به گزارش مشرق، امروز سالگرد شهادت آیت الله نورالله نجفی اصفهانی از علمای دوران مشروطه میباشد.
رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنهای درباره جایگاه و شخصیت آیت الله نورالله نجفی اصفهانی در دیداری که در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۸۴ با اعضای همایش مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی داشتند به فرازهایی از زندگی این عالم مجاهد اشاره کردند که بخشهایی از آن را از نظر میگذرانید:
مرحوم حاجآقا نوراللَّه انصافاً از یک نظر، قلهی این خاندان [نجفیون] است. ایشان از لحاظ علمی، شاگرد میرزا و اصحاب سامره است که چند سالی در آنجا زندگی کرده و برگشته و شاگرد پدرش - یعنی همان مکتبِ مرحوم شیخ محمد تقی، صاحب حاشیه - است که در اصفهان رواج پیدا کرد و مکتب علمی شد و علمای بزرگی را هم تربیت کرد.
از لحاظ فهم سیاسی هم بسیار مرد فهیم و جلوتر از زمان خودش بود؛ هم در قضیهی مشروطه، انسان این مسأله را مشاهده میکند، هم در قضیهی رضاشاه. این حرکتی که ایشان در ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ شروع کرد که قم را پایگاه خودشان قرار داد و انتظاراتی را از رضاشاه مطرح کرد، کارهای خیلی بزرگی است؛ منتها آن استبداد رضاخانی و سرنیزه و قلدریِ رضاخانی نگذاشت این قضیه موج پیدا کند؛ والّا اگر یک مقدار آن فشار دیکتاتوری رضاخانی نبود، این قضیه در همهی ایران موج پیدا میکرد و شاید نتایج بسیار مهمی را انسان میتوانست حدس بزند که بر آن مترتب میشد؛ لیکن نگذاشتند، بعد هم که به شهادت و مسموم کردن ایشان منتهی شد. بنابراین، از لحاظ فهم سیاسی هم ایشان خیلی مهم بوده است.
نکتهی دیگری که در مورد ایشان هست، روشنبینی و روشنفکری است. ببینید این مبارزاتی که با فرنگیها و با خارجیها و با نفوذ اجانب در کشور از طرف علما انجام گرفته، که یک نمونهاش خودِ میرزای شیرازی است، یک نمونهاش دو طرف مشروطیت هستند در نجف؛ یعنی هم آسید محمدکاظم، هم آخوند ملاکاظم خراسانی، که هر دوی اینها مخالف حضور بیگانه بودند؛ هم آنکه با مشروطیت مخالفت میکرد، از حضور بیگانه میترسید؛ هم ایشان که مشروطه میخواست، آن روح آزادیخواهیاش همراه با بیگانهستیزی بود، و چه مرحوم آسید عبدالحسین لاری، چه مرحوم آسید عبداللَّه بلادی در بوشهر - که او هم داستانهای مفصلی دارد - و چه مرحوم خیابانی و دیگرانی که در سرتاسر کشور در آن برهه بودند، منشأ مخالفت همهی آنها با خارجیها بود؛ یعنی صورت قضیه این بود که کفر در مقابل اسلام است؛ چون خارجی، کافر بود؛ فرنگی، کافر بود و نمیخواستند کفر بیاید.
صورت این قضیه، صرفاً یک جنگ مذهبی را نشان میدهد؛ اما وقتی انسان کاوش میکند، میبیند در اغلب اینها، بخصوص در قضیهی مرحوم حاجآقا نوراللَّه، مسأله فقط یک جنگ مذهبی نیست؛ یعنی دعوای این نیست که مسیحیها میخواهند بیایند غلبه پیدا کنند؛ مسیحیها که در خودِ اصفهان با آنها داشتند زندگی میکردند؛ ارامنهی اصفهان همیشه بودند و با هم زندگی میکردند و مشکلی هم نداشتند؛ پس دعوا، دعوای مذهبی نبود، بلکه دعوا، سر همان چیزی است که ما امروز از مسألهی استقلال میفهمیم؛ یعنی سلطهی اقتصادی، سلطهی فرهنگی، سلطهی سیاسی، سلطهی اجتماعی و نفوذ ویرانکننده و خانهبراندازی که غرب در دنیا داشته - آن دوره، دورهای بود که غرب با نشاط و با سرزندگی داشت میآمد و حالت تهاجمی داشت - اینها این را میدیدند؛ این را میفهمیدند.
مرحوم حاجآقا نوراللَّه از آن شرکتی که احداث میکند، از آن حرفهایی که میزند، از همان گفتگوهایی که در کتاب «مسافر و مقیم» مطرح میکند - متأسفانه فرصت نشد که من درست آن کتاب را نگاه کنم؛ فقط بخشهایی از آن را خواندم - نشان میدهد که مرد بسیار روشنبین، بسیار آگاه و متوجه به ابعاد سلطهی بیگانه است. اگر دولت انگلیس استعمارگر، اسلام را هم آورده بود و بنا بود همین کارها را بکند، ظاهراً در موضع ایشان تغییری پیدا نمیشد؛ فرقی نبود بین اینکه مسیحی باشد یا مسلمان باشد. استعمارگری و سلطهی فرهنگی و نفوذ در ارکان حیات مدنی کشور بود که این بزرگان را حساس میکرد و وادار میکرد به اینکه مقابله کنند و مقاومت کنند.
با رضاشاه هم که مقابله کردند، برای همین مسأله بود. درست است که مبارزات مرحوم حاجآقا نوراللَّه در دو بخش تقسیم میشود: بخشِ مقابلهی با خارجی؛ و بخشِ مبارزهی با استبداد. این دو بخش، کاملاً در زندگی ایشان و در مبارزات ایشان محسوس و قابل تفکیک است؛ لیکن با رضاخان هم که ایشان مبارزه میکند، گویی برایش کاملاً روشن است که رضاخان پیشکردهی همان خارجی است، که آمده. این، همان چیزی است که برای نسل امروز ما، جزو واضحات است؛ اما آن روز این قضیه جزو واضحات نبود؛ روشن نبود.
آن روز حتّی کسانی با شعارهای رضاشاه جذب میشدند و حرف او را باور میکردند! من در یکی از همین نوشتهها - که انسان دلش نمیآید از بعضیها که آدمهای خوبی هم بودند، اسم بیاورد - تعبیری دیدم که تعبیرِ ستایشآمیزی از رضاشاه بود! البته اسم نیاورده بود، اما پیدا بود که مقصودش رضاشاه است. اینها کسانی بودند که قطعاً رضاشاه میخواست ریشهی آنها را بِکند، و کند؛ اما از این قبیل تصورات و توهمات و اشتباهات وجود داشت؛ ولی برای ما، امروز روشن است.
انسان احساس میکند که مرحوم حاجآقا نوراللَّه، آن روز میفهمید که مبارزهی با رضاشاه، فقط مبارزهی با نظام اجباری و کلاه فرنگی نیست؛ بحثِ این است که یک آدمی بر سر کار آورده شده و بَرکشیده شده، برای اینکه اهداف انگلیس را در ایران پیاده کند. او این را حس میکرد و میخواست با آن مقابله کند؛ منتها برای مقابلهاش شعار پیدا میکند؛ مثل همین شعارِ مقابله با نظام اجباری و همین چیزهایی که ایشان وقت آمدن به قم مطرح کرده بودند. همه اینطور نبودند. مثلاً مرحوم میرزا صادق آقا که من ایشان را از روی آثارش تا حدود زیادی میشناسم، اینگونه نبوده؛ انسان این را حس نمیکند که او با این نگاه متجدد و روشنبینانه قضایا را نگاه میکرده؛ اما در مرحوم حاجآقا نوراللَّه، نه؛ این کاملاً محسوس است که عمیق و نافذ فکر میکرده است.