شهیدمحمود نوریان

شب‌هایی که محمود نماز شب می‌خواند به اتاق پایین می‌رفت تا بیدار نشوم. گاهی بیدار می‌شدم، می‌دیدم در قنوتش می‌گوید خدایا ظهور امام زمان ما را نزدیک کن. خدایا شهادت را نصیب ما بکن. خدایا...

به گزارش مشرق، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از بدو تشکیل خود در دوم اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ همواره در خط مقدم مبارزه با دشمنان انقلاب اسلامی بود. شهید محمود (عبدالله) نوریان نیز یکی از پاسداران پیشکسوت لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود که عمر خود را وقف انقلاب و جنگ کرد و در لحظه‌به‌لحظه جبهه‌ها حاضر بود. از شهید نوریان به‌عنوان یکی از پاسداران مؤمن و انقلابی سپاه یاد می‌شود که خودش روایت کرده بود در سفر معنوی حج، موفق به زیارت امام عصر (عج) شده است. در آستانه سالروز تأسیس سپاه، به گفتگو با معصومه رضانژاد، همسر و عبدالله سمنانی یکی از همرزمان شهیدمحمود (عبدالله) نوریان پرداختیم که تنها فرزندش پس از شهادت او به دنیا آمد.

همسر شهید
چه اتفاقی واسطه ازدواج شما و شهید نوریان شد؟
من اصالتاً مشهدی هستم و همسرم هم متولد شمیران بود. هر دو هم سن و متولد سال ۱۳۴۰ هستیم. برادرشوهرم و همسرش دانشجوی دانشگاه مشهد بودند. دوره انقلاب فرهنگی که دانشگاه‌ها را تعطیل کردند، جاری‌ام که مربی پرورشی خواهرم بود، بحث خواستگاری از من را مطرح کرد. آن موقع ۲۱ ساله و معلم دبستان بودم. سال ۶۱ با محمود آقا ازدواج کردم و یک پسر از شهید به یادگار دارم که بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. پسرم خرداد ۱۳۶۵ به دنیا آمد و همسرم اسفند سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.


زمان جنگ ازدواج با یک پاسدار سختی‌های خودش را داشت، مثلاً اینکه شما احتمال شهادتش را می‌دادید، با این حال چرا قبول کردید همسر یک پاسدار بشوید؟
بله، هم من و هم همسرم، هر دو احتمال شهادتش را می‌دادیم، ولی توکلمان به خدا بود. ضمن اینکه شهید خصوصیاتی داشت که قبول کردم با ایشان ازدواج کنم. اولین خصوصیتش که خیلی به نظرم آمد، چشم پاکی‌اش بود. مطلقاً به خانم‌های نامحرم نگاه نمی‌کرد. ایمان و اخلاص زیادی داشت. نماز شبشان ترک نمی‌شد. من که تصمیم به ازدواج نداشتم، اما وقتی رفتارشان را دیدم، استخاره کردم که بسیار خوب آمد. سه سال با شهید زندگی کردم، اما حتی یک‌بار حرف لغو و بیهوده از او نشنیدم.


از خانواده شهید بگویید، چند برادر و خواهر داشتند؟
یک خواهر و سه برادر بودند. پدرشان مغازه لبنیاتی داشت. خانواده خیلی مذهبی بودند. قبل از انقلاب شهیداندرزگو به منزل پدرشوهرم می‌آمدند و مسجد رستم‌آباد بالا شمیران سخنرانی می‌کردند که الان کنار اتوبان صدر واقع است. مادرشوهرم خیلی مؤمن بود. پدر مادرشوهرم سرهنگ ارتش و حافظ قرآن بود و قرآن نگارش می‌کرد. پدر پدرشوهرم کدخدای ده رستم‌آباد بود. خیلی مؤمن بود. پدرشوهرم به هر مستمندی که به مغازه‌اش می‌آمد، رایگان جنس می‌داد. مردم در نبود امام جماعت مسجدشان به او اقتدا می‌کردند. البته خانواده ما هم مذهبی بودند. پدر و دایی‌هایم روحانی هستند. من هم که معلم بودم و کارهای بسیج مسجد را انجام می‌دادم.


خیلی از پاسدارهای پیشکسوت، خط جهاد را از فعالیت‌های جهادی قبل از انقلاب شروع کرده بودند، همسر شما هم فعالیت انقلابی داشت؟
خودش تعریف می‌کرد که چندبار موقع تظاهرات نزدیک بود به شهادت برسد. از جمله سال ۵۷ در میدان ژاله (میدان شهدا) تا مرز شهادت رفته بود. شب قبل از ۱۷ شهریور، مادرشان خواب بدی می‌بیند. صبح هم که محمودآقا با خواهر و برادرهایش به میدان شهدا می‌روند، وقتی خواهرشان برمی‌گردد، مادرشان می‌پرسد، محمود چرا نیامد؟ ایشان می‌گوید گمش کردیم. خانواده خیلی نگران می‌شوند تا اینکه شب محمود به منزل برمی‌گردد. خیلی خسته و ناراحت بود. به او گفتند چه اتفاقی افتاد؟ می‌گوید ان‌شاء‌الله انقلاب پیروز می‌شود.


گویا همسرتان با شهدای اثرگذار در انقلاب هم هم‌نشین بودند؟
محمود با شهیداندرزگو و شهیدآیت‌الله شاه‌آبادی که امام جماعت مسجد رستم‌آباد پایین بودند، حشر و نشر داشتند. شهیداندرزگو هر موقع که به تهران می‌آمدند به شمیران منزل پدرشوهرم می‌رفتند. در واقع یکی از مخفیگاه‌های شهیداندرزگو منزل پدرشوهرم بود. شهید در حسینیه ارشاد از پامنبری‌های شهیدمطهری بود. کتاب‌های زیادی در شیروانی خانه مخفی کرده بود که یک‌بار مأموران ساواک می‌ریزند، خانه را بگردند که محمود کتاب‌ها را از پنجره به باغ پشتی پرت می‌کند. همسرم بعد از انقلاب فعالیت‌های انقلابی‌اش را ادامه داد و عضو سپاه پاسداران شد. از زمان شروع جنگ تا زمان شهادتش در همه عملیات‌ها حضور داشت. برادر بزرگ‌تر همسرم، سردار نوریان، معاون سردار اشتری، فرمانده نیروی انتظامی هم پاسدار بودند و هر دو برادر در سپاه خدمت می‌کردند.


از حالت‌های عرفانی شهیدنوریان زیاد شنیده‌ایم.
محمود آقا قبل از رفتن‌شان به مکه می‌گفتند شنیدم هر کسی حاجتی دارد بار اول که مکه می‌رود، می‌گیرد. همان سالی که کشتار مکه پیش آمد به مکه رفت و ۴۵ روز ماند. وقتی از مکه برگشت اخلاقش عوض شده بود. شب اول که رسید شروع به صحبت کرد. گفت زمانی که طواف می‌کردم یک آقا با چهره نورانی دیدم که قد بلندی داشت و شال سبزی گردن‌شان و تقریباً سفید بود. همینطور که طواف می‌کردم به آن آقا گفتم: می‌گویند هر کسی که دفعه اول به حج برود هر حاجتی داشته باشد، روز عرفه از خدا بخواهد می‌گیرد. آن آقا جواب دادند هر حاجتی داری به شما می‌دهند. بعد از این دیدار کوتاه، پیش خود حس کردم شاید آن آقا امام زمان بود. خصوصاً که در آن سفر هر چه از خدا خواستم به من داد. روز عرفه اول از خدا خواستم یک پسر به من بدهد که جانشین و یادگارم باشد. نیت دومم این بود اگر حاجتم برآورده شد، نماز شبم ترک نشود. خدا از گناهانم بگذرد و مرا شهید کند. حاجت سومم این بود که مداح آل‌علی و حافظ قرآن شوم. شهید می‌گفت فردای آن روز زیر ناودان طلا نشسته بودم که یک لحظه خواب دیدم یک بچه روی موتورسیکلتم نشسته است. خدا به وعده‌اش عمل کرد و بعد از شهادت محمود، به ما یک پسر داد.


از شهادت‌شان حرفی می‌زدند؟
همیشه می‌گفت شهید می‌شوم، اما من نمی‌توانستم باور کنم. همیشه فکر می‌کردم برادر بزرگ‌شان شهید می‌شود. دفعه آخر که به جبهه رفت، گفت یا خوابیده و افقی یا ایستاده می‌آیم، اگر ایستاده هم بیایم مطمئن باش که مجروح برمی‌گردم. گفتم اشکال ندارد ایستاده می‌آیی ان‌شاءالله. محمود از همان زمان خواستگاری و بعد از ازدواج مدام از شهادت حرف می‌زد و می‌گفت من به این نیت ازدواج کردم که نسلم باقی بماند و سنت رسول خدا را انجام بدهم و بعد شهید شوم. حرف‌هایشان را گوش می‌دادم، ولی باور نمی‌کردم. می‌گفتم آنقدر رزمنده در نوبت شهادت هستند که نوبت شما نمی‌شود، اما روز آخر در چهره‌اش می‌دیدم که شهید می‌شود. هربار که به جبهه می‌رفت با خنده بدرقه‌شان می‌کردم، ولی آخرین دفعه گریه کردم. دست خودم نبود. گفتم حالا که ما بچه داریم، نرو. برگشت گفت خدایی که بچه داد خودش نگهش می‌دارد. خیلی فکر این نباش بچه را حتماً پدرش نگه دارد. اگر هم ناراحتی وصیت می‌کنم بعد از شهادتم عبدالله دوستم بچه را نگه دارد. عبدالله شوهر فعلی‌ام بازنشسته وزارت دفاع است.


