به گزارش مشرق، علیرضا کلامی، متولد۱۳۶۱ سرخه سمنان است. فرزند شهید است و کارشناسی مدیریت امور فرهنگی دارد. کلامی به غیر از کتاب حمزه، کتابهایی همچون طوقی، حسرتیک پلاک، یک دنیای پر دغدغه، من مقلد امامم، لالایی در دل آتش، رؤیای بانه و سایه گذرا را در کارنامه خود دارد که البته برخی از آنها در دست چاپ است. وی یک دوره جایزه سال دفاع مقدس استان سمنان و در حوزه تازه نویسندگان را کسب کرده است.به بهانه کتاب «حمزه» خاطرات شهید مدافع حرم «محمدحسین حمزه» که از سوی انتشارات خط مقدم، منتشر شده است، با این نویسنده گفتوگویی داشتیم.
چه شد که این موضوع را برای نوشتن انتخاب کردید؟
سال ۹۳-۹۴ روی کتاب شهید کاظم عاملو کار میکردم، در حین کار با یکی از راویان، به نام آقای حمزه برخورد کردم که از شهید خاطره داشت. ایشان پدر شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه بود. بهواسطه این آشنایی نظرم به سمت شهید حمزه جلب شد و مثل تمام نویسندگانی که حین کار سوژههای خودشان را برای کتاب بعدی مینویسند، من هم همین کار را بهطور ذهنی انجام دادم.در اواخر سال ۹۸ به سفارش برخی از دوستان و پدر شهید حمزه تصمیم گرفتم درباره شهید حمزه بنویسم، البته میخواستم نوشتن کتابی از شهدای مدافع حرم را هم تجربه کنم. پس از مصاحبه با همسر شهید و گله ایشان که چرا تاکنون درباره شهید حمزه کتابی منتشر نشده است، مصمم شدم کتابی درباره ایشان بنویسم.
در روند نوشتن کتاب با چه سختیها، مشکلات و مسائلی روبهرو شدید؟
یکی از مشکلات نوشتن کتاب دربارهی شهدای حرم نزدیکبودن فاصله زمانی است. بسیاری از مسائل هنوز در رده حفاظتی و اطلاعاتی قرار دارد و نمیتوانیم بهصورت واضح دربارهی آن حرف بزنیم، از جمله منطقه عملیاتی، محل و نقطه شهادت. از این نظر کار برای من سختیهایی داشت.
وقتی به یگان خدمت شهید رفتم، مدتی با بچههای حفاظت بر سر این مسئله کشمکش داشتیم که وقتی کتاب چاپ میشود حتماً باید ناظر ببیند و تأیید کند و اگر مطلبی در ردهبندی سری است، دیده و حذف شود. البته من شرط آنها را نپذیرفتم و به مصاحبههای خودم ادامه دادم و این بخشی از سختیها بود. البته این سختیها در هر کتابی بود ولی در این کتاب بیشتر است. چون در آن زمان که کتاب در مرحله آمادهسازی بود هنوز بسیاری از مسائل در سوریه حل نشده و مسئله داعش هم هنوز جمع نشده بود. به همین دلیل نمیشد همه چیز را علناً چاپ کرد و در اختیار خواننده گذاشت.نحوه شهادت شهید هم در هالهای از ابهام بود. برای دوستان نظامی نحوه شهادت شهید با سلاح سنگین قابل درک بود، ولی من نمیتوانستم به صورت صددرصد به جوابی درست و قانعکننده برسم. البته وظیفه من چیز دیگری بود و من بیشتر به دنبال این بودم که سبک زندگی واقعی شهید را برای خواننده ارائه کنم.یکی دیگر از سختیهای نوشتن درباره کتاب، بیمیلی دوستان شهید و برخی از روایان به مصاحبه بود، حتی نظر برخی بر این بود که جا ندارد کتابی نوشته شود و با توجه به نزدیکی فاصله زمانی شهادت چنین بحثهایی وجود داشت.
آیا خانواده شهید همکاری لازم را داشتند؟
خانواده شهید استقبال زیادی داشتند و همکاری کردند. هم همسر شهید و هم پدر و مادر شهید استقبال کردند، اما مادر شهید تمایلی به صحبت نداشت و در جلسه اول معلوم بود که برایش سخت است. تا اسم پسرش را به زبان میآورد، بغض میکرد.زمانی شما از شهدایی مینویسید که شهید دفاع مقدس هستند و سی سال از زمان شهادتشان گذشته است و مقداری تب و تشنگی دوری و حس پدر و مادر فرونشسته است؛ ولی دربارهی این شهید اینطور نبود چون نهایتاً ۵ سال از تاریخ شهادتش گذشته است. بقیه اعضای خانواده از جمله پدر و خواهران و برادر استقبال کردند و حتی برای معرفی کسانی که با شهید خاطره دارند، کمک زیادی کردند. دربارهی همرزمان شهید هم به همین صورت بود. از یگان محل خدمت شهید که تیپ ۱۲ قائم بود و گردان موسیبنجعفر و بچههایی که آنجا بودند کمکهایی به من شد و حتی جلسه مصاحبه مشترک برای من ترتیب داده شد. حتی در یک روز با چهار پنج نفر از دوستان و همرزمان شهید گفتوگو و مصاحبه ضبط کردیم.
خاطره و احساستان را از نگارش این کتاب میفرمایید؟
با همه تبلیغات منفیای که دربارهی شهدای مدافع حرم شده است اما بالای ۹۵% از مردم استان ما به نظر من، نکتهای برخلاف خواسته، انگیزه و رفتار این عزیزان ندارد و برایش جای سؤالی نمانده است.
یکی از تلخیهای نوشتن این کتاب، خاطرات خوبی است که به دلیل ملاحظات ناشر نتوانستم در کتاب بیاورم، مثلاً خاطرهای از مجید میرشاهی یکی از رفقای پاسدار شهید نقل شد به این مضمون که: «سفری با خانواده به مشهد رفته بودیم. من بعد از زیارت، شهادت را در چهره محمدحسین دیدم». تعبیر عجیبی داشت که من نمیتوانم اینجا بیاورم. ولی او میگفت: «من آنجا به این یقین رسیدم که محمدحسین حتماً دیر یا زود به شهادت میرسد». میگفت:«روزی که او اعزام شد من پای اتوبوس نرفتم و وقتی زنگ زد و گفت بیا میخواهم ببینمت به او گفتم نه من چیزی در تو دیدم که کسی ندید من میدانم که تو شهید میشوی و طاقت ندارم که بیایم و رفتنت را ببینم». خاطره عجیبی بود و محمدحسین در همان سفر به شهادت رسیده بود. کل کتاب شهید برای من حس خوبی داشت؛ این حس که شما به زندگی شهید نزدیک میشوید، حس شیرینی است؛ اما حسی از فاصله بین شمایی که مینویسید و اویی که از او مینویسید وجود دارد که این شما را اذیت میکند.
میبینید بچههایی که از تو کوچکتر بودند رفتند و به جایی که باید رسیدند و قافله شهدا رفته و تو ماندهای. وقتی از شهدای دفاع مقدس مینویسیم بااینکه بسیاری به سنوسال کوچکتر از امروز من بودند ولی بچههای دوره ما نبودند. ۷۱% از شهدای ما مجرد بودند و میانگین سنی شهدای ما در جنگ تحمیلی ۲۱ ساله بود و این حرکت جمعی و ملی بود؛ اما امروز میبینیم شهدای مدافع حرم بعضاً کوچکتر از ما هستند و این من را اذیت میکرد. انگار من فقط مأمورم که بنویسم و قرار نیست در من تغییری به وجود بیاید یا خودم به آن شهدا بپیوندم.اگر نوشتن سختیای دارد، مزهاش بعد از خواندن و بازخوردی که از طرف مخاطب به شما میرسد به شیرینی تبدیل میشود و آن سختی را جبران میکند.
در حوزه ادبیات مقاومت کار دیگری دارید؟
این اولین کتابی است که من در این قالب نوشتم و بازخوردهای خوبی هم داشته است. امیدوارم اتفاقات خوبی بیفتد و در جلسات نقد، نظر مخاطبان و صاحبنظران این عرصه را بشنوم.کتاب حمزه، اثر ششم من در حوزه ادبیات مقاومت و ادبیات پایداری است. سه کتاب دیگر هم در دست چاپ دارم؛ یکی در حوزه تاریخ شفاهی است با عنوان لالایی در دل آتش (خاطرات شفاهی سرهنگ علیاکبر چتری)، درباره اولین معاون اطلاعات عملیات تیپ دوازده قائم است که برای انتشارات مرز و بوم مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه است.کار بعدی بازنویسی کتاب سه ماه رؤیایی شهید عاملو است، چون قلم من را قانع نمیکرد و فکر میکردم حق شهید بیشتر است و مضاف بر این مطالب و اسنادی بعد به دستم رسید که باید به کتاب اضافه میشد و کتاب با اعمال این تغییرات با مقدمه آقای کمری که نویسنده و پژوهشگر تاریخ و ادبیات دفاع مقدس است، به چاپ مجدد رسید.
کتاب سوم، کتاب پدر خود من است و خاطرات مادرم از ایشان را در کتابی با نام «سایهی گذرا» ظرف چند ماه به رشته تحریر درآوردم. پدر من جهادگر بود و در مرحله رقابیه کرخه نور در خرداد ۶۱ به شهادت رسید که من در آن زمان چهلروزه بودم. به لطف خدا بعد از ده سال از شروع کار فرصتی پیدا شد که این خاطرات را ثبت کنم. حس کردم این دین بر گردن من است. این کار هم در شرف چاپ است.