گروه سیاست مشرق - روزنامهها
و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و
اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید
همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت
ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور
با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
این آب به آسیاب داعش میریزد!
حسین شریعتمداری در کیهان نوشت:
اقدام احمد منتظری در انتشار فایل صوتی پدرش که به گونهای یکسویه ضبط شده
بود، نمیتواند با برخی دیگر از رخدادهای این روزها مخصوصاً با همایش
منافقین در پاریس و حضور رئیس سابق اطلاعات و استخبارات آلسعود در آن
همایش و ترغیب منافقین به از سرگیری عملیات تروریستی در ایران بیارتباط
باشد.
اگر داعش را ساخته و پرداخته آمریکا بدانیم که هیلاری کلینتون در
کتاب خاطرات خود با عنوان «انتخابهای دشوار- HARD CHOICES» با صراحت به
آن اعتراف کرده است و آلسعود را تأمین کننده مالی و تدارکاتی و نیروی
عملیاتی داعش بدانیم که همه اسناد موجود از آن حکایت میکند و چنانچه
اسرائیل را حامی میدانی و آموزشی تروریستهای داعش تلقی کنیم که نتانیاهو
بیپرده به آن اعتراف کرده است و برای نشان دادن این رابطه بیپرده، مداوای
مجروحان داعش را در بیمارستانهای تلآویو و حیفا برعهده گرفته و از
ملاقات خود با آنان فیلم و عکس تهیه و منتشر کرده است و اگر دهها شاهد و
نشانه دیگر نظیر همراهی اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 با این گروه
تروریستی و... را که شرح آن در این نوشته کوتاه به درازا میکشد، کنار هم
قرار دهیم، به این نتیجه قطعی میرسیم که اقدام احمد منتظری در همسویی با
داعش صورت گرفته است هر چند با توجه به کینه عمیق این جماعت از حضرت
امام(ره) بعید نیست که احمد منتظری به گونهای ناخواسته و صرفاً با انگیزه
کینهتوزی علیه امام راحل(ره) به این همسویی دست زده باشد!
بعد از
انتخاب منتظری به قائم مقامی رهبری در سال 64 - که بعدها حضرتامام(ره)
مخالفت خود با این انتخاب را اعلام کردند- تقریباً همه گروهها و جریانات
ضد انقلاب داخلی و خارجی و محافل سیاسی غربی و عبری و عربی در یک تغییر
موضع 180 درجهای به تقدیر و تمجید از او روی آوردند و انتخاب وی را نقطه
آغازی برای پایان عمر انقلاب اسلامی دانستند.
احمد انوار، عضو فراری جبهه
ملی که روابطش با MI6 انگلیس و دریافت وجوه قابل توجهی از صدام برملا شده
است، اولین کسی بود که به نمایندگی از جریانات ضد انقلاب، این رویکرد جدید
را کلید زد.
او چند هفته بعد از انتخاب منتظری به قائم مقامی رهبری با
انتشار مقالهای در مجله «جبهه ملیّون ایران» نوشت « با انتخاب منتظری،
رژیم اسلامی ایران خود را از بند ناف ]امام[ خمینی جدا میکند» انوار در
این مقاله با اشاره به بینتیجه بودن حملات مستقیم و تروریستی برای مقابله
با جمهوری اسلامی ایران، از همه مخالفان نظام و امام(ره) با هر سلیقه و
رویکرد میخواهد فرصت بدست آمده را غنیمت بشمارند و مطمئن باشند منتظری
همان شخصیت مطلوب آنان است که چنانچه به مقام رهبری ایران برسد، اساس و
بنیان انقلاب و نظام اسلامی ایران را درهم خواهد پیچید. از آن هنگام به بعد
بود که عواملی از جریانات ضدانقلاب و دشمنان تابلودار امام راحل(ره) با
تغییر ظاهری تابلو، از کانال مهدی هاشمی به بیت منتظری نزدیک شده و در آنجا
لانه کردند.
و اما، فقط نیمنگاهی به جنایات هولناک منافقین، نظیر به
رگبار بستن یک خانواده بر سر سفره افطار و قتلعام همه اعضای خانواده، از
جمله کودکان، شکنجه 3 پاسدار عضو کمیته انقلاب اسلامی، با ریختن آبجوش روی
سر آنها و سپس جدا کردن پوست سر با تیغ سلمانی، حضور آشکار در ارتش بعثی
عراق در دوران جنگ تحمیلی و قتلعام شیعیان عراق به دستور صدام و... به
وضوح حاکی از آن است که منافقین در ارتکاب جنایت اگر دهها بار جنایتکارتر
از داعش نباشند، به یقین دست کمی از آنان ندارند.
از سوی دیگر باند مهدی
هاشمی نیز اینگونه بودهاند. به عنوان مثال وقتی عوامل مهدی هاشمی به
دستور وی مرحوم حشمت را میربایند و برای کشتن به یک باغ متروکه میبرند،
دو پسر خردسال او را نیز که همراه پدر بودند به همان محل منتقل میکنند و
سپس با مهدی هاشمی تماس میگیرند و درباره دو پسر مقتول کسبتکلیف میکنند.
مهدی هاشمی میگوید، حالا که شاهد ربایش پدرشان بودهاند میتوانند بعدها
دردسر درست کنند و دستور میدهد دو پسر خردسال مرحوم حشمت را هم به قتل
برسانند. بعدها که مهدی هاشمی در کنار سایر جنایتهای خود به این جنایت هم
اعتراف میکند و این اعتراف از طریق تلویزیون پخش میشود، آقای منتظری با
عصبانیت به یکی از مسئولان قضایی میگوید؛ چرا با پخش این اعترافات،
آبروی! مهدی هاشمی را بردهاید! و در مقابل ابراز تعجب مقام قضایی
میگوید؛ حالا یک اتفاقی افتاده است! شما نباید با آبروی مهدی هاشمی بازی
کنید! و این همه در حالی بود که مهدی هاشمی در اعترافاتش گفته بود؛ من
میدانم که مجازات من اعدام است، بنابراین آنچه میگویم عین واقعیت است که
البته با توجه به وجود اسناد و شواهد جایی برای انکار هم نبود.
خب! حالا باید پرسید؛ که آیا همراهی باند باقیمانده مهدی هاشمی و منتظری با تروریستهای تکفیری داعش میتواند تعجبآور باشد؟!
گفتنی
است سازمان منافقین یک گروهک تروریستی ورشکسته است که مخصوصا بعد از مرگ
سرکرده آنها - که ترکی فیصل در همایش پاریس از آن خبر داد و مترجم آن را
ترجمه نکرد- به هم پاشیده است.
ولی چرا منافقین در این ماجرا به کار
گرفته شدهاند؟! پاسخ به این پرسش دشوار نیست. منافقین در این پروژه نقش
پوششی دارند و این نقش با توجه به سابقه تروریستی، وابستگیهای آشکار
بیرونی و مخصوصا جنایات هولناکی که مرتکب شدهاند به این سازمان داده شده
است. اما، چرا؟! به این علت که؛
الف: پروژه جدید دشمن با هدف ایجاد
رعب و وحشت در میان مردم تعریف شده است وگرنه دشمن به خوبی میداند که در
ایران اسلامی، توان انجام عملیات تروریستی نظیر آنچه تکفیریها در عراق و
سوریه انجام میدهند را ندارد و تاکنون همه تلاش آنان در این زمینه ناکام
مانده است و منافقین با توجه به شرایط ورشکسته و فروپاشیده کنونی ضعیفتر و
حقیرتر از آنند که برای این منظور به کار گرفته شوند، ضمن آن که چنانچه
منافقین توان عملیاتی مورد اشاره را داشتند، هیچ فرصتی را برای دست زدن به
جنایت از دست نمیدادند.
ب: دشمن برای منظور یاد شده و ایجاد رعب و وحشت
نیاز به گروه و جریانی دارد که سابقه جنایات وحشیانه و هولناکی را در
پرونده خود داشته باشند و منافقین در میان سایر جریانات ضد انقلاب با همین
ویژگی شناخته میشوند و از این روی برای پروژه مورد اشاره، انتخاب شدهاند.
و
اما، نباید تصور کرد که تفاوتهای ظاهری جریانات ضد انقلاب و دشمنان مردم
این مرز و بوم برای همیشه مانع از ائتلاف آنها علیه ایران اسلامی خواهد بود
بلکه این ائتلاف به مصداق «الکفر ملهًْ واحده - کفر یک جریان واحد است»
هرگز دور از انتظار نیست.
«جنگ احزاب» در صدر اسلام از این دست بود و در
آن همه گروهها و جریانات ضداسلام، تمامی اختلافات خود را کنار گذاشته و
علیه اسلام نوپای آن روز با هم متحد شده بودند و به همین علت آن جنگ (جنگ
خندق) را «جنگ احزاب» مینامند. و در طول تاریخ نمونههای دیگری از این نوع
ائتلاف را شاهد بودهایم که تازهترین آنها، ائتلاف همه دشمنان ریز و درشت
داخلی و خارجی جمهوری اسلامی ایران در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 است.
در
جریان فتنه 88 مدعیان اصلاحات، ملیگراها، منافقین، بهاییها،
سلطنتطلبها، مارکسیستها و حتی عبدالمالک ریگی با برنامهریزی مثلث
آمریکا و اسرائیل و انگلیس علیه ایران اسلامی ائتلاف کرده بودند.
در
جریان اخیر هم رد پای همان فرمول فتنه آمریکایی - اسرائیلی 88 قابل دیدن
است، اگرچه دامنه آن به وسعت فتنه 88 نیست، چرا که شکست فتنه 88، انبوهی از
فاکتورهای اقتدار را برای ایران اسلامی رقم زد و امروزه دشمن به خوبی
میداند که نمیتواند به لبخندهای دیپلماتیک دل خوش کند و برخی از
وادادگیها در عرصه سیاست خارجی را به حساب دست کشیدن جمهوری اسلامی ایران
از اقتدار روزافزون خود بداند، در پروژه مورد اشاره احمد منتظری در نقش یک
پادو و کارگزار دولت انگلیس ظاهر شده و مأموریت خود را با ارسال فایل صوتی
یکجانبه برای بی.بی.سی آغاز کرده و با چند مصاحبه این مأموریت را پی گرفته
است.
پیش از این نیز، همایش پاریس منافقین با حضور ترکیفیصل شاهزاده
سعودی و مسئول سابق استخبارات آلسعود، احمد غزال نخستوزیر پیشین الجزایر،
صالح الغالب وزیر اطلاعات اردن، محمد العرابی وزیر خارجه قبلی مصر،
اعظمالاحمد از اعضای جنبش فتح و یار نزدیک محمود عباس - بهایی ایرانیتبار
و رئیس کنونی این جنبش - برنارد کوشنر، وزیرخارجه سابق فرانسه، خوزه
لوئیس ساپاترو، نخستوزیر پیشین اسپانیا، نوت گینکریچ سخنگوی اسبق مجلس
نمایندگان آمریکا، جان بولتن نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل، رودی
جولیانی شهردار سابق نیویورک و... برپا شده بود. نگاهی به فهرست
شرکتکنندگان نشان میدهد که؛
الف: تمامی آنها از دستاندرکاران اصلی سیاسی و اطلاعاتی آمریکایی، اروپایی و عربی هستند.
