به گزارش مشرق، دقیقاً سی سال از پایان دفاع مقدس گذشته است. سی سال یعنی یک نسل کامل؛ یک نسل برود و یک نسل جدید بهجایش بیاید. از همان سالهای اول کسانی بودهاند که قلمبهدست گرفتند و از داستان آن روزها برای ما گفتند. کموزیاد، خوب و بد، درست و غلط، داستانهای زیادی نوشتهشده است. درباره عملیات بزرگ، درباره اتفاقات پشت خاکریزها، درباره ماجرای محاصرهشدگان و مدافعان، درباره آزادسازیها زیاد گفتهایم، اما درباره آدمهای جنگ کمتر حرف زدهایم. یک ملت در برابر متجاوزان بعثی ایستاد اما تاوان اصلی را مرزنشینان دادند. آدمهایی که شهر و روستایشان نزدیک یا چسبیده به مرز عراق بود. آنهایی که زودتر از همه درد شنی تانکهای عراقی و پوتین سربازانشان را روی تن وطن حس کردند.
بیشتر بخوانیم:
جذبکردن با زبان نرم و شراب شیرین
متنی شگفتآور با نامی غیرمنتظره
کتابی از عالِم اهل سنت درباره مهدویت
بااینهمه درباره آنها کمتر حرف زدهایم. انگار سختمان است به چیزهای کوچکتر رضایت بدهیم که روایتشان کنیم، که داستانشان را بگوییم، که از غم و اندوهشان بگوییم. عباس سعیدی در رمان «و توی دروازه» به سراغ همین گروه رفته است. مکان اصلی داستان، روستایی است به نام ابوحمیظه. روستایی در نزدیک مرز که جمعیت چندانی ندارد و آنقدری هم بزرگ نیست اما خلیل-کریم قهرمان داستان، در اینجا بزرگ میشود و به بلوغ میرسد. ابوحمیظه برای خلیل حکم معراجی را دارد که باعث میشود او یکشبه ره صدساله را طی کند.
با این اوصاف، نویسنده برای بزرگ کردن قهرمانش، ابوحمیظه را بهپای کریم ذبح نکرده است درواقع این ابوحمیظه است که دست او را میگیرد و بلندش میکند. «و توی دروازه» با طنز شیرین خود، از تلخیهای مقاومت مردم روستای کوچک مرزنشین میکند بیآنکه بخواهد آنها را الکی بزرگ کند یا کوچک و حقیر جلوه دهد.
بهعبارتدیگر میتوان گفت ابوحمیظه نماد وطن است. وطنی که همه جور آدم در آن پیدا میشود. از بسیجیهای بیکله تا وطنپرستان جانبرکف تا آدمهایی که با لبخند بر لب به دنبال مذاکره هستند بلکه دشمن از خر شیطان پایین بیاید و حتی آدمهایی که جاهلانه دست دوستی به دشمن میدهند بلکه خودشان را نجات دهند.
صحبت کردن از بومیانی که خسته و زخمی و بیخانمان شدند، طعم زهرآلود آوارگی را چشیدند اما بازهم پا پس نکشیدند. کریم در این رمان نقش بازیکن-مربیای را به عهده گرفته است که همزمان هم در میدان نبرد قدم به قدم نیروهایش میرود و هم به آنها راهنمایی و مشاوره میدهد. درست در دقیقه نود، وقتی که همه فکر میکنند در این بازی، سهم آنها تنها شکست و عقبنشینی است مردمان باقیمانده در روستا، در آخرین لحظه گل پیروزی را میزنند.
رمان «و توی دروازه» به قلم عباس سعیدی، نویسنده اهوازی نوشتهشده و نشر کتاب جمکران آن را در ۱۸۰ صفحه و به قیمت ۱۵,۰۰۰ تومان روی پیشخوان کتابفروشیها آورده است. باهم بخشهایی از کتاب را میخوانیم.
کریم در حیاط را باز کرد و دید. تصویری را که تا آخرین لحظه عمرش نتوانست آن را فراموش کند؛ ده یازده مرد زخمی، دستوپا بسته، همه ردیف شده روی زمین…چشمهای نگران ده یازده مرد به تانک و شنیهای فولادینش بود. تانک غرش کرد که من دارم میآیم! خلیل مرد تنومند را هم دید. زخمی و دست و پا بسته، ردیف شده بر زمین. صدای گریه عباس و نوزاد به اوج خود رسیده بود. مادر عباس سرش را روی زمین گذاشته بود و مویهکنان زیر لب چیزی زمزمه میکرد. با فرمان یک نفر، تانک غرید و به سمت زخمیهای ردیف شده آمد. شنیها میکوبیدند و به زخمیها نزدیکتر میشدند. خلیل طاقت دیدن نداشت. چشمهایش را بست. اما نمیدانست که گاهی اوقات صداها هزار برابر تصاویر در ذهن آدم میمانند!
صدای زنجیر روغننخورده شنیها، صدای یاحسین زخمیها، صدای له شدن...
همان اول رمان گفتم این کتاب را نخوان! میبینی؟ هر چقدر هم با طنز درهمش کنم که زهرش را بگیرد، بازهم تلخ است و باز درد دارد…!