به گزارش مشرق، قصاب محله بود، مردی با محاسن سیاه، قدی رشید و قامتی زیبا معروف به مشهدی عبدالحسین.
اوایل جنگ که دزفول مورد هجوم گلوله های توپ دشمن بود، کمبود کالا و بیکاری خیلی به مردم فشار می آورد. عبدالحسین به یک نفر گفته بود که شخصی به من پول می دهد تا به افراد نیازمند گوشت بدهم. شما هم اگر کسی سراغ داشتی بفرست پیش من تا گوشت بگیرد. بعد از مدتی که فشار اقتصادی تا حدودی کمتر شده بود، آن فرد رفت پیش مشهدی عبدالحسین و به او گفت دوست دارم این فرد خیر را بشناسم و به نوبه خودم تشکر کنم. کسی که در آن شرایط به فکر دیگران بود باید الگویی برای دیگران باشد. چون مداحی میکرد، این موارد را برای مردم بازگو می کرد که باعث گسترش کار خیر شود.
با اصرار زیاد او بالاخره عبدالحسین گفته بود که چون می دانم راضی نیست، اسمش را نمی گویم. ولی آن مداح دست بردار نبود و باز هم اصرار کرد و عبدالحسین با لبخند از جواب طفره می رفت. آخر سر، او که می دانست عبدالحسین هیچ وقت دروغ نمی گوید حتی به مصلحت گفت: فقط یک سوال؟ آن شخص خودت نیستی؟
عبدالحسین جواب داده بود اگر بگویم نه دروغ گفتم و اگر بگویم بله ریا شده. اما راضی نیستم کسی خبردار شود، لااقل تا زنده ام.
از آن موقعی که امام سفارش کرد بروید به جبهه تا جوان ها خسته نشوند گفت: من هم باید برای عملیات های اصلی بروم و بعد از آن دیگر به جبهه های پدافندی بسنده نکرد. او با داشتن هشت فرزند و کار زیاد در دامداری و مغازه قصابی، همه را رها کرد و به جبهه رفت. عبدالحسین در عملیات فتح المبین شهید شد و به حمزه سیدالشهدای دزفول معروف شد.
آنچه خواندید، بخشی از کتاب دزفول در جنگ شهرها، نوشته عبدالرضا سالمی نژاد و منتشر شده توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس بود.