کد خبر 623568
تاریخ انتشار: ۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۳۸

امکان مینا فیلمی است که در بستر روزهای ملتهب و وقایع دهه‌ی 60 شکل می‌گیرد. زوج جوان این فیلم،‌ درگیر خانه‌های تیمی، شک نسبت به یکدیگر و اعتماد به نیروهای مخالف نظام می‌شوند.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق-سینمای ایران به وقایع و شخصیتهای تاریخی خیلی توجه نمیکند؛ بیش از همه هم این وقایع تاریخ معاصر است که نادیده گرفته میشود. شاید به این دلیل که معمولاً فیلمهای این چنین پرهزینه هستند و نیازمند کلی دکور و لوازم صحنه‌اند.شاید هم چون سرعت وقایع به قدری زیاد است که فیلمساز نمیتواند نظر یا ایدهاش را دربارهی واقعه بیان کند. او در این حالت تبدیل میشود به یک راوی تاریخی که در پرداخت داستان دست و پایش بسته است. شاید هم مشکل در محدودیتهای خود خواسته و ناخواسته است که سینماگر با آن را روبهرو میشود و نمیتواند خودش را نجات دهد.
 
هر کدام از اینها می‌تواند فیملساز را از ساخت فیلم منصرف کند. اما وجه دیگر ماجرا، جذابیت فوق العاده‌ی این وقایع و آدم‌هاست؛ بسیاری از آنها فرصتی برای ساخت فیلم‌های هیجان‌انگیز فراهم می‌کنند یا دست کم می‌توانند شخصیت‌های نامتعارف و غیر کلیشه‌ای معرفی کنند. امکان مینا شاید یک بستر دراماتیک؛ داستانی عاشقانه که با موضوعی سیاسی گره خورده و با توجه به وقایع تلخ دهه‌ی 60، تلاش شده یک تریلر سیاسی جذاب بسازد. فیلم به موضوع منافقین اشاره می‌کند و در کنار آن به یک بحران خانوادگی، به موضوع خیانت اشاره می‌کند و در کنار آن به یک دل‌دادگی هم ارجاع می‌دهد. فیلم تازه‌ی کمال تبریزی بین مایه‌های متفاوت مضمون و داستانی در نوسان است؛ او بر خلاف فیلم‌های متأخرش تلاش کرده یک تریلر سیاسی، کارنامه‌ی رنگارنگش را متنوع‌تر کند. این تریلر درباره سازمان مخوف منافقین است.

 
 
*منافقین که بودند و چه کردند؟
 
نفرین شدگان

فیلم تازه‌ای کمال تبریزی بیش از آن که اثری عاشقانه باشد، تریلری سیاسی به حساب می‌آید؛ تریلری که در بستر وقایع دهه‌ی 60 و فعالیت خرابکارانه‌ی گروهک‌های التقاطی پیش می‌رود. امکان مینا خیلی صریح از گروهک منافقین نام نمی‌برد و بیشتر با نشانه‌ها، از نوع رفتار آدم‌ها گرفته تا سبیل و شکل بستن روسری و حتی طبقه بندی تشکلیلاتی به ساختار این گروهک می‌پردازد و با زبان تصویر، اعضا و شکل و شیوه‌ی فعالیت‌ آنها را بازنمایی می‌کند. طبیعتاً چون فیلمساز درگیر جنبه‌های دراماتیک قصه است به گذشته‌ی این سازمان نمی‌پردازد. شاید این متن، مقدمه‌ای باشد برای درک این که فضای فیلم را بهتر درک کنید و بفهمید امکان مینا درباره‌ی چه گروه و مسلکی حرف می‌زند.
 
