به گزارش مشرق، مسئله تعامل با غرب موضوعی است که هرازگاهی در کشور ما بهبهانههای مختلف مطرح میشود و سر و صدایی بهراه میاندازد، حتی کرونا هم میتواند بهانهای برای صحبت از لزوم مذاکره با غرب شود.
برای مثال محسن امینزاده معاون وزیر امور خارجه دولت اصلاحات بهتازگی در یادداشتی در روزنامه شرق، مدعی شده بود که ایران برای روابط اقتصادی با کشورهای موفق عالم بهویژه کشورهای موفق شرقی مثل چین، هند، ژاپن، کره و حتی روسیه، نیازمند خروج از تله تحریم آمریکا و تنشزدایی با آمریکاست و پیشنهادِ "فعالکردن کشورهای میانجی علاقهمند به حل مناقشات ایران و آمریکا در جهت کشاندن آمریکا به موضع منطقیتر و متعادلتر با توجه به شرایط جهانی ناشی از بحران کرونا که تحقق این انعطاف و تدبیر را برای طرفین مناقشه عملیتر کرده" داده بود.
این درحالی است که در سالهای گذشته و بهویژه در دوره اصلاحات، امثال امینزاده در مسائلی همچون افغانستان یا مذاکرات سعدآباد با اعتماد بیش از حد به آمریکا منافع ملی را به خطر انداختند.
ابوالفضل ظهرهوند دیپلمات قدیمی و سفیر اسبق ایران در افغانستان و ایتالیا که آن زمان مسئولیت پروژه صلح افغانستان را در وزارت امور خارجه بهعهده داشت از سیاستهای دولت اصلاحات در قبال افغانستان و سیاست تنشزدایی که بهضرر ایران بود پرده برداشت.
متن زیر گفتگو با ابوالفضل ظهرهوند است که در ادامه میخوانید:
جناب آقای ظهرهوند، با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، موضوع گفتگوی ما درباره اظهارات اخیر برخی شخصیتهای سیاسی است که بهبهانه شیوع کرونا و مشکلات اقتصادی که پیش آمده، صحبت از مذاکره با آمریکا و یا فعال کردن میانجیها میکنند، ادعای مذاکره با آمریکا و پیش رفتن دوباره بهسمت کاهش تنش بین دو کشور چقدر در این شرایط معقول است؟
ظهرهوند: این گونه اظهارات و مواضع را بایستی در چارچوب پارادایم فکری که این مواضع را تولید میکند مورد واکاوی و بررسی قرار دهیم و یک موضوع تازه نیست؛ یعنی در این زیستار فکری و در این مجموعه معرفتی که بخشی از آن نوع نگاه به سیاست، مسائل اجتماعی و موضوع روابط با جهان خارج و در رأس آن تمایل به ارتباط با غرب و ایالات متحده است، هیچ وقت واکاوی نشده و اگر این واکاوی صورت نگیرد ما کماکان در کنش و واکنشهایی هستیم که گذاره شناختی و معرفتی را به طرف شنونده و مخاطب نمیدهد. آن گاه عدهای میگویند "درود" و عدهای میگویند "مرگ!" یعنی زنده باد یا مرده باد که این در تزاحم با منافع امنیت ملی خواهد بود.
همین خلأ موجب شده نتوانیم تعریف دقیقی که فراگیر باشد از موضوع منافع امنیت ملی ارائه کنیم. چیزی که در کشورهای توسعهیافته تقریباً علیالظاهر از آن عبور کردند. کرونا در آنجا شرایط را تغییر داده و بنده تصور میکنم یک بازنگری در همین مفاهیم در غرب و کشورهای توسعهیافته اتفاق بیفتد. در مجموع اظهاراتی که اخیراً صورت گرفت اظهارات جدیدی نیست و مقداری بوی کهنگی و خامی گذشته را میدهد.
ما الآن دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب داریم که همین جریانها تشریح و باز نشده است؛ چون این واژه و ترم را در هیچ کشوری که جریان سیاسی پایداری در آن وجود داشته باشد تحت عنوان کشورهای دموکرات سراغ نداریم، مثلاً در بریتانیا یا ایالات متحده چیزی بهنام اصولگرا یا اصلاحطلب نمیبینیم یعنی عنوانی که انتخاب میکنند بیانگر نوع منافع فرضی است که طیف مرتبط میتواند دورنمای خود را ببیند و منافعش را ترسیم کند.
نمیدانم اصولگرا یا اصلاحطلب یعنی چه! چون هر گروه یا جریانی قطعاً یک اصول مشترک دارد و در تداوم آن اصول و حرکتشان تغییرات و اصلاحاتی بهوجود میآورند، مثلا یک گروه ورزشی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حتماً اصولی دارند و اصلاحاتی را انجام میدهند چون همه دنبال رشد و تغییر و کمال هستند؛ یعنی اصول و اصلاحات ذاتی بقا و دوام هویت گروهی و جریان است.
** جریان اصلاحطلب هم خواسته در قدرت باشد و هم ادعای تجدیدنظر طلبی کند!
این اولین مشکلی است که اینها دارند، میخواهم بگویم یک آدرس غلط است که از اول انقلاب تا الآن گرفتیم و از سال ۱۳۵۷ تا کنون داریم در این مسیر حرکت میکنیم، اصلاحطلبی که الآن با آن مواجه هستیم در واقع یک جریان رویزیونیست و تجدیدنظرطلبی است که در فرایند چهل سال گذشته صحیح و خطاهای زیادی داشته است، هم خواسته است در قدرت باشد و هم برای بقا در قدرت ناگزیر از تجدیدنظر شده و دائماً دارد تجدیدنظر میکند و از راست به چپ و از چپ به راست میرود و از ضدآمریکایی به طرفدار آمریکا تبدیل میشود.
برخی از همین آقایانی که چنین مواضعی گرفتند یک بار شخصاً با آنها گفتوگویی داشتم و گفتم "چگونه است که شما عرصه حکومت را آزمایشگاه و عرصه صحیح و خطا کردید؟ حکومت جای صحیح و خطا نیست". میدانید شخصیتی که دچار خطای راهبردی میگردد برای همیشه حذف میشود اما در ایران اینها مردانی برای همیشه فصول هستند.
** برژینسکی سال ۸۸ معتقد بود باید ایران را یک واقعیت هستهای بپذیریم اما...
یادم است در سال ۱۳۸۸ آقای برژینسکی که پس از کیسینجر فرد مطرحی بود به این جمعبندی رسید که "ما باید از مسیر تحریم و فشار بر ایران بگذریم و ایران را بهعنوان یک واقعیت هستهای بپذیریم."، این خیلی مهم است یعنی ما در مسیر یک مقاومت ۲۵ساله توانستیم طرف مقابل را به پذیرش واقعیت خودمان وادار کنیم همان کاری که چینیها کردند، بعد یکباره میبینیم که یک واقعیت مسلم را تحت عنوان انتخابات به زیر میز میزنند و میگویند تقلب است.
امروز که سال ۱۳۹۹ است همه اینها بدون استثناء میگویند تقلب نشده بود، اینها نکات مهمی است و مردم باید بگویند "با چه بازی کردید و جوانی که در خیابان کشته شد و خسارتی که وارد شد و طمعی را که نسبت به ایران اتفاق افتاد چهکسی پاسخ میدهد؟".
عدهای از آقایانی که این صحبتها را مطرح کردند در مقاطعی از این ابایی نداشتند که کشور را به ورطه جنگ بکشانند؛ مثلاً اتفاقی که در دهه هفتاد و در دولت اصلاحات بر سر قضیه افغانستان پیش آمد، شما در آن مقطع در وزارت امور خارجه حضور داشتید، صحبتی است که حتی پیشنهاد میشد که برای مبارزه با طالبان وارد خاک افغانستان شویم و از این نظر حتی نزدیک بود این آقایان کشور را به جنگ بکشانند.
ظهرهوند: تحلیل ما این بود که آمریکاییها بهدنبال این هستند که ما را با طالبان درگیر کنند. در آن مقطع دریافت بنده این بود که ایران متقاعد شده که نباید درگیر شود اما طیفی بودند که این درگیری را بهانگیزههای مختلف میخواستند. در آن مقطع حضرت آقا بهعنوان فرماندهکل قوا به این نظر رسیدند که درگیری بهصلاح نیست و در نهایت ایشان بودند که جلوی درگیری را گرفتند.
** برخی در دولت و دبیرخانه شورای امنیت دنبال درگیری با طالبان بودند
مصوبه شورای امنیت این بود که ایران درگیر شود؟
ظهرهوند: بله، طیفی در همان دبیرخانه بودند که میخواستند جنگ کنیم که البته آقای امینزاده به این نظر رسید که درگیری بهصلاح نیست و نهایتاً هم حضرت آقا جلوی ماجرا را گرفت. اگر درگیر میشدیم دور جدیدی از سناریویی که آمریکاییها برای ما پیشبینی کرده بودند اتفاق میافتاد که الحمدلله این اتفاق نیفتاد.
این طیفی که موافق درگیری بود چهکسانی بودند؟
ظهرهوند: نمیخواهم اسم ببرم ولی الآن برخی از آنها هم ادعا میکنند که "ما بودیم که جلویش را گرفتیم"، که این خلاف است.
از دولت بودند؟
ظهرهوند: در دولت و دبیرخانه حضور داشتند و با دولت همسو بودند. بنده ده ماه بود که از مزارشریف آمده بودم و بعد از آمدن بنده شهادت دیپلماتها اتفاق افتاد که همگی همکاران من در مزارشریف بودند. البته برخی از کسانی هم که بر طبل برخورد میزدند از جناح راست بودند. در آن مقطع امینزاده بهطور حاشیهای مسائل افغانستان را دنبال میکرد و رشته کار در دست نماینده ویژه یعنی آقای بروجردی بود و لذا در آن مقطع کار توسط امینزاده دنبال نمیشد. بعد از اینکه بروجردی کنار رفت کل کارهای افغانستان در اختیار امینزاده قرار گرفت و ماجرا مسیر دیگری را پیدا کرد.
** امینزاده وزیر امور خارجه در سایه بود
بعد از آن طالبان توانستند افغانستان را اشغال کنند و آن اتفاقات پیش آمد و پس از آن کنفرانس بُن را داشتیم تا درباره آینده افغانستان تصمیمگیری شود، در آن زمان موضع دولت ایران چه بود و چه نقشآفرینیای داشت؟
ظهرهوند: یکی از آن نکاتی که این آقایان باید پاسخ دهند و ارزیابی من این بود و کدهایی که میدهم این ارزیابی را تأیید میکند این است که جریان اصلاحات بهدنبال یک نوع تعامل پایدار با غرب و در رأسش آمریکا بود، هست و کماکان خواهد بود و دنبال میکند.
آن زمان سیاست خارجی در ظاهر در دست کمال خرازی بود اما عملاً در دست امینزاده بود یعنی وزیر سایه امینزاده بود. نکته دیگری که باید در اینجا باید به آن توجه شود این است که امینزاده بهدنبال این بود که از فرصت سیاست خارجی و مسأله طالبان و درگیری افغانستان، ایران را در مسیر نرمالیزاسیون (بهتعبیر آمریکاییها!) جلو ببرد، به همین خاطر بود که ایشان به ظرفیتهای نهضتی ما کاملاً بیتوجه بود و اصلاً اعتقادی نداشت، چه در پاکستان، چه در افغانستان و چه در هر جای دیگری، پس بنابراین باید اینها را با بیتوجهی کنار میزد.
نکته دیگر این بود که از فرصت تحولات افغانستان برای تعامل با آمریکاییها استفاده کند و در صحنه افغانستان نشان دهند که "ما همکار هستیم"، بنابراین بهقول معروف "پسندم آنچه را جانان پسندد."
** اصلاحطلبان دستاوردهای ما در افغانستان را در کنفرانس بن تحویل آمریکا دادند
آقای خلیلزاد بهجز «سردار ولی» دامادِ آقای ظاهرشاه و خودِ ظاهرشاه و رئیس دفترش که زلمی رسول باشد کسی را نداشت یعنی یک سَری داشت که در دست او بود و میگفتند بدنه در دست ظهرهوند است.
پیشاور هم یک هفته قبل از کنفرانس بُن همین جوری درست شد که پاکستانیها هم در این قضیه باشند، بنابراین دو پایه اصلی در اختیار ما بود ولی اصلاحطلبان این دستاورد را در کنفرانس بُن تحویل آمریکاییها دادند و اجازه شرکت بنده در آنجا را ندادند و بنده هنوز هم پاسپورتش را دارم یعنی من که مسئول اصلی بودم و باید در بُن شرکت میکردم نگران این بودند که بنده جلوی ماجرا را بگیرم و اجازه ندهم که آلمانها از این استفاده کنند چون با مرحوم ربانی هم که صحبت شده بود قرار بود ما این ظرفیت را به کابل ببریم و در آنجا نشست افغانستانی ــ افغانستانی انجام شود نه این که از دل آن بیرون بیاید.
آنها این دستاورد را بردند و تحویل آمریکاییها دادند. قبل از این ماجرا هفت دور در ژنو مذاکره داشتند و باز هم این هفت دور مذاکره برایم جالب بود بنده در آنها حضور نداشتم. مذاکرات این بود که با پادرمیانی سازمان ملل گروههای جهادی یعنی گروه قبرس و گروه جبهه متحد را بنشانند و به هم نزدیک کنند. از ژنو دوستانی که با بنده کار میکردند به من زنگ زدند گفتند "ما نیستیم."، گفتم "پس شما کجا هستید؟"، گفتند "اسمش ما هستیم ولی اینها رفتند و مستقیم دارند با آمریکاییها مذاکره میکنند". برایم خیلی عجیب بود که چطور چنین کاری انجام میدهید! یعنی ظاهرش افغانستان بود ولی باطنش آمریکا بود.
** تعجب معاون وزیر خارجه آمریکا از اشتیاق دولت اصلاحات برای حضور آمریکا در افغانستان
این زمان گذشت و آقای رایان کراکر معاون وزارت خارجه وقت آمریکا خاطراتش را بیرون داد؛ این خاطرات خیلی مهم است، دروغ نمیگویند ولی یک چیزهایی را هم نمیگویند. آقای رایان کراکر میگوید: «برایم خیلی عجیب بود که ایرانیها اینقدر مشتاق ما بودند و تعجب میکردم که اینها لحظهشماری میکردند و ما را دعوت میکردند که ما هرچه زودتر شیطان بزرگ (اصطلاحی که خودش بهکار برده) در جدار مرزهای ایران مستقر شود». آنجا بود که من فهمیدم صورت ظاهر افغانستان است اما اینها بهدنبال تعامل با آمریکاییها هستند.
اما وضعیت پس از اجلاس بن چه شد؟ ایران توسط آقای جورج بوش بهعنوان محور شرارت معرفی شد. این نشان میدهد که آمریکاییها به هیچ عنوان روی چپ و راست ایران حساب نمیکنند که این مسأله خیلی مهمی است.