ب:
تمامی آنها از مقامات سابق اطلاعاتی و سیاسی کشورهای متبوع خود هستند تا
حضور آنها به معنای مداخله مستقیم کشورشان در این همایش تروریستی تلقی
نشود!
ج: حضور مقامات بلندپایه مورد اشاره با موقعیت ورشکسته و
فروپاشیده سازمان منافقین همخوانی ندارد و به وضوح حکایت از آن دارد که
منافقین فقط بهانه این همایش هستند و نه موضوع اصلی آن.
مشابه این حرکت
در جریان فتنه آمریکایی-اسرائیلی 88 هم اتفاق افتاده بود. در آن ماجرا
اوباما، تونی بلر و برخی دیگر از سران آمریکا و اروپا مستقیما از فتنهگران
حمایت کرده بودند و شکست فتنه ضربه سختی برای همه آنها بود. به همین علت
در پروژه اخیر، «مسئولان سابق»! به معرکه آمدهاند!
و بالاخره، با توجه
به شواهد و اسنادی که به آن اشاره شد حتی برای کندذهنترین افراد و کسانی
که فقط از اندک عقل سیاسی و بصیرت برخوردار باشند نیز نمیتواند کمترین
تردیدی باقی بماند که اقدام احمد منتظری چه آگاهانه باشد و چه ناآگاهانه،
در همسویی با تکفیریها صورت پذیرفته و در این میان او و برخی دیگر از
اصحاب فتنه آمریکایی-اسرائیلی 88 چه بخواهند و چه نخواهند، پادویی انگلیس و
آمریکا و سعودیها را به دوش میکشند.
سیاهان در آمریکا بی صدا می میرند
دکتر روح ا... اسلامی در خراسان نوشت:
میلواکی در ایالت ویسکانسین آمریکا در اعتراض به کشته شدن یک جوان سیاهپوست به دست پلیس، برای دومین شب پیاپی تنش آلود بود. بسیاری هنگامی که به آمریکا و آمریکایی می رسند، آن را این گونه توصیف می کنند؛ «آمریکا، سرزمین ملتی نه چون دیگران» اما در همین سرزمین به گزارش «اتحادیه آزادی های مدنی آمریکا» در سال 2016 دست کم 123 نفر آفریقایی تبار به دست افسران پلیس آمریکا جان خود را ازدست داده اند. این سرزمین، این روز ها، شاهد ظهور خشونت های «نژادپرستانه» و اعتراضات علیه تبعیض نژادی است. پدیده «پلیس کشی» در مقابله با تبعیض نژادی در آمریکا پس ازآن روی می دهد که طبقه پایین و اقلیت های قومی، نژادی و مذهبی آمریکا همه سیب های خود را به امید شعار «تغییر» اوباما در سبد حزب دموکرات ریختند، اما در پایان دولت اوباما شاهد تغییر نکردن وضعیت خود هستند و احساس سرخوردگی و ناکامی می کنند. اقبال مردم آمریکا به نامزد افراطی جمهوری خواهان یعنی ترامپ نیز ناشی از این سرخوردگی است اما واقعاً ریشه های نژادپرستی در آمریکا چگونه شکل گرفت و چرا در آمریکای پست مدرن کنونی، ویژگی هایی از آمریکای دوران کلاسیک(دوران قدیم) ظهور کرده است؟
میلواکی در ایالت ویسکانسین آمریکا در اعتراض به کشته شدن یک جوان سیاهپوست به دست پلیس، برای دومین شب پیاپی تنش آلود بود. بسیاری هنگامی که به آمریکا و آمریکایی می رسند، آن را این گونه توصیف می کنند؛ «آمریکا، سرزمین ملتی نه چون دیگران» اما در همین سرزمین به گزارش «اتحادیه آزادی های مدنی آمریکا» در سال 2016 دست کم 123 نفر آفریقایی تبار به دست افسران پلیس آمریکا جان خود را ازدست داده اند. این سرزمین، این روز ها، شاهد ظهور خشونت های «نژادپرستانه» و اعتراضات علیه تبعیض نژادی است. پدیده «پلیس کشی» در مقابله با تبعیض نژادی در آمریکا پس ازآن روی می دهد که طبقه پایین و اقلیت های قومی، نژادی و مذهبی آمریکا همه سیب های خود را به امید شعار «تغییر» اوباما در سبد حزب دموکرات ریختند، اما در پایان دولت اوباما شاهد تغییر نکردن وضعیت خود هستند و احساس سرخوردگی و ناکامی می کنند. اقبال مردم آمریکا به نامزد افراطی جمهوری خواهان یعنی ترامپ نیز ناشی از این سرخوردگی است اما واقعاً ریشه های نژادپرستی در آمریکا چگونه شکل گرفت و چرا در آمریکای پست مدرن کنونی، ویژگی هایی از آمریکای دوران کلاسیک(دوران قدیم) ظهور کرده است؟
ریشه های نژادپرستی در آمریکا
اگر نژادپرستی را در معنای کلی آن یعنی «پیش داوری» و «تبعیض» بدانیم که طبقه یا گروهی را بر دیگری برتری می بخشد، بنیان «ایدئولوژیک» آن در غرب ریشه دارد. در دوره رنسانس با برقراری اولین ارتباطات اروپاییان با رنگین پوستان (در آفریقا، آسیا و آمریکا) موضوع نژادپرستی در«ترویج بردگی» تجلی یافت. برای توجیه بردگی ابتدا به مسائل مذهبی استناد می کردند؛ تاجران برده شایعه کرده بودند که آفریقاییان از فرزندان «حام» پسر خطاکار نوح نبی هستند و بر همین اساس محکوم به «بندگی بندگان» شده اند. به تدریج این موضوع رنگ نژادی به خود گرفت و تبعیض علیه نژاد سیاه قانونی شد. در قرن 19با تشدید نژادپرستی ایدئولوژیک سفیدپوستان غربی سلطه خود را بر مردم آفریقا و آسیا تحمیل کردند، اما این نژادپرستی نهایتاً با ظهور نازیسم دامن خود اروپا را گرفت و موجب انزجار جهانی از این پدیده شوم شد. شکست آلمان نازی، لغو تبعیض نژادی در آمریکا (بعد از جنگ جهانی دوم- دهه 1960- ایالات متحده آمریکا در رقابت با اتحاد جماهیر شوروی برای تأثیر بر ملل آفریقایی و آسیایی، تبعیض نژادی را غیرقانونی اعلام کرد) و استقرار حکومت اکثریت در آفریقای جنوبی، هرچند ایدئولوژی نژادپرستی را به تحلیل برد، اما این احساس همچون آتشی زیر خاکستر در جوامع غربی به ویژه ایالات متحده آمریکا وجود دارد. بنابراین نژادپرستی در جامعه آمریکا علیه بومیان آمریکا، آفریقایی تباری ها و بعد ها خصومت و برخورد نژادپرستانه در قبال مسلمانان، یک ویژگی «تاریخ باورانه» است.ازاین رو نمی توان گفت که با آمدوشد های سیاسی، حتی اگر پای یک سیاه پوست به کاخ سفید گشوده شود، به این راحتی ها حل وفصل گردد.
سیاست، حکومت و نژادپرستی در آمریکا
باوجوداین که در غرب و آمریکا نژادپرستی به یک ویژگی تاریخی تبدیل شده است، اما وقتی«کانت» از اندیشه های خود سخن می گوید، این گونه برداشت می شود که لیبرال دموکراسی، امروز باید به مسیر دیگری برود؛ اما چرا نمی رود؟ آمریکای امروز که «حقوق بشر» برای آن یک «تابو» است، چرا درگذر از دوران کلاسیک به شرایط پست مدرن فعلی، هنوز درگیر تقابل های نژادپرستانه است؟ پاسخ در تحولات آمریکا درگذر سیاست و حکومت است. ویژگی های سه گانه مطلوبیت گرایی سرمایه داری، ترویج باور های جهان انگارانه و سیاست های عوام فریبانه در آمریکای امروزی، باعث شده است تا این کشور همچنان برمدار نژادپرستی گام بردارد. آمریکا در قرن بیست و یکم به سمت سرمایه داری افسارگسیخته ای حرکت کرده است که حتی منافع ملی این کشور را در مواجهه با سود اقتصادی شرکت ها هزینه کرده است. درواقع، گرایش اصلی کنونی سیاسیون و نخبگان آمریکایی تحقق سود و فایده حداکثری است. منافع ملی آمریکا در حمایت از اسرائیل یا اشغال کشور های خاورمیانه نیست. همین طور آمریکا به علت اتخاذ منطق اقتصادی سرمایه داری جهانی، جنگ ها و آشوب های بی موردی را رقم زده است. این عوامل مبانی اخلاق و مذهبی شهروندان را با چالش مواجه کرده است و امروز آن ها نسبت به بسیاری از سیاست های آمریکا نقد دارند اما هنگامی که سود و سرمایه در بین باشد، برای سیاستمداری نظیر ترامپ، حمایت از یک سفیدپوست سرمایه دار در برابر یک سیاه پوست یا یک فرد مسلمان و تبعیض قائل شدن در این خصوص، یک امر عادی است.افزون بر این آمریکا می کوشد تا یک «سبک زندگی» و فرهنگ یکسان جهانی را اشاعه دهد که در پیوند با مفهوم «جهانی شدن» قرار دارد اما پروژه «جهانی سازی» که خیلی ها به آن نام «آمریکایی سازی» داده اند، شهروندان را از دولت های خود جدا کرده است و مقاومت هایی را در برابر آن برانگیخته است. در آمریکا که ریشه تاریخی، فرهنگی و باستانی نظیر خیلی دیگر از کشور ها ندارد طبیعی است که چینی ها، سیاه پوستان، مسلمانان، حتی طرفداران اندیشه های سوسیالیستی و محیط زیست گرا، با دولت مرکزی تقابل پیدا کنند. از دیگر عواملی که همچنان در آمریکای امروز همانند گذشته این کشور، سیاهان در آن بی صدا می میرند، سیاست های «عوام فریبانه» یا «پوپولیستی» است. آمریکا با بحرانی مهم دست به گریبان است به نحوی که باوجود تأکید بر دموکراسی، اکنون شاهد بازگشت پوپولیسم هستیم. بازگشتی که به چشم تحلیلگران بین الملل در پایان جنگ جهانی اول به صورت جنبش های ناسیونال سوسیال ظهور کرد و جنگ، آوارگی، تجاوز و فجایع بشری بزرگی در قرن بیستم به وجود آورد. علایم ظهور پوپولیسم را در سیاست داخله آمریکا به خوبی میتوان مشاهده کرد. سیاه پوستان جنبش های اعتراضی راه انداخته اند، مسلمانان نسبت به وضعیت امنیتی حاکم بر خود نگران هستند، دولت کاملاً امنیتی و کنترلی شده است و اعتقاد دارد برای جلوگیری از تروریسم باید حوزه خصوصی را مدیریت عمومی کرد. تکنولوژی های جدید شهروندان را محاصره کرده اند و به قصد امنیت، آزادی مردم سلب میگردد. نامزد های انتخاباتی ملی گرا ظهور کرده اند که نمونه جهانی آن ترامپ است. ترامپ نماد و مظهر پوپولیسم به حساب میآید چرا که نسبت به زنان دیدگاهی تحقیرآمیز دارد، مخالف همه مهاجران است و اعتقاد دارد مسلمانان و سیاه پوستان باید به وطن خود بازگردند، رفتار های عوامانه پسند دارد و با شبکه گسترده ای از بنگاه های اقتصادی کارگزاران زیادی به استخدام خود درآورده است.
خوابی که دیدهاند
مهدی محمدی در روزنامه وطن امروز نوشت:
حاشيهسازي زودهنگام براي دولت دوازدهم
عباس حاجينجاري در جوان نوشت:
اهميت انتخابات در نظام جمهوري اسلامي ايران و تأثير واقعي آن در جابهجايي قدرت، علاوه بر ارائه الگويي نوين از يك نظام سياسي مبتني بر ارزشهاي ديني به جهان معاصر، سبب شده است كه راهبردهاي مقابله دشمنان با نظام اسلامي نيز متأثر از اين كاركرد، تغيير و از تلاش براي براندازي مستقيم و سرنگوني نظام سياسي به «نفوذ در اركان قدرت و تغيير از درون» تغيير يابد، به گونهاي كه در حالي كه بيش از 10 ماه تا انتخابات دوازدهمين دوره رياست جمهوري باقي مانده است، هفته گذشته جان برنان، رئيس سازمان سيا در اجلاس سالانه «همايش امنيتي اسپن» در پاسخ به اين سؤال كه آيا توافق هستهاي تغييري در لحن و اقدامات ايران ايجاد كرده يا نه، ميگويد: «تصور ميكنم كه اين(توافق هستهاي) كار درستي بود كه انجام شد، چراكه جلوي پيگيري برنامه تسليحات هستهاي آنها را گرفت. اين كار رئيسجمهور روحاني را هم كه از ديد ما بين عناصر فعال در ايران فردي بسيار ميانهروتر به شمار ميآيد، تقويت كرد.
او بايد دستاوردهاي بيشتري داشته باشد تا حمايت بيشتري را جلب كند. رئيس سازمان سيا سپس با اشاره به رقابت ميان فعالان سياسي در ايران و اذعان به اينكه اين رقابت واقعي است در عين حال نميتواند نگراني خود را نسبت به انتخابات آينده كتمان كند، لذا بلافاصله ميافزايد: در حالي كه آنها سال آينده انتخابات برگزار ميكنند، ما به دقت اوضاع را تحت نظر خواهيم داشت تا ببينيم موازنه رقابتي كه در درون حكومت وجود دارد، چطور پيش ميرود.
اما آنچه كه متأثر از اين راهبرد فضاي انتخابات آينده را بهرغم فاصله زماني تا آن، تحتالشعاع قرار داده است فضاسازي قابل تأمل طيفها و حاميان سياسي دولت يازدهم است كه به نحوي فزاينده از هماكنون فضاي انتخابات آينده را به چالش كشيدهاند و در اين ميان البته نشريات وابسته كمافيالسابق نقش اصلي را در اين حاشيهسازيها و جنجالسازيها دارند. اولين فضاسازي آنها معطوف به ردصلاحيت آقاي روحاني بود كه با توجه به واكنش سرد رسانههاي اصولگرا بازتابي نيافت، اما گروكشي و شرطگذاري در مواجهه با رئيسجمهور با شدت بيشتري در ميان نشريات آن جريان اوج گرفت.
رسول منتجبنيا در گفتوگو با آرمان ضمن تشريح برنامه اصلاحطلبان براي دوازدهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، رئيسجمهور را تهديد ميكند كه اگر به «اصولگرايان»، نزديك شود، اصلاحطلبان آلترناتيو معرفي ميكنند. او تأكيد ميكند: «اصلاحطلبان و آقاي روحاني بايد در زمينه انتصابات در دولت آينده مذاكره كنند. اين خلاف رويه است كه جريان اصلاحات به صورت كامل از آقاي روحاني حمايت كند، اما ايشان پس از اينكه به پيروزي رسيدند به هر شكل كه تمايل داشتند در زمينه انتصابات عمل كنند. ما در انتخابات 96 به هيچكس چك سفيد امضا نميدهيم، قرار نيست اصلاحطلبان بيدريغ از دولت حمايت كنند و در طرف مقابل «تره هم خرد نكند».
روزنامه اعتماد نيز اين فضاسازي را از قول ابراهيم اصغرزاده به شكلي ديگر ادامه ميدهد. او ميگويد ما اصلاحطلبان بايد بگوييم از چه «روحاني»ای حمايت ميكنيم. ما بايد تصوير روشني از چهار سال دوم دولت آقاي روحاني ايجاد كنيم. وقتي اين مفهوم ايجاد شده ميگوييم آقاي روحاني كانديداي ماست، ولي آقاي روحاني كه اين مأموريتها را انجام دهد، نه آقاي روحاني كه در سال 92 گفت من سرهنگ نيستم و حقوقدان هستم، كف بزنيم و بگوييم او كانديداي ما اصلاحطلبان است. ديگر گفتاردرماني بس است. وي ميافزايد: دولتي كه به مردم ميگويد يارانه 45 هزار توماني نگيريد، اما نميتواند به مديرانش بگويد شما هم بايد فداكاري كنيد، فاقد صلاحيت اخلاقي ميشود، تصويري از يك دولت فشل و ضعيف در ذهن مردم دارد شكل ميگيرد. اصلاحطلبان در تله عملگرايي دولت گرفتار شدهاند بايد اصلاحطلبي را از دولتداري آقاي روحاني جدا كرد. در سياست خارجي هم دولت كاري كرد كه كيس مذاكرات هستهاي كاملاً ايزوله باشد.
اگرچه بسياري از اين گزارههاي اشاره شده نكات درستي است كه ناشي از ضعفها و ناكارآمدي دولت يازدهم است، اما واقعيت اين است كه طرح اين موضوعات و به صورت هماهنگ و پرتكرار در رسانههاي اين جريان ناشي از طراحي حساب شده و برگرفته از يافتههاي كارشناسي شده و البته با هدف تحتالشعاع قرار دادن روندهاي سياسي كشور در ماههاي آينده است.
اينكه آقاي هاشميرفسنجاني هم تحقق وعدهها را به دولت بعدي موكول كرده ناشي از آن است كه برآوردها حاكي از اين است كه نتايج برجام و تحركات مديران اجرايي اين دولت براي آنها آوردهاي براي كسب اكثريت در دولت دوازدهم ندارد به ويژه آنكه از ابتدا هم نگاه آنها به اين دولت «رحم اجارهاي» بود.
واقعيت اين است كه جريان اصلاحات بهرغم فضاسازي پيرامون اينكه اصولگرايان چهره شاخصي براي طرح در انتخابات آينده ندارند، خود از اين حيث فقيرترند، چراكه بهرغم اذعان به ناكارآمدي اين دولت، ناچار به حمايت از آن هستند. بنابراين با فضاسازي پيشاهنگام نسبت به ردصلاحيت رئيسجمهور از هماكنون در پي مظلومنمايي هستند و البته با طرح مطالبات از دولت آينده بهرغم حمايت بدون قيد و شرط گذشته در پي سهمخواهي از كابينه آينده هستند. البته در اين ميان نميتوان به حساسيت بيگانگان آنگونه كه رئيس سازمان سيا بر آن تأكيد كرد، بيتفاوت بود كه پرداخت به آن مجالي ديگر ميطلبد.
فریدون مجلسی در شرق نوشت:
اگر نسلهای جوانتر ندانند نسل من میداند که ترکیه در چه وضعی بود و چگونه از زمان «تورگوت اوزال» و با بهرهجویی از ماجرای سفارت آمریکا در ایران و تحریم ایران توانست از باند توسعه برخیزد و بهسرعت اوج گیرد. ترکیه با چنان سرعتی به بلندپروازیهای فراتر از توان خود دست زد که امروز در دام ماجراجوییهای عربستان در رقه و موصل گرفتار شده و زمانی به خود آمد که آسیبها و زیانهای بسیار دیده است. ترکیه در عراق و سوریه منافع تجاری بسیار داشت. بازار سوریه در انحصار ترکیه بود و در بازارهای شمال و جنوب عراق ثروتمند و نفتخیز نیز از مزایای تقریبا انحصاری برخوردار بود. ماجراجوییهای داعشی این بازارها را ویران کرد و ارتباطات سودمند میان آنکارا و این کشورها را قطع کرد و هزینههای بسیار به بار آورد. حادثه سقوط جنگنده روسیه موجب شد میلیونها توریست روسی به ترکیه نروند و بازار بزرگ صادرات انواع وسائل صنعتی و خانگی و میوه و محصولات کشاورزی ترکیه به روسیه تعطیل شود. این اختلال، منحصر به روسیه نبود. شاهد بودیم که ایرانیهای کمتری به این کشور سفر کردند و تورهای مسافرتی سفرهای خود را به حال تعلیق درآوردند. کودتای شتابزده نظامیان که احتمالا از تدارک برنامه وسیع تصفیه ارتش آگاه شده بودند و خیال پیشدستی داشتند ضربه حیثیتی دیگری به ترکیه وارد کرد.
ترکها میدانند اگر اتحاد با غرب را رها کنند شانس عضویت در اتحادیه اروپا و منافع آن را از دست خواهند داد. ناتو نیز بلافاصله پایگاه خود را به کشور رقیب ترکیه یعنی یونان منتقل خواهد کرد که کمک بزرگی هم به حل مشکلات مالی و اشتغال کنونی در آن کشور خواهد بود. ترکها بعد از این تجربه تلخ خواهان بازگشت به شرایط متعارف پیشین هستند. بازگشت به شرایط متعارف یعنی همان تعادلی که قبلا وجود داشت و در آن جولان میدادند؛ یعنی بهرهمندی از بازارهای ایران و روسیه و استقبال از میلیونها گردشگر سخاوتمند آنان، تلاش به ترمیم اوضاع و دستیابی به بازارهای ویرانشده در عراق و سوریه و درعینحال ادامه بهرهمندی از اتحاد استراتژیک به غرب؛ همچنین ادامه دوستی با اعراب و فلسطین، ضمن داشتن روابط دوستانه با اسرائیل! طبیعتا ایران نیز باید با تشخیص منطقی منافع ملی خودش بکوشد از امکاناتی که پدید میآید منتفع شود، بیآنکه خودش را مقید و وابسته به دیگران یا سپر بلای آنان كند.
محمدرضا تابش در اعتماد نوشت:
واقعيت اين است كه هتك حرمت و حيثيت آحاد مردم هم از منظر فرهنگي و هم از منظر ديني و شرعي و هم از منظر قانوني پذيرفته نيست و افكار عمومي هم آن را نفي ميكند؛ چه رسد به اينكه اين هتك حرمت عليه دومين مقام اين كشور انجام شود. متاسفانه در چند وقت اخير شاهد به كارگيري ادبيات زشتي در مورد رييسجمهور از تريبونهاي رسمي هستيم. گاهي رييسجمهور را خائن و گاهي ضد ولايت فيقه خطاب ميكنند و سخنراني هم او را به عمروعاص تشبيه ميكند. همه اينها در حالي است كه ما در كشوري زندگي ميكنيم كه حكومت ديني داريم و افتخار ميكنيم كه آموزههاي اخلاقي مدنظر قرار ميگيرد. حالا اگر چنين رفتارهاي نامناسب اخلاقي داشته باشيم و ديگران را با تهمت و سيل اتهام و افترا بنوازيم، پذيرفته نيست. هتاكان بايد بدانند كه اتفاقا اين رفتارها اثر عكس هم خواهد داشت. اين ثابت شده است كه در كشور ما معمولا افرادي كه در سايه رفتار تندروها به آنها جفا شده و مورد هتك حرمت قرار ميگيرند در ميان افكار عمومي عزيزتر شده و با اقبال بيشتري مواجه ميشوند. مظلوميت آنها سبب ميشود رويكرد افكار عمومي نسبت به آنها مثبت باشد. نمونه بارز اين موضوع هم آقاي خاتمي است. كسي كه نه صدا و سيما دارد و نه تصويرش پخش ميشود و نه سخنانش از تريبونهاي عمومي قابل رويت است اما مظلوميتش سبب شد آن نتايج شگرف در انتخابات تحت تاثير ايشان رقم بخورد.
بنابراين توصيه من به بداخلاقان و هتاكان اين است كه عبرت بگيرند و آموزههاي اخلاقي و ديني را براي به دست آوردن مطامع زودگذر زير پا نگذارند.
اما در اين ميان نبايد از نقش قوه قضاييه در برخورد با اين هتاكان غافل شد. ما از قوه قضاييه ميخواهيم در اين باره اقدام كند. همانطور كه قوه قضاييه در مقام مدعيالعموم ميتواند مطبوعات را تعطيل كند، ميتواند در مقام مدعي العموم زماني كه به شخص دوم كشور و شخص اول اجرايي كشور توهين ميشود وارد عمل شود. دستاندركاران قوه قضاييه در اين مورد بايد جواب دهند و در مقابل اين پردهدري و گستاخي سكوت نكنند. آن هم گستاخياي كه هم تبعات امنيتي و هم تبعات بسيار منفي ديني و اخلاقي در جامعه به دنبال دارد. بنابراين به اعتقاد من در ماجراي هتاكيهاي اخير به رييسجمهور بيشترين مسووليت متوجه مسوولان قضايي است.
اما در وهله بعد به اعتقاد من افرادي كه نسبت به آنها اينگونه هتك حرمت و حيثيت ميشود بايد اقدام قانوني و حقوقي انجام دهند و به عنوان شاكي شكايت خودشان را به قوه قضاييه ببرند. انجام اين شكايت اتفاقا ميتواند معياري براي سنجش و محك دستگاه قضا باشد تا ببينيم قوه قضاييه بالاخره عليه اين حركات اقدامي خواهد كرد يا با مسامحه با اين مسائل برخورد خواهد كرد. بنابراين در مرحله اول، نخستين مسووليت در اين موضوع متوجه خود دادستان در مقام مدعيالعموم است و در مرحله بعد افرادي كه نسبت به آنها هتك حرمتي روا داشته شده بايد اقدامات قانوني و حقوقي را انجام دهند تا جامعه با موج اين بداخلاقيها مواجه نشود.
یکم- در ماههای گذشته یک تئوری جدید در برخی محافل عموما
نزدیک به دولت شکل گرفته که میگوید اختلافها میان آمریکا و سعودی درباره
شکلبندی ژئوپلیتیکی منطقه و کیفیت موازنه قوا در آن، واقعی است و آمریکا
در حال حرکت به سمتی است که اولا دست و پای خود را از منطقه جمع کند و
ثانیا با هدف کنترل پدیده جهانی تروریسم، راهبردی جدید در منطقه در پیش
بگیرد که خروجی آن میتواند «بازتعریف اتحادهای آمریکا در منطقه» و در
نتیجه «وارد شدن ایران به جرگه متحدان آمریکا» باشد.
این صورتبندی بسیار
خلاصه از یک تئوری کم و بیش مبسوط است که در نهایت توصیه میکند ایران باید
براساس یک تفاهم ژئوپلیتیک با آمریکا، بخشی از نظم منطقهای باشد که
«قدرتهای بزرگ» روی آن اجماع دارند و به این روش، حریف اصلی منطقهای خود
یعنی سعودی را هم کنترل کند.
به زبان سادهتر، کسانی معتقدند ایران باید از
طریق سازش منطقهای با آمریکا، عربستان و پدیده تکفیریگری را کنترل کند.
بدون آنکه بخواهیم وارد جزئیات شویم، در همان نگاه اول میتوان دید این
تئوری چند اشکال اساسی دارد؛ اولا مدافعان سازش ژئوپلیتیک با آمریکا
(بخوانید برجام2) این نکته را در نظر نمیگیرند که روایتهای جدید از
استراتژی منطقهای آمریکا ـ از جمله آنچه «جیک سالیوان» به عنوان یکی از
اصلیترین مشاوران «هیلاری کلینتون» گفتهـ ایده خروج از خاورمیانه را به
طور کامل منتفی کرده و آمریکاییها اکنون به صراحت میگویند نه فقط در
منطقه خواهند ماند، بلکه از هم اکنون به این میاندیشند که چگونه باید
روابط واشنگتن را با اعراب سنی در منطقه «معماری مجدد» کنند.
در واقع از
حالا کاملا روشن است که اگر برنده انتخابات نوامبر در آمریکا هیلاری
کلینتون باشد، یکی از اولین پروژههای او ورود مجدد به خاورمیانه به عنوان
بخشی از ائتلاف تکفیری علیه محور مقاومت خواهد بود.
ثانیا اغراق درباره
اختلافات آمریکا با برخی بازیگران منطقهای ناشی از عدم درک صحیح محل نزاع
آنهاست. آنچه پس از برجام میان سعودی و آمریکا رخ داده، رویگردانی عربستان
از آمریکا نیست، بلکه نگرانی از این است که جایگاه سعودی در راهبرد
منطقهای آمریکا تضعیف شود و دقیقا به همین دلیل، همه آنچه اکنون سعودی در
پی آن است ـ و پایههای آن در نشست کمپ دیوید ریخته شد ـ این است که مجددا
نقش سنتی خود را در راهبرد منطقهای آمریکا احیا کند.
در واقع، منازعه در
سعودی بر سر چگونه نزدیکتر شدن به آمریکاست نه نحوه دور شدن از آن. در
نتیجه این سادهاندیشی محض است ـ و با هیچ اطلاعات میدانی هم تطبیق نداردـ
که کسی تصور کند آنچه عربستان امروز در منطقه میکند، بویژه برنامه سعودی
در یمن و سوریه، ناهماهنگ با آمریکاست یا در این حوزهها، شکافی چنان عمیق
میان آنها وجود دارد که ایران بتواند از آن بهرهای ببرد.
سعودی همچنان یک
ابزار در دست آمریکاست منتها همانطور که سیدحسن نصرالله چند روز پیش گفت
بار اصلی که این بار آمریکاییها روی دوش آن گذاشتهاند این است که رهبری
جریان تکفیری در منطقه را به عنوان «تازهترین حریف منطقهای مقاومت» بر
عهده بگیرد. اگر از این منظر به مساله نگاه کنیم هرگونه محاسبه روی شکاف
آمریکا و سعودی در منطقه در واقع ترفندی برای نزدیک شدن به آمریکا خواهد
بود بیآنکه چیزی از حقیقت در آن نهفته باشد.
دوم- یکی از بهترین نشانهها که ثابت میکند عربستان همچنان بخشی از یک
برنامه آمریکایی برای منطقه است نزدیکی شتابان ریاض به تلآویو و حرص و
ولعی است که هر دو طرف برای تشکیل یک جبهه واحد منطقهای از خود نشان
میدهند.
این امر آشکارا به نفع آمریکاست چرا که اولا گامی اساسی به سمت حل
مساله فلسطین محسوب میشود و ثانیا با ایده اصلی اوباما – که کلینتون هم
موافق آن است - مبنی بر شکلدهی به یک مکانیسم مهار منطقهای قدرتمند در
مقابل ایران که بار آمریکا را سبک کند کاملا انطباق دارد. یکی از مهمترین
نتایج این نزدیکی، آغاز حجم انبوهی از تحرکات است که بیهیچ ابهامی ثابت
میکند این ائتلاف جدید قصد دارد فاز جدیدی از عملیات نیمه سخت علیه ایران
را که هدف اصلی آن سرایت دادن ناامنیهای منطقه به داخل ایران است، آغاز
کند.
شواهد در این باره آنقدر زیاد است که هیچ تردیدی درباره اصل موضوع باقی
نمیگذارد. به یاد بیاورید مدتی قبل دولت فرانسه با لابی سعودی اجازه
برگزاری یک همایش بزرگ به گروهک تروریستی منافقین داد. «ترکیفیصل» که
بسیار به «محمدبنسلمان» نزدیک است در آن همایش شرکت کرد و گفت هدف سعودی
براندازی نظام ایران است.
بعد از آن، با واسطهگری عربستان، سرکرده گروهک
تروریستی منافقین با محمود عباس ملاقات کرد. سپس خبرهای متنوعی به دست آمد
که سعودی و آمریکا در حال گفتوگو با گروههای مسلح ضدایرانی در سطوح مختلف
هستند و تقریبا در تمام دیدارها سخن آنها این است که پول و اسلحه لازم
برای آغاز عملیات ضد ایران را تامین خواهند کرد به شرط اینکه این گروهها
با هم متحد شوند؛ اتحادی که کارشناسان ایرانی میگویند با محوریت منافقین
در حال ایجاد است.
به فاصله کمی از این خبرها، گروهک دموکرات در کردستان که
سالها هیچ تحرکی نداشت چند حمله ایذایی علیه شهروندان کرد ایرانی انجام
داد. چندی بعد، یک تیم تروریستی، نزدیک تهران دستگیر شد که مستقیما با
عربستان سعودی ارتباط داشت و به آنها گفته شده بود به هر قیمت ممکن باید یک
ضربه امنیتی جدی به ایران وارد کنند.
در میانه همین اوضاع بود که ناگهان
فایلی از حسینعلی منتظری منتشر شد که تلاش میکرد نهتنها منافقین را از
جنایاتی که کردهاند تطهیر کند بلکه نظام اسلامی را جنایتکار و مستوجب
مجازات معرفی کند! آخرین تکه پازل هم، زمانی هویدا شد که «صالحالقلاب»
وزیر پیشین فرهنگ اردن - که میدانیم بسیار به منافقین نزدیک است - در
روزنامه الشرقالاوسط وابسته به عربستان سعودی مقالهای نوشت و بیپرده فاش
کرد به محض اینکه کار «تشکیل ائتلافهای لازم» به اتمام برسد، منافقین و
دیگر گروههای مسلح عملیات نظامی علیه ایران را آغاز خواهند کرد.
مدافعان
تئوری جدایی عربستان از آمریکا بیشک قادر به توضیح درست هیچ یک از این
پدیدهها نخواهند بود. سرویسهای آمریکایی در تمام موارد کنار سعودی و
اسرائیل ایستادهاند به طوری که اگر به فکتهای موجود مراجعه کنیم میتوان
گفت کارفرمای پروژه ناامنسازی استراتژیک ایران، آمریکاست و اسرائیل و
سعودی صرفا نقشی را که به آنها واگذار شده ایفا میکنند.
سوم- چرا این موضوع تا این حد اهمیت دارد؟ و چرا به یکباره، استراتژی
عملیات نیمهسخت مجددا به صدر راهبردهای ضدایرانی آمریکا بازگشته است؟ در
یک ارزیابی سریع و صریح، 2 علت بسیار جدی را میتوان شناسایی کرد. نخست،
همه در غرب منتظر آن هستند که ببینند نتیجه انتخابات 96 در ایران چه خواهد
شد.
به عبارت دیگر، میخواهند ببینند از دل انتخابات 96، سکوی لازم برای
پرش به سمت هدف راهبردی «پایان انقلابیگری» در ایران بیرون میآید یا نه؟
سیر برنامهریزیهای ضدامنیتی علیه ایران هم به گونهای است که میتوان به
آسانی نتیجه گرفت زمانبندی آن با زمانبندی تحولات انتخاباتی در ایران منطبق
است. ظاهرا آمریکاییها تصمیم خود را در این باره گرفتهاند که سال 96،
باید یک 88 دیگر در ایران ایجاد شود.
حلقه مفقوده این بازی فقط این است که
کدام شریک داخلی و با کدام تحلیل، قصد مشارکت در این پروژه را دارد؟ شاید
وقتی دیگر باید درباره ابعاد این موضوع بحث کرد، اما اجمالا این نکته بسیار
مهم است که ظاهرا آمریکاییها تصور میکنند 96 فرصتی است برای اینکه شبکه
ساختهشده در فاصله96 - 92 را - که خود را زیر ساخت تغییر بلندمدت در
ایران میخوانند - تست کنند.
علت دوم، پیروزیهای میدانی بسیار
تعیینکننده مقاومت در منطقه است که آمریکاییها را متقاعد کرده ایران را
در سوریه، عراق و یمن نمیتوان شکست داد و اگر بنا باشد رفتار منطقهای
ایران کُند یا متوقف شود، تنها راه ایجاد بحران امنیتی در تهران است، یعنی
همان ایدهای که 25 بهمن 89 منجر به دعوت موسوی و کروبی برای آشوب در تهران
شد.
چهارم - همه این ارزیابیها وقتی در کنار هم قرار بگیرد حساسیت شرایط در
ماههای آینده را نشان میدهد. آقای ظریف چند روز قبل گفته بود آمریکا با
بحران هستهای درصدد تخلیه ظرفیتهای استراتژیک ایران بوده است. فرضا این
حرف درست باشد، درستتر این است که بگوییم با برجام هم همان پروژه را منتها
با امید و انرژی بیشتر تعقیب میکند.
برجام عامل کاهش خصومت آمریکا با
ایران نبوده بلکه برعکس اراده آمریکا را برای خارج کردن ایران از امنیت
راهبردیای که از آن برخوردار است قویتر کرده است و این امر بیشک با روی
کار آمدن فردی مانند «هیلاری کلینتون» مضاعف هم خواهد شد. انتخابات 96 از
دید آمریکا شاخصی خواهد بود برای داوری در این باره که آیا جریان انقلابی
آنقدر ضعیف شده که زمان وارد آوردن ضربه آخر فرارسیده باشد یا خیر؟
حاشيهسازي زودهنگام براي دولت دوازدهم
عباس حاجينجاري در جوان نوشت:
اهميت انتخابات در نظام جمهوري اسلامي ايران و تأثير واقعي آن در جابهجايي قدرت، علاوه بر ارائه الگويي نوين از يك نظام سياسي مبتني بر ارزشهاي ديني به جهان معاصر، سبب شده است كه راهبردهاي مقابله دشمنان با نظام اسلامي نيز متأثر از اين كاركرد، تغيير و از تلاش براي براندازي مستقيم و سرنگوني نظام سياسي به «نفوذ در اركان قدرت و تغيير از درون» تغيير يابد، به گونهاي كه در حالي كه بيش از 10 ماه تا انتخابات دوازدهمين دوره رياست جمهوري باقي مانده است، هفته گذشته جان برنان، رئيس سازمان سيا در اجلاس سالانه «همايش امنيتي اسپن» در پاسخ به اين سؤال كه آيا توافق هستهاي تغييري در لحن و اقدامات ايران ايجاد كرده يا نه، ميگويد: «تصور ميكنم كه اين(توافق هستهاي) كار درستي بود كه انجام شد، چراكه جلوي پيگيري برنامه تسليحات هستهاي آنها را گرفت. اين كار رئيسجمهور روحاني را هم كه از ديد ما بين عناصر فعال در ايران فردي بسيار ميانهروتر به شمار ميآيد، تقويت كرد.
او بايد دستاوردهاي بيشتري داشته باشد تا حمايت بيشتري را جلب كند. رئيس سازمان سيا سپس با اشاره به رقابت ميان فعالان سياسي در ايران و اذعان به اينكه اين رقابت واقعي است در عين حال نميتواند نگراني خود را نسبت به انتخابات آينده كتمان كند، لذا بلافاصله ميافزايد: در حالي كه آنها سال آينده انتخابات برگزار ميكنند، ما به دقت اوضاع را تحت نظر خواهيم داشت تا ببينيم موازنه رقابتي كه در درون حكومت وجود دارد، چطور پيش ميرود.
اما آنچه كه متأثر از اين راهبرد فضاي انتخابات آينده را بهرغم فاصله زماني تا آن، تحتالشعاع قرار داده است فضاسازي قابل تأمل طيفها و حاميان سياسي دولت يازدهم است كه به نحوي فزاينده از هماكنون فضاي انتخابات آينده را به چالش كشيدهاند و در اين ميان البته نشريات وابسته كمافيالسابق نقش اصلي را در اين حاشيهسازيها و جنجالسازيها دارند. اولين فضاسازي آنها معطوف به ردصلاحيت آقاي روحاني بود كه با توجه به واكنش سرد رسانههاي اصولگرا بازتابي نيافت، اما گروكشي و شرطگذاري در مواجهه با رئيسجمهور با شدت بيشتري در ميان نشريات آن جريان اوج گرفت.
رسول منتجبنيا در گفتوگو با آرمان ضمن تشريح برنامه اصلاحطلبان براي دوازدهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، رئيسجمهور را تهديد ميكند كه اگر به «اصولگرايان»، نزديك شود، اصلاحطلبان آلترناتيو معرفي ميكنند. او تأكيد ميكند: «اصلاحطلبان و آقاي روحاني بايد در زمينه انتصابات در دولت آينده مذاكره كنند. اين خلاف رويه است كه جريان اصلاحات به صورت كامل از آقاي روحاني حمايت كند، اما ايشان پس از اينكه به پيروزي رسيدند به هر شكل كه تمايل داشتند در زمينه انتصابات عمل كنند. ما در انتخابات 96 به هيچكس چك سفيد امضا نميدهيم، قرار نيست اصلاحطلبان بيدريغ از دولت حمايت كنند و در طرف مقابل «تره هم خرد نكند».
روزنامه اعتماد نيز اين فضاسازي را از قول ابراهيم اصغرزاده به شكلي ديگر ادامه ميدهد. او ميگويد ما اصلاحطلبان بايد بگوييم از چه «روحاني»ای حمايت ميكنيم. ما بايد تصوير روشني از چهار سال دوم دولت آقاي روحاني ايجاد كنيم. وقتي اين مفهوم ايجاد شده ميگوييم آقاي روحاني كانديداي ماست، ولي آقاي روحاني كه اين مأموريتها را انجام دهد، نه آقاي روحاني كه در سال 92 گفت من سرهنگ نيستم و حقوقدان هستم، كف بزنيم و بگوييم او كانديداي ما اصلاحطلبان است. ديگر گفتاردرماني بس است. وي ميافزايد: دولتي كه به مردم ميگويد يارانه 45 هزار توماني نگيريد، اما نميتواند به مديرانش بگويد شما هم بايد فداكاري كنيد، فاقد صلاحيت اخلاقي ميشود، تصويري از يك دولت فشل و ضعيف در ذهن مردم دارد شكل ميگيرد. اصلاحطلبان در تله عملگرايي دولت گرفتار شدهاند بايد اصلاحطلبي را از دولتداري آقاي روحاني جدا كرد. در سياست خارجي هم دولت كاري كرد كه كيس مذاكرات هستهاي كاملاً ايزوله باشد.
اگرچه بسياري از اين گزارههاي اشاره شده نكات درستي است كه ناشي از ضعفها و ناكارآمدي دولت يازدهم است، اما واقعيت اين است كه طرح اين موضوعات و به صورت هماهنگ و پرتكرار در رسانههاي اين جريان ناشي از طراحي حساب شده و برگرفته از يافتههاي كارشناسي شده و البته با هدف تحتالشعاع قرار دادن روندهاي سياسي كشور در ماههاي آينده است.
اينكه آقاي هاشميرفسنجاني هم تحقق وعدهها را به دولت بعدي موكول كرده ناشي از آن است كه برآوردها حاكي از اين است كه نتايج برجام و تحركات مديران اجرايي اين دولت براي آنها آوردهاي براي كسب اكثريت در دولت دوازدهم ندارد به ويژه آنكه از ابتدا هم نگاه آنها به اين دولت «رحم اجارهاي» بود.
واقعيت اين است كه جريان اصلاحات بهرغم فضاسازي پيرامون اينكه اصولگرايان چهره شاخصي براي طرح در انتخابات آينده ندارند، خود از اين حيث فقيرترند، چراكه بهرغم اذعان به ناكارآمدي اين دولت، ناچار به حمايت از آن هستند. بنابراين با فضاسازي پيشاهنگام نسبت به ردصلاحيت رئيسجمهور از هماكنون در پي مظلومنمايي هستند و البته با طرح مطالبات از دولت آينده بهرغم حمايت بدون قيد و شرط گذشته در پي سهمخواهي از كابينه آينده هستند. البته در اين ميان نميتوان به حساسيت بيگانگان آنگونه كه رئيس سازمان سيا بر آن تأكيد كرد، بيتفاوت بود كه پرداخت به آن مجالي ديگر ميطلبد.
مقوله توزیع قدرت
محمد کاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
مقوله «توزیع» قدرت مهمتر و اساسیتر از «تولید» قدرت است. ملت ما در دو نهضت مشروطه و نهضت ملی کردن نفت در تولید قدرت ملی و سرکوب استعمار و استبداد، قدرت خارقالعادهای از خود نشان داد اما در توزیع قدرت، رهبران و نخبگان جامعه مشکل داشتند و در مدت کمی قدرت را واگذار کردند. سازمان، اطلاعات، ارتباطات و محاسبات، چهار پایه قدرت است. استعداد یک ملت در شکلگیری قدرت بستگی تام به این چهار پایه دارد.
وحدت ملی در نبوغ و هوشمندی نخبگان در چگونگی سامانه سازمان مقاومت باید تجلی داشته باشد. خوراک این سازمان، اطلاعات درست و تحلیل واقعی از حوادث است. اگر در بستری درست محاسبه شود، پیروزی حتمی است.
نظم و انضباط دموکراتیک در شکلگیری بنیانهای سازمان، حرف اول را میزند. هوشیاری سیاسی و انضباط و تقوای اخلاقی و شایستگیهای علمی و عملی در سلسله مراتب قدرت، تعیین کننده است. رهبری از دل همین ساز و کار علمی و عملی و در عین حال دموکراتیک بیرون میآید.
چینش قدرت پس از تولید آن باید تابعی از متغیر نگاه فوق باشد و الاّ خیلی سریع از هم میپاشد.
استبداد و اجانب، انقلاب مشروطه را به دلیل فقد دیدگاه رهبران آن از ماهیت نهضت و فقد دانش کافی در مورد مقوله توزیع قدرت به زمین زدند. نهضت ملی شدن نفت هم کم و بیش به همین دلایل رو به تلاشی رفت.
ایام، ایام بازخوانی کودتای 28 مرداد است. مصدق پس از قیام 30 تیر که سر کار آمد چند حرکت ضد ملی کرد که خوشبینترین مفسران و تحلیلگران تاریخ معاصر از آن به عنوان اشتباهات و بدبینترین مفسران از آن به عنوان خیانت یاد میکنند.
اولین حرکت، بیمهری به رهبری نهضت حضرت آیت الله کاشانی و دو قطبی کردن فضای سیاسی کشور بود. او با تردستی دو قطبی انگلیسیها، دربار شاه و نهضت ملی را که در قیام تاریخی 30 تیر به رهبری آیت الله کاشانی به پیروزی رسیده بود به حاشیه برد و دو قطبی جریان مذهبیها و ملیون را به جای آن نشاند. این رویکرد، تیر خلاص به وحدت ملی بود.
دومین حرکت، درخواست اختیارات ویژه در قانونگذاری و نهایتاً انحلال مجلس بود. مجلسی که پایگاه اصلی نهضت به شمار میرفت.
سومین حرکت، اعتماد به آمریکاییها و عدم درک درست از دشمنان واقعی ملت بود. مصدق بین امپریالسیم انگلیس و امپریالیسم آمریکا تفاوت قائل بود. فکر میکرد با گفتگوی منهای پشتوانه ملی میتواند غائله نفت را حل کند.
چهارمین حرکت یا اشتباه او فقد دیدگاه انقلابیگری در برخورد با دشمنان ملت بود. او در حالی که اختیارات مطلق داشت و فرمانده کل قوا بود کاری برای بسیج مردم علیه کودتا نکرد.
او مفسدین فی الارض در قیام 30 تیر را رها کرد و اقدامی برای مجازات آنها نکرد. او روز کودتا میتوانست از طریق رادیو فراخوان نماید. او از بخشی از ارتش که وفادار ملت بود میتوانست بهره گرفته و جلوی کودتا را بگیرد. اما روند اوضاع به سمتی رفت که حتی برخی صاحبنظران تاریخ معاصر، او را به همدستی با عوامل کودتا متهم میکنند.
بغض او نسبت به آیت الله کاشانی و جریان مذهبی نهضت ملی طوری بود که گویی او فنای نهضت ملی را به بقایش ترجیح میداد. تردستی سیا در طراحی کودتا و بسیج الواط تهران و فواحش نبود، شیرینکاری این طراحی، قهرمان شدن یا اعلام کردن قهرمانی مصدق در این کودتا بود.
این قهرمان برای جلوگیری از حرکتهای بعدی جریان مذهب در ایران در مصاف با استبداد و استعمار جنبه کارکردی داشت.
اینکه آمریکاییها و انگلیسیها همه اسناد و مدارک کودتا را پس از گذشت 63 سال هنوز فاش نکردهاند همین است، در حالی که آنها معمولاً پس از 30 سال اسناد محرمانه خود را از حالت محرمانه خارج و برای ثبت در تاریخ به مورخان میسپارند.
این کارکرد، حرکت ملیون را در نهضت امام خمینی (ره) برای اخلال در توزیع قدرت و فروپاشی نهضت به خوبی میشود ادراک کرد. انگلیسیها و پس از آن آمریکاییها در یکصد سال اخیر با اخلال در سازمان قدرت ملت، وحدت ملی را دچار فروپاشی کردند. آنها از طریق دستکاری در اطلاعات و سوزنبانی ذهن عناصر غافل و نفوذی، این اخلال را انجام میدادند.
آنها ارتباطات رهبران نهضت را به هم ریختند و در نتیجه همه محاسبات به هم خورد و کسی نبود این بساط را با رهبری هوشمندانه خود جمع کند.
امام خمینی (ره) با بهره گیری از تجربیات شکست در دو نهضت مشروطه و نهضت ملی، به مقوله «توزیع قدرت» بر اساس یک نظم مردم سالارانه و متکی بر تئوری پردازی هوشمندانه متکی بر اسلام، تمام دسیسههای اجانب و جریان نفاق داخلی را بر باد داد.
او ابتدا در یک رفراندوم سراسری سکه انقلاب اسلامی را به نام «جمهوری اسلامی» ضرب و سپس قانون اساسی را با مشارکت منتخبین ملت تدوین نمود و همه سازوکارهای دموکراتیک و عقلانی را برای توزیع قدرت در اصول 177 گانه آن تثبیت کرد.
امام (ره) توزیع قدرت را بر اساس عدالت و شایسته سالاری و انقلابی گری به گونه ای تئوریزه کرد که از بازتولید استبداد و بازگشت استعمار جلوگیری میکرد.
مفصل بندی قدرت و توزیع هوشمندانه آن به گونه ای بود که بعد از امام (ره) نه تنها نکثی در اقتدار ملی پدید نیامد، بلکه اقتدار ملی در اوج قرار گرفت و ملت توانست از تهدیدهای نرم و سخت به راحتی عبور کند.
جانمایه این اقتدار، تأکید بر انقلابی ماندن و انقلابی بودن است. انقلاب مختص قشر و طبقه خاصی نیست اما پایگاه اصلی انقلاب در لایههای زیرین جامعه ما تثبیت شده و هیچ حادثهای نمیتواند این تثبیت را به هم بزند.
امروز حساسیت به تحرکات دشمن در سطح مردم و نخبگان، تحسین برانگیز است. امروز پایبندی به مبانی و ارزشهای اسلام و انقلاب و از همه مهمتر استقلال کشور در بین ملت ما به ویژه جوانان نهادینه شده است.
تقوای سیاسی و دینی مانع از وطن فروشی و بازی در زمین دشمن است. کسانی که خود را با سرعت انقلاب تنظیم نکنند، در گردنههای سختی که در حال عبور از آنها هستیم عقب میمانند و گاهی به قعر دره بدنامی و وطن فروشی سقوط میکنند.
این نشان میدهد چارچوبها و سازوکارهای توزیع قدرت در ایران، هوشمندانه طراحی شده است و علت اصلی پدیداری امنیت و اقتدار ملی ایرانیان امروز همین است.
مقوله «توزیع» قدرت مهمتر و اساسیتر از «تولید» قدرت است. ملت ما در دو نهضت مشروطه و نهضت ملی کردن نفت در تولید قدرت ملی و سرکوب استعمار و استبداد، قدرت خارقالعادهای از خود نشان داد اما در توزیع قدرت، رهبران و نخبگان جامعه مشکل داشتند و در مدت کمی قدرت را واگذار کردند. سازمان، اطلاعات، ارتباطات و محاسبات، چهار پایه قدرت است. استعداد یک ملت در شکلگیری قدرت بستگی تام به این چهار پایه دارد.
وحدت ملی در نبوغ و هوشمندی نخبگان در چگونگی سامانه سازمان مقاومت باید تجلی داشته باشد. خوراک این سازمان، اطلاعات درست و تحلیل واقعی از حوادث است. اگر در بستری درست محاسبه شود، پیروزی حتمی است.
نظم و انضباط دموکراتیک در شکلگیری بنیانهای سازمان، حرف اول را میزند. هوشیاری سیاسی و انضباط و تقوای اخلاقی و شایستگیهای علمی و عملی در سلسله مراتب قدرت، تعیین کننده است. رهبری از دل همین ساز و کار علمی و عملی و در عین حال دموکراتیک بیرون میآید.
چینش قدرت پس از تولید آن باید تابعی از متغیر نگاه فوق باشد و الاّ خیلی سریع از هم میپاشد.
استبداد و اجانب، انقلاب مشروطه را به دلیل فقد دیدگاه رهبران آن از ماهیت نهضت و فقد دانش کافی در مورد مقوله توزیع قدرت به زمین زدند. نهضت ملی شدن نفت هم کم و بیش به همین دلایل رو به تلاشی رفت.
ایام، ایام بازخوانی کودتای 28 مرداد است. مصدق پس از قیام 30 تیر که سر کار آمد چند حرکت ضد ملی کرد که خوشبینترین مفسران و تحلیلگران تاریخ معاصر از آن به عنوان اشتباهات و بدبینترین مفسران از آن به عنوان خیانت یاد میکنند.
اولین حرکت، بیمهری به رهبری نهضت حضرت آیت الله کاشانی و دو قطبی کردن فضای سیاسی کشور بود. او با تردستی دو قطبی انگلیسیها، دربار شاه و نهضت ملی را که در قیام تاریخی 30 تیر به رهبری آیت الله کاشانی به پیروزی رسیده بود به حاشیه برد و دو قطبی جریان مذهبیها و ملیون را به جای آن نشاند. این رویکرد، تیر خلاص به وحدت ملی بود.
دومین حرکت، درخواست اختیارات ویژه در قانونگذاری و نهایتاً انحلال مجلس بود. مجلسی که پایگاه اصلی نهضت به شمار میرفت.
سومین حرکت، اعتماد به آمریکاییها و عدم درک درست از دشمنان واقعی ملت بود. مصدق بین امپریالسیم انگلیس و امپریالیسم آمریکا تفاوت قائل بود. فکر میکرد با گفتگوی منهای پشتوانه ملی میتواند غائله نفت را حل کند.