 
 
 
*قدم اول/ مبارزه با شاه

برای این گروهک منافقین را درست بشناسیم باید به سال‌ها قبل برگردیم؛ باید برویم به حدود 55 سال پیش، زمانی که حزب نهضت آزادی در اردیبهشت سال 1340 با انتشار بیانیه‌ای اعلام موجودیت کرد و نوشت: ما مسلمان، ایرانی، مشروطه خواه و مصدقی هسیتم. این حزب دو سال فعالیت علنی داشت؛ جزوه منتشر می‌کرد، جلسات منظمی داشت وحتی در مسجد هدایت تهران که آیت‌الله طالقانی در آن سخنرانی می‌کرد جلسات بحث و نقد ترتیب می‌داد.
 
دراین دو سال برخی جوانان تحصیل کرده که عضو انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها می‌شدند به عقاید و موضع‌گیری‌های این حزب همدلی نشان می‌دادند و چون فعالیت این گروه آزاد بود و به مباحث علمی در کنار مباحث اسلامی توجه می‌کرد کم و بیش از سوی برخی دانشجوها مورد توجه قرار می‌گرفت. اما شکاف اصلی سال 1342 اتفاق افتاد؛ بعد قیام 15 خرداد آن سال و بازداشت امام خمینی(ره) اوضاع جور دیگری شد البته همه چیز کمی قبل‌تر شروع شده بود:‌ زمانی که امام(ره) درسخنرانی‌هایش به مضوع قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی پرداخت و به تندی از آن انتقاد کرد و اصلاحات موجود در این قانون را بیش از هر چیز به سود شاه و زمینه‌ای برای نفوذ بیشتر آمریکا و رژیم صهیونیستی به ایران داشت.
 
وقتی در 15 خرداد امام (ره) بازداشت شد مردم در شهرهای مختلف به خیابان‌ها ریختند و حکومت به شدت راه‌پیمایی مردم را سرکوب کرد. نتیجه‌ی چنین برخوردی، دلسردی جوانان منتقد حکومت بود. آنها رهبران احزابی مثل نهضت آزادی را متهم به کم کاری و ترس از فعالیت‌ انقلابی کردند. اختلاف‌ها هم عمیق شده بود: نسل قبل‌تر که تجربه‌ی مشروطه و کودتای 1332 را داشت، معتقد بود که رهبران مذهبی جنبش ملی را رها کردند به همین دلیل هم مصدق شکست خورد. آنها در کار سیاسی کمتر مذهبی بودند و بیشتر از شعارهای ملی بهره می‌بردند، این گروه انگلیس را دشمن خودشان می‌دانستند و معتقد بودند که مبارزات قهرآمیز اتحادیه‌ها و تظاهرات مردمی و اعتصاب، بهترین راه برای اصلاح است. اما نسل جدیدتر که در واقع به خون قیام 15 خرداد آغشته شده بود، دیده بود که مأموران شاه با سلاح‌های آمریکایی به آنها تیراندازی می‌کنند، راه‌پیمایی‌های مسالمت آمیز به خون کشیده می‌شود و مراجع مذهبی مثل امام خمینی(ره) فعال‌تر و پویاتر از تحصیل کرده‌های فرنگ در راه انقلاب و مبارزه قدم برمی‌دارند. به اینها اضافه کنید پیروزی انقلاب‌های مردمی کوبا و الجزایر و مبارزه‌ای که در فلسطین و آمریکای جنوبی به راه افتاده بود و بیشتر جنگی مسلحانه و چریکی بود تا اعتراضی مسالمت آمیز در این فضا بود که گروهی از اعضای جوان نهضت آزادی به این نتیجه رسیدند که فعالیت جزبی فایده‌ای ندارد.