مسئولیت‌شان در جبهه چه بود؟ نحوه شهادت‌شان چطور بود؟
آقا محمود مسئول مهندسی رزمی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) و فرمانده گردان تخریب الوارثین بود. نحوه شهادتش هم به این ترتیب بود که ترکش به پشت سرش اصابت می‌کند و به بیمارستان منتقلش می‌کنند. روی سرش جراحی انجام می‌دهند. برادرشان که بالای سرشان می‌روند، پزشکان می‌گویند اگر به هوش بیاید مثل بچه چهارساله است، توقع جوان ۲۴ ساله نداشته باشید، اما بعد از سه روز آقا محمود به شهادت رسید. چندماه بعد موقع زایمانم، همسر شهیدم خیلی کمکم کرد. زایمان سختی داشتم. خواهرم خواب دیده بود آقا محمود می‌گوید من خودم مواظبش هستم، نگران نباشید، اتفاقی نمی‌افتد. پسرم وقتی ۱۸ روزه بود حصبه گرفت، عملاً می‌دیدم که شهید کمکم می‌کند. حضورشان را در بیمارستان احساس می‌کردم. پسرم وقتی داماد شد هم، حضور آقا محمود را احساس می‌کردم. یک نکته جالب در خصوص شهید نوریان بگویم که ایشان سال ۶۴ به من گفت بعد از امام خمینی (ره) آقای خامنه‌ای رهبر می‌شود. دلایلش را هم شم سیاسی و فهم بالای حضرت آقا معرفی کرد. سال ۶۸ که آقا به رهبری رسیدند، من به دوراندیشی شهیدنوریان ایمان آوردم.


چه خاطره‌ای از ایشان برایتان به یادگار مانده است؟
شب‌هایی که محمود نماز شب می‌خواند به اتاق پایین می‌رفت تا بیدار نشوم. گاهی بیدار می‌شدم، می‌دیدم در قنوتش می‌گوید خدایا ظهور امام زمان ما را نزدیک کن. خدایا شهادت را نصیب ما بکن. خدایا از گناه همه جوانان بگذر. ما را به راه راست هدایت کن. در سجده آخر می‌گفت اللهم عجل لولیک الفرج. شهید نوریان معتقد بود انقلاب اسلامی زمینه‌ساز قیام منجی است.

همرزم شهید

از چه زمانی با شهیدنوریان آشنا شدید؟ کدام یک از خصوصیات اخلاقی ایشان باعث جذب شما شد؟
سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی با ایشان آشنا شدم. فرماندهم بودند و بعد به‌عنوان جانشین در خدمت‌شان بودم. شهید اهل محاسبه نفس بود. نمونه‌اش یک برنامه‌ای داشت که ۴۰ محور برای خودش تنظیم کرده بود. به خودش در ایام روز نمره می‌داد. جدول ۳۰ روزه مرتب کرده بود. مواردی مثل تقدم در سلام، نماز اول وقت، نماز شب، غیبت نکردن، دستگیری از ایتام را نوشته بود و برای هر کدام نمره داشت. در رابطه با آیات برزخ و قیامت مطالعه داشت و کار می‌کرد. در جمع دوستان در مورد قیامت حرف می‌زد. حدیث: «خودتان را محاسبه کنید، قبل از اینکه به حسابتان رسیدگی شود» را یادآور می‌شد. آقا محمود می‌گفت تا به مقام محمود برسیم کار زیاد است. درصدد هستیم تا به مقام بندگی برسیم و مدال بندگی بگیریم، بعد به مقام محمود برسیم برای همین می‌گفت عبدالله صدایش کنند. زمانی که شهید شد، من اسیر بودم. چندبار خوابش را دیدم با لباس احرام در باغی بود، در خواب صدایش کردم و متوجه شدم شهید شده است. بعداً در نامه‌ها به من گفتند که نوریان شهید شده است.


چه سالی اسیر شدید و چه زمانی به کشور برگشتید؟
در عملیات فاو به اتفاق عیسی صفرخانی برای شناسایی ام‌الرصاص و ام‌البابی رفته بودیم. باید مواضع دشمن را شناسایی می‌کردیم. تقریباً به‌عنوان گامی بلند تلقی می‌شد. با لباس غواصی از آب عبور کردیم و پشت دشمن، یعنی قرارگاه تاکتیکی دشمن رفته بودیم که به اسارت درآمدیم. پنج سال و نیم اسیر بودم و به همراه مرحوم ابوترابی به وطن بازگشتم و بعد وارد وزارت دفاع شدم و طبق خواسته شهید، با همسرشان ازدواج کردم.

منبع: روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس