به گزارش مشرق، فیلم بیهمه چیز درامی تراژیک درباره مردمی است که شرافت و انسانیت خود را برای مشتی اسکناس میفروشند تا شبها با شکم سیر بخوابند.سینمای ایران دچار شومیای است که اگر بخواهد درامی قدرتمند خلق کند و مسئلهای مهم و حیاتی را برای مخاطب خود بیان کند، باید در دام نشانهها گیر کند و این یعنی لکنت زبان سینمای ایران برای بیان قصهای جدی و عمیق که با نشانه و سمبل مشکل خود را حل میکند. البته اگر فیلمساز خود عمدی در سمبلیک ساختن فیلم خود نداشته باشد.
بیهمه چیز روشن نیست که تماماً سمبلیک است -آنگونه که برخی از منتقدین و سینماروهایی که فیلم را دیدهاند میگویند- یا اتفاقی این نشانهها در فیلم پرسه میزنند. اما چیزی که روشن و عیان است مردمی است که در متن فیلم از همین خاک و دیارند و بیهمهچیز شدهاند و این ناخودآگاه تماشاگر فیلم را به سمت بخشهای تاریک جامعه امروز سوق میدهد و او را دچار این پرسش نسبت به وضعیت امروز خود میکند. با این حساب حرف فیلم به نظر صریح و روشن است اما برای عیان نبودن و حفظ جنبه هنری در قالبی سمبلیک آن را بیان کرده است.
امیر قهرمان امروز مردم ده با سابقهای تاریک با دختر جوانی که امروز امید و ناجی روستای فیلم است، بعد از سالها روبرو میشود و این سرآغاز ماجرایی تلخ و شوم و تراژیک برای قهرمانی است که در سراشیبی سقوط میافتد و به قهقرا کشیده میشود. قهرمانی که به دست همان مردمی که آنها را از زیر آوار معدن ذغال سنگ بیرون کشیده است و آقا و بزرگ شهر است.لیلی که از درباریان شاه است ولی نعمت مردمی بیپناه و مظلوم است و این اهرم فشاری است که مردم روستا به راحتی برای سیرکردن شکم خود حاضر بشوند تا خواسته خانم یعنی حذف و تحقیر امیر را عملی کنند اما با عذاب وجدان.
ناگفته نماند وقتی در فیلم از خصوصیات لیلی گفته میشود که رابطه خوبی با دربار دارد؛ ناخودآگاه نام «لیلی امیرارجمند» از نزدیکان فرح دیبا به ذهن مخاطب جلوه میکند.این قهرمان توسط ضدقهرمان داستان و البته خود مردم خیلی زود تخریب میشود و عملاً فیلم دیگر قهرمانی ندارد. زیرا قهرمان فیلم آنقدرها هم روشن نیست و باطنی تیره دارد که زیر گذشته خود مخفی شده است و حالا لیلی نظریان با بازی خوب هدیه تهرانی آن را از زیر خاک بیرون کشیده و تابلوی سردر روستای فیلم کرده و مردم را به جان قهرمان منصف و بزرگ انداخته که حالا تبدیل به عنصری کثیف و پلید شده است و باید راه فرار بجوید. برای همین فیلم قرایی فیلمی قهرمانی نیست بلکه ضدقهرمانی است که مایه خود را برای ساخت درامش از خوی نامردی مردم شهر گرفته است.
بازگشت یک شخصیت خصوصاً ضدقهرمان به صحنه عموماً معنای شوم و ترسناکی دارد و این خصیصه در بیهمه چیز تبیین میشود. روستای آرام با مشکلات خرد و کلان خود آرامش دارد اما با ورود این شهرآشوب و تیز شدن دندانهای طماع و حریص تمام مردم روی تاریک آنان بر روشنشان غلبه میکند تا جایی که تضاد میان این روشنایی و تاریکی از آنان یک هیولا میسازد که حاضرند در عین شرمساری و گریان بودن قهرمان خود را بالای چوبه دار بکشند.
بیشتر بخوانید:
آیا داوران جشنواره فجر به کپیکاری «بی همه چیز» جایزه میدهند؟ +تصاویر
سکانس اعدام امیر یک مصیبت تمام و تراژدی واقعی است که روی پرده سینما دیده میشود اما بیشتر از آنکه قصه فیلم تراژدی داشته باشد این خود فیلم است که دچار تراژدی روشنفکری است که جهانی ابلهانه خلق کرده که در آن تمام جامعه روستا یکدست بیهمهچیز و بیشرفاند و آنقدر نابخرد که حاضرند هستی و نیستی خود را ساقط کنند و ارزشهای اخلاقی و انسانی را یکجا بفروشند.
اما فیلم در تمام این سیر و روال داستانی خود که در بستری تاریخی روایت میشود باعث میشود که حس نشانهشناسی مخاطب تحریک شود و از خلال فیلم به دنبال تطبیق میان افراد، حوادث، مکان و زمان و... بگردد.
مردم روستا هم که 40 سال پیش لیلی توسط آنان به فضاحت کشیده و از شهر به بیرون پرتاب شد بیهمهچیزند و هم امروز که قهرمان خود را بالای دار میکشند. مردمی متعفن که با انگشتهای جوهری خود پای برگه مرگ امیرخان را امضا میکنند و در میان آنان حتی یک نفر مرد هم نیست که بتواند روحیه کرم خورده مردم را متحول کند.
زمانی که لیلی میرود مردم همه چیز دارند و از زندگی خوبی از نظر مادی برخوردارند، معدن دارند و کشاورزی آنها رونق دارد اما از زمانی که امیر بر سر کار آمده است تا این 40 سال که به نوعی حاکم ده است، تمام بدبختیها بر سر روستا خراب شده است. لیلی به صورت ناخواندهای نیز در سکانس پایانی فیلم به مردم شهر میگوید که من همان هستم که 40 سال قبل او را از این دیار بیرون و دیگری را آقای خود کردید و حالا خود باید او را لگدمال کنید. آیا این نشانه نیمه روشن که قرایی از پاسخ به آن امتناع کرده است چیزی جز ارجاعات ابهامبرانگیز به نظام جمهوری اسلامی است؟ آیا لیلا نه لیلی به نوعی در حال انتقام رژیم پهلوی از مردمی است که او را از خاک بیرون کرده است؟ طناب داری که بر گردن امیر میافتد گویا طناب داری است که خود مردمی که او را تاج سر روستا کردند باید بر گردن او بگذارند.
از سوی دیگر جای این سؤال وجود دارد که ملّای ده کجا است؟ بزرگ معنوی روستا که در تاریخ اجتماعی دهات ایران همیشه نقش مهمی را دارند چرا غایب شده است؟ مسجدی و تکیهای که نشانهای از خداباوری و انسانیت مردم باشد کجا است؟ شاید اگر اینها بود فیلم به سمتی میرفت که خلاف میل غایی فیلمساز بود.
ایراد بزرگ دیگر به فیلم این است که فیلمساز نسخهای برای مسئله فرخ فرزند امیر و لیلی ندارد. چطور میتوان باور کرد که امیر آنقدر راحت از کنار مسئله فرزندش بگذرد و انگار نه انگار؟ این خلأ نیز رگه دیگری برای ملتهب کردن فیلم است که رها میشود و به بعد دیگر مهم فیلمنامه لطمه زده است.
از سوی دیگر فیلم قبحزدایی روشنی از خودکشی میکند. امیر هنگامی که متوجه میشود لیلی میخواهد زندگی او را خود به امیر ببخشید و منتی بر سر او بگذارد، خودش را میکشد تا زیر بار منت او نباشد. اعتراض امیر صحیح است اما این دلیلی برای خودکشی نمیشود. این قبحزدایی از خودکشی برای ساخت قهرمانی مخدوش برای سینمای بیقهرمان ایران سم مهلکی است که نباید تکرار شود.
فیلم قرایی بیرون از ایران و در یک جهان کاملاً خیالی نیست و همین باعث میشود که این تردید ایجاد شود که شاید مردم فیلم همین مردم امروزند که در این صورت فیلم نوعی توهین به مردم واقعی کشور خطاب میشود.
فیلم نگاه روشنفکرانه و نخبهسالارانه و فوکول پاپیونی دارد که از بیرون مردم را مشتی فلان و بهمان میداند که باید هرچه که میتوان بارشان کرد. مردمی که 40 سال قبل یک جور جفا میکنند و امروز نیز شکل دیگر. نگاهی گذرا و از بالای بلندی یک عقل کل که خاری و خفت مردم را میبیند و برایشان افسوس میخورد و از کنارشان بیتفاوت رد میشود و این خود اوج بیهمهچیزی فیلم است. تمام سؤال این است که این مردم کجا هستند و از کجا آمدهاند؟ آیا باز هم فیلم اتفاقی دچار سمبلیک شده است؟