نویسنده کتاب که «حامد کلاهدوز» - فرزند شهید - است در مقدمه کتاب با نثر ادیبانهای قسمتی از زندگی مؤمنانه شهید را این گونه روایت میکند: «یوسف کلاهدوز دوبار دچار سانحه سوختگی شد. بار اول در حادثه انفجار دفتر نخست وزیری که مژهها و کمی از ریش و ابروهایش سوخت و بعد از این حادثه بسیار تلاش کرد تا بفهمد اشکال کارش از ا بوده که همراه رجایی و با هزینه وصال معبود راه نیافته و زنده مانده است. گویا بیش از صورت دلش سوخته بود. حادثه دوم درست یک ماه بعد اتفاق افتاد؛ وقتی بعد از عملیات ثامنالائمه (ع) بار دیگر فرماندهان عملیات به تهران باز میگشت، هواپیما دچار سانحه شد و سقوط کرد. این بار تنش سوخت و روحش به ملکوت پرواز کرد.»
نویسنده کتاب «مژههای سوخته» سعی دارد شهید کلاهدوز را آن چنان که بود معرفی کند؛ مثلا او را فردی هنرمند به تصویر میکشد؛ یوسفی که «سووشون» سیمین دانشور را میخواند (با توجه به اینکه نکته که سووشون دو قهرمان دارد به نامها زری یوسف و نام همسر شهید کلاهدوز هم، زهرا بود) یوسفی که کتاب «مدیر مدرسه» آل احمد را میخواند و یوسفی که به طراحی و نقاشی عشق میورزد و در نهایت در فصل نهم کتاب؛ «یوسفی که به هنر سینما علاقهمند است و از دکور فیلم سینمایی سفیر - اولین پروژه تاریخی سینمای بعد از انقلاب - دیدن میکند و جالب این جاست که سه سال بعد از انقلاب فیلم مذکور اکران میشود و تا زمان اکران «یوسف کلاهدوز» شهید شده است و در نمایش افتتاحیه فیلم، خانواده شهید را هم دعوت میکنند.
چون کتاب «مژههای سوخته» به قلم پسری است که وجود پدر را حس کرده خواندنی است یعنی نویسنده قصد ندارد که رمان، داستان و ... بنویسد بلکه میکوشد تا زندگی صادقانه و زلال پدرش را روایت کند. پس عنصر شکوهمند «صداقت» در جای جای کتاب قابل تماشاست.
یکی دیگر از نکتههای جالب توجهی که به زیبایی کتاب کمک کرده است، وجود عملکردها و اسنادی است که نویسده با هم و غم خاصی گردآورده است. البته جلد گالینگور و عکسی که عکاس فیلم سینمایی «سفیر» از یوسف کلاهدوز میگیرد و به او اصرار میکند که این عکس را برای شهادت میگیرد تا شهید کلاهدوز راضی میشود عکس بگیرد؛ اینها همه زیبایی کتاب را دو چندان کرده است.
یاد یوسف کلاهدوز آن خدا مرد خراسانی به خیر.
کجایی یوسف ثانی کجایی؟ خدا مرد خراسانی کجایی (علی رضا قزوه)