به گزارش مشرق، وقایع تاریخی و سرگذشت اقوام و افراد دارای عبرت و پند است. جوامعی موفقترند که عبرت بهتری از تاریخ بگیرند؛ یعنی عناصری که در گذشته، زمینۀ پیشرفت ملتها را فراهم آورده، تقویت کرده و عناصری که زمینهساز انحطاط جوامع شده است را کنار بگذارند. ملتی که از تاریخ خود خبر نداشته باشد، مطمئناً همواره در پیچ و خمهای ماجراهای که برایش روی میدهد، تجربهای نخواهد داشت و صد در صد محکوم به شکست است؛ از این روست که بخش عمدهای از برترین کتاب آسمانی یعنی قرآن، اختصاص به تاریخ گذشتگان دارد و خود نیز در آیات متعددی به مؤمنان امر میکند از این داستانها عبرت بگیرند.
از عبرتآموزترین صحنههای تاریخ اسلام، ماجرای حکمیت است که به دنبال توطئۀ معاویه و عمرو بن عاص در جنگ صفین رخ داد. پس از آنکه سپاه معاویه، خود را در آستانۀ شکست دید، با مکر عمرو بن عاص، قرآنها را سر نیزه کردند؛ به این ترتیب سپاه امیرالمؤمنین علیهالسلام که درون آن، افراد نفوذی و خشکمقدسهایی که بعداً موسوم به خوارج شدند، حضور داشتند، حضرت را مجبور کردند تا به نبرد خاتمه دهد. معاویه که بیبصیرتی لشکریان امیرالمؤمنین (ع) را مشاهده کرد، فرصت را غنیمت شمرد و به سپاهیانش دستور داد فریاد «لا حُکم إلا للّه» سر دهند تا به این ترتیب قرآن را بین خود به حَکَمیت انتخاب کنند. در میان سپاه امیرالمؤمنین (ع) دودستگی پدید آمد که دشمن، حکمیت قرآن را پذیرفته است و ما حق جنگ با آنان را نداریم. امام (ع) بهشدت در برابر این سخن ایستاد و اعلام کرد این کار، جز فریب چیزی نیست و من قرآن ناطقم. اما با اجبار سپاهیانِ امام (ع) از جمله اشعث بن قیس و قبیله وی، امیرالمؤمنین (ع) پیشنهاد معاویه را برای متارکۀ جنگ و تعیین نماینده برای مذاکره پذیرفت و ماجرای حکمیت شکل گرفت.
معاویه که همواره از زیرکی عمرو بن عاص بهره برده برد، این بار او را به نمایندگی برگزید. امیرالمؤمنین (ع) به نمایندگی سپاه اسلام، ابن عباس و مالک اشتر را پیشنهاد داد، اما همان کسانی که توقف جنگ را بر حضرت تحمیل کرده بودند، با پیشنهادهای امام مخالفت کردند و بار دیگر رأی خود را بر امیرالمؤمنین (ع) تحمیل و «ابوموسی اشعری» را به نمایندگی برای حَکَمیت انتخاب کردند. این در حالی بود که این فرد میانۀ خوبی با حضرت نداشت.
عمرو بن عاص که انتظار چنین پیشنهادی را داشت، فوراً دستور داد چادری برپا کردند و خودش با ابوموسی روزها به تبادل افکار و مذاکرات خصوصی پرداختند. در نهایت تصمیم بر آن شد که امیرالمؤمنین (ع) و معاویه را از حکومت خلع و امر حکومت را به شورای مسلمانان واگذار کنند؛ به اصطلاح سیاسی، عمرو بن عاص، ابوموسی را مجاب کرد تا رأی سفید دهد، اما افسوس که این عالمنما از مکرهای عمرو بن عاص بیخبر بود و فریب وعدههای پوچ او را خورد. روز موعد فرا رسید. عمرو بن عاص با حیلهای که مدنظر داشت، ابتدا ابوموسی را به منبر فرستاد. ابن عباس تلاش زیادی کرد تا ابتدا عمرو عاص نتیجه را اعلام کند؛ اما ابوموسی به هشدارهای ابن عباس توجهی نکرد و به او گفت: من و عمرو بن عاص توافق کردهایم. او در تور توطئۀ عمرو بن عاص بالای منبر رفت و آنچه نباید شد، اتفاق افتاد. او گفت: ای مردم، برای این که مسلمانان روی آسایش ببینند و بینشان دودستگی نباشد، من و عمرو بن عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت برکنار کنیم تا خود مسلمانان شورایی تشکیل دهند و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند؛ پس من ــ به نمایندگی از مردم حجاز و عراق ــ چنانکه انگشتریام را از دست خود خارج میکنم، علی را از خلافت برکنار میکنم. عمروعاص بلافاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع میکنم و معاویه را به خلافت میگمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود میکنم.
این داستان عبرتآموز به ما آموخت همواره باید مراقب مکر معاویهها و عمرو عاصهای زمانه بود؛ چه اینکه آنها با تبلیغات رسانهای و مکر و نیرنگ خود، ابتدا مسلمانان را تسلیم خواستههای خود کردند، سپس مجلس رأی و یا حکمیتی برگزار کردند و با فریفتن ابوموسی، او را مجاب کردند تا رأی سفید دهد تا عنصری که خود میخواهند، بر مسند قدرت بنشیند