چهارمین حرکت یا اشتباه او فقد دیدگاه انقلابیگری در برخورد با دشمنان ملت بود. او در حالی که اختیارات مطلق داشت و فرمانده کل قوا بود کاری برای بسیج مردم علیه کودتا نکرد.
او مفسدین فی الارض در قیام 30 تیر را رها کرد و اقدامی برای مجازات آنها نکرد. او روز کودتا میتوانست از طریق رادیو فراخوان نماید. او از بخشی از ارتش که وفادار ملت بود میتوانست بهره گرفته و جلوی کودتا را بگیرد. اما روند اوضاع به سمتی رفت که حتی برخی صاحبنظران تاریخ معاصر، او را به همدستی با عوامل کودتا متهم میکنند.
بغض او نسبت به آیت الله کاشانی و جریان مذهبی نهضت ملی طوری بود که گویی او فنای نهضت ملی را به بقایش ترجیح میداد. تردستی سیا در طراحی کودتا و بسیج الواط تهران و فواحش نبود، شیرینکاری این طراحی، قهرمان شدن یا اعلام کردن قهرمانی مصدق در این کودتا بود.
این قهرمان برای جلوگیری از حرکتهای بعدی جریان مذهب در ایران در مصاف با استبداد و استعمار جنبه کارکردی داشت.
اینکه آمریکاییها و انگلیسیها همه اسناد و مدارک کودتا را پس از گذشت 63 سال هنوز فاش نکردهاند همین است، در حالی که آنها معمولاً پس از 30 سال اسناد محرمانه خود را از حالت محرمانه خارج و برای ثبت در تاریخ به مورخان میسپارند.
این کارکرد، حرکت ملیون را در نهضت امام خمینی (ره) برای اخلال در توزیع قدرت و فروپاشی نهضت به خوبی میشود ادراک کرد. انگلیسیها و پس از آن آمریکاییها در یکصد سال اخیر با اخلال در سازمان قدرت ملت، وحدت ملی را دچار فروپاشی کردند. آنها از طریق دستکاری در اطلاعات و سوزنبانی ذهن عناصر غافل و نفوذی، این اخلال را انجام میدادند.
آنها ارتباطات رهبران نهضت را به هم ریختند و در نتیجه همه محاسبات به هم خورد و کسی نبود این بساط را با رهبری هوشمندانه خود جمع کند.
امام خمینی (ره) با بهره گیری از تجربیات شکست در دو نهضت مشروطه و نهضت ملی، به مقوله «توزیع قدرت» بر اساس یک نظم مردم سالارانه و متکی بر تئوری پردازی هوشمندانه متکی بر اسلام، تمام دسیسههای اجانب و جریان نفاق داخلی را بر باد داد.
او ابتدا در یک رفراندوم سراسری سکه انقلاب اسلامی را به نام «جمهوری اسلامی» ضرب و سپس قانون اساسی را با مشارکت منتخبین ملت تدوین نمود و همه سازوکارهای دموکراتیک و عقلانی را برای توزیع قدرت در اصول 177 گانه آن تثبیت کرد.
امام (ره) توزیع قدرت را بر اساس عدالت و شایسته سالاری و انقلابی گری به گونه ای تئوریزه کرد که از بازتولید استبداد و بازگشت استعمار جلوگیری میکرد.
مفصل بندی قدرت و توزیع هوشمندانه آن به گونه ای بود که بعد از امام (ره) نه تنها نکثی در اقتدار ملی پدید نیامد، بلکه اقتدار ملی در اوج قرار گرفت و ملت توانست از تهدیدهای نرم و سخت به راحتی عبور کند.
جانمایه این اقتدار، تأکید بر انقلابی ماندن و انقلابی بودن است. انقلاب مختص قشر و طبقه خاصی نیست اما پایگاه اصلی انقلاب در لایههای زیرین جامعه ما تثبیت شده و هیچ حادثهای نمیتواند این تثبیت را به هم بزند.
امروز حساسیت به تحرکات دشمن در سطح مردم و نخبگان، تحسین برانگیز است. امروز پایبندی به مبانی و ارزشهای اسلام و انقلاب و از همه مهمتر استقلال کشور در بین ملت ما به ویژه جوانان نهادینه شده است.
تقوای سیاسی و دینی مانع از وطن فروشی و بازی در زمین دشمن است. کسانی که خود را با سرعت انقلاب تنظیم نکنند، در گردنههای سختی که در حال عبور از آنها هستیم عقب میمانند و گاهی به قعر دره بدنامی و وطن فروشی سقوط میکنند.
این نشان میدهد چارچوبها و سازوکارهای توزیع قدرت در ایران، هوشمندانه طراحی شده است و علت اصلی پدیداری امنیت و اقتدار ملی ایرانیان امروز همین است.
اعتیاد، بمبی زیر پوست شهر
عباس دیلمیزاده در ایران نوشت:
وقوع یک اتفاق ناگهانی مثل زمین خوردن و خونریزی یک فرد با واکنشهای مختلفی از سوی اطرافیان وی همراه میشود. غالباً افراد با هیاهو و ترس با این مسأله مواجه میشوند و هریک به دنبال اقدامی برای حل مشکل فرد مصدوم میگردند. در این شرایط نخستین اقدام علمی که توصیه میشود یک کلمه است «نترسید» چرا که در چنین مواردی مداخلات عجولانه نه تنها کمکی به فرد مصدوم نمیکند بلکه آسیبهای جبران ناپذیری را برای او به بار میآورد. طی یک دهه گذشته اتفاقی که برای حوزه اعتیاد کشور افتاده است تحت تأثیر چند عامل اصلی از جمله تحریمهای اقتصادی و تغییرات نامتعادل کننده اقتصادی و اجتماعی در کشور بوده است. این عوامل در کنار هم باعث شده دهکهای متوسط معتادان و خانواده هایشان، دچار افت قدرت اقتصادی شده و به دهکهای اقتصادی فقیرتر نزول پیدا کنند. این رخداد که با مختصات سریع و شدت بالایی نیز همراه بوده سبب شده است سبک زندگی حجم زیادی از معتادان به کارتن خوابی سوق داده شود و تحت تأثیر این مسأله حجم انبوهی از مصاحبهها، دادههای پراکنده و اعلام نظرات غیرکارشناسی صورت پذیرد که اتفاقاً شباهت زیادی به هیاهوها و ترسهای مثال یاد شده دارد و نه تنها کمکی به حل مشکل نمیکند بلکه غالباً باعث میشود شدت مشکل دوچندان گردد. واقعیت آن است که بر اساس دادهها و تحلیلهای آماری، برخلاف بسیاری از گفتهها، طی یک دهه گذشته تغییر عمیقی در شیوع و نرخ بروز اعتیاد زنان و مردان اتفاق نیفتاده است بلکه بواسطه عواملی که گفته شد شدت اعتیاد افزایش یافته و همین عامل موجب افزایش نرخ بروز کارتنخوابی معتادان و تشدید حضور آنها در سطح خیابانها و معابر عمومی شهری شده است.
وقوع یک اتفاق ناگهانی مثل زمین خوردن و خونریزی یک فرد با واکنشهای مختلفی از سوی اطرافیان وی همراه میشود. غالباً افراد با هیاهو و ترس با این مسأله مواجه میشوند و هریک به دنبال اقدامی برای حل مشکل فرد مصدوم میگردند. در این شرایط نخستین اقدام علمی که توصیه میشود یک کلمه است «نترسید» چرا که در چنین مواردی مداخلات عجولانه نه تنها کمکی به فرد مصدوم نمیکند بلکه آسیبهای جبران ناپذیری را برای او به بار میآورد. طی یک دهه گذشته اتفاقی که برای حوزه اعتیاد کشور افتاده است تحت تأثیر چند عامل اصلی از جمله تحریمهای اقتصادی و تغییرات نامتعادل کننده اقتصادی و اجتماعی در کشور بوده است. این عوامل در کنار هم باعث شده دهکهای متوسط معتادان و خانواده هایشان، دچار افت قدرت اقتصادی شده و به دهکهای اقتصادی فقیرتر نزول پیدا کنند. این رخداد که با مختصات سریع و شدت بالایی نیز همراه بوده سبب شده است سبک زندگی حجم زیادی از معتادان به کارتن خوابی سوق داده شود و تحت تأثیر این مسأله حجم انبوهی از مصاحبهها، دادههای پراکنده و اعلام نظرات غیرکارشناسی صورت پذیرد که اتفاقاً شباهت زیادی به هیاهوها و ترسهای مثال یاد شده دارد و نه تنها کمکی به حل مشکل نمیکند بلکه غالباً باعث میشود شدت مشکل دوچندان گردد. واقعیت آن است که بر اساس دادهها و تحلیلهای آماری، برخلاف بسیاری از گفتهها، طی یک دهه گذشته تغییر عمیقی در شیوع و نرخ بروز اعتیاد زنان و مردان اتفاق نیفتاده است بلکه بواسطه عواملی که گفته شد شدت اعتیاد افزایش یافته و همین عامل موجب افزایش نرخ بروز کارتنخوابی معتادان و تشدید حضور آنها در سطح خیابانها و معابر عمومی شهری شده است.
مهندسی این وضعیت، با اولویتبندی افزایش نرخ بهرهوری امکانات از طریق طراحی مداخلات حمایتهای اقتصادی و اجتماعی از گروههای معتادان بیبضاعت امکانپذیر خواهد بود. راه حلهای سیستمی که هدفمند کردن مداخلات از جمله برنامههای بیمه درمان اعتیاد، حمایتهای اقتصادی و اجتماعی به سمت دهکهای پایین جامعه معتادان را توصیه میکنند میتواند باعث جلوگیری از افزایش شدت اعتیاد و تغییر الگوی مصرف به سمت افزایش رفتارهای پرخطر و کارتن خوابی در جامعه هدف شود.
از طرف دیگر در دوران پساتحریم پیشبینی میشود بسیاری از صاحبان سرمایه و صنایع برای جبران عقب ماندگیهای گذشته بدون توجه به کسانی که برایشان ارزش افزوده بالایی تولید میکنند، سرعت توسعه اقتصادی خود را شدت دهند. این بیتوجهی به پیوستهای اجتماعی در دوران توسعه باعث خواهد شد تا با شرایط ناشناختهای در تغییرات نرخ بروز اعتیاد و الگوی مصرف معتادان در آیندهای نه چندان دور مواجه شویم. فقدان شناخت و پیشبینی آینده از این رخداد که در اثر سرعت بالای توسعه اقتصادی پدید خواهد آمد میتواند نتایج مشابهی در تغییر نرخ بروز و شدت اعتیاد به وجود آورد. بنابراین طراحی و تدوین پیوستهای اجتماعی و به کارگیری برنامههای حمایتی مناسب از معتادان دهکهای پایین و خانوادههایشان میتواند از این امر جلوگیری کند. این اقدامات که همگی از محورهای اصلی سیاستهای کلی نظام در عرصه مبارزه با مواد مخدر تحت عنوان جلوگیری از تغییر الگوی مصرف به سمت مواد پرخطر میتواند از همین امروز آغاز شود.
با دوستان مروت با روسها مدارا
فریدون مجلسی در شرق نوشت:
اگر نسلهای جوانتر ندانند نسل من میداند که ترکیه در چه وضعی بود و چگونه از زمان «تورگوت اوزال» و با بهرهجویی از ماجرای سفارت آمریکا در ایران و تحریم ایران توانست از باند توسعه برخیزد و بهسرعت اوج گیرد. ترکیه با چنان سرعتی به بلندپروازیهای فراتر از توان خود دست زد که امروز در دام ماجراجوییهای عربستان در رقه و موصل گرفتار شده و زمانی به خود آمد که آسیبها و زیانهای بسیار دیده است. ترکیه در عراق و سوریه منافع تجاری بسیار داشت. بازار سوریه در انحصار ترکیه بود و در بازارهای شمال و جنوب عراق ثروتمند و نفتخیز نیز از مزایای تقریبا انحصاری برخوردار بود. ماجراجوییهای داعشی این بازارها را ویران کرد و ارتباطات سودمند میان آنکارا و این کشورها را قطع کرد و هزینههای بسیار به بار آورد. حادثه سقوط جنگنده روسیه موجب شد میلیونها توریست روسی به ترکیه نروند و بازار بزرگ صادرات انواع وسائل صنعتی و خانگی و میوه و محصولات کشاورزی ترکیه به روسیه تعطیل شود. این اختلال، منحصر به روسیه نبود. شاهد بودیم که ایرانیهای کمتری به این کشور سفر کردند و تورهای مسافرتی سفرهای خود را به حال تعلیق درآوردند. کودتای شتابزده نظامیان که احتمالا از تدارک برنامه وسیع تصفیه ارتش آگاه شده بودند و خیال پیشدستی داشتند ضربه حیثیتی دیگری به ترکیه وارد کرد.
هتلها که با وجود نصفکردن هزینه اقامت، خالی مانده و وبال گردن صاحبانشان شده بودند خبر از رکود و بیکاری گستردهای داشتند. تشدید جنگ در مناطق کردنشین و گسترش انفجارها از سوی مارهای در آستین پرورده داعشی در استانبول و آنکارا مزید بر علت شده است. بااینحال، ترکها حسابگرند. منافع ملی ترکیه حکم میکرد که اردوغان مجددا روابط کشورش را با این همسایگان رنجیده، ترمیم کند و به حالت عادی بازگرداند و به آن ماجراجوییهای زیانبخش پایان دهد و اجازه دهد همان شرایط متعارفی که زمینهساز «معجزه توسعه» بود به کشور بازگردد. ترکیه شاهد بود که چگونه روسیه به بازارهای رقیب همسایه روی آورده بود و ایران به دنبال گشودن و توسعه راههای جادهای و ریلی و دریایی جایگزین به سمت اروپا از طرق قفقاز و دریای سیاه بود. کودتای گروهی از نظامیان ترکیه که با واکنش منفی ایران و روسیه مواجه شد هرچه بود بهانهای دست داد تا اردوغان به ترمیم فوری روابط آسیبدیده بپردازد. برای دلجویی به دیدار «دوست عزیزش ولادیمیر» برود، و ظریف را به ترکیه دعوت کند. موضوع این است که این همسایگان آگاه شدند که رانت همسایگی تا چه اندازه مهم است و تا چه اندازه به همکاری اقتصادی با یکدیگر نیاز دارند. آنها دانستند که بهتر است موانع سیاسی و رقابتهای نظامی در عراق و سوریه را از میان بردارند و سرانجام به تفاهمی سازنده برسند.
روسیه با وجود رنجش از ترکیه و ایران با وجود نارضایی از عملکرد ترکیه در سوریه، دست دوستی درازشده به سوی خود را فشردند و با سرعتی بیش از آنچه انتظار میرفت برخی موانع ایجادشده را برطرف کردند. به تورهای ایرانی و به گردشگران روس اجازه سفر داده شد و شرایط بهسرعت به روال عادی بازمیگردد؛ اما واقعیت این است که ترکیه متحد غرب است و هرچه دارد و به دست آورده از اتحاد با غرب بوده است. ترکها از شرق آمدهاند و از همان آغاز نظر به غرب داشتهاند! ترکها و ایرانیها بهسادگی نمیتوانند روابط تاریخی و عملکردهای سلطهجویانه روسهای سرخ و سفید را فراموش کنند. روسها طبیعتا بیش از هر چیز به فکر منافع ملی و استراتژیک خودشان هستند و در سیاست جهانی این منافع در رابطه با کشورهای بزرگ و مقتدر مانند آمریکا، چین، ژاپن، اروپا و کرهجنوبی بیشتر تأمین میشود تا با ایران و ترکیه. هر زمان هم اقتضا کند مانند رأی محکومیت ایران در شورای امنیت، یا تأخیر در راهاندازی نیروگاه بوشهر یا آنچه در گرجستان و اوکراین شاهد بودیم، در قربانیکردن منافع دیگران تردید نمیکنند. ایران و ترکیه نیز به شریک بازرگانی نیاز دارند اما نمیتوانند بپذیرند این رابطه رنگ اتحاد با آقابالاسر یا به قول فرنگیها رابطه با برادر بزرگتر را پیدا کند و خودشان را مانند اروپای شرقی پیشین مطیع و اسیر منافع و تمایلات روسیه کنند. درباره ایران اولویت استراتژیک، حمایت از حقوق فلسطین است که الزاما با منافع ملی روسیه و ترکیه که هردو دارای رابطه سیاسی با اسرائیل هستند سازگاری ندارد. اکنون که داعش نیز قدمبهقدم رو به افول میرود، ترکها کسانی نیستند که روی اسب بازنده شرطبندی کنند.
ترکها میدانند اگر اتحاد با غرب را رها کنند شانس عضویت در اتحادیه اروپا و منافع آن را از دست خواهند داد. ناتو نیز بلافاصله پایگاه خود را به کشور رقیب ترکیه یعنی یونان منتقل خواهد کرد که کمک بزرگی هم به حل مشکلات مالی و اشتغال کنونی در آن کشور خواهد بود. ترکها بعد از این تجربه تلخ خواهان بازگشت به شرایط متعارف پیشین هستند. بازگشت به شرایط متعارف یعنی همان تعادلی که قبلا وجود داشت و در آن جولان میدادند؛ یعنی بهرهمندی از بازارهای ایران و روسیه و استقبال از میلیونها گردشگر سخاوتمند آنان، تلاش به ترمیم اوضاع و دستیابی به بازارهای ویرانشده در عراق و سوریه و درعینحال ادامه بهرهمندی از اتحاد استراتژیک به غرب؛ همچنین ادامه دوستی با اعراب و فلسطین، ضمن داشتن روابط دوستانه با اسرائیل! طبیعتا ایران نیز باید با تشخیص منطقی منافع ملی خودش بکوشد از امکاناتی که پدید میآید منتفع شود، بیآنکه خودش را مقید و وابسته به دیگران یا سپر بلای آنان كند.
آنچه هتاكان بايد بدانند
محمدرضا تابش در اعتماد نوشت:
واقعيت اين است كه هتك حرمت و حيثيت آحاد مردم هم از منظر فرهنگي و هم از منظر ديني و شرعي و هم از منظر قانوني پذيرفته نيست و افكار عمومي هم آن را نفي ميكند؛ چه رسد به اينكه اين هتك حرمت عليه دومين مقام اين كشور انجام شود. متاسفانه در چند وقت اخير شاهد به كارگيري ادبيات زشتي در مورد رييسجمهور از تريبونهاي رسمي هستيم. گاهي رييسجمهور را خائن و گاهي ضد ولايت فيقه خطاب ميكنند و سخنراني هم او را به عمروعاص تشبيه ميكند. همه اينها در حالي است كه ما در كشوري زندگي ميكنيم كه حكومت ديني داريم و افتخار ميكنيم كه آموزههاي اخلاقي مدنظر قرار ميگيرد. حالا اگر چنين رفتارهاي نامناسب اخلاقي داشته باشيم و ديگران را با تهمت و سيل اتهام و افترا بنوازيم، پذيرفته نيست. هتاكان بايد بدانند كه اتفاقا اين رفتارها اثر عكس هم خواهد داشت. اين ثابت شده است كه در كشور ما معمولا افرادي كه در سايه رفتار تندروها به آنها جفا شده و مورد هتك حرمت قرار ميگيرند در ميان افكار عمومي عزيزتر شده و با اقبال بيشتري مواجه ميشوند. مظلوميت آنها سبب ميشود رويكرد افكار عمومي نسبت به آنها مثبت باشد. نمونه بارز اين موضوع هم آقاي خاتمي است. كسي كه نه صدا و سيما دارد و نه تصويرش پخش ميشود و نه سخنانش از تريبونهاي عمومي قابل رويت است اما مظلوميتش سبب شد آن نتايج شگرف در انتخابات تحت تاثير ايشان رقم بخورد.
بنابراين توصيه من به بداخلاقان و هتاكان اين است كه عبرت بگيرند و آموزههاي اخلاقي و ديني را براي به دست آوردن مطامع زودگذر زير پا نگذارند.
اما در اين ميان نبايد از نقش قوه قضاييه در برخورد با اين هتاكان غافل شد. ما از قوه قضاييه ميخواهيم در اين باره اقدام كند. همانطور كه قوه قضاييه در مقام مدعيالعموم ميتواند مطبوعات را تعطيل كند، ميتواند در مقام مدعي العموم زماني كه به شخص دوم كشور و شخص اول اجرايي كشور توهين ميشود وارد عمل شود. دستاندركاران قوه قضاييه در اين مورد بايد جواب دهند و در مقابل اين پردهدري و گستاخي سكوت نكنند. آن هم گستاخياي كه هم تبعات امنيتي و هم تبعات بسيار منفي ديني و اخلاقي در جامعه به دنبال دارد. بنابراين به اعتقاد من در ماجراي هتاكيهاي اخير به رييسجمهور بيشترين مسووليت متوجه مسوولان قضايي است.
اما در وهله بعد به اعتقاد من افرادي كه نسبت به آنها اينگونه هتك حرمت و حيثيت ميشود بايد اقدام قانوني و حقوقي انجام دهند و به عنوان شاكي شكايت خودشان را به قوه قضاييه ببرند. انجام اين شكايت اتفاقا ميتواند معياري براي سنجش و محك دستگاه قضا باشد تا ببينيم قوه قضاييه بالاخره عليه اين حركات اقدامي خواهد كرد يا با مسامحه با اين مسائل برخورد خواهد كرد. بنابراين در مرحله اول، نخستين مسووليت در اين موضوع متوجه خود دادستان در مقام مدعيالعموم است و در مرحله بعد افرادي كه نسبت به آنها هتك حرمتي روا داشته شده بايد اقدامات قانوني و حقوقي را انجام دهند تا جامعه با موج اين بداخلاقيها مواجه نشود.