به گزارش مشرق؛ مهدی نصیری مدیرمسوول سابق نشریه صبح و روزنامه کیهان در تازهترین بخش از خاطرات مطبوعاتی خود، اتفاقات سالهای پایانی فعالیت مطبوعاتیاش را منتشر کرده است.
حالا در اواخر سال ۷۶ پس از دو اتفاق یکی بی نتیجه بودن تلاشهای صبح برای مقابله با مفاسد اقتصادی که از سال ۷۰ به این سو هر روز ابعاد گسترده تری می یافت و نیز توجه جدی ام به موضوع نظری اسلام و تجدد که خلا این بحث را در فضای فکری کشور به خصوص در حوزه های علمیه بسیار زیانبار یافتم و علاقه شخصی به پی گیری این موضوع، زمزمه تعطیلی صبح را با دوستانی مطرح کردم
چند ماه بعد بساط زندگی را از تهران که ساکن منزلی استیجاری در بلوار ابوذر بودم جمع کردم و به قم آمدم اما هفته ای دو یا سه روز برای انجام کارهای نشریه و نیز امور انتشارات کتاب صبح که از سال ۷۴ تاسیس و آثار متعددی را منتشر کرده بودیم، به تهران می آمدم.
در ایام حضور در قم دروس حوزوی و مطالعاتم را در موضوع اسلام و تجدد پی گرفتم. در درس خارج اصول آیت الله سبحانی و خارج فقه مرحوم آیت الله مومن شرکت می کردم گرچه پیش از آن در درس خارج فقه رهبری که کتاب جهاد را تدریس می کردند و از سال ۶۹ آغاز شده بود نیز به مدت چهار سال شرکت کرده بودم.
اصرار بسیاری از علاقه مندان به صبح همچنان عاملی برای تداوم انتشار آن بود. باری در همین ایام (اواخر ۷۷ ) در دیداری با مقام معظم رهبری پس از نماز مغرب و عشاء ـ که در این دیدار چند نفر از جمله آقایان محمدی گلپایگانی و اختری و احتمالا معزی و نیز آقای سید مهدی شجاعی مدیر مسئول ماهنامه نیستان نیز حضور داشتند و شجاعی نیز زمزمه تعطیلی نیستان را به دلیل فراخواندنش به دادگاه بابت مقاله ای، شروع کرده بود ـ رهبری گفتند که شنیدم شماها دارید صحبت از تعطیلی نشریه تان می کنید و من از این بابت نگران می شوم. بعد گفتند: «من البته نیستان را کمتر می بینم اما صبح را که در دست و بال فرزندانم هست مرتب می بینم. شماها باید به کارتان ادامه بدهید.»
بیش از این از محتوای این جلسه در خاطرم نیست اما همین سخنان انگیزه ای شد برای ادامه کار و تاخیر افتادن تعطیلی صبح.
سال ۷۷ و ۷۸ نیز صبح منتشر شد. در همین ایام در دیداری دیگر و سرپایی با رهبری، ایشان ضمن تمجید از کلیت خط مشی صبح گفتند: اما من نحوه برخورد شما با آقای هاشمی را نمی پسندم.
احتمال دادم آقای هاشمی نزد ایشان بابت مقالات و گزارش های انتقادی صبح از عملکرد دولت سازندگی و نیز پاره ای از مواضع خودش شکایت برده است.
در آغاز سال ۷۹ که مشکلات مالی، عاملی دیگر برای تصمیم به تعطیلی صبح شده بود، روزی سردار ذوالقدر قائم مقام فرمانده کل سپاه پاسداران تماس گرفت و گفت به دفتر من بیا، می خواهم در مورد روزنامه شدن صبح با شما صحبت کنم.
به آقای ذوالقدر گفتم من در حال جمع کردن بساطم هستم و دوسال هم هست که در قم زندگی می کنم، به درس و بحث مشغولم و دیگر انگیزه ای برای کار مطبوعاتی ندارم.
اصرار ایشان باعث شد یکی دو روز بعد به دفترش در انتهای خیابان پیروزی مقر فرماندهی سپاه بروم. آقای ذوالقدر را پیش از این از دور می شناختم ودر زمره چهره های فکری تر و اهل مباحث نظری در میان فرماندهان سپاه بود.
در این جلسه از دلایل تصمیم به تعطیلی و از جمله مشکلات مالی صحبت کردم. او در باره ضرورت ادامه فعالیت های مطبوعاتی مانند صبح برای پیشبرد اهداف انقلاب توضیحاتی داد و گفت سپاه آماده است در چارچوب وظایف فرهنگی اش هزینه روزنامه شدن صبح را بپردازد.
اصرار آقای ذوالقدر و نیز توصیه های قبلی رهبری در باره ادامه کار صبح و برطرف شدن مشکل مالی، باعث شد به این پیشنهاد پاسخ مثبت بدهم. قرار شد برآوردی از هزینه های روزنامه را به واحدی از سپاه ارائه کنم و پس از تامین بودجه، انتشار روزنامه صبح آغاز شود.
در شماره همان هفته صبح که مصادف با اردیبهشت سال ۱۳۷۹ بود، خبر روزنامه شدن صبح را اعلام و یادآور شدیم که ضمن تعطیلی موقت صبح، حدود سه ماه دیگر با روزنامه صبح به خانواده مطبوعات کشور باز خواهیم گشت.
در همین ایام شنیدیم که تداوم کار صبح در قالب روزنامه مورد خشنودی و استقبال رهبری نیز قرار گرفته است.
در فاصله یکی دو هفته برآوردی از هزینه یک ساله روزنامه را تنظیم و به واحد مربوط در سپاه تحویل دادم.
چند روز بعد سرداری زنگ زد تا برای مذاکره به دفترش بروم. مذاکرات صورت گرفت و در باره هزینه ها توضیحاتی دادم. جلسه در حال اتمام بود که گفتم: سردار! لازم است نکته ای را یاد آور شوم و آن این که اگر شما صبح را به عنوان نشریه ای موفق پسندیده اید و آماده اید برای روزنامه شدن آن هزینه کنید، باید توجه داشته باشید که مهمترین عامل توفیق صبح، استقلال من در تصمیم گیری بوده و من جز به آنچه احیانا رهبری متذکر می شوند، به توصیه کسی اعتنایی ندارم مگر این که منطقی و مقبول باشد که البته در این صورت از هر کسی باید پذیرفته شود. بنا بر این اگر فردا انتظار این باشد که من به حرف افراد یا سردارانی که از سپاه احیانا تماس می گیرند و توصیه می کنند، گوش فرا بدهم مطمئن باشید که به استقلال و اعتماد به نفس من ضربه خواهد زد و روزنامه ضعیف خواهد شد و من هرگز مایل به انتشار نشریه ای ضعیف و حتی متوسط نیستم.
بعد افزودم البته در این که مثلا هر سه ماه یا شش ماه جلسه ای بگذاریم و از روند کار روزنامه ارزیابی ای داشته باشیم و این که آیا بر اساس اهداف کلی مورد توافق من و شما هست یا نه، بحثی نیست و امری طبیعی و حق شماست اما این را که من با تلفن این یا آن سردار خبر یا مطلبی را عوض یا جا به جا و یا منتشر کنم، قبول نمی کنم.
سردار از صحبت من جا خورد و گفت: عجب از موضع بالا صحبت می کنید! گفتم: من بالا یا پایینش را نمی فهمم اما مقصودم این است که با مداخله افراد مختلف نمی توان روزنامه ای موفق و با کیفیت را منتشر کرد و البته این حق شماست که با این روند موافقت یا مخالفت کنید!
جلسه با سردی پایان یافت و قرار شد که به من خبر داده شود! مدتی خبری نشد و با تماسی که با دفتر سردار گرفتیم گفته شد که برآورد داده شده زیاد بوده و قادر به تامین آن نیستند و البته گفتنی است که این برآورد کمتر از بودجه روزنامه دیگری بود که همان ایام و تا امروز با هزینه سپاه منتشر می شود.
حالا دیگر با خاطر جمعی و بدون سرزنش وجدان، شروع به جمع کردن بساط نشریه صبح و تسویه حساب با کارمندان کردم و خوانندگان و علاقه مندان صبح که منتظر بودند تا یکی دو ماه آینده آن را در قالب روزنامه ببینند، دیگر صبح را بر روی دکه های مطوعاتی ندیدند.