1

در عمود 847 هستیم و ساعت 2 نیمه‌شب است و من گرفتار سرفه‌هایی که دست ازسرم برنمی‌دارد. یکی دو تا کپسول و قرص می‌خورم و به سراغ آشپزخانه موکب می‌روم تا نمک گرفته و غرغره کنم.

به گزارش مشرق، محمد مهدی عبدالله زاده نویسنده آثار دفاع مقدس از جمله زائرینی است که امسال توفیق حضور در مراسم راهپیمایی اربعین داشتند، در ششمین قسمت از روایت خود از این سفر معنوی نوشتند:

25مهر 1398
توانسته‌ام گاهی شاهد و ناظر صحنه‌هایی باشم که خالق آن انسان‌های ایثارگری بودند که برخی آسمانی شدند و برخی دیگر هم همسایه‌های ما هستند. و اکنون‌که اربعین است و هفتادودوملت به‌سوی یک هدف روان‌اند، حیفم می‌آید که راحت بخوابم و ننگرم این‌همه شوق و وجد و ایثار را.


در عمود 847 هستیم و ساعت 2 نیمه‌شب است و من گرفتار سرفه‌هایی که دست ازسرم برنمی‌دارد. یکی دو تا کپسول و قرص می‌خورم و به سراغ آشپزخانه موکب می‌روم تا نمک گرفته و غرغره کنم. در صحن بزرگ موکب روی موکت‌ها پتو انداخته‌اند و تعداد زیادی در خوابند. گُله به گَله نیز افرادی که با خانواده بودند، خانوادگی خوابیده‌اند. به دستشویی (مرفق) می‌روم. بیست چشمه‌ای هست. یک نفر سخت مشغول نظافت آن‌هاست. پس از غرغرۀ آب و نمک برای خواب به صحن موکب برمی‌گردم. جلوی موکب آب و چای به زواری که در حال حرکت هستند، تعارف می‌شود. در سه ردیف جلویی موکب صندلی پلاستیکی گذاشته‌اند تا روندگانی که خسته می‌شوند، دمی بیاسایند که تعدادی روی آن‌ها در حال استراحت هستند. در بین صد و پنجاه، دویست‌نفری که در بستر استراحت هستند، بیست سی جوان سرشان در تلفن‌های همراهشان است.


مضیف (مهماندار) موکب را می‌بینم که ساعتی است در گوشه و کنار صحن موکب قدم می‌زند و همه‌چیز را زیر نظر دارد. به او نزدیک می‌شوم و پس از سلام و احوالپرسی برایش می‌خوانم:


شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد / تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت / به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد


دهانش از تعجب بازمی‌ماند. با عربی دست‌وپاشکسته به وی گفتم عشق و محبت امام حسین (ع) سبب شده که بیدارخوابی بکشد . این عشقی است که انتها ندارد. لبخند و رضایت بر لبش می‌نشیند. من هم یک‌مشت پستۀ شور شده به او می‌دهم که اول نمی‌پذیرد و تعارف می‌کند و سپس هم قبول کرد.


پشت یکی از همان میزهایی که در اطراف حیاط موکب چیده شده، روی یک صندلی می‌نشینم و کاغذ قلمم را بیرون می‌آورم تا قدری از سفرنامه را بنویسم.


سه دخترخانم از راه رسیدند. هر سه نفر آن‌ها مثل اکثریت قریب به‌اتفاق خانم‌ها و دخترخانم‌هایی که در این راهپیمایی شرکت دارند، چادربه‌سر دارند. کولۀ سه‌نفری‌شان را روی یک گاری دوچرخ بسته‌اند. این چرخ دستی‌ها که دوچرخ دارند و در پشت کشیده می‌شوند، باری از دوش اکثریت زائران برداشته است.  طولی نمی‌کشد که در یک محل خلوت‌تر، بساط خواب پهن می‌کنند و به زیر پتوهایشان می‌روند. آن‌ها خوب دریافته‌اند که از نجف تا کربلا که حرم شده است از هر حرم امنی امن‌تر است حتی از خانۀ خودشان.


یکی دو سه سطر که می‌نویسم، مردی وارد می‌شود، که ویلچر خانمش را هل می‌دهد. معلوم است که خسته است و وقتی چشم می‌چرخاند و فقط چشمش به یک اثاث خواب می‌افتد، به طرفم آمده و می‌پرسد که آیا ممکن است پتو، بالش و تشکی را که فعلاً متعلق به من است  را با خودش ببرد. اخلاق حکم می‌کند که جوابم مثبت باشد.


نیم ساعتی نوشته‌ام. سرم را از روی کاغذ بلند می‌کنم. خانمی را می‌بینم که فقط چشم‌هایش از زیر مقنعه دیده می‌شود و دست پسربچۀ چهار پنج‌ساله‌اش را گرفته و به‌سوی دستشویی می‌دود.

این چند روز از تماشای بچه‌ها خیلی لذت برده‌ام. مخصوصاً برادران و خواهران عرب که سه، چهار، پنج بچۀ قد و نیم قد را همراه خود یا سوار بر کالسکۀ مخصوص حمل بچه حمل می‌کنند زیرا چشمم که به هرکدام می‌افتد در ذهنم یک نیروی بالقوه برای حضرت صاحب‌الزمان تصور می‌کنم.