 
 
 
*قدم دوم/شکل گیری

سه عضو جوان این گروه در سال 1342 یک جمع بحث و گفت‌وگو تشکیل دادند تا درباره‌ی راه‌های نوین مبارزه علیه رژیم پهلوی تحقیق کنند. این سه عضو، محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان، دوستان نزدیک و صمیمی هم در دانشگاه تهران بودند. آنها بعد دوره‌ی سربازی جلسات منظمی برگزار می‌کردند و همراه اعضای تازه درباره‌ی مبارزه حرف می‌زدند. آن زمان این افراد کتاب‌هایی مثل کار، مزد، سرمایه نوشته‌ی کارل مارکس، دولت و انقلاب و چه باید کرد؟ نوشته‌ی لنین، چگونه می‌توان کمونیست خوب بود اثر لیوشانوچی (یک کمونیست مشهور چینی)، جنگ پارتیزانی چه گوارا، دوزخیان روی زمین نوشته‌ی فرانتس فانون و ... را مطالعه می‌کردند، اگر چه کتاب‌های مبارزان مسلمان هم بین آنها بود(مثل کتاب افضل الجهاد نوشته‌ی عمار اوزگان که راهنمای تئوریک جبهه‌ی آزادی بخش الجزایر بود).
 
 
 
 
جلسات قرآن خوانی و خواندن نهج‌البلاغه هم در دستور کار این گروه بود و اتفاقاً جدی هم بود. اما اعضا تشویق می‌شدند در جریان انقلاب‌های زمان خودشان هم قرار بگیرند. اعضای این گروه بعد سه سال تصمیم گرفتند که استراتژی مبارزه را تدوین کنند و همان زمان بود که جزوه‌هایی هم منتشر کردند. آنچه درباره‌ی این جزوه‌ها می‌توان گفت این است که متن‌ها، برداشتی مارکسیستی از دستورهای اسلامی بود. بیشتر اعضا، تصوری کاملا چپ از دستورهای اسلامی داشتند. خود اعضا هم چنین تأثیری را رد نمی‌کردند و معتقد بودند که اسلام واقعی با اندیشه‌ی عملی مارکسیسم سازگار است! اما بحث التقاط به همین جا منتهی نمی‌شد: اعضای این گروه معتقد بودند که علمای سنتی، اسلام را به اشتباه تفسیر و با طبقه‌ی حاکم همراهی می‌کنند. علاوه بر آن، معتقد بودند که تقلید از مرجعیت، کار درستی نیست و هیچ کس حق ندارد دیگری را وادار به تقلید در فروغ دین کند یا برای خودش حق فهم مفاهیم قرآنی قایل شود. بذرهای انحراف از همین جا پاشیده شد و کمی بعد جوانه زد.

*قدم سوم/آموزش و بازداشت

سال 47، تشکیلات سازمان هنوز بدون نام، تصمیم گرفت کارش را گسترده‌تر کند. آنها هسته‌های کوچک دو تا سه نفره تشکیل دادند و این هسته‌ها فقط به شکل عمودی با یک نفر از اعضای تعیین شده‌ی کادر مرکزی گروهک در ارتباط بودند. اعضای گروه تشویق می‌شدند که با هم زندگی کنند تا هم از منابع و امکانات مشترک استفاده کنند و همدیگر را بیشتر بشناسند. این بخش از ماجرا، تا سال‌ها جزو قواعد گروهک باقی ماند و همان طور که در امکان مینا هم دیده می‌‌شود خانه‌های تیمی تا سال‌های بعد انقلاب هم وجود داشت. اعضای این گروه در مرحله‌ی بعد تصمیم گرفتند که آموزش چریکی را آغاز کنند. هدف آنها دوره دیدن زیر نظر گروه PLO (سازمان آزادی بخش فلسطین) و گروه الفتح بود که ابوجهاد و یاسر عرفات آن را راه اندازی کرده بودند.
 
 
 
گروه قصد داشت که عملیات چریکی را وقتی شروع کند که تعداد کافی نیروی آموزش دیده داشته باشد. اما حادثه‌ی سیاهکل آنها را تشویق کرد که زودتر دست به کار بزرگ بزنند: برنامه‌ی آنها انفجار کارخانه‌ی اصلی برق تهران همزمان با جشن‌های 2500 ساله‌ی شاهنشاهی بود. اما همان زمان لو رفتند و کمی مانده به اجرای نقشه، بیشتر رهبران گروه بازداشت شدند. سال 1351 بود و ساواک فکر می‌کرد که با اعضای یک گروه چپ‌گرا مثل چریک‌های فدایی زودتر از آنها اسم«فدایی» را از روی برخی مبارزان انقلاب مشروطه انتخاب کرده بودند. مجاهدین هم به همین روش، نام برخی مبارزان مشروطه را برای خودشان انتخاب کردند. بعد دستگیری گسترده، هنوز تعدادی از اعضای گروه آزاد بودند: برخی که فرار کرده بودند توانستند گروه را بازسازی کنند و فعالیت‌ها را از سر بگیرند.

 
 
قدم چهارم/برخورد امام خمینی(ره)

درصحیفه‌ی نور امام (ره)، جلد8، صفحه‌ی 144 آمده است:‌ من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد آمد پیش من. قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید بیست روز-بعضی‌ها می‌گفتند 24 روز-مدتی بود پیش من. هر رزو {می}آمد آنجا، و روزی شاید دو ساعت آمد صحبت کرد از نهج‌البلاغه،‌ از قرآن، همه‌ی حرف‌هایش را زد. من یک قدری به نظرم آمدکه این، وسیله است. نهج‌البلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است و شاید باید یادم بیاروم آن مطلبی که مرحوم آسید عبدالمجید همدانی به آن یهودی گفته بود. می‌گویند یک یهودی در همدان مسلمان شده بود. بعد خیلی به آداب اسلام پایبند شده بود؛ خیلی زیاد! این موجب سوءظن مرحود آسید عبدالمجید که یکی از علمای همدان بود شده بوده این قضیه چیست. یکی وقت خواسته بودش، گفته بود که تو مرا می‌‌شناسی؟ گفت‌: بله. گفت:‌من کی‌ام؟‌ گفت: شما آقای آسید عبدالمجید. گفت:‌من از اولاد پیغمبرم؟ گفت:‌ بله. تو کی؟ من یک یهودی بودم، پدرانم یهودی بودند و تازه مسلمان شده‌ام. گفته بود نکته‌ی این که توی تازه مسلمان که همه‌ی پدرانت هم یهودی بودند و من هم سید و اولاد پیغمبر و ملا و این چیزها، تو از من بیشتر مقدسی،‌ نکته‌ی این چیست؟ من شنیدم که یهودی گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده.
 
 
یک قضیه‌ای بوده. می‌خواسته با صورت اسلامی کارش را بکند ... من به نظرم آمد که این قضیه ... این قدر نهج‌البلاغه و خب، من هم یک طلبه هستم؛ من این قدر نهج‌البلاغه خوان و قرآن و اینها نبودم که ایشان بود؟ ده-بیست روز ماند. من همان گوش کردم به حرف‌هایش، جواب به او ندادم؛ همه‌اش گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم. فقط این که گفت که ما می‌خواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست؛ و شما نیروی خودتان را از دست می‌دهید و کاری هم ازتان نمی‌آید. دیگر بیش از  این من به او چیزی نگفتم. او می‌خواست من تأییدش بکنم بعد هم معلوم شد که مسئله همان طورهای بوده ... اینهایی که این قدر از قرآن و نهج‌البلاغه و از دیانت زیاد دم می‌زنند و بعد فقرات قرآن را یک جوری دیگر غیر از آنچه که باید، معنا می‌کنند، و فقرات نهج‌البلاغه را یک جوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا می‌کنند، اینها را نمی‌توانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم. این جملات واضع و گویا، مخالفت امام(ره) را با منش و رفتار گروهک مجاهدین ثابت می‌کند. این گروه بدون توجه به سخنان این جلسه، مبارزه‌ی مسلحانه‌اش را آغاز کرد و ادامه داد(مثلاً سفارت اردن، سازمان دفاع غیرنظامی، بخش اداری فروشگاه‌ شهرداری و ... را منفجر کردند) اما وقایع سال 1354، نشان داد که زیاده‌روی‌شان در پرداختن به موضوعات دینی انحرافی بوده و هیچ‌گاه درونی نشده است.

*قدم پنجم/ضربه

در حالی که برخی از مردم به دلیل وجهه‌ی اسلامی و انقلابی هوادار این گروه بودند در سال 1354 این گروهک بدون مقدمه و به شکل ناگهانی بیانیه‌ی اعلام مواضع ایدئولوژیک را منتشر و اعلام کردند از این پس به نفع مارکسیسم لنینیسم، اسلام را کنار گذاشته است. این بیانیه اشقاق بزرگی به وجود آورد:‌ اعضای مسلمان، اعضای مارکسیست را متهم می‌کرد در یک کودتای خونین، قدرت را در دست گرفته‌اند. گروهی که با انشعاب مخالف بودند در سال‌های بعد انقلاب نام سازمان را روی خودشان گذاشتند و گروه دوم به اسم گروهک «پیکار» مشهور شدند.
 
 

 
 
این بیانیه و کشتار داخلی در گروهک، موضوع اصلی فیلم تازه‌ی بهروز شعیبی، سیانور، است. اما بد نیست بدانید که این تغییر ایدئولوژی، نتیجه‌ی عدم توانایی در نفوذ بین طبقات روشنفکر و تحصیل کرده و گفت‌وگو و آشنایی بیشتر زندانیان سازمان با گروه‌های چپ در زندان و بیرون زندان بود. آنها به دنبال جلب نظر روشنفکران بودند و معتقد بودند اسلام، تنها برای عامی‌ها مناسب استاما نمی‌تواند طبقات ضعیف کشور را درگیر مبارزه کند. ضمن این که معتقد بودند با این گرایش، به بن بست رسیده‌اند چون راهبرد نیروهای مذهبی انقلاب نیست. اینجا بود که این گروهک به تمامی از ریشه‌های خود جدا شد و درحالی که نسل‌های قبل را به خاطر گرایش دینی و مذهبی‌اش گذشته‌ی اعقتادی خودش را هم منکر شد و به آن خیانت کرد.

 
 
*قدم ششم/انقلاب

انقلاب که پیروز شد این گروه با هدایت بخشی از رهبران زندان رفته‌اش احیا شد. آنها شاخه‌ی به اصطلاح مسلمان گروه بودند که هنوز افکار چپ و مارکسیستی داشتند. اگر چه مثل نسل اولشان ظاهراً شرعیات را رعایت می‌کردند اما پایه‌های اندیشه‌شان کاملا کمونیستی بود. این افراد سعی کردند خودشان را مبارزان پیشرو انقلاب به حساب بیاورند و با برگزاری میتینگ و راه‌پیمایی نظر  رهبران کشور را به خودشان جلب کنند. اما سال 1358، اقدامات مخربشان آغاز شد. اول این که میلیشایی تشکیل دادند تا به اصطلاح از شکل‌گیری کودتایی مشابه سال 1332 جلوگیری کنند. کمی بعد شرکت در رفراندوم قانون اساسی را که به وسیله‌ی مجلس خبرگان تنظیم شده بود رد کردند.
 
 
اما برای انتخاب ریاست جمهوری نامزد معرفی کردند. امام خمینی(ره) در آن زمان وارد عمل شد و گفت به کسانی که به قانون اساسی رأی نداده‌اند نمی‌توان اعتماد کرد. بنابراین نامزد این گروهک در انتخابات شرکت داده نشد.اما آنها باز برای انتخابات مجلس برنامه‌ریزی کردند. همان زمان بود که رئیس جمهور وقت، بنی صدر ملاقات کردند و در واقع پیمانی مخفیانه بین آنها  بسته شد. دلیل این بود که هر دو، حزب جمهوری اسلامی و نیروهای انقلابی این حزب را مخالف برنامه‌های خود می‌دانستند و به شکل پیوسته‌ای از آنها انتقاد می‌کردند و آنها را مخل کارهای خود معرفی می‌کردند. درگیری بین نیروهای مذهبی و اعضای این گروهک، مدام تشدید می‌شد. رهبران این گروه مدام تلاش می‌کردند با طرح اتهامات علیه مقامات عالی کشور، انقلاب را از دست رفته نشان دهند.
 
 
 
موضوعات اجتماعی درباره‌ی زنان را پیش می‌کشیدند، از روند توقف مصادره‌های انقلابی کارخانه‌ها و اموال انتقاد می‌کردند و با طرح این موضوع که جمهوری اسلامی در حل مشکل تورم، بیکاری و افزایش استاندارد زندگی ناموفق است به شکل پیچیده‌ای مبارزه با انقلاب را آغاز کردند. با شروع جنگ، این گروهک تلاش برای یارگیری و ذخیره‌ی سلاح در خانه‌های تیمی را سرعت بخشید. کمیته‌های انقلاب و نیروهای سپاه پاسداران هم هر از گاهی موفق می‌شدند که یکی از این خانه‌ها را کشف و افرادش را بازداشت کنند.
 
اما همین برخورد هم موجب بالا رفتن صدای اعضای این گروه می‌شد و آنها این نوع بازداشت‌ها را جهت حذف نیروهای انقلابی عنوان می‌کردند. از طرف دیگر اقدامات تنش آمیز رئیس جمهور در زمان جنگ هم عاملی شده بود تا او به این گروه نزدیک شود. شاید چون هر دو به این نتیجه رسیده بودند که اقداماتشان با رویکرد کلی انقلاب اسلامی قابل جمع نیست. امام(ره) در آن زمان چندباری به طور ضمنی در برابر این گروهک موضع گرفته بود، مثلا در یک سخنرانی گفت که : منافقین از کفار بدترند. و اگر چه اسم این گروه را نبرد اما به عموم هشدار داد که مواظب کسانی باشند که علما را مرتجع می‌دانند، از قلم به عنوان چماق استفاده می‌کنند، زیر ماسک دفاع از اسلام به اسلام ضربه می‌زنند؛‌ درست مانند منافقین در مدینه که به پیامبر خیانت کردند(روزنامه‌ی اطلاعات، 6تیر1358). حالا دیگر همه می‌دانستند که روش آنها از چه قرار است.
 
 
اتهام‌ها معلوم بود: زیر سوال بردن رهبری امام(ره)، خرابکاری در کار پاسداران انقلاب اسلامی، پیشنهاد انحلال نیروهای مسلح، تحریک به اخلال در استان‌ها، دانشکده‌ها، دبیرستان‌ها و کارخانجات، کمک به چریک‌های فدایی، وابستگی به کمونیست‌های شوروی و ... درگیری حالا علنی و غیرقابل حل به نظر می‌رسید. چون مسئله‌ی اختلاف بنیادی‌تر بود و به تفکر و برداشت از اسلام و البته رویکرد مبارزه برمی‌گشت: التقاط آنها حالا علنی شده بود و گروه، از اندیشه‌هایی که بنیانش را می‌ساخت رهایی نداشت. بنی صدر هم از این نیرو کمک می گرفت تا موقعیتش را در ساختار حکومت محکم کند. برای همین آنها را مثل گارد کنار خود قرار می‌داد. مثلاً 7 اردیبهشت سال 60 این گروه در اعتراض به بسته شدن رونامه‌ی بنی صدر به خیابان‌ها ریختند. وقتی دادستان کل کشور راه‌پیمایی را قدغن اعلام کرد این گروهک کوتاه نیامد و حتی از بنی صدر خواست که از حق آزادی مسالمت آمیز راه‌پیمایی دفاع کند. 23 خرداد دوباره به خیابان‌ها ریختند و بعد درگیری با نیروهای سپاه پاسداران، در بیانیه‌ای اعلام کردند که در آینده از خود دفاع خواهند کرد. اما نقطه‌ی نهایی درگیری 30 خرداد 60 بود.

