به گزارش مشرق، میلاد عظیمی در کانال نور سیاه نوشت:
امروز دوباره نوبت محمود دولتآبادی است. نویسندۀ بزرگ سپیدموی در موضوعی عقیدهاش را نوشت و عدهای «آزادیخواه» در فضای مجازی به راه افتادهاند که [...]. شرمم میآید بنویسم آنچه را نوشتهاند. جان حرفشان این است :« آقای دولتآبادی[...] نظر خودت را نگو. تو حق نداری نظرت را بنویسی. یا آنچه را ما دوست داریم و درست میدانیم بگو و بنویس یا ساکت شو. اگر قلمت را نشکنی و صدایت را نبری عرض و آبرویت مباح است. هر چه بخواهیم دربارۀ تو مینویسیم. فحش... تهمت... تسخر... تحقیر... هر چه بخواهیم. در این موضوع خاص تو مثل ما فکر نمیکنی و به همین دلیل دشمن مایی و دشمن مردمی و دشمن ایرانی و ما برای منکوب و نابود کردن دشمن البته هر کاری را مجاز و مباح میدانیم. در مذهب مختار ما خفه کردن صدای دشمن هدف است و این هدف مقدس هر وسیلهای را توجیه میکند. بخصوص برای ما که آزادیخواهیم و استبدادستیز. آقای دولتآبادی یکوقت خیال نکنی که تو زخمخوردۀ سانسور هستی و سابقۀ دراز در دفاع از آزادی بیان داری. میزان حال فعلی تست و تو فعلا در این یک موضوع خاص نظرت خلاف نظر ماست. مایی که مرکز عالم هستیم. مایی که معیار حق و باطلیم. آقای نویسنده درست است که خیلی از ماها که به تو فحش میدهیم بلد نیستیم یک سطر بیغلط بنویسیم اما ما عوضش«مبارز» هستیم و در فضای مجازی -عموما بهشکل ناشناس- فعالیت میکنیم و فحش مینویسیم. تو با آن کارنامه و تجربه و دانش و معرفت و سابقۀ زندان و مبارزه برای آزادی بیان، باید نظر ما را بپذیری که صدایمان در فحاشی و بهتانزدن بلند است»...
بیشتر بخوانید:
دلنوشته محمود دولت آبادی برای شهادت سردار سلیمانی
در ایام انقلاب شاه به دکتر غلامحسین صدیقی پیشنهاد کرد نخستوزیر شود. صدیقی مصدقی بود و سخت خوشنام بود. پذیرفت. گفت به یک شرط که شاه در کشور بماند که شاه نپذیرفت. دوستان صدیقی برآشفته شدند. به او گفتند آقای صدیقی! به فکر آبرویتان باشید. صدیقی گفت: آبرو را برای چنین روزی جمع کرده بودم که فدای منافع ایران کنم...
آقای دولتآبادی عزیز! نویسندۀ بزرگ ما! مبادا دلت بشکند. مبادا از این همه بیحیایی و دریدهزبانی شرمآور غم بر دلت بنشیند. آثار تو اعتبار ادبیات معاصر ایران است. تاریخ فراموش نخواهد کرد که تو به پوپولیسم مهارگسیختۀ بنجل بازاری پشت کردی و منافع ملی را در نظر گرفتی و آزادوار و فروتنانه عقیدهات را گفتی و نوشتی. نترسیدی و آبرویت را به مسلخ هتاکان آوردی. تو نویسندۀ مردم و هنرمند مردمی هستی. سرد و گرم دهر چشیدهای. نه برای نام و نه برای نان است آنچه میگویی. کدام اعتبار و افتخار است که به آن نرسیدی. فقط عقیدهات را گفتی. همین. صرفا نظرت را گفتی و آن را فروتنانه در معرض نقد مستدل و محترم گذاشتی. همین. وای بر کشور ما اگر چون تو مردی نتواند بیواهمه از سیل دشنامها سخن بگوید.
غبار سیاستزدگی فروخواهد نشست. چشمها با باران خرد و داد شسته خواهد شد و تو آن روز مثل خورشید خواهی درخشید... مثل آفتاب... ای نویسندۀ ما... ای نویسندۀ شریف ما... ای نویسندۀ شجاع ما... ای نویسندۀ مردمدوست و ایراندوست ما...