چندی قبل با یکی از شاهدان عینی جمعه خونین مکه هم کلام شدیم؛ خاطرات دکتر عظیمی درباره جنایات آل سعود باعث شده گفتگوی دوستانه تبدیل به مصاحبهای برای ثبت در تاریخ شود؛ دکتر عظیمی از خونریزی و آدمکشی وهابیون سعودی میگفت؛ اظهاراتی که نشان میدهد عمق فاجعه جمعه خونین کم از فاجعه منا نبوده است، در منا حاجیان بواسطه بیتدبیری، کوتهفکری و خباثت آلسعود قربانی شدند و در سال 66، شرطههای آلسعود با گلولههای سربی حاجیان را قربانی کردند.
دکتر محسن عظیمی اعتمادی از جمله افرادی است که به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط دارد و در آن سال به عنوان مبلّغ به حج اعزام شده بود.
وی تحصیلات خود را در زمینه علوم سیاسی ادامه داد و هماکنون سرپرست دفتر همکاریها و ارتباطات علمی و بینالمللی دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) است.
بنده در آن زمان دانشجو بودم و به حسب رشته معارف اسلامی و علوم سیاسی که در دانشگاه میخواندیم و تسلطی که به زبان عربی و انگلیسی داشتیم، برای تبلیغ اسلام با سازمان حج و زیارت همکاری میکردیم. آن زمان نیروهای حرفهای به عنوان مبلغ آشنا با زبان خارجی زیاد نبودند که به اینگونه مراسمها اعزام بشوند و در عین حال خیلی هم احساس ضرورت میشد، چون در سالهای جنگ بودیم و مدت کمی از پیروزی انقلاب گذشته بود و واقعاً صدای انقلاب اسلامی ملت ایران به جایی نرسیده بود و یا اینکه تحریف شده بود.
به تشخیص حضرت امام مراسم حج از قویترین ظرفیت در این زمینه برخوردار بود که الآن برای همه این اهمیت روشن است. از طرفی نیروی تربیت یافته از قبل و با تجربه تبلیغی هم بسیار کم بود. اغلب نیروهای انقلاب جوان بودند و نیروهای مسنتر با آن طرز تفکر سابق رشد کرده بودند و نمیتوانستند پیام انقلاب را به خوبی جوانها انتشار بدهند؛ برای همین از دانشگاه ما درخواست نیرو کردند و تعداد قابل توجهی از دانشجویان که از ابتدای تأسیس با همین هدف تربیت شده بودند، از سوی دانشگاه امام صادق (ع) به سازمان حج معرفی شدند و بنده هم این افتخار را به دست آوردم که جزو یکی از کاروانهای زباندان به حج اعزام بشوم، البته به هزینه خودمان و فقط خارج از نوبت اعزام شدیم.
کاروانهای سازمانیافتهای داشتیم و با عشق و علاقه و منظم کار میکردیم. بیشتر بچههایی بودند که جبهه دیده بودند و با روحیه بسیجی کار میکردند و واقعاً صبح تا شب و حتی نیمهشبها هم در کنار عبادت و زیارتشان، کارهای تبلیغیشان را انجام میدادند.
**شما چون رشته علوم سیاسی هم خواندهاید، بهتر میتوانید فضای بینالمللی در آن زمان را ارزیابی کنید. منظور بنده این است که آیا احتمال درگیری از قبل داده میشد؟
بله؛ آنجا و آن زمان شدیداً جو خصومت با انقلاب ما وجود داشت و در اوج جنگ تحمیلی هم بودیم. تمام دولتهای منطقه و پشتیبانهای خارجی آنها در میدان رزم علیه ما در حال فعالیت عملیاتی بودند و به تبعش در میدان تبلیغ. همانطور که ما جنگ و اتاق جنگمان یک بخش تبلیغات داشت و سازمانی به نام تبلیغات جنگ داشتیم، آنها هم به جنگ خودشان مشغول بودند و ما در چنین شرایط جنگی فعالیت میکردیم.
آنطور که من به چشم دیدم و تجربه عملی ما نشان داد، قلوب ملتهای مسلمان با ما بود، آنها با ما عنادی نداشتند و اتفاقاً خیلی هم با علاقه با ما برخورد میکردند. کنجکاو بودند ملتی که این همه شهید تقدیم کرده و فقط به نام خدا و بدون چشم داشت مادی و بدون اینکه به شوروی یا آمریکا وابسته باشد با نظام سر تا پا آمریکایی و مسلح جنگیده، همه اینها برایشان عجیب بود و آن را معجزه قرن میدانستند، البته مسلم است که باسوادترهایشان و روشنفکرهایشان بیشتر این حالت را داشتند و گیرایی بیشتری نسبت به پیامهای انقلاب داشتند، اما دولتها اینگونه نبودند.
هر جایی که حضور دولتها حس میشد، توطئهها و آزار و اذیتها نسبت به ایرانیهای معمولی را هم میدیدیم، چه برسد به نیروهایی که بخواهند فعالیت تبلیغاتی و فرهنگی کنند. آن جو، یک جو کاملاً عناد آمیزی بود که سایه بر تمام فعالیتهای ما افکنده بود. هدفمان هم خنثی کردن این فضای مسموم بود. مسئولان ما تأکید داشتند که قوانین را رعایت کنیم و برخوردهایمان جذبی باشد، ولی بههرحال با این مسائل روبرو بودیم و گاهی اوقات با نیروهای اطلاعاتی سعودی بهطور مستقیم روبرو میشدیم. بعضی از دوستان ما را میگرفتند و بازجویی میکردند و همهجا حضور محسوس و غیر محسوس داشتند، برای اینکه نگذارند غیر ایرانیهای علاقهمند به انقلاب اسلامی نتوانند فعالیت کنند. این در شرایطی است که چند سال بیشتر از انقلاب نگذشته بود و شاید برخیها فکر کنند که استکبار هنوز خیلی حساس نشده بود درصورتیکه اینطور نبود؛ آنها کاملاً خطر را حس میکردند.
** کمی از فعالیت تبلیغاتیتان در حج سال 66 بگویید
فعالیت تبلیغی ما به این صورت بود که از صبح، همراه با حجاج دیگر طبق برنامهها در مدینه و مکه عمل میکردیم؛ ما مدینه قبل بودیم و بین برنامههای عبادی سعی میکردیم با حجاجی که فکر میکردیم مؤثرترند، مثل علما، دانشگاهیان و اندیشمندان تماس بگیریم. با توجه به اینکه تعداد حجاج هم در حج تمتع به چند میلیون میرسید، ما چند صد نفر نمیتوانستیم از عهده همه کارها بربیاییم، اما تلاش خود را میکردیم. با این افراد بحث را به صورت برادرانه و دوستانه شروع میکردیم و به تدریج راجع به انقلاب، اهداف جمهوری اسلامی و رهبری آن و مسائل کلی دیگر به زبان ساده صحبت میکردیم و آن چیزهایی که دیده بودیم را نقل میکردیم. علاوه بر این، سازمان حج نیز آموزشهایی گذاشته بودند که خیلی مفید بود. مرحوم فاضل هرندی خیلی فعال بودند و با زبان عربی هم آشنا بودند و به معارف اسلامی هم تسلط داشتند، برخی شبهات اعتقادی را در مورد شیعه بیان میکردند که چگونه جواب بدهیم. چون به اقتضای تحصیلاتمان مسائل اعتقادی و کلامی را هم وارد بودیم.
دوستانی که همراه ما بودند، اغلب به دو زبان عربی و انگلیسی آشنا بودند و به هرکسی برخورد میکردند، با زبانی که مخاطب آشنایی داشت، با او ارتباط برقرار میکردند. مسائل جنگ هم سرلوحه فعالیتهای ما بود که حزب بعث و صدام تجاوزگر بوده و مدارک و مستندات این مباحث را توضیح میدادیم. نهایتاً هم برای مسئولین کاروانمان از ملاقاتی که داشتیم گزارشهایی تهیه میکردیم که فکر کنم اینها الآن به صورت مکتوب وجود دارد و آرشیو و دائرهالمعارف زندهای از وضعیت حج و افکار عمومی در آن زمان است. شبهههایی که مطرح میکردند هم ثبت شده که خیلی برای تصمیمات تبلیغاتی ما لازم بود که در دنیا راجع به ایران چه سمپاشیهایی میشود. ما سعی میکردیم اینها را دقیق منعکس کنیم و همانجا ارتباطات درازمدت خوبی بین ما و بعضی از مسلمانان سایر کشورها برقرار شد. مثلاً من یک دوست صمیمی مصری و لبنانی پیدا کردم و بعد هم ارتباطاتمان ادامه داشت.
** از حادثه سال 66 بفرمایید. آیا قبلش شواهدی بود که معلوم بشود که حج آن سال فرق میکند؟
من جایی مطالعه نکردم که این را با سند و مدرک گفته باشد که معلوم بشود چرا سعودیها آن سال را برای سرکوب انتخاب کرد.
** برخی شایعات وجود دارد که میگویند برخی ایرانیها تی.ان.تی همراه خودشان به حج برده بودند...
بنده مدرک قابلقبولی در این زمینه ندیدم. خود سعودیها چیزهایی منتشر میکردند، اما هیچکدامشان قانعکننده نبود. نمیدانم بعداً در محکمه بینالمللی چیزی ارائه دادند یا نه. البته اگر چیزی قابلارائه داشتند باید شکایت کرده و ارائه میکردند و اینکه شکایت نکردند دلیلی است بر اینکه چیزی نداشتند.
بر اساس برداشت خودم از شرایط آن دوران، به نظر میرسد که جنگ به مرحلهای رسیده بود که ایران ضربات جبرانناپذیری به حزب بعث و منافع آمریکا در منطقه وارد میکرد. آن زمان اوج قدرت ما در جنگ و منطقه بود و از آن طرف، حضیض ذلت و ضعف دشمنان ما بود و فهمیده بودند که بعد از 8 سال هنوز نتوانستهاند بساط انقلاب اسلامی را جمع کنند و به این نتیجه رسیده بودند که ادامه این جنگ، بیفایده است و هر طور شده باید به این انقلاب ضربه بزنند و جلوی این انقلاب را بگیرند. میخواستند به موازات پایان جنگ، یک سرکوب و اقدام قاطعانه هم در برابر عملیات انقلابی ایران و صدور انقلاب انجام بدهند که فکر کنم با این هدف این کشتار انجام شد و از قبلش هم مشخص بود؛ یعنی از همان روزهای حج با آرایش نیروهای نظامی و امنیتی عربستان مشخص بود که با این حجم از سلاح و نیرو، اینها برنامهای را در سر دارند ولی اینکه با آن مقیاس از خشونت باشد، کسی فکرش را نمیکرد و خیلی غافلگیرکننده بود که رژیمی که ادعای رهبری جهان اسلام را دارد و ادعای دلسوزی همه حاجیها را دارد، اینگونه در این تعداد و با آن وضعیت آنها را ذبح کند!
درباره ایرانیها میگفتند مثلاً از وسایل آنها چند هزار چاقو و مواد منفجره از هواپیمایشان کشف کردهاند و میگفتند ایرانیها برنامه حملات چریکی داشتند که هیچکدامشان ثابت نشده بود و مشخص بود از قبل این مسائل را آماده کرده بودند که بعد از حادثه، اینها را مطرح کنند و فضایی که به وجود آمده را کنترل کنند و این را القا کنند که ایرانیان آمده بودند تا در حج دعوا و اخلال ایجاد کنند. شایعه کرده بودند که ایرانیها میخواهند کعبه را به قم منتقل کنند و ایرانیها میخواهند به سمت مسجدالحرام حرکت کنند تا آنجا را تسخیر کنند. این صحبتها آنجا خیلی زیاد بود و جو غالب هم بود، چون ایرانیها آنجا بلندگویی نداشتند، بعد از حادثه، کل رسانههایشان فعال شده بود و در سطح جهان اسلام، آنهایی که مزدور سعودی بودند، فعالیتشان را شروع کرده بودند و آرایش نیروهایشان خیلی منظم بود.
ما خودمان از برخی نیروهای نظامیشان در صبح روز حادثه میپرسیدیم: چرا اینجایید؟ میگفتند ما خودمان هم نمیدانیم برای چه اینجاییم و ما را از فلان شهر کوچک عربستان به اینجا آوردهاند.
** از خود حادثه چه چیزی به خاطر دارید؟
روز حادثه 6 ذیحجه بود و ما طبق معمول از صبح فعالیتمان را شروع کردیم. چند سالی میشد که بعد از انقلاب، در خیابان منتهی به مسجدالحرام، تظاهرات برگزار میشد و چیز جدیدی نبود. هر سال هم به جمعیت زیادتر میشد، در آن سالها هم حاجیان ما بیشتر بودند و هم شور انقلابی قوت بیشتری داشت. با پیشرفت جنگ و مشکلاتی که ملت و نظام تحت فشار آن بودند، مردم مسئولیتی برای خودشان میدیدند که به عنوان سفیران ملتشان در آنجایی که مرکز دشمنی است، صدایشان را برسانند. مخصوصاً اینکه مشرک اصلی و رأس فتنه را آمریکا میدانستند. این تمام تعلیماتی بود که حضرت امام در سالیان گذشته داده بودند و این در تظاهرات برائت از مشرکین نهادینهشده بود.
از صبح در حال آمادگی تدارکات برای مراسم و تظاهرات بودیم. تظاهرات با سازماندهی خوبی شروع شد و موج خروشان مردم هر نظری را جلب میکرد و شعارهای خوب و منظمی به زبان فارسی، عربی و انگلیسی داده میشد. شور و هیجان مرحوم مرتضاییفر- که معروف به وزیر شعار بودند- جلوه خاصی به مراسم میداد. جمعیت به جریان افتاد و ما هم مأمور بودیم که در اطراف جمعیت با حجاجی که ناظر بودند و اغلب هم باانگیزه و اشتیاق بودند و روح حماسی هم به آنها دست داده بود، صحبت کرده و اهدافمان را تبلیغ کنیم. همه شعارها هم ضد آمریکایی بود و ما به خود آل سعود کاری نداشتیم و میدانستیم که در کشور آنها این کار را انجام میدهیم و باید مسائلی رعایت بشود ولی نسبت به آمریکا و شرق و غرب، هیچگونه احتیاط و محافظهکاری نبود و شعارهای خیلی جالبی داده میشد و در این مرحله، ناگهان آقای مرتضاییفر اعلام کرد که هماکنون رزمندگان اسلام در خلیجفارس، یک بالگرد آمریکایی را ساقط کردهاند که خیلی جمعیت را به شوق آورد.
ما هم در کنار با مصاحبهها و گفتگوهایمان توضیح میدادیم که این تظاهرات برای چیست؟ چون برخی اولین بار بود که میدیدند و علمای درباری هم از مدتها پیش تبلیغات میکردند که در حج اصلاً نباید از این کارها کرد و حتی صدا را نباید بلند کرد. ولی ما به مردم دیگر کشورها میگفتیم که مشکلات مسلمین و جهان اسلام کجا باید مطرح بشود و وقتی رمی جمرات میکنیم و یک ستون را سنگ باران میکنیم، کجا باید شیطان بزرگ و اصلی را سنگ باران کنیم؟ کجا بهتر از اینجا که داد و فریادمان را بزنیم و مشکلاتمان را مطرح کنیم و راهحلها را پیدا کنیم. ما این استدلالها را برای حجاجی که سرشان پر از این شبهات و گوششان پر از این سمپاشیها بود مطرح میکردیم.
ما در حال انجام کارهایمان بودیم که یکدفعه سر و صدایی از جلوی جمعیت شنیدیم. من تقریباً نزدیک جلوی جمعیت بودم. سر و صدا و گرد و غباری دیده شد و اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، افرادی بودند که از بالای ساختمانهای دو طرف هر چیزی دستشان میآمد، روی سر حجاج تظاهرات کننده پرتاب میکردند، اشیایی مثل سنگ و شیشه و فلز و حتی تیرآهن و ... خدا میداند چه بلایی سر آن کسانی که پایین بودند، آمد. بعد از آن موج مجروحین که چیزی به سرشان اصابت کرده بود یا اینکه باتوم پلیسها را خورده بودند، راه افتاد. هنوز تیراندازی شروع نشده بود و فقط میزدند. این مجروحان به عقبتر میآمدند و میگفتند دارند حاجیها را میزنند و جلوی ما را گرفتهاند. همزمان دیدیم که چوب پلاکارد و دمپایی و ظرف آب است که از طرف حجاج ما به سمت نیروهای نظامی پرت میشود، چون چیز دیگری نداشتند و تنها به همین طریق میتوانستند از خود دفاع کنند.
در جلوی جمعیت هم بیشتر جانبازان را به خاطر احترام قرار داده بودند و برخی از رزمندهها و فرماندهان سپاه که آموزشدیده و کاری بودند که اتفاقاً خیلی به درد خوردند و جمعیت را حفظ کردند. آنها تازه از جبهه آمده بودند و به عنوان تقدیر به حج فرستاده شده بودند که از بینشان، تعدادی هم شهید شدند. این رزمندهها با دست خالی میجنگیدند.
به تدریج درگیریها بیشتر شد و تیراندازی شروع شد. ما فکر کردیم تیر هوایی است تا مردم بترسند. مشکل مهمی که داشتیم این بود که جای عقب رفتن نبود؛ یعنی آن چیزی که بیشتر موجب تلفات شد، فشار جمعیت روی خودشان بود. جلو و عقب را بسته بودند و شروع کردند از دو طرف، به جمعیت فشار وارد کردند. جمعیت حدود 150000 نفری در خیابانی باریک که دو طرفش بسته بود، هیچ کاری نمیتوانستند بکنند. در یک طرف جمعیت کوههایی بود، البته کوههایی هم نبود که جمعیت زیادی بتواند از آن بالا برود. در برخی از کوچهها نیز خانههایی بود که تعداد آنها کم بود و همان تعداد کم نیز، درهایشان بسته بود و تعداد اندکی از خانهها باز بودند.
یک ساختمان بلندی در خیابان اصلی و مشرف به تظاهرات بود که مربوط به بعثه فلسطینیها بود که درش را باز کردند و فکر کنم یکی از اولین افرادی که وارد این بعثه شد، آقای کروبی بود. افراد پیر و آسیبپذیر را هم در همین بعثه فلسطینیها جا دادند و از هلاکت حتمی نجات یافتند. بیشتر تلفات ما هم از همین مسنها بود که نمیتوانستند خودشان را در این فشارها حفظ کنند. فشار به حدی بود که خود من که آن زمان 23 سال داشتم و در اوج قدرت بدنی و ورزشکار بودم، قفسه سینهام به پشتم چسبیده بود و نمیتوانستم نفس بکشم. دشداشه عربی هم پوشیده بودم تا شبیه اعراب باشم، اما در فشار جمعیت، این لباس عربی به پایم پیچید و یکبار کاملاً زیر دست و پا رفتم و اشهدم را خواندم ولی آخرین لحظه به خودم گفتم به این زودی نباید تسلیم بشوی. یک یا علی گفتم و بلند شدم و لباس عربی را درآوردم و با لباس زیر، توانستم رها بشوم.
تیراندازی شروع شد و یکی از دوستان ما- که از مبلغین بود- به اسم علیرضا وقار با ضربه گلوله به شهادت رسید و تصویر پیکرش هم وجود دارد. تیری به پشت سرش و یک تیر هم به دستش خورده بود. ایشان احتمالاً در حال کمک رسانی به مجروحین بودند. چون جلوی ما جانبازان بودند و خود من چند جانباز را که از ویلچرشان به زمین افتاده و تیر هم خورده بودند، کمک کردم. از کمر یکی از آنها خون فوران میکرد و نمیدانستیم اینها را کجا ببریم. هیچ جای امنی وجود نداشت. آنها را یک گوشهای میگذاشتیم و بالای سرشان میایستادیم که یا شهید میشدند و یا اگر دوام میآوردند تا آخر قضایا، سعودیها آمبولانس میفرستادند و آنها را میبردند.
** فاصله محل درگیری با مسجدالحرام زیاد بود؟
بله، از پل هجون تا مسجدالحرام حدود 20 دقیقه فاصله است. تظاهرات تازه شروع شده بود و بعد از نیم ساعت به شعب ابیطالب و مسجد جن رسیده بودیم که آنجا فنس و نرده گذاشته بودند و پشتش هم نیرو و نفربر و تانک و آب پاش گذاشته بودند که نگذارند از آنجا جلوتر برویم. تظاهرات کنندهها متوقف شدند و مدتی فقط شعار میدادیم. بعدش شروع کردند به زدن حجاج با هر وسیلهای که به دستشان میرسید، بدون اینکه هیچ اعلام قبلی بکنند. خودشان میگفتند ما به بعثه حضرت امام و آقای کروبی گفتهایم و اخطار دادهایم که نمیدانم چقدر صحت داشته باشد.
حجاج ما بیخبر و ناگهانی کتک خوردند در حالی که هیچ کار تحریکآمیزی نکرده بودند و درگیری در میان نبود. سعودیها شروع کننده بودند و میخواستند جمعیت را برگردانند. جمعیت حدود 150000 نفری را نمیشود در محیط بسته، برگرداند و معلوم بود که میخواهند سلاخی کنند. آنهایی که پشت جمعیت بودند، میگفتند در آنجا فقط نیروهای نظامی مستقر بودند و اجازه عبور نمیدادند، اما زد و خورد نبود.
** دلیل تیراندازی چه بود؟ آن محاصره و آن همه خشونت برای چه اتفاق افتاد؟
اینها بارها به بعثه تذکر داده بودند و هر سال یکی از نکات حساس رابطه جمهوری اسلامی و سعودی این بود که آنها میگفتند اصلاً نباید تظاهرات باشد و برائت از مشرکان نباشد که علتش هم معلوم است چون علیه اربابشان شعار میدادیم و منافعشان را به خطر میانداختیم. اگر علیه خودشان شعار میدادیم آنقدر حساس نمیشدند، چون آمریکا خیلی فشار میآورد که باید جلوی ایرانیها را بگیرید و از نظر تسلیحاتی و استراتژیک هم کمکشان میکرد. من حتم دارم که این برنامه هدایت شده، چیزی نبود که سعودیها عرضهاش را داشته باشند. اینهایی که نمیتوانند زیارت منا را هدایت کنند، چگونه میتوانند یک عملیات نظامی را به این گستردگی انجام بدهند؟
مسلم بدانید که نیروهای امنیتی و نظامی صهیونیست و آمریکاییها و انگلیسیها به آنها آموزش میدهند و میگویند که چه کاری بکنند و چه کاری نکنند. مثل صدام که چنین رابطهای با او داشتند؛ از اطلاعات و نقشه جنگ تا تسلیحات به او میدادند. آنجا هم مشخص بود که جبهه متحد استکبار علیه انقلاب ما وارد صحنه شده و موفق هم شدند و از آن به بعد هم تظاهرات برائت از مشرکین انجام نشد و چند سالی حج تعطیل شد و بعدش هم که برقرار شد، تعداد حجاج ما را کم کردند و برائت از مشرکان را در چند چادر محدود کردند.
** شما چگونه به دیگر حجاج کمکرسانی میکردید و سرنوشت مجروحین و مفقودین حادثه چه شد؟
وقتی که تیراندازی شروع شد، خیلی بین مردم هیجان عجیبی بود. واقعاً کسی نمیدانست چه کار کند. همه هاج و واج بودند و فکر میکردند که چرا این اتفاق افتاد و چطور اینها جرئت کردند در خانه خدا اینگونه به حجاج تعدی کنند، اما کاری نمیشد کرد و هرکسی سعی میکرد کمک کند. یکی به جلو میرفت و با دست خالی با آنها که تا دندان مسلح بودند میجنگید؛ انواع و اقسام ماشینهای جنگی و سلاحها را داشتند.
برخی حاجیان شیشه ماشینهایی مثل آتشنشانی را که بین جمعیت گیر کرده بودند، میشکستند که البته کار مؤثری نبود. بعضیها برای جابجا کردن مجروحان کمک میکردند. همین که نزدیک غروب شدیم، همچنان دستبردار نبودند و تیراندازی میکردند. آن زمان بود که دیگر جنازهها مشخص شده بودند و مقیاس فجایع به دست آمد و مردم از نظر روحی، اوضاع سختی داشتند و آرزو میکردند هر چه زودتر این جریان تمام بشود.
نیم ساعت گذشت و هوا کاملاً تاریک شده بود که گفتند میتوانید به سمت بالا و بعثه ایران بروید. این را که گفتند، حجاج خوشحال شدند و فهمیدند که راه باز شده. به سمت بالا که حرکت کردیم، همینطور که میرفتیم، میدیدیم که چه اتفاقاتی افتاده. تا آن وقت فکر میکردیم در جلوی جمعیت، زد و خوردهایی بوده که 100 تا 200 نفر شهید شدهاند، اما بعد دیدیم همینطور که راه میرویم، پیرزنها و پیرمردهایی هستند که روی هم تلنبار شدهاند و مثل حادثه منای پارسال خفه شدهاند. حجاب و لباسهایشان پاره شده بود و کسی هم نمیدانست این اجساد را چه کار کند. یک پیشنهاد این بود که آنها را به بعثه ببرند، ولی آنجا هم امکان نگهداری از 500 جنازه نبود و یخچالی وجود نداشت. در بعثه قالبهای یخ را که در کلمن میانداختند، بین جنازهها گذاشته بودند و همینطور آنها را کنار هم در زیرزمین گذاشته بودند. در این بین، اگر کسی هم مجروح بود به بعثه ایران یا بهداریهای بعثه دیگر کشورها میبردند.