*قدم هفتم/پایان کار

29 خرداد سال 1360 این گروهک و بنی صدر(که مخفی شده بود) از نیروهای خود خواستند که به خیابان‌ها بریزند تا آنها بتوانند به قدرت برسند. آنها می‌خواستند همان شیوه‌ی پیروزی انقلاب را برای سرنگونی انقلاب به کار ببرند؛ اول راه‌پیمایی‌های پراکنده برگزار کنند و بعد، با بالا بردن سطح درگیری، راه‌پیمایی‌های گسترده‌ای برپا کنند. اما از همان لحظه‌ی راه‌پیمایی گروه‌های مختلف مردمی، علما و حتی نیروهای جدا شده ای این سازمان در برابر آنها موضع گرفتند. درگیری بین هواداران این گورهک و مردم عادی و انقلابی تا فردای آن روز ادامه پیدا کرد و بنی صدر و برخی رهبران این گروه بعد شکست از مردم انقلابی، از کشور فرار کردند. اما روند فعالیت آنها متوقف نشد؛ آنها تبدیل به یک سازمان زیرزمینی شدند.
 
 
 
تصاویری از ترورها و جنایات سازمان منافقین
 
7تیر آیت الله بهشتی و جمعی از مدیران و مسئولان را در یک بمب گذاری شهید کردند. 8 شهریور محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر را به شهادت رساندند و روند مبارزه را با ترور ادامه دادند. پرتاب نارنجک به کمیته‌های انقلاب، کمین کردن برای پاسداران، اعضای حزب جمهوری اسلامی و رهبران کشور از جمله اقدامات آنها بود. شهادت حجت الاسلام هاشمی‌نژاد، آیت الله دستغیب، آیت الله صدوقی و ... از جمله ضربه‌هایی بود که منافقین به کشور وارد کردند. ترور ناموفق آیت الله خامنه‌ای هم یکی از اقدامات خائنانه‌ی این گروه بود. سال 1361 این گروه همکاری با ارتش رژیم بعث عراق را شروع و همراه با نیروهای نظامی عراقی در جنگ تحمیلی علیه کشورمان مشارکت کردند. این گروه، در سال‌های بعد هم به ترورها ادامه داد(مثل شهید کردن صیاد شیرازی) و دست از اقدامات خرابکارانه‌ نکشید.

*قدم هشتم/... و اما

امکان مینا فیلمی است که در بستر روزهای ملتهب و وقایع دهه‌ی 60 شکل می‌گیرد. به گزارش مجله 24، زوج جوان این فیلم،‌ درگیر خانه‌های تیمی، شک نسبت به یکدیگر و اعتماد به نیروهای مخالف نظام می‌شوند. تبریزی تلاش کرده که مقررات خانه‌های تیمی و شکل برخورد آنها با مخالفان را به خوبی نشان دهد. تصمیم‌گیری در مورد ترور همسر مینا و اصرار مینا به زنده‌ ماندن او شبیه همان واقعه‌ای است که قبل انقلاب در زمان تسویه‌ی درون گروهی این سازمان رخ داد(و مفصل‌تر و دقیق‌ترش در فیلم سیانور دیده می‌شود) اما آنچه در این فیلم به خوبی نشان داده شده است رعب و وحشتی است که این گروه در ساختار خود ایجاد و با دگماتیسم بی حد و حصرشان اجازه‌ی هر گونه مخالفت یا تردید را از اعضا و هوادارنش سلب می‌کردند. امکان مینا شاید مقدمه‌ای باشد برای ساخت فیلم‌های تاریخی-سیاسی تا تصویر دقیق‌تری از گذشته‌ی ما و کشورمان ارائه کند.