به دوست همراه جانبازم می‌نگرم. در خوابی عمیق فرورفته است. وی امروز حدود چهارصد عمود را عصازنان آمده است. جانبازان قطع عضو به جهت به هم خوردن تعادل و توازن در وزن بدنشان دچار مشکلات عدیدۀ ستون فقرات می‌شوند که گاهی فریاد آن‌ها را به عرش رسانده و توان کوچک‌ترین حرکت را از آن‌ها می‌گیرد. این جانباز که در چند و چندین عملیات خط‌شکن بوده و آرپی‌جی‌زن قابلی، اکنون‌که پا به سن گذاشته مثل اکثریت این عزیزان باید دست‌به‌عصا باشند. در طی این مسیر همیشه طوری حرکت کرده‌ام که وی جلودار باشد و همچنین تصمیم‌گیرنده برای حرکت و استراحت.


برای اینکه خواب به سراغم نیاید، بلند می‌شوم و ده‌پانزده عدد از میزهای اطراف موکب را ازنظر می‌گذرانم. ظرف‌های غذایی که نمی‌خور رهاشده حالم را بد می‌کند. به ذهنم می‌گذرد مردم کریم عراق با چه مشقت و خون‌دلی این غذاها را درحالی‌که نه گاز لوله‌کشی دارند و نه آب‌لوله‌کشی، تهیه می‌کنند و برخی چنین بی‌توجه کفران نعمت می‌کنند. چند ظرف و بطری آب‌معدنی و تصفیه‌شده را می‌بینم که آن‌ها نیز نیم خور رهاشده‌اند. موکبداران هر قالب یخ را به مبلغ هشتاد هزارتومان می‌خرند تا به‌وسیلۀ آن بطری‌ها و ظرف‌های آب را خنک کنند. با خودم می‌گویم ای‌کاش قبل از اربعین یک آموزش همگانی در این موارد داده می‌شد.


در دوباند مخالف هم که به‌طرف نجف و کربلا امتداد می‌یابد، ماشین‌هایی با سرعت در حال عبورند و گردوخاک بلند می‌کنند. زیرا جنس خاک در این مسیر و از مهران تا نجف به‌گونه‌ای است که به هم نمی‌چسبد و همین موضوع سبب شده آب‌های زیرزمینی این قسمت عراق که فراوان هم هست، شور و بی‌کیفیت باشد و تنها به کار آبیاری نخل و شستشو بیایید.


در دو باند حرکت به‌سوی کربلا تعداد قابل‌توجهی به‌سرعت راه می‌پیمایند زیرا گرمی هوا در روز باعث  شده تا تعداد زیادی شب روی را ترجیح دهند و در عوض در هوای داغ روز در موکب‌ها بیاسایند.


از موکب بیرون زدم تا ببینم اوضاع‌واحوال از چه قرار است. پنج شش عمود که پیش رفتم، فردی فریاد می‌زد: هلابیکم زوّار ابوسجاد، بفرمایید اُلمت. ( زوار امام حسین خوش آمدید. بفرمایید املت.) چای داغی خوردم و به محل استراحتم برگشتم.


سه نوجوان عراقی از راه رسیدند.  کنار میز نزدیک من نشستد. هر یک دو سه لقمه از غذایی که دیگران رها کرده بودند، گرفتند و باهم شروع به صحبت کردند. همکلاسی بودند و در سال سوم علمی (احتمالاً تجربی) در بصره درس می‌خواندند.


هر چه به اذان صبح نزدیک‌تر می‌شود، نماز شب خوان‌های بیشتری سر از بالین برداشته و به راز و نیاز مشغول می‌شوند. هنوز یک ساعت به نماز صبح است و ما طبق قرار باید حرکتمان را شروع کنیم. نزدیک ده نفر نماز شب می‌خواندند که ما شروع به رفتن کردیم. در این شب‌روی تعدادی هم نماز شبشان را در حال حرکت می‌خوانند.


کمی که رفتیم، چشمم به خانمی پاکستانی افتاد که دو کیسۀ ده کیلویی برنج را روی سرش گذاشته بود و در مسیر حرکت می‌کرد. مسلماً این برنج‌ها نذری بود. از ایمان و ارادۀ وی متعجب شدم که با این زحمت برنج را حمل می‎‌کند.


به قدری تجارب روزها و شب‌های راهپیمایی اربعین ارزشمند و تأثیرگذارند که هر ساله پس از بازگشت به وطن در خواب صحنه‌های اربعین و موکب‌ها را می‌بینم و این تجربه مشترک بسیاری از سفرکرده‌های به اربعین است برای همین حیفم می‌آید که این سفر به سرعت سرآید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 2
  • غیر قابل انتشار: 0
  • مریم کاملی فرد IR ۱۹:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۸/۰۳
    16 4
    تشکر از نویسنده مطلب . کمی حال و هوای اربعین را جاری ساخت
  • علی حسینی IR ۲۱:۴۵ - ۱۳۹۸/۰۸/۰۳
    10 4
    چقدر آسمان به زمین نزدیک شده و چه محبتی جانها را در عشقی ناب می‌سوزاند. خدایا جرعه‌ای هم به کام ما بچکان!
  • IR ۲۲:۴۰ - ۱۳۹۸/۰۸/۰۳
    5 3
    قشنگه.. خیلی خوبی امام حسین..

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس