشته اند. از این رو تلاش می کنند تا با نزدیک شدن به رقیب آمریکا در کرملین این رفتار کاخ سفید را تلافی کنند. به نظر ریاض یکی از اصلی ترین دلایلی که آمریکا سعودی ها را تنها گذاشته، استقلال واشنگتن در زمینه انرژی است. با این حال روسیه و عربستان به عنوان دو تولید کننده بزرگ نفتی در جهان قابلیت استیلا بر بازارهای نفتی را دارند.
نزدیکی به مسکو علاوه بر فشار به واشنگتن وجه دیگری هم دارد و آن دور ساختن روسیه از محور مقاومت در منطقه است. امری که در پیشنهاد رشوه اخیر وزیر خارجه عربستان به مسکو کاملا مشهود است. عادل الجبیر اخیرا گفته است که اگر روسیه روابط خود را با سوریه قطع کند، بازارهای اقتصادی شیخ نشین های حوزه خلیج فارس را به روی مسکو می گشاید. با این حال کارشناسان بر این باورند که نزدیکی ریاض و مسکو ماهیتی کاملا تاکتیکی دارد و با محدودیت هایی نیز مواجه است. اختلافات بین دو کشور به ویژه بر سر موضوعات مهم و حیاتی از قبیل تغییر رژیم در سوریه و توافق هسته ای ایران همچنان باقی است.
نزدیکی به اسرائیل آخرین دستاویز
استراتژی سوم که ظاهرا آخرین دستاویز سعودی ها برای مقابله با جمهوری اسلامی است، رفتن سراغ صهیونیست هاست. ظاهرا سیاست یارگیری به قدری برای سعودی ها اهمیت دارد که این بار دست به دامن صهیونیست ها شده اند. ظاهرا سعودی ها این روزها هیچ متحدی به جز رژیم صهیونیستی برای خود پیدا نمی کنند که همچون ریاض در تقابل با ایران باشد.
موضوع ارتباط بین رژیم صهیونیستی و عربستان سعودی طی حدود یک سال اخیر خبرسازتر از همیشه بوده و در این مدت گزارش های مختلفی از تماس میان مقام های دو طرف منتشر شده است. از انتشار تصاویر دیدار شاهزاده ترکی الفیصل، رئیس پیشین دستگاه اطلاعاتی عربستان با وزیر جنگ رژیم صهیونیستی در حاشیه یکی از نشست های بین المللی تا سفر ژنرال سعودی به اسرائیل که اخیرا رخ داده است.
این ارتباط در ظاهر برای طرفین سود آور است. رژیم صهیونیستی از این رابطه به دنبال دست یافتن به یک هدف مهم است و آن تغییر صورت مساله در منطقه است. در سال هایی که از تاسیس رژیم صهیونیستی می گذرد همواره مسئله قدس و فلسطین اولین و مهم ترین مسئله در منطقه بوده که تاکنون لاینحل باقی مانده است. حال اسرائیل قصد دارد با مطرح ساختن ایران به عنوان تهدید و خطر اصلی در منطقه، به ویژه پس از ناکامی در ایجاد اخلال در روند مذاکرات هسته ای، نگاه ها را از خود و اعمال غیر انسانی اش، به سمت ایران منحرف کند و از این طریق صورت مسئله را در غرب آسیا تغییر دهد.
از سوی دیگر صهیونیست ها قصد دارند از راه ایجاد ارتباط با سعودی ها که داعیه رهبری جهان عرب را دارند، خود را از انزوای منطقه ای نجات دهند تا قبح رابطه با رژیم صهیونیستی شکسته شود و بتوانند به کشورهای عربی نزدیک شوند . اما در مقابل عربستان بسان غریقی است که در حال مرگ است و به هر خس و خاشاکی برای زنده ماندن چنگ می زند. اتحاد با اسرائیل هم آخرین تیر ترکش سعودی هاست. اما واقعیت این است که سعودی ها با این کار آن مشروعیت نداشته را هم در منطقه از دست خواهند داد.
مهدی محمدی در وطن امروز نوشت:
سال انتخابات قاعدتا باید سال مضاعف شدن تلاشها برای جلب توجه افکار عمومی باشد. در ایران مرسوم است که در سال منتهی به انتخابات، از همه رفتارها تفسیر انتخاباتی میشود. بویژه اگر مسؤولی اراده کند و در سال انتخابات خدمتی به مردم برساند، عموما در معرض این گمان خواهد بود که فکر و خیالی در سر دارد و یحتمل خدمتی که امروز میکند برای رأیی است که فردا از مردم خواهد خواست. این البته لزوما نکوهیده هم نیست. ولو با هدف کسب رای مردم در انتخابات، اگر در سالهای منتهی به انتخابات مسابقه خدمتی به راه بیفتد باید از آن استقبال کرد، اگرچه روشن است این خدمت نه عمق و نه اثری را که از آن انتظار میرود نخواهد داشت.
با این حال، نشانههایی در دست است که برخی از آنها که اکنون کار را به دست دارند، در سال منتهی به انتخابات 96، به جای خدمترسانی تاکتیکی به فرمولهای دیگری میاندیشند. ظاهرا در این مورد خاص، بنا بر این نیست که حتی به بهانه انتخابات کار خاصی برای مردم صورت بگیرد و به همین دلیل اتاقهای فکر در حال طراحی در این بارهاند که «چگونه میتوان از مردم رای گرفت بیآنکه خدمتی به آنها شده باشد».
دلایل گرایش به این وضعیت البته روشن است. خدمترسانی تاکتیکی با هدف کسب رای در انتخابات اولا مستلزم داشتن درکی از مشکلات مردم و برخورداری از ایدهای برای برخی از آنهاست. تیم فعلی ظاهرا نه آن درک را دارد و نه این ایده را. مهمتر از این، خدمترسانی شب انتخاباتی نیازمند داشتن تیمی است که از انگیزه و تحرک لازم برای اجرای یک پروژه ضربتی برخوردار باشد. در حالی که فعلا، بخشهای مهمی از تیم موجود اساسا حال و حوصله کار کردن ندارند و بخش مهمی از فکرهای پیچیدهای که میکنند برای این است که ببینند چگونه میتوان «کار نکرد و محبوب ماند».
در عوض، نشانههایی هست که 2 پروژه جایگزین به جای خدمترسانی نشسته است.
پروژه اول مقصرتراشی است. مایلند به مردم بگویند درست است که مشکلی حل نشده منتها مقصر عدم حل مشکلات نه کسانی که 4 سال بر صدر امور اجرایی کشور نشستهاند، بلکه آنهایی هستند که اجازه ندادهاند در این مدت امنیت مردم هم مثل برخی چیزهای دیگر قربانی شود. طرف خارجی اکنون کمک کار این پروژه است. تمام پالسهایی که آمریکاییها در این مدت به داخل ارسال کردهاند و میکنند در واقع یک هدف بیشتر ندارد و آن هم این است که دولت شب انتخابات بتواند مشکلات و ناکارآمدیهای خود یا بدعهدیهای واشنگتن را به گردن دیگران بیندازد. در واقع دوقطبیسازی فضای سیاسی و انتخاباتی، جانشین حداقل مقدار تلاش برای خدمترسانی خواهد شد.
پروژه دوم، جوسازی، تغییر صورت مساله و تولید نیازهای کاذب با هدف نشاندن آنها به جای نیازهای واقعی است. میتوان حدس زد شلوغ کردن صحنه کشور و طرح مسائلی ریسکدار که برای مدتی فضای افکار عمومی را اشغال کرده و اجازه تمرکز روی مطالبات واقعی را ندهد، با جدیت در دستور کار خواهد بود. بنابراین تعجب نباید کرد اگر بحثهای تقریبا یکباره درباره آزادیهای اجتماعی، فیلترینگ، حجاب و مقولههایی از این دست راه بیفتد و حتی جایی در گوشه و کنار کسانی غائلهای راه بیندازند که بتوان یک پروژه عملیات روانی را روی آن سوار کرد.
خلاصه! وقتی شانس موفقیت در یک بستر طبیعی وجود ندارد، راه ساده بهم زدن این بستر، غیرطبیعی کردن فضا و تولید هیجاناتی است که بتوانند کمبود عقلانیت را جبران کنند. بویژه اگر یک طرف خارجی پای کار وجود داشته باشد که در پروژه مشارکت کند، مساله بسیار جدیتر میشود.
این نقشه راه برخی گروههای سیاسی تا انتخابات است. اینکه چقدر موفق به اجرای آن خواهند شد خیلی ربطی به این ندارد که چه نیاتی داشتهاند و برای تحقق آن چه تلاشهایی کردهاند.
عباس حاجينجاري در جوان نوشت:
برجام اگرچه منجر به توقف و مهار روند فعاليتهاي هستهاي ايران شد، اما برخلاف انتظار و توقع امريكاييها نتوانست به تقويت موقعيت و جايگاه جرياني در ايران بينجامد كه امريكاييها براي آن عنوان «ميانهرو» را برگزيدهاند.
به اذعان دستاندركاران مذاكرات هستهاي بدعهدي امريكاييها و كارشكني آنها در پسابرجام سبب شده است كه بهرغم وعدهها و قولهايي داده شده، برجام در زندگي عادي مردم ايران تأثيري نداشته باشد و حتي براساس نظرسنجيهاي انجام شده توسط برخي مراكز مورد وثوق امريكاييها به دليل اين بدعهديها و بينتيجه بودن برجام براي مردم حتي محبوبيت رئيسجمهور آقاي روحاني نيز با كاهش قابل توجهي همراه شده و اين در حالي است كه بهرغم رفع برخي از محدوديتها ايران توانسته نفت بيشتري را نسبت به گذشته بفروشد، اما وجه فروش آن مطابق گذشته بلوكه ميشود.
براي كساني كه نسبت به عمق رفتار امريكا آگاهي بيشتري داشته و دارند، شايد اين نوع واكنشها خلاف انتظار نباشد چراكه امريكاييها از برجام به مهار اقتدار و توان ايران ميانديشند و متوقف كردن يا ايجاد اختلال در روند فعاليتهاي هستهاي ايران هدف فرعي آنها بوده است.
براي كساني كه نسبت به عمق رفتار امريكا آگاهي بيشتري داشته و دارند، شايد اين نوع واكنشها خلاف انتظار نباشد چراكه امريكاييها از برجام به مهار اقتدار و توان ايران ميانديشند و متوقف كردن يا ايجاد اختلال در روند فعاليتهاي هستهاي ايران هدف فرعي آنها بوده است.
اوباما خود در زمان تصويب برجام در گفتوگو با وبسايت مايكل گفته بود معتقد است كه با توافق هستهاي با ايران دست نيروهاي معتدل در ايران را قويتر كرديم و اگر كابينه روحاني اينطور وانمود كند كه اتفاق خوبي براي مردم رقم زدهاند، دست آنها در مقابل تندروها قويتر ميشود، اما نتيجه انتخابات خبرگان و هيئترئيسه مجلس بسياري از انتظارات آنها را باطل كرد.
تمركز بر مسائل منطقهاي و بهرهگيري از ظرفيت سعوديها براي فشار بر ايران را بايد حلقه مكمل راهبرد امريكاييها در پيگيري اهداف راهبردي آنها براي منطقه و به ويژه ايران دانست. تلاش براي تحريك و به ميدان آوردن گروههاي مطرود تروريستي كومله- دموكرات و تجزيهطلبان سيستان و بلوچستان، در كنار برنامهريزي براي ناامن كردن داخل ايران از طريق اعزام تروريست به داخل يا آموزش و سازماندهي برخي از فريبخوردگان داخلي و مهمتر از آن سرمايهگذاري گروه مطرود منافقين بخشهايي از اين راهبرد است.
تمركز بر مسائل منطقهاي و بهرهگيري از ظرفيت سعوديها براي فشار بر ايران را بايد حلقه مكمل راهبرد امريكاييها در پيگيري اهداف راهبردي آنها براي منطقه و به ويژه ايران دانست. تلاش براي تحريك و به ميدان آوردن گروههاي مطرود تروريستي كومله- دموكرات و تجزيهطلبان سيستان و بلوچستان، در كنار برنامهريزي براي ناامن كردن داخل ايران از طريق اعزام تروريست به داخل يا آموزش و سازماندهي برخي از فريبخوردگان داخلي و مهمتر از آن سرمايهگذاري گروه مطرود منافقين بخشهايي از اين راهبرد است.
از منظر امريكاييها و پادوهاي منطقهاي آنها نظير سعوديها، درگير شدن ايران در چالشهاي داخلي و ناامن كردن محيط داخلي ايران، از يك سو ميتواند توجه ايران را از كشورهاي منطقه يا حمايت از سرپنجههاي مقاومت به داخل معطوف كرده و از سوي ديگر به شكلگيري و تقويت گسلهاي قومي و مذهبي در درون كشور بينجامد؛ مضافاً بر اينكه منافقين به دليل سوابق جاسوسي و همچنين تسلط بر زبان فارسي قادر خواهند بود در شبكههاي مجازي براي ايجاد چالشهاي اجتماعي و درگير كردن ايران در بحرانهاي داخلي براي دشمن نقش مؤثري ايفا كنند، اگرچه كاركرد آنها براي شناسايي و ترور نيروهاي مؤثر در عرصه مقاومت از منظر سعوديها دور از انتظار نيست.
آنچه كه در اين عرصه دشمنان را مصممتر كرده و به نوعي سبب تمركز آنها بر راهبرد دوم در ادامه مذاكرات هستهاي شده است، ضعف دستگاه ديپلماسي و انفعال در برابر سناريوهاي بيگانه است. به عبارت ديگر در قبال اقدامات متعدد سعوديها در يك سال گذشته، در واقعه منا، ماجراي هتك دو نوجوان ايراني در فرودگاه جده، بيانيه سازمان كنفرانس اسلامي، تحقير وزير خارجه ايران در ندادن ويزا و دهها اقدام ديگر، هيچ تحرك قابل توجهي در مواجهه با آن ديده نميشود و همين امر سبب اميدواري دشمن در افزايش فشارها و تحركات اخير ميباشد كه مصداق آن ارتباطگيري با منافقين يا تلاش براي قطع روابط برخي كشورها با ايران از طريق بهرهگيري از دلارهاي نفتي است و اين در حالي است كه در عرصهاي ديگر با محوريت نيروهاي مستشاري ايران، ابتكار عمل در عرصه ميداني در سوريه، عراق و لبنان در دست نيروهاي جبهه مقاومت است.
آنچه كه در اين عرصه دشمنان را مصممتر كرده و به نوعي سبب تمركز آنها بر راهبرد دوم در ادامه مذاكرات هستهاي شده است، ضعف دستگاه ديپلماسي و انفعال در برابر سناريوهاي بيگانه است. به عبارت ديگر در قبال اقدامات متعدد سعوديها در يك سال گذشته، در واقعه منا، ماجراي هتك دو نوجوان ايراني در فرودگاه جده، بيانيه سازمان كنفرانس اسلامي، تحقير وزير خارجه ايران در ندادن ويزا و دهها اقدام ديگر، هيچ تحرك قابل توجهي در مواجهه با آن ديده نميشود و همين امر سبب اميدواري دشمن در افزايش فشارها و تحركات اخير ميباشد كه مصداق آن ارتباطگيري با منافقين يا تلاش براي قطع روابط برخي كشورها با ايران از طريق بهرهگيري از دلارهاي نفتي است و اين در حالي است كه در عرصهاي ديگر با محوريت نيروهاي مستشاري ايران، ابتكار عمل در عرصه ميداني در سوريه، عراق و لبنان در دست نيروهاي جبهه مقاومت است.
تصور امريكاييها و سعوديها اين است كه با تكرار سناريوي برجام، همانگونه كه ظرفيتهاي هستهاي ايران را مهار كردند قادر خواهند بود ظرفيتهاي منطقهاي ايران را در عرصه مذاكره مهار كنند ولذا طرح موضوعاتي نظير برجام 2 و 3 در اين عرصه معنا پيدا ميكند. در اين راستا آنها چند هدف را دنبال ميكنند:
1- مهار نيروهاي مستشاري ايران و ممانعت از اثرگذاري در اين زمينه
2- مهار سرپنجههاي انقلاب در لبنان، عراق و سوريه از طريق قطع و كاهش ارتباط ايران
3- خروج از انفعال و جلوگيري از تداوم شكست در عرصههاي نظامي
4- تقويت موقعيت سعوديها در منطقه و محور ساختن آنها در تعاملات آتي
5- كاهش هزينههاي امريكا در منطقه و تحليل هزينه جنگها و تحولات آتي براي كشورهاي منطقه
در عرصه تحولات منطقه اگرچه ممكن است سعوديها در لبه جلويي تحولات خودنمايي كنند، اما ترديدي نميتوان داشت كه اين سناريو ادامه همان سناريوي قبلي امريكا در برجام است كه مؤلفه ديگري از رفتار ايران را هدف گرفته است. مقام معظم رهبري در ديدار اخير با تأكيد بر تجربهاندوزي ملت ايران از رفتار امريكا در قضيه برجام ميفرمايند: آنها ميگويند بياييد در مسائل منطقه هم مذاكره كنيم اما تجربه برجام به ما ميگويد اين كار سمي مهلك است و در هيچ مسئلهاي نميتوان به حرفهاي امريكاييها اعتماد كرد.
صدق و ادب درگفتگو
محمدكاظم انبارلويي در رسالت نوشت:
مناظره آقايان حسين شريعتمداري و سيد صادق خرازي در برنامه نگاه يک سيما در خصوص برجام، فيشهاي حقوقي، بدعهدي آمريکا و... داراي نکات جالب و آموزنده اي بود و اگر براي فهم مخاطب ارزش قائل شويم، عيار صحت و اتقان اظهارات هر يک از دو طرف را ميتوانيم مورد سنجش قرار دهيم. تمرکز اين يادداشت روي دو نکتهاي است که آقاي خرازي به آنها- در مورد پول نفت و فيشهاي نجومي- پرداخت. آقاي خرازي در اين مناظره در باره فروش نفت در دولت نهم و دهم گفت: 700، 800 ميليارد دلار از پول مردم به غارت رفت. اين پولها کجا رفت؟ مردم در اين باره سوال دارند.
وي همچنين در توجيه فيشهاي نجومي گفت: همين مسائل مالي و حقوقهاي کلان در دولت قبل هم وجود داشت.
1- در خصوص شبهه غارت پول نفت که از سوي رئيس جمهور و معاون اول وي به آن تفوه شد، نگارنده بارها پاسخ داده اما حضرات آن را نشنيده گرفتند. آقاي خرازي هم اگر بخواهد گوشهايش را بگيرد و پاسخي نشنود معلوم ميشود کساني که پشت اين سياهنمايي قرار گرفتهاند ميخواهند از سوالات مردم در مورد ضعف دولت در مبارزه با فساد فرار کنند.
آقاي خرازي بايد درباره بار حقوقي کلمه «غارت» توضيح بدهد. اين غارت، «دزدي» بوده، «اختلاس بوده»، «تصرف در وجوه عمومي» بوده و...؟ چون به هر حال هر کدام از اين واژگان حکم خاص خود را دارد.
پول نفت نه غارت شدني است و نه قابليت اين حرفها را دارد مگر اينکه سه نهاد نظارتي در دولت، مجلس و قوه قضائيه با اسناد مثبته مدعي آن شوند.
اولين نهاد نظارتي، سازمان حسابرسي به عنوان بازرس قانوني شرکت ملي نفت است. اين سازمان زير نظر مستقيم دولت مسئوليت صيانت از بيت المال را دارد. اکنون سه سال است اين دولت سر کار است. مسئولين و بازرسان قانوني اين سازمان همان مسئولان سابق هستند. تمام مدارک و اسناد مربوط به نفت در دست اينهاست. بازرسان قانوني سازمان حسابرسي، صورت هاي مالي شرکت ملي نفت در دولت نهم و دهم را امضا و تأييد کرده اند.
رئيس جمهور، معاون اول وي و حتي آقاي خرازي ميتوانند به اين اسناد دسترسي داشته باشند. اگر غارتي صورت گرفته اينها ساکت بودند، بايد دولت يک فکري براي محاکمه اين جماعت ناظر ميکرد اما اگر غارتي در کار نبوده است، اين سياهنمايي و دروغ آشکار چرا بيپرده در رسانه ملي و برخي ميتينگهاي دولتي عنوان ميشود؟
دومين نهاد نظارتي، ديوان محاسبات است که زير نظر نمايندگان مجلس اداره ميشود. اين نهاد هر سال با ارائه تفريغ بودجه، گزارش رسمي به مجلس ميدهد و اين گزارش در دسترس همگان است و از طريق تريبون مجلس قرائت ميشود. در تمام سالهايي که آقايان مدعي اين غارت هستند يک کلمه به هنگام تسليم تفريغ بودجه نفت از غارت سخن نگفتند. آقاي خرازي اين ادعا را از کجا آورده است که بدون ارائه يک صفحه سند، اين طور بيمحابا سخن ميگويد؟
سومين نهاد نظارتي، سازمان بازرسي کل کشور است که بر حسن اجراي قوانين نظارت دارد و در تمام سالهاي دولت نهم و دهم گزارشي مبني بر ادعاي آقايان ـ غارت پول نفت ـ ارائه نداده است. آقايان اين ادعاي خود را از کجا آوردهاند؟
شايد گفته شود آنها اهمال کردهاند! بسيار خب، اکنون اين نهادها وجود دارند. دولت از طريق سازمان حسابرسي ميتواند وفق ماده 151 قانون تجارت تخلف ـ بخوانيد غارت پول نفت ـ را به قوه قضائيه گزارش و رسماً شکايت خود را مطرح کند. کجاست يک برگ شکايت دولت درباره اين ادعاي سخيف؟!
اکنون ديوان محاسبات وجود دارد، چرا اين ادعا توسط نمايندگان حامي دولت در مجلس در ديوان مطرح نميشود؟و...
آقاي خرازي ميگويد 700، 800 ميليارد دلار از پول مردم به غارت رفت. بالاخره 700 ميليارد دلار بوده يا 800 ميليارد دلار. بين اين دو رقم 100 ميليارد دلار اختلاف است. تکليف اين رقم نجومي چه ميشود؟ آيا ميشود اين طور بيحساب و کتاب حرف زد و تقويم تخلف در غارت را با اين اوصاف بيان کرد؟
2- آقاي خرازي ميگويد؛ همين مسائل مالي و حقوقهاي کلان در دولت قبل هم وجود داشت. اين ادعا چند بار از سوي دولتيها هم مطرح شده است. اثبات اين ادعا که کاري ساده است. کافي است فيش حقوقي رئيس جمهور، معاون اول رئيس جمهور، وزرا و استانداران دولت يازدهم را با دولت دهم مقايسه کرد و ديد آيا اين مسائل در دولت قبلي هم وجود داشته است؟
اگر اين نوع مسائل در دولت قبل هم وجود داشت اکنون فيش حقوقي دولتمردان قبل زينتبخش اول روزنامههاي دولتي مي شد. حقوق وزرا و استانداران در دولت کنوني بدون هيچ ضابطه قانوني افزايش يافته بود که مجبور شدند آن را يک رقمي کنند. معلوم ميشود حقوقهاي دولتمردان دولت دهم يک رقمي بود. اين مربوط به حقوقهاي به اصطلاح متعارف بود که همگي خلاف قانون افزايش يافته بود. در مورد حقوقهاي نجومي غيرمتعارف که اصلاً هيچ کس قادر به دفاع نيست.
چرا براي کوچک کردن يک تخلف در دولت يازدهم، تخلفات واهي و غير واقعي و نسبتهاي دروغ به دولتمردان قبلي زده ميشود؟ رسواييهاي اينچنيني در دولت يازدهم به خاطر اين است که نقد دولت گذشته منصفانه و عادلانه نبوده است و خداوند، هتاکان و دروغ پردازان را رسوا مي کند. کسي را که خدا رسوا کند با هيچ انگ و رنگي نمي شود جلويش را گرفت. متاسفانه آقاي خرازي صدق و ادب گفتگو را در اين مناظره رعايت نکردند و همين دست فرمان را در مورد برجام و ديگر توفيقات خيالي دولت مطرح کردند که در وقت ديگر به آن خواهيم پرداخت.
حسن بهشتی پور در ایران نوشت:
نشست سه جانبه سران ایران، روسیه و جمهوری آذربایجان در حالی امروز به میزبانی باکو برگزار میشود که اهمیت این اجلاس در شرایط حساس منطقه از سه منظر قابل تحلیل است؛
- پروژه کریدور شمال - جنوب یکی از مهمترین محورهای مورد بحث در این نشست است. یعنی موضوعی که مسأله همکاریهای روسیه، جمهوری آذربایجان، ایران و مجموعه کشورهایی که در جنوب آسیا واقع شدهاند را مورد توجه قرار میدهد. ایران در شرایط کنونی با جمهوری آذربایجان برای ایجاد خطوط راهآهن بین رشت و بندر آستارا در جمهوری آذربایجان به توافق رسیده است تا مبادله کالا میان دو کشور تسریع شود.
خطوط ارتباطی که در نهایت با همکاری ایران، روسیه و آذربایجان میتواند مسکو و باکو را به اقیانوس هند و خلیج فارس متصل کند. باکو اعلام کرده است که صد میلیون دلار در این پروسه هزینه خواهد کرد و روسیه هم که تا یکی دو سال گذشته صرفا از این مسأله استقبال کرده بود حالا به طور عملیاتی وارد ماجرا شده است. این همکاری سه جانبه اگر بعداًٌ به ورود ارمنستان و گرجستان چه در سطح روابط دوجانبه با ایران و چه به صورت دسته جمعی بینجامد به شکلگیری همکاریهای جدید در منطقه کمک میکند در حالی که قبلاً این موضوع امکانپذیر نبود.
این در حالی است که در گذشته هم این اقدامات انجام شده اما مورد پیگیری قرار نگرفته بود. نشست سه جانبه وزرای خارجه سه کشور ایران، آذربایجان و روسیه در فروردین ماه گذشته در باکو مقدمه دیدار سران را فراهم کرد تا توافقاتی که تاکنون روی کاغذ مانده است وارد فاز عملیاتی شود.
- قفقاز جنوبی برای ایران حوزه مهمی محسوب میشود زیرا دسترسی ایران به اروپا را فراهم میکند. یعنی در حالی که ایران برای حمل و نقل ریلی و زمینی تنها به ترکیه اتکا دارد، در صورت توافق با جمهوری آذربایجان، راههای ارتباطیاش به اروپا، روسیه و شرق اروپا برقرار میشود که از منظر ژئوپولتیک و ژئواکونومیک از امتیازات زیادی برخوردار میشود.
این در حالی است که تهران در مناسبات خود با ارمنستان و آذربایجان سیاست موازنه را در پیش گرفته است و این رویکرد کمک زیادی به نقش آفرینی فعالش در این بخش از منطقه میکند اما مسأله اینجاست که باکو تا زمانی که موضوع قره باغ حل نشود خیلی از همکاری سه جانبه میان ایران، ارمنستان و آذربایجان استقبال نخواهد کرد.
بنابراین حضور مؤثر روسیه میتواند نقش مثبتی را برای نزدیکتر کردن این کشورها برای همکاری بیشتر فراهم کند. - نشست باکو از منظر سیاسی پیام آور صلح و دوستی است. هر نوع ناامنی در قفقاز جنوبی یعنی در ارمنستان، آذربایجان و گرجستان به زیان روسیه و ایران است و بنابراین این دو کشور کمک زیادی به حل بحران قره باغ در جهت ایجاد امنیت منطقه انجام میدهند.
بنابراین حضور مؤثر روسیه میتواند نقش مثبتی را برای نزدیکتر کردن این کشورها برای همکاری بیشتر فراهم کند. - نشست باکو از منظر سیاسی پیام آور صلح و دوستی است. هر نوع ناامنی در قفقاز جنوبی یعنی در ارمنستان، آذربایجان و گرجستان به زیان روسیه و ایران است و بنابراین این دو کشور کمک زیادی به حل بحران قره باغ در جهت ایجاد امنیت منطقه انجام میدهند.
از طرف دیگر این نشست فرصت خوبی برای بررسی آخرین تحولات ترکیه پس از شکست کودتا در این کشور نیز به حساب میآید. زیرا قرار است یک روز بعد از نشست سران در باکو، پوتین و اردوغان در اجلاس سن پترزبورگ در روز سهشنبه هفته آینده پس از مدتها تیرگی روابط با یکدیگر، دیدار داشته باشند.
همچنین رئیس جمهوری ارمنستان نیز قرار است بعد از این ملاقات به مسکو برود و با پوتین دیدار کند. مجموعه این تحولات نشان دهنده آن است که نشست باکو علاوه برآنکه راهبرد توسعه همکاریهای شمال و جنوب را دنبال میکند به دنبال ایجاد صلح و ثبات در منطقه قفقاز جنوبی است.
سیدمصطفی هاشمیطبا در شرق نوشت:
شورایعالی اداری چند روز پیش، در پی تشکیل مجدد سازمان مدیریت و برنامه، در مصوبهای بخش مربوط به نیروی انسانی این سازمان را جدا کرده و بهاینترتیب سازمان امور اداری و استخدامی مجددا تشکیل شد. هرچند نگارنده این کار را امری لازم میداند و طراحان امر را تحسین میکند، اما لازم میداند یکبار دیگر به موضوع تفکیک- ادغام که در جمهوری اسلامی بنابر نظرات و بینشهای مختلف به کار گرفته میشود و براساساستدلالهای متفاوت، گاه به تفکیک و گاه به ادغام رأی داده میشود، نگاهی شود و ببینیم این ادغامها و تفکیکها چه منافع یا مشکلاتی براي کشور دارد.
درباره سازمان مدیریت و برنامه به خاطر دارم در دولت اصلاحات رئیس وقت سازمان امور اداری و استخدامی که بهنوعی اتاق فکر رئیسجمهور محسوب میشد، با این استدلال که همه امر توسعه کشور وابسته به نیروی انسانی است و اگر ارتقا و اداره نیروی انسانی در دستان سازمان مدیریت و برنامه نباشد کار آن ناتمام مانده و امر توسعه ابتر میماند، رئیسجمهوری را قانع به ادغام دو سازمان کرد و صد البته استدلال دیگر ایشان کمشدن حجم دولت و مبارزه با بوروکراسی بود و زمان نشان داد هرگز به جز کندی کار و به تعویقافتادن تصمیمات، چيز دیگري نصيب دولت نشد.
البته موضوع ادغام مسبوقبهسابقه هم بود. قبلا و در دولت قبل، نظر به اینکه وزارت جهادسازندگی و وزارت کشاورزی همپوشانی پیدا کرده بودند و بخش اعظم نیروهای وزارت جهادسازندگی درگیر مسائل کشاورزی شده بودند به جای شرح وظایف وزارت جهادسازندگی (و اینکه آیا جهاد سازندگی وزارت میخواهد یا نه)؛ کاری کردند که نه سیخ بسوزد نه کباب و وزارت جهادسازندگی را با وزارت کشاورزی ادغام کردند (ظاهرا جهادسازندگی فقط یک معنا داشت و آن هم رسیدگی به کشاورزی بود) و نام آن را «جهاد کشاورزی» گذاشتند که نه جهاد است و نه کشاورزی و هیچ نتیجهای هم از این ادغام حاصل نشد. نه سیستم کشاورزی کشور اصلاح شد نه مراکز ترویج کشاورزی که برای اصلاح کشاورزی درست شده بوند، احیا شد.
افزودن اختیارات شورای عالی اداری و مصوبه مجلس یعنی کمشدن چهار وزارتخانه (توجه کنید بهجای رسیدگی کیفی به مسائل، فقط به صورت کمی تعداد وزارتخانه را تعیین کردند! ) راه را برای ادغامها باز کرد؛ هرچند قبل از آن وزارتهای معادن و فلزات، صنایع و صنایع سنگین که بهدلیل وجود تصدی دولت در شرکتها شکلگرفته بود با فرض تصدینداشتن دولت با وجود تداوم تصدی، در هم ادغام و وزارت صنایع و معادن شکل گرفت و وزیر به خاطر مسائل مختلف ازجمله آنچه در برخی واحدها میگذشت، به مجلس فراخوانده میشد و این در حالی بود که با وجود وزرای وزارتخانههای خدماتی صدای تولید در هیأت دولت مانند شمعی لرزان در تابش نور خورشید شده بود. حداقل قبلا صدای تولید از سه وزیر شنیده میشد.
ادغامهای بعدی حسب مصوبه مجلس و اختیار شورای عالی اداری ادامه پیدا کرد وزارت تعاون که اصلا معلوم نبود برای چه تشکیل شده و هیچ ثمری نداشت، در وزارت کار و امور اجتماعی ادغام شد و صد البته که وزارت کار و امور اجتماعی صرفا وزارت روابط کار بود و امور اجتماعی عبارتی بود که همواره و اینک برای تزیین اسم بهکار برده میشود. وزارت راه در وزارت مسکن و شهرسازی ادغام شد.
یعنی وزیر باید موضوع راه، راهآهن، بنادر، کشتیرانی، هواپیمایی و هواشناسی را که هر کدام دنیای مفصل و جداگانهای است به همراه موضوع مسکن و شهرسازی معوج و پرحاشیه را در دستور کار قرار دهد. جالب است که این ادغامها با استدلال «چابکی» صورت گرفته است. وزارت صنایع و معادن و وزارت بازرگانی را در هم ادغام کردند و گفتند مگر ژاپن را نمیبینید که «میتی» دارد و صنایع و بازرگانی یک وزارت است؛ ما هم میخواهیم مثل ژاپن شویم پس اینها را در هم ادغام میکنیم و این در حالی است که شرح وظایف این وزارت در ایران و ژاپن از زمین تا آسمان تفاوت دارد. میخواستند وزارت نفت را در نیرو ادغام کنند که ظاهرا به خیر گذشته است.
میخواستند مخابرات را در وزارت راه و مسکن ادغام کنند که این هم ظاهرا به خیر گذشته است و البته همه اینها را به خاطر چابکی و کوچککردن دولت کردهاند. درحالیکه بسیار واضح است اگر یک نفر بر اسب بنشیند، اسب بسیار چابکتر از زمانی خواهد بود که سه نفر بر پشت آن سوار شوند. کشوری که مسائل متعدد دارد باید براساس مسائل خود، تشکیلات خود را سامان دهد. امروز اگر نفت را از گاز تفکیک نکنیم لزوما باید آب را از نیرو تفکیک کنیم.
مسئله آب منحصر به انرژی آب سرازیر از سدها که توربینهای برق را میچرخاند، نیست. امروز حیات ایرانزمین وابسته به آب است و اگر این روند ادامه پیدا کند، خطرات بسیاری کشور را تهدید خواهد کرد.
امروز آب از نفت، گاز، هواپیما، راه، مسکن و کارخانه مهمتر است. امروز یک وزارت آب میخواهیم با قدرت و توان کامل و با اختیارات وسیع نه مثل سازمان محیطزیست دستبسته و ناتوان. دست از ادغام و تفکیک برداریم و به تهدیداتی که آینده جمهوری اسلامی را به مخاطره انداخته، پاسخ شایسته بدهیم.
احمد شيرزاد در آرمان نوشت:
اين روزها در رسانههاي مختلف هجمههاي زيادي عليه دولت تدبير و اميد صورت ميگيرد. اگرچه با تغيير رئيس صداوسيما فضاي رويكردي اين رسانه نسبت به دولت بهتر شده بود اما ظاهرا بر اساس جمعبندي انجام شده گویا صدا و سيما، مجددا با دولت سر ناسازگاری دارد. در گذشته نيز خبر بيست و سي در خط مقدم قرار داشت و اكنون برنامه پيك نيم روزي و پيك بامدادي راديو بهشدت درحال تاخت وتاز عليه دولت است.
تنها كافي است كه يك استاد دانشگاه يا هر شخص از هر صنفي به دولت انتقادي داشته باشد، تريبون صدا وسيما دراختيار آنها قرار ميگيرد تا به اين بهانه حملاتي به پاستورنشينان صورت گيرد. البته نبايد فراموش شود كه درگذشته نيز چنين مواردي مشاهده ميشد.
زماني كه نويسنده اين قلم در جايگاه نمايندگي مجلس حضور داشت، خبرنگاران صراحتا به نمايندگان اطلاع ميدانند كه انتشار هرگونه مطلب عليه مجلس ششم پاداش ويژه دارد. به نظر ميرسد سياستهاي آن روز در مجلس ششم امروز در دستوركار رسانههاي مخالف دولت روحانی قرار گرفته است و هرگونه خبر رساني عليه دولت با تشویق مواجه ميشود. در اين جا چند نكته درباره هجمههاي اخير به دولت قابل بررسي است. معمولا اعمال و رفتار دولت در اقتصاد در مدت كوتاه براي جامعه قابل درك نيست و حافظه جامعه براي ثبت و ضبط گرفتاريهاي اقتصادي، كوتاهمدت است.
اگر مروري بر وضعيت اقتصاد در اوايل سالهای ۹۱ و۹۲ شود، مردم مشاهده خواهند كرد كه قیمتها به صورت روزانه حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد تغيير داشته است اما جامعه اين موارد را با گذشت زمان به فراموشي ميسپارد. درحال حاضر اگر برای تهيه وسيلهاي به فروشگاه مراجعه شود، احساس آرامش وجود دارد و براي خريد جنس مورد نياز، با اطمينان ميتوان آن را به هفته آينده موكول کرد. چرا كه به تثبيت قيمت اطمينان وجود دارد. برخلاف مطلب فوق، اگر بحراني پديد آید، به سرعت آن موارد از سوي مردم درك ميشود و معمولا تبليغات عليه دولتها و بر ضد سياست اقتصادي دولتها توسط هر خبرنگاري در هر نقطه از جهان عليه هر دولتي كار سادهاي است.
اينكه با تمام قوا فرياد زده شود كه مردم زير بار تورم و فشار اقتصادي له شدهاند، كار سادهاي است و هر اهل قلمي اگر تقوا نداشته باشد، در كوتاهترين زمان ممكن ميتواند صفحات خبري را پر از انتقاد به دولت كند. بنابراين آنچه رسانههايي از جمله كيهان و برنامه پيك بامدادي سيما انجام ميدهند كارپيچيدهاي نيست اما دفاع از دستاوردهاي اقتصادي دولت بسيار دشوار است.
زيرا طبع جامعه به موضوعات مختلف اشكال ميگيرد و اگر كارشناسي بخواهد از دستاوردهاي دولتها دفاع كند، خيلي زود به دولتي بودن متهم خواهد شد. با وجود اين موارد نميتوان جامعه را بدون درك دانست. مردم داراي قدرت درك هستند وتفاوتهای رفتار وعملکرد دولتها را نسبت به هم به خوبي درك ميكنند.
اصحاب رسانه كه به صورت حرفهاي اين كار را دنبال ميكنند و همچنين تحليلگران سياسي وظيفه دارند مجموعه شرايط و تنگناهاي دولت را با جامعه در ميان گذاشته وتحليلهای درست را به آنها منتقل كنند. نبايد اجازه داده شود كه جامعه مورد آماج تبليغات منفي قرار گيرد و در يك فضاي آرام، افكار عمومي قضاوت نهايي را انجام ميدهد وحتي اگرافكار عمومي قضاوت اشتباهي هم داشته باشد، چارهاي نيست جز اينكه قضاوت جامعه پذيرفته شود. در نهايت اخلاق رسانهاي افراد را مجاب به حقگويي ميكند و در مقابل هجمهها نيز بايد پاسخهای مناسب داده شود.
در عين حال بايد متوجه بود هجمهها عليه دولت توسط جناحها و رسانههاي نزديك به دولت بيش از حد بزرگ جلوه داده نشود. به عنوان مثال اگر رسانهاي با تيراژ محدود مانند كيهان، نامنصفانه بنويسد اصولا ديده نخواهد شد و اهميت چنداني در فضاي فرهنگي كشور نداد.
افراد معدودي وجود دارند كه باورهاي خود را از اين قبيل رسانهها دريافت كرده و ميكنند. در عين حال هم نبايد تاثيرگذاري خبري كيهان به وسيله روزنامههاي اصلاحطلب و حامي دولت بزرگ جلوه داده شود و تنها در مواردي كه لازم است اطلاعرساني شود. مخالفان دولت به اندازه كافي داراي رسانه هستند، تريبونهای مختلفي را در اختيار دارند و نهايتا اين اقليت ۲ تا ۳ ميليوني داراي امكانات، پر سر و صدا و پرتظاهر هستند كه نبايد از سوي رسانههاي حاميان دولت و اصلاحطلبان بزرگ جلوه داده شوند.
در سرمقاله روزنامه اعتماد آمده است:
اگر با گذشته و تاريخ خود آشنايي كافي نداشته باشيم، در اداره امروز و آينده خود دچار مشكل ميشويم. آنان كه از گذشته درس نميگيرند، مجبورند كه هزينه خطاهاي مكرر را پرداخت كنند. شايد برخي گمان كنند كه ريشه داعش در دخالتهاي قدرتهاي غربي در منطقه است كه از سال ٢٠٠٣ آغاز شد، ولي اين دخالتها سابقه بسيار طولانيتري دارند؛ اجازه دهيد پيش از پرداختن به اين سابقه، نگاهي به وضع موجود بيندازيم.
همه ميدانيم كه آثار باستاني منطقه از ١٤٠٠ سال پيش تاكنون وجود داشته است و هيچگاه ديده نشده كه كساني به نام اسلام درصدد نابود كردن آنها باشند. از همان زمان مسيحيان، يهوديان، ايزديها، منداييان در كنار فرقههاي گوناگون اسلامي زندگي ميكردند و اگر براساس اسلام بايد اين اماكن يا اديان از ميان ميرفتند و به اصطلاح پاكسازي ميشدند، انجام آن در قرنهاي گذشته به سادگي ممكن بود، زيرا نه مخالفت جهاني وجود داشت و نه حتي تا سالها بعد از واقعه، كسي از آن مطلع ميشد. بنابراين چرا چنين جامعهاي به يكباره دچار بدترين درگيريها و پاكسازيهاي ديني و حتي مذهبي شده است و از همه بدتر اينكه پديدهاي مثل داعش چون خوره به جان منطقه افتاده است؟
براي پاسخ بايد گفت كه بدون ترديد مشكلات و نارساييهاي داخلي اين جوامع نقش مهمي در بروز اين پديده نامبارك داشتهاند، ولي بخشي از علت اين پديده ريشه تاريخي دارد. به هم خوردن توازن قدرت ميان كشورهاي منطقه با اروپا و غرب، موجب شد كه امكان سلطه غرب بر منطقه فراهم شود. اين سلطه منجر به نوعي تمايزات مصنوعي شد كه ريشه بحرانهاي بعدي شد. صد سال پيش و در اواسط جنگ جهاني اول كه امپراتوري عثماني به دليل ضعف در برابر اروپا دچار سكته مغزي شد، امپراتوريها و قدرتهاي استعماري فرانسه و بريتانيا جانشين اين كشور در قلمرو گسترده آن شدند.
پيش از نهايي شدن شكست عثمانيان و تسليم شدن آنان، نمايندگان دو قدرت برتر جنگ يعني بريتانيا و فرانسه، يعني سايكس و پيكو، توافقنامهاي را بهصورت سري تنظيم كردند كه براساس آن مناطق تحت تصرف امپراتوري عثماني در عراق، سوريه، لبنان، اردن و فلسطين و حاشيه خليج فارس را ميان خود تقسيم كردند؛ اين تقسيمبنديها براساس ملاحظات قدرتهاي پيروز رخ داد و ربطي به واقعيت سياسي و اجتماعي مناطق مذكور نداشت.
در واقع شكلگيري نقشه سياسي منطقه نه براساس نيروهاي درونزاي آنكه براساس عوامل برونزا و منافع كشورهاي قدرتمند اروپايي شكل گرفت. بهطوري كه حتي خطوط مرزي بهصورت خطوط راست ترسيم شده بود!
اين سرآغاز شكلگيري مرزهاي مصنوعي و در نتيجه آن، ايجاد هويتهاي مصنوعي در منطقه بود.
مساله اين نيست كه آيا اگر آن كشورها در شكل دادن منطقه دخالت نميكردند، در اينجا مشكلات حل ميشد يا اساسا از ابتدا به وجود نميآمد؟ اتفاقا بايد گفت كه مشكلات دروني منطقه بسيار زياد بود، همچنان كه پيش از حمله امريكا و انگليس به عراق، نيز منطقه خاورميانه درگير بحرانهاي بزرگ خودش بود، ولي نكته اينجاست كه دخالتهاي خارجي در درجه اول ماهيت مسائل دروني را تغيير ميدهد و در مرحله بعد، به علت حضور قدرت بيروني در موازنه قواي دروني، اجازه نميدهد كه مناسبات درستي در منطقه شكل بگيرد. اقدامات اين دو كشور موجب شكلگيري نهضت ناسيوناليستي ويژهاي در جهان عرب شد كه سالهاي سال اين منطقه را دچار بحران كرد.
ما نيز پيش از كودتاي ٢٨ مرداد، مشكلات خاص خود را داشتيم و حتي اين مشكلات مهم هم بودند، ولي انتظار ميرفت كه نيروهاي سياسي در تعامل با يكديگر به حل اين مشكلات نايل شوند يا حداقل در مسير حل آنها قرار گيرند، ولي دخالتهاي خارجي موجب انحراف و نه حل مساله ميشود.
يا به تعبيري، مساله اصلي به حاشيه رفته و مسكوت ميماند و پس از مدتي به شكل فاجعهباري خود را بروز ميدهد. بحرانهاي عميق موجود در منطقه به نوعي ريشه در اين دخالتها نيز دارند؛ از قضيه فلسطين گرفته تا تبعات توافق سايكس- پيكو در گذشته و در سالهاي اخير نيز دخالت نظامي در عراق و منطقه را ميتوان در شكلگيري اين بحرانها موثر دانست.
پرسشي كه ممكن است در ذهن ما ايجاد شود اين است كه پس چه بايد كرد؟ شايد انتظار اينكه خارجيها به حل مشكلات ما كمك كنند، دور از واقعگرايي باشد، ولي ما ميتوانيم از گذشته درس بگيريم و زمينهساز دخالتهاي بيشتر آنان در منطقه نشويم. هر اقدامي كه اين دخالت را موجه جلوه دهد يا آن را تقويت كند، به ضرر ثبات و امنيت منطقه است.
از سوي ديگر از راهحلهاي منطقهاي استقبال كنيم. هرچند به نتيجه رسيدن اين راهحلها به اين سادگيها نيست، زيرا قواي منطقهاي سعي ميكنند براي ايجاد موازنه قوا به نفع خودشان از نيروهاي فرامنطقهاي يارگيري كنند و اين بزرگترين خطري است كه ثبات منطقه را تهديد ميكند. هر نيرويي كه خواهان تقويت راهحل منطقهاي است بايد هزينه اين راهحلها را نيز بپذيرد و زمينه را براي گرايش ساير نيروها به قدرتهاي فرامنطقهاي فراهم نكند.
بيدليل نيست كه يكي از شعارهاي داعش و نيروهاي افراطي اسلامي، تاسيس خلافت است كه به نوعي بازگشت به نظام سياسي پيش از سايكس- پيكو و فروپاشي امپراتوري عثماني است. نظام خلافت اگر كارآمدي داشت ميتوانست در همان جنگ جهاني اول در برابر انگليس و فرانسه و روسيه مقاومت كند، ولي چون آن نظام با روح زمانه و نيازهاي مردم هماهنگ نبود، نابود شد و از ويرانههاي آن، كشورهايي به وجود آمدند كه مولود زايمان طبيعي آن نبودند، بلكه براساس مصالح قدرتهاي پيروز تعريف شدند.