ما با وضع روانی خیلی ناجور و پر از آتش خشم و انتقام به محل اقامتمان برگشتیم. محل استراحتمان هم کنار بعثه بود که خیلی نزدیک به محل حادثه نبود. خیلی از حاجیان که سمت جنوب و آن طرف مسجدالحرام اقامت داشتند، نتوانستند آن شب به محل سکونتشان بروند و مهمان کاروانهای دیگر شدند و اصولاً بعضی از حجاج تا چند روز مفقود بودند و بعثه از همه کاروانها خواسته بود که آمار بدهند که چند نفر در این حادثه مفقود شدهاند. الحمدلله به تدریج تعداد زیادی از حجاج برگشتند.
من خودم دو نفر از بستگانم (پدربزرگ و خالهام) در آنجا بودند که به سراغشان رفتم که الحمدلله سالم بودند ولی یادم هست که برخی از حجاج عزادار بودند و بستگانشان مراجعت نکرده بودند.
آن شب ما تا صبح نخوابیدیم و همهاش این حادثه را تجزیهوتحلیل میکردیم و اینکه چه باید بکنیم. همه چشمها به دهان حضرت امام (رحمهالله علیه) بود که چه دستور میدهند،اگر حضرت امام دستور میدادند که مثلاً کل سعودیها را به آتش بکشید، حتی اگر یک نفرتان زنده نماند، حاضر بودند این کار را بکنند.
خبری نبود تا فردای آن روز که مسئولان ما، همه حجاج را به آرامش دعوت میکردند و میگفتند هیچ کار حادی نکنید و اجازه بدهید تا از حضرت امام کسب تکلیف کنیم. ما هم سر خود رفتیم و به سرعت سلاحهای سرد تهیه کردیم و حاضر بودیم به نیروهای نظامی آنها حمله کنیم. با اینکه کار ما اصلاً در این زمینه آموزش ندیده بودیم و نظامی هم نبودیم. تا اینکه خدا مددی رساند و پیام معروف و تاریخی حضرت امام رسید و بعد از آن حادثه، تسکینی برای حجاج بود. حجاجی که اصلاً نمیشد به هیچ صورتی آرامشان کرد، به صورت معجزهآسایی آرام شدند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
حضرت امام در بخشی از پیامشان فرموده بودند: «اگر میخواستیم به جهان اسلام ثابت کنیم که کلیدداران کنونی کعبه لیاقت میزبانی سربازان و میهمانان خدا را ندارند و جز تأمین آمریکا و اسرائیل و تقدیم منافع کشورشان به آنان کاری از دستشان برنمیآید، بدین خوبی نمیتوانستیم بیان کنیم و اگر میخواستیم به دنیا ثابت کنیم که حکومت آل سعود، این وهابیهای پست بیخبر از خدا بسان خنجرند که همیشه از پشت در قلب مسلمانان فرو رفتهاند، به این اندازه که کارگزاران ناشی و بیاراده حاکمیت سعودی در این قساوت و بیرحمی عمل کردهاند، موفق نمیشدیم و حقا که این وارثان ابیسفیان و ابیلهب و این رهروان راه یزید روی آنان و اسلاف خویش را سفید کردهاند.»[1]
همچنین امام از حجاج خواسته بودند که به مراسم و مناسکتان برسید. حضرت امام فرموده بودند: «ما همه این جنایتها را به حساب آمریکا گذاشتهایم و به یاری خدا و در موقع مناسب به حساب آنان خواهیم رسید و انتقام فرزندان ابراهیم را از نمرودها و شیاطین و قارونها خواهیم گرفت.»[2] مردم هم باور کردند که بالاخره در یک زمانی تقاص این کارشان را پس خواهند داد و آن زمان خواهد رسید. حجاج، مناسک را ادامه دادند و ما هم برگشتیم و همان فعالیتهایمان را به صورت عادی و البته با انگیزه قوی و تازه با عنوان رساندن پیام شهدا ادامه دادیم. به هرکسی میرسیدیم میگفتیم آیا خبر دارید چه بلایی سر حاجیان ما آوردند و چرا این کار را کردند؟
بعد از برگشت به ایران هم خیلیها کنجکاو بودند که ببینند آنجا چه اتفاقی افتاده که ما هم آن چیزهایی که دیده بودیم و شاهدش بودیم را بیان میکردیم. ما مسئول بودیم که به عنوان سفیر خون شهدا این فجایع را هر طور که میتوانیم برای مردم مطرح کنیم، البته حوادث آنقدر تلخ بود که خود بنده از لحاظ روحی تا چند وقت که برگشته بودم، مریض بودم، اما در هر مناسبتی که بشود خیانت و جنایت و مزدوری آل سعود را به گوش مردم برسانیم، باید از این فاجعه یاد کنیم و آن را به رخ همه جهانیان بکشیم.
** آیا از غیر ایرانیان هم در این حادثه شرکت داشتند و شهید شدند؟
ما شنیدیم که یک حاجی قوی هیکل ترک روی پل هجون که بالای سر حجاج بود و پلیسها از آن بالا تیراندازی میکردند، غیرتی شده بود و یک پلیس را از آن بالا پرت کرده بود که هم آن پلیس کشته شد و هم خودش با گلوله به شهادت رسید.
بعضیها هم میگفتند که غیر ایرانیهایی را دیدهاند که آسیب دیدهاند، البته تعدادشان زیاد نبود. آنقدر جو ترس برای حجاج غیر ایرانی به وجود آورده بودند و گفته بودند هرکسی به اینها نزدیک بشود تحت تعقیب قرار میگیرد و به همین دلیل حاجیهای غیر ایرانی زیادی در این حادثه کشته نشدند. سعودیهای شایعه کرده بودند که اطلاعاتیها همه را زیر نظر دارند و در گوشه و کنار تظاهرات هستند و میفهمند چه کسی غیر ایرانی است و اگر بیاید، دنبالش کرده و بعدها اذیتش میکنند. به همین خاطر در حد تماشاچی در کنار ایستاده بودند و از چهرهشان شادی و هیجان میبارید اما جرئت نداشتند به وسط جمعیت بیایند و شعار بدهند.
** به لحاظ بینالمللی این جنایت پیگیری شد؟
متأسفانه یکی از نقاط ضعف دولتهای متوالی ما این بوده که در این زمینه کاری نکردهاند. وزارت خارجه و سیستم حقوق بینالمللی ما سیستم فشلی است. حقوقدانهای خوبی نداریم و پولهای زیادی به حقوق دانهای دیگر داده میشود که یا تابعیتشان بیگانه است و یا اگر ایرانی هستند با فرهنگ اسلام و انقلاب بیگانه هستند و دل نمیسوزانند. ما از نیروهای خودمان حقوقدانهای بسیار کمی تربیت کردهایم که مثل یک رزمنده به میدان برود و از حقوق ملتش دفاع کند و دنبال پول و موقعیت نباشد. آن زمان اوج مظلومیت انقلاب بود؛ همین الآن هم بچههای انقلاب مظلوماند، اما کمتر از آن زمان است. آن زمان مستضعفانی انقلاب کرده بودند که جز کارهای ساده و مختصر چیزی بلد نبودند و نیروهای تحصیل کرده در بین نیروهای انقلابی کم بودند. حداکثر فارغالتحصیلهای دانشگاهی بودند که فرماندهی یگانهای سپاه و بسیج را بر عهده میگرفتند و آن حماسهها را میآفریدند. اگر ما در هر زمینهای این فرزندانمان را پرورش میدادیم میتوانستیم آن حماسهها را خلق کنیم، اما یا توجه نشد و یا زمینهاش فراهم نشد که این نیروها تربیت بشوند و یا اینکه خودشان خیلی اقبال نداشتند.
در دولتهایی که لیبرال بودند که حالت خود پشیمانی و خود محکوم کردن وجود داشت و میگفتند ما اشتباه کردیم و نباید این کار را میکردیم و درست این است که ما امنیت عربستان را به خطر انداختیم و آنها حق داشتند. اگر ما ضربهای خوردیم و شهیدی دادیم، به خاطر کار و اشتباه خودمان بوده است. دولتهای انقلابی هم که سر کار آمدند، باز به خاطر مصالح دیگری خیلی انقلابی عمل نکردند. شعارهای انقلابی دادند، اما در مقابل سعودیها به این عنوان که کشور برادر و مسلمان است و قدرتی در جهان اسلام دارند و مصلحت اقتضا میکند که فعلاً با آنها مدارا کنیم، سکوت کردند.
الآن هم به خودشان جرئت میدهند که با حجاج ما اینگونه رفتار کنند. مثلاً در مقابل خون حجاج منا پاسخگو نیستند. دولت ما هم که مدل لیبرال و سازشکار دارد و پیگیری و برخوردی نمیکند. اگر بگوییم از خون شهدای سال 66 گذشتیم، چطور از خون این شهدای منا که جدیداً اتفاق افتاد و شباهت زیادی شهادتشان با شهادت شهدای سال 66 داشت، بگذریم.
[1]- صحیفه امام، ج 20، ص 350.
[2]